نقد سریال Firefly Lane | فصل اول

نقد سریال Firefly Lane | فصل اول

سریال Firefly Lane با روایتی سه زمانه درباره رفاقت دو کاراکتر اصلی‌اش خیلی سریع مخاطب را وسط ماجرا پرتاب می‌کند. اما چه ویژگی‌هایی در شیوه روایت و فلاش‌بک‌ها وجود دارد که کوچه فایرفلای را به درامی جذاب تبدیل می‌کند؟

سریال Firefly Lane، کوچه فایرفلای که به‌تازگی پخش فصل اول آن در ۱۰ قسمت به پایان رسیده، درامی است محصول ۲۰۲۱ نتفلیکس ساخته مگی فردمن (Maggie Friedman) که فیلم‌نامه‌اش برگرفته از رمان بلبل (The Nightingale) نوشته کریستین هانا (Kristin Hannah ) است.

کوچه فایرفلای از ابتدای پخش به خاطر پرداختن به ماجرای دوستی دو شخصیت اصلی‌اش و نمایش فراز و فرود آن‌ها مخاطبان بسیاری را جذب کرده است. سریال با پرداخت صحیح داراماتیک‌اش حول این دو نفر توانسته به خوبی از پس داستان اصلی و خرده ماجراها بربیاید. هر چند برخی قسمت‌ها به خاطر پرداخت کلیشه‌ای و سطحی تا حدی دچار اشکال هستند اما این موضوع به کلیت اثر آسیبی وارد نکرده است.

این فلاش بک‌ها که با ترانزیشن‌های تصویری نو و ابتکاری همراه می‌شوند، اساس‌شان رویدادهای مختلف یک زندگی عادی مثل تولد، ازدواج، مرگ و شغل است و هر جا که در زمان حال شخصیت‌ها را در تقابل با این رویدادها می‌بینیم، به زمان گذشته پرتاب می‌شویم تا شاهد عملکرد کاراکترها در موقعیت‌هایی مشابه باشیم. استفاده از چنین تمهیدی ابتدا شخصیت‌ها را از لحاظ پرداخت تکمیل می‌کند و بعد مخاطب را از انجام اعمال و تصمیمات کاراکترها اقناع می‌سازد. در عین حال حس همدلی و سمپات مخاطب را نیز برمی‌انگیزد. سریال از لحاظ چهره‌پردازی نیز خوب و دقیق عمل کرده و شخصیت‌ها تا حد زیادی به گذشته‌شان شبیه هستند. همچنین از لحاظ سبک بازی مشابهت‌هایی بین نوجوانی کاراکترها و زمان حال‌شان دیده می‌شود که در نوع خود جالب است.

کوچه فایرفلای به‌طور همزمان سه مقطع زمانی زندگی تالی هارت و کیت مولارکی را روایت می‌کند. نوجوانی آن دو (که من در متن با زمان سوم از آن یاد می‌کنم)، جوانی و دانشگاه‌شان (در متن با عنوان زمان دوم از آن یاد می‌کنم) و درنهایت زمان حال که در آن تالی تبدیل به یک مجری معروف شده و کیت در زندگی‌اش با بحران روبه‌روست.

(این مقاله در ادامه بخش‌هایی از داستان سریال Firefly Lane را تا پایان فصل اول اسپویل می‌کند)

در قسمت اول و صحنه‌ی ابتدایی فیلم شاهد میزانسنی هستیم که انگار آینه‌‌ی تمام نمای شخصیت تالی در طول سریال است. دوربین همین طور که در زمان حال از کلوزآپ تالی به عقب می‌کشد، در زمان سوم نیز با قرارگرفتن در بالای سر شخصیت به تدریج از او دور می‌شود. تاکید این میزانسن بر اوضاع همیشگی زندگی حالی است. درواقع می‌خواهد حل شدن این شخصیت در جریان زندگی را با چنین حرکت دوربینی نمایش دهد. اما این نما وقتی جلوتر می‌رود متوجه می‌شویم تالی بسیار سرشناس شده و اکنون مجری موفقی است. چنین مسئله‌ای در تقابل با غم ذاتی و درونی اوست و پرداخت بهتر شخصیت را میسر می‌کند.

