کریس ایوانز و دیگر بازیگران باعث میشوند تا سریال Defending Jacob به چیزی بهتر از یک سریال تکراری تبدیل شود، اما پایان سریال کمی ناامید کننده است. در ادامه با میدونی و نقد این سریال همراه باشید.
سرویس استریم Apple TV Plus با اینکه سرویس استریم نوپا و جدیدی است، اما توانسته طی این چند ماه سریالهای متعددی را تولید و منتشر کند و سریال Defending Jacob (دفاع از جیکوب) یکی از جدیدترین سریالهای اورجینال اپل است. این سریال اقتباسی از رمانی بههمین نام اثر ویلیام لاندی است که مارک بامبک وظیفه نوشتن فیلمنامه و ساخت سریال و مورتن تیلدام وظیفه کارگردانی این سریال را بر عهده داشتهاند و در بین ستارگان اصلی سریال، شاهد نامهای شناخته شدهای مثل کریس ایوانز، میشل داکری، جیدن مارتل، پابلو شرایبر و جی کی سیمونز، هستیم.
سریال دفاع از جیکوب داستان اندی باربر، پدر جیکوب و دستیار دادستان منطقه را دنبال میکند که پسر ۱۴ سالهاش متهم به قتل شده و او در حال دستوپنجه نرم کردن با عشق بدون شرطش به پسرش و همچنین تعهد به اجرای قانون است. مدتی پیش پخش این مینی سریال از شبکه اپل تی وی پلاس به پایان رسید و بسیاری از طرفداران سریال منتظر بودند تا بالاخره متوجه شوند قاتل چه کسی بوده و چه سرنوشتی در انتظار خانواده باربر و جیکوب است. حال در ادامه قرار است به این موضوع بپردازیم که آیا سریال Defending Jacob توانسته به اثری ممتاز برای سریال Apple TV Plus تبدیل شود یا تنها یک تکرار مکررات از سریالهای مشابه دیگر است. در ادامه با نقد این سریال همراه باشید.
سریال Defending Jacob کارش را با یک کلیشه و تکرار تمام عیار آغاز میکند. این سریال مانند بسیاری از فیلمها و سریالهای مشابه داستان یک خانواده بسیار خوشبخت و موفق را دنبال میکند که اعضای خانواده افراد بسیار موفقی هستند و بسیاری روی آنها تکیه میکنند و حتی زندگی آنها الگوی سایرین است، اما یک اتفاق باعث میشود تا نهتنها نظر عموم نسبت به آنها تغییر کند، بلکه باعث میشود تا این خانواده تا آستانه فروپاشی پیش برود و عملا چیزی از آن خانواده رویایی ابتدای فیلم یا سریال باقی نماند. بااینحال، سریال دفاع از جیکوب تلاش کرده تا با وجود چنین کلیشهای که صد البته بهخاطر منبع اقتباس آن است، اثری متفاوتتر از چنین آثاری باشد و صرفا در یک راهروی بی انتها مسیر این آثار را دنبال نکند. خبر خوب این است که سریال توانسته در این مأموریت تا حد زیادی موفق ظاهر شود. اگرچه تمرکز اصلی داستان روی قتل بن ریفکین و متهم شدن جیکوب به قتل این دانش آموز و در ادامه تلاش خانواده جیکوب برای اثبات بیگناهی جیکوب و یافتن قاتل واقعی است، اما سریال در ادامه تصمیم میگیرد تا تمرکزش را بهجای حل پرونده، روی خانواده باربر بگذارد و روند تلاش خانواده برای نجات یافتن از این باتلاق را به تصویر بکشد.
آنچه که باعث میشود تا سریال Defending Jacob به اثری قابل لمستری تبدیل شود، این است که هر شخص تو سریال روش مخصوص به خودش را دارد و هر یک تلاش میکند تا با شرایط جدید وفق پیدا کند و زندگی خود را به نحوی ادامه دهد. صد البته این موضوع برای هر یک از اعضای خانواده یکسان نیست و بهطور مثال لوری حتی کم کم نسبت به جیکوب سوظن پیدا میکند و حتی باعث میشود تا بیننده احساس کند که او به نحوی در حال مجازات کردن خودش است و همچنین نمیتواند با طرد شدن توسط دوستان و همکارانش کنار بیاید.