تالی خوش‌اخلاق، مصمم، با اراده، اهل بریز و بپاش و خوش‌گذران است. تمام این ویژگی‌ها در همان قسمت اول ساخته می‌شود و فیلم‌ساز با قراردادن نماهایی در این جهت سعی در معرفی هرچه بهتر شخصیت او دارد. تفاوت قسمت اول با تمام قسمت‌های دیگر مجموعه این است که یک زمان چهارم نیز دارد و آن مربوط‌به کودکی تالی است. جایی که مادرش با بی‌توجهی او را بین جماعت اعتراض کنندگان در سال ۱۹۷۰ رها می‌کند و فیلم‌ساز از همان‌جا بذر اختلافات بین تالی و مادرش را نشان می‌دهد. در این بخش روایت تالی کودک وارد اتاق‌اش می‌شود و زمانی‌که در را باز می‌کند و بیرون می‌آید نوجوان است. یعنی وارد زمان سوم فیلم می‌شویم که ویژگی مهم‌اش دوستی او با کیت است.

کیت برخلاف تالی که بسیار مورد توجه و زیباست، معمولا مورد بی‌اعتنایی دیگران قرار می‌گیرد. دوستی ندارد و ترجیح خانواده‌اش نیز نیست. اما دوستی‌اش کم کم با تالی شکل می‌گیرد و تبدیل به بهترین رفیق یکدیگر می‌شوند. در این‌جا فیلم‌نامه‌نویس با هشیاری زیبایی تالی هارت را در تقابل با اعتماد به نفس پایین کیت قرار می‌دهد و سعی دارد دو بینش متفاوت نسبت به زندگی و دو راهکار و الگوی متفاوت را نمایش دهد. امری که هر قسمت پخته‌تر شده و قوام می‌یابد.

نقطه اتصال دوستی کیت و تالی در نیاز عاطفی متقابل آن‌ها به یکدیگر نهفته است. تالی به خاطر بی‌توجهی‌های مادرش در جست‌وجوی محبت است و تالی نیز که از نادیده گرفتن توسط دیگران رنج می‌برد به محبت فردی مثل تالی نیاز دارد. رفاقت آن‌ها از ابتدا و از همان قسمت اول به‌صورت تدریجی شکل می‌گیرد و ما متوجه میزان وابستگی و درگیری عاطفی این دو و ویژگی حمایت‌گری‌شان، که تحت هیچ شرایطی پشت هم را خالی نمی‌کنند می‌شویم.

ضعفی که در قسمت اول دامن‌گیر سریال می‌شود با ورود شخصیت جانی و علاقه‌ای است که کیت یک دفعه به او پیدا می‌کند. در این صحنه به‌خصوص سریال همانند ضعیف‌ترین سریال‌های درام ساخته شده به زیر کشیده می‌شود و آن همان ماجرای به اصطلاح فیلم فارسی‌های قدیمی است که فرد با یک نگاه هوش از سرش می‌رفت و عاشق می‌شد. همچنین حسادت‌های زنانه کیت نسبت به تالی بیش از حد کلیشه و دم دستی است و می‌توانست با پرداخت بهتر جان تازه‌ای به اثر ببخشد.

بودن آن‌ها در فیلم به خاطر قطع موقتی جریان داستان نیست بلکه به کمک درک بهتر روایت می‌آید، گویی با وجود چنین صحنه‌هایی مخاطب لذت بیشتری را تجربه می‌کند.

سعی سریال از ابتدا تماما بر آن است که زمان را بسازد و با استفاده از صحنه‌ها و دیالوگ‌های مرتبط پرداخت دراماتیکی داشته باشد. بنابراین دیالوگ‌ها را در نسبت با زمانه خود به کار می‌برد و سعی می‌کند با بیان ویژگی‌های مختص هر دوران مثل اشاره به ماجرای جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ معرفی خوبی نسبت به زیست شخصیت‌ها ارائه دهد.

در قسمت دوم کنش بین جانی و تالی هارت روشنگر گذشته بین‌شان، اهداف و روابط آن‌هاست. تالی سعی می‌کند پیشرفت‌اش در مسیر اجراهایی بدون دردسر باشد و در عوض جانی فکر می‌کند حالا که در عراق جنگ شده خوب است به‌عنوان خبرنگار به آن‌جا اعزام شود و مخابره‌کننده اخبار مهمی باشد.

کارکرد قسمت دوم بیشتر روی خواسته‌های نوجوانان است و این مسئله از مغایرت‌های اخلاقی بین کیت و دختر چهارده ساله‌اش مارا آغاز شده و به گذشته خود کیت و درک نشدن توسط خانواده‌اش کات می‌خورد. این پرداخت به وضوح یادآور می‌شود که هر مادری فراموش می‌کند خود زمانی بچه بوده و نیازهای متفاوتی داشته است.

در قسمت دوم به درستی درمی‌یابیم دلیل رنج و عذاب‌های پنهان تالی چیست. در مهم‌ترین صحنه سریال ضمن آشنایی با شخصیت منفی پت که باعث آزار تالی شده، میزانسن در پلانی که تالی آسیب می‌بیند قابل‌توجه است. دوربین از بالای سر آن دو در نزدیکی مدیوم شات ایستاده و با گذر زمان بالاتر رفته و بسته‌تر می‌شود. چنین قابی در انتها تالی را محصور در کادر قرار می‌دهد. گویی معرف تمام دردها و رنج‌های او در زندگی است.

ترانزیشن‌های تصویری دیدنی در این قسمت، مخصوصا هنگام عبور شخصیت‌ها از در‌ها قابل‌توجه است. یکی از نمونه‌های خوب این ترانزیشن‌ها صحنه‌ای است که تالی در زمان حال در کافه نشسته و دختر و مادری را می‌بیند که با شادی در حال صحبت با یکدیگر هستند و بعد با یک ترانزیشن تصویری به زمان سوم به نظرش می‌آید که انگار همراه‌با مادرش به‌جای آن دو نفر روی صندلی نشسته است. صحنه‌ای که به خوبی فقدان داشتن پدر و مادر را به تصویر می‌کشد.

صحنه کلیدی در قسمت دوم صحبت بین جانی و کیت درباره آینده زندگی‌شان است. در ابتدای این صحنه جانی و کیت هر کدام در نماهایی جداگانه در سمت چپ کادر گرفته می‌شوند که مبنی بر فاصله و جدایی اهداف‌شان است. ادامه این نما به مدیوم شات و درنهایت لانگ شات کات می‌خورد و درحالی‌که جانی و کیت سمت راست کادر قرار دارند گویی به یک تفاهم رسیده‌اند و آن یک طلاق خوب است.

قسمت سوم قدم دیگری برای شخصیت‌پردازی تالی و کیت با تاکید بر ویژگی ریسک‌پذیری آن‌هاست. همچنین به نظر می‌رسد در زمان سوم تالی هنگام صحبت با مادر کیت، مگی، دارای هدف در زندگی می‌شود که چنین موضوعی ویژگی مهمی در شخصیت‌پردازی است. قسمت سوم در زمینه‌ی کارگردانی بهترین قسمت سریال نیز است. در این قسمت که اوج تنش کیت و جانی درباره جدایی است استفاده از دوربین روی دست بر فاصله و جدایی آن‌ها صحه گذاشته و تاکید می‌ورزد.