بااینحال، اندی باربر نقطه مقابل شخصیت لوری است و برخلاف همسرش در تلاش است تا مدرکی علیه لئونارد پتز، دومین شخص متهم پرونده بن ریفکین پیدا و ثابت کند که پسرش بیگناه است. اما چیزی که باعث میشود تا خانواده خیلی سریع در این باتلاق فرو برود، دروغها و رازهایی است که پنهان شدهاند. سریال با هوشمندی هر یک از این دروغها یا رازها را افشا میکند؛ رازهایی که ممکن است به جیکوب یا اندی و حتی لوری تعلق داشته باشد و قرار نیست صرفا جیکوب مسئول سقوط خانواده باربر لقب بگیرد. چیزی که سریال تلاش میکند تمرکز و نظر ما را جلب کند، صرفا قاتل واقعی بن ریفکین نیست و درواقع سریال در تلاش است تا بیشتر تمرکز خود را روی خانواده باربر قرار دهد.
همانطور که گفتیم خانواده باربر در ابتدای سریال یک خانواده کاملا موفق و محبوب بودند، اما با اتهامی که به جیکوب وارد شده، حالا تمامی معادلات عوض شده و این خانواده بسیار منزوی و تنها شده است. سریال تلاش نکرده تا خانواده باربر را مثبت یا منفی جلوه دهد، برعکس سریال تلاش دارد تا خانواده باربر را کاملا خاکستری و مثل بسیاری از خانوادههای معمولی نمایش دهد که همانطور که ویژگیهای مثبتی دارند، دارای ویژگیهای منفی و اشتباهاتی هم هستند و قرار نیست در مورد تمامی اعضای خانواده دیدی یک طرفه را شاهد باشیم. بهطور مثال فعالیتهای جیکوب در اینترنت کاملا مخرب و اشتباه است و خانواده وی از این موضوع خبر نداشتند. در مقابل اندی باربر تلاش میکند تا با مخفی نگه داشتن چنین فعالیتهایی و همچنین ساده جلوه دادن آن، از جیکوب دفاع کند، اما درواقع در حال ضربه زدن به پسرش است و لوری هم با بزرگنمایی و مقصر دانستن جیکوب هرچند نه در صحبتهایش بلکه در عمل، بهدنبال جدا کردن حساب خود از پسرش است، اما در این کار موفق نیست. همین تمرکز روی خانواده باربر باعث شده تا بهتر و بیشتر به مشکلات خانواده و مواجه شدن آنها با این اتفاق پرداخته شود و داستان با بررسی این اتفاق از نگاه خانواده باربر جلو میرود. سریال تلاش خود را کرده تا خانواده باربر را پیش از اتفاقات، زمانیکه جیکوب متهم شده، زندگی اعضای خانواده تا روز دادگاه، فاش شدن رازهای پنهان و جدید، بررسی حواشی خانواده در زمان برگزاری دادگاه و غیره به تصویر بکشد.
سریال در این بخش عملکرد بسیار خوبی دارد و به خوبی ناامیدی اعضای خانواده تا کورسوهای امیدی که هر دفعه در سریال شاهد آن هستیم و اعضای خانواده با چنگ زدن به آن میخواهند خود را از این باتلاق نجات دهند، را به تصویر میکشد. سریال در نمایش مشکلات خانواده باربر اغراق نمیکند و مثلا در روز استقلال ایالات متحده آمریکا و با یک آهنگ آشنا، لوری از خود بیخود میشود و تمامی مشکلات و اتفاقات را برای لحظاتی فراموش کرده و در حال خرید برای جشن گرفتن این روز است، اما به یکباره دوباره همه چیز به شکل سابق باز میگردد یا اندی تلاش میکند تا با بردن جیکوب به ماهیگیری عملا برای مدتی هم که شده تا پیش از دادگاه همهچیز را به شرایط عادی ببرد و برای یک روز هم که شده همه این اتفاقات را فراموش کند.