قسمت چهارم یک سکانس بی‌نظیر دارد و آن پیانو زدن ماراست. مارا که امید دارد پدر و مادرش از هم جدا نشوند در مراسم جشن قطعه‌ی بااحساسی می‌نوازد، در این بین شاهد نماهای تک نفره از جانی و کیت هستیم که مرتبا به هم کات می‌خورند. این جدایی با بغض مارا همراه می‌شود و جانی و کیت را به سالیان دور و سیر مشترک بین‌شان می‌برد.

تاکید قسمت چهارم بیشتر بر مصائب مادران و نقش مهم آن‌ها در برخورد با نوجوانان است. در زمان سوم وقتی کیت متوجه می‌شود تالی تا به حال به او دروغ می‌گفته و مادرش سرطان ندارد عصبی می‌شود. تحمل این ماجرا وقتی برای کیت سخت‌تر می‌شود که تصورش نسبت به مادرش نیز برای اولین‌بار به هم می‌ریزد.

اگر بخواهم اسمی برای قسمت پنجم Firefly Lane انتخاب کنم بی شک آن اسم ماجرای بارداری است. قسمتی که بیش از اندازه شعاری است و مسائلی را مطرح می‌کند که دیگر در چارچوب نظریات فمنیستی قرار نمی‌گیرد. گویی در این قسمت نویسنده با مطرح کردن مسائلی از قبیل تداخل بارداری زنان و سرکار رفتن آن‌ها، انتخاب کرده به‌جای فیلم‌نامه نویس، ژورنالیستی روشن‌فکر باشد. از این بحث که بگذریم نویسنده در این قسمت نیز از تقابل و مقایسه برای پیشبرد داستان بهره گرفته است و بارداری تالی در زمان حال روایتی همزمان با بارداری کیت در زمان دوم دارد.

سکانس تماشایی قسمت پنجم در بیمارستان و بدو تولد مارا رخ می‌دهد. تالی چند لحظه بعد از به دنیا آمدن دختر صمیمی‌ترین دوست‌اش، یک‌دفعه دست او را رها کرده و از آن‌‌ها دور می‌شود. بدن‌اش چندین بار به پرستاران و پزشکان برخورد می‌کند و او بار دیگر گم‌شدن‌اش در بچگی را به خاطر می‌آورد. همان زمانی‌که مدام تن‌اش به جماعت تظاهرکننده برخورد می‌کرد و باعث شد او گم شود. درواقع این سکانس نوعی تضاد بین خانواده داشتن و فقدان خانواده را به تصویر می‌کشد و مخاطب درمی‌یابد که چرا کیت در همه‌ی این سال‌ها خودش را از داشتن خانواده محروم می‌کرده.

قسمت ششم بیشتر به ماجرای جانی می‌پردازد و روند شخصیتی او را تکمیل می‌کند. دغدغه‌های او در زمان حال برای اعزام به جنگ عراق جهت جمع‌آوری گزارش، نسبت به قبل پررنگ‌تر شده و با کشته شدن یکی از دوستان‌اش در جنگ عراق جانی برای دستیابی به این هدف مصمم‌تر است.

قسمت هفتم نمایش‌گر دغدغه‌ی ویژه‌تری از نویسنده بوده و بحث‌های زرد خبرنگاری می‌پردازد. مجله‌هایی که برای دیده شدن، بی اهمیت نسبت به راست و دروغ یک ماجرا، هر چیزی را در نشریات خود می‌نویسند. این مسائل این بار گریبان‌گیر تالی که مجری مشهور تلویزیون است می‌شود. بحران به وجود آمده برای تالی با ماجرای دزدی از فروشگاهی که در زمان دوم او در آن گیر افتاده تشدید می‌شود. بحرانی که سبب به وجود آمدن تعلیقی جذاب برای مخاطب می‌شود.

در این قست مسئله‌ی مطرح دیگر آزمون شخصیت‌ها هنگام دشواری و مصیبت است. مسئله‌ای که در کهن‌الگوهای داستان نویسی، مخصوصا داستان‌هایی با کهن‌الگوی جست و جو به وفور یافت می‌شود. جانی، کیت و تالی هنگام روبه‌رو شدن با بحران جدی‌ای مثل دزدی از فروشگاه، هر یک عکس‌العمل متفاوتی از خود بروز می‌دهند. تالی که در گوشه‌ی فروشگاه گیر افتاده در حین شجاعت از دزد کمی ترسیده ولی با همان حال تسلیم نمی‌شود و روایت خود از آن چه را می‌بیند را همزمان برای خبرگزاری شرح می‌دهد. جانی کمی سنگدل به نظر می‌رسد و تالی را مجاب می‌کند در همان حالت اخبار را مخابره کند. کیت که نگران دوست‌اش است به پلیس زنگ می‌زند.

قسمت هشتم کوچه فایرفلای که ضعیف‌ترین قسمت‌ سریال است، حول مراسم عروسی برادر کیت رقم می‌خورد. دوربین به فضای زنانه و حرف‌هایی که بین آن‌ها رد و بدل می‌شود نزدیک می‌شود. ضعف اصلی در این قسمت به خاطر تصمیم ناگهانی تالی است. او به‌طور کاملا اتفاقی چد را که حالا تشکیل خانواده داده در خیابان می‌بیند و انتهای شب تصمیم می‌گیرد در زندگی‌اش متعهدانه عمل کرده و با مکس ازدواج کند. درواقع تلاقی دو ضعف مهم تصادف و تصمیمات پرداخت نشده که درام‌نویسان بزرگ همواره به نویسندگان هشدارش را می‌دهند، بیش‌ازپیش روایت را دچار آسیب کرده است.

قسمت نهم به ماجرای سقط جنین تالی می‌پردازد. او بعد از این ماجرا به برنامه‌ی تلویزیونی‌اش می‌رود. این صحنه با وجود ایده‌ی نه چندان خوب هدایای زیرصندلی، دارای پرداخت درستی است. میزانسنی که به درستی هدف‌اش را بازشناخته و مفهوم مدنظر فیلم‌ساز را به خوبی انتقال می‌دهد. ابتدا تالی از حاضرین در برنامه می‌پرسد چه کسانی سابقه سقط جنین داشته‌اند و بعد دوربین با نزدیک شدن به کلوزآپ تالی سعی در همذات‌پنداری با او را دارد. این صحنه در ادامه با جامپ‌کات‌های بی‌نظیر در بین حاضرین و تعریف قصه‌ی نیم خطی هر کدام حسی درست می‌آفریند و منجر به خلق تاثیرگذارترین صحنه سریال می‌شود.

قسمت پایانی فصل اول Firefly Lane که روایت‌اش بی‌دلیل کش می‌آید قصد دارد شالوده‌ای برای کل سریال باشد. درواقع به‌گونه‌ای می‌خواهد بذر تقابلی که در قسمت اول کاشته در این‌جا بهره‌برداری کند. طولانی شدن روند ازدواج و طلاق کیت در تقابل با سرعت فرایند ازدواج و طلاق تالی فرصتی را فراهم می‌کند تا مخاطب با یک جمع‌بندی نسبت به کل سریال و موقعیت‌های متضادی که به تماشایش نشسته به تفکر بپردازد. همچنین در پایان فصل اول قلابی برای فصل دوم می‌اندازد و تماشاگر را منتظر نگه‌ می‌دارد.

همچنین سعی کرده تا حد زیادی به ریشه‌یابی فقدان خانواده و آسیب‌های احتمالی‌اش بپردازد. راه‌حل نیز ارائه داده و آن پیدا کردن یک دوست تمام عیار است که بتواند یاری‌دهنده در تمام مشکلات باشد.

در کل می‌توان گفت Firefly Lane تلاش خوبی در جهت روایت یک درام زنانه است. قسمت سوم سریال بهترین اپیزود از منظر کارگردانی، قسمت هفتم بهترین اپیزود از منظر فیلم‌نامه و قسمت هشتم ضعیف‌ترین قسمت سریال از هر دو منظر است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
6 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.