درواقع سریال تلاش میکند که نشان دهد فقط جیکوب نیست که با این اتفاق مواجه و در حال جنگیدن با آن است و هر نفر روش خودش را برای مبارزه با آن دارد. رازهای زیادی در سریال وجود دارد؛ راز گذشته جیکوب که فقط لوری از آن با خبر است یا راز پدر اندی که اکنون در زندان حبس ابد است. هر یک از این رازها به شکلی صحیح و به موقع افشا میشوند. درواقع این رازها هستند که خانواده باربر را تا مرز فروپاشی پیش برده و بهطور مثال اندی با نگفتن گذشتهاش و اتفاقی که برای پدرش افتاده، نهتنها باعث نشده از خانوادهاش حفاظت کند، بلکه آنها را در مقابل خطر بزرگتری نیز قرار داده است.
همچنین رازهای جیکوب نیز بسیار بزرگتر از رازهای اندی و لوری است و درواقع افشای هر راز جیکوب شوکه کننده است و سازندگان به خوبی برگ برنده خود را تا پایان حفظ میکنند؛ سوالی که چرا دوستان جیکوب او را قاتل بن ریفیکن میدانند و چرا بسیاری به او پشت کردهاند. هرچند این راز میتوانست خیلی زودتر فاش شود، اما ما هم قرار بود مثل اندی، لوری و جوآنا (وکیل جیکوب) شوکه شویم و نحوه به تصویر کشیدن آن در قسمت هفتم از بهترین بخشهای سریال بود که به خوبی استرس، ترس، شوکه شدن و وحشت شخصیتها را به بیننده انتقال میداد. اگرچه این تمرکز روی خانواده و مشکلاتش تا افشای رازها به نقطه قوطی در سریال تبدیل شده، اما نکته منفی این بخش این است که سریال در برخی از مواقع بخشهایی را هم فراموش کرده است. بهطور مثال اگر در ابتدای سریال شاهد واکنشهای خارج از خانه باربرها بودیم، اما در اواسط سریال این موضوع کمرنگتر میشود یا روند سریال در اواسط تا حدی کند میشود که احساس میکنیم شاهد سریال میتوانست یک تا دو قسمت کوتاهتر شود یا حتی بهجای پرداختن به صحنههای نه چندان مهم یا طولانیتر کردن برخی از صحنهها، بیشتر به پدر اندی باربر یا حتی گذشته اندی و پدرش بپردازد. بخشی از موفقیت این موضوع را باید پای بازی درخشان بازیگران نوشت که سریال را به یک اثر بهتر تبدیل کردهاند.
اما چیزی که باعث شده تا در سریال Defending Jacob به چیزی بهتر از یک سریال تکراری تبدیل شود و همچنین به اثری قابل لمستر تبدیل شود، بازی بازیگران است. بازی هر یک از اعضای خانواده باربر نقش مهمی در شکست یا موفقیت سریال داشت و میتوان گفت که هر سه در این موضوع موفق بودهاند، اما نقش اندی باربر بهنظر میرسد که نقش چالشی و مهمتری در سریال بود که کریس ایوانز توانست به خوبی از عهده آن بر بیاید. اگرچه کریس ایوانز بیشتر برای بازی در نقش کاپیتان آمریکا طی این سالها شناخته میشود، اما در طول یک دهه گذشته شاهد بازی خوبی از وی در فیلم Snowpiercer یا حتی فیلم Scott Pilgrim vs. the World بودیم.
بااینحال، همه این نقشها زیر سایه نقش کاپیتان آمریکا قرار گرفته بودند و حالا فرصتی برای وی بهوجود آمده تا خودش را در نقشهای دیگر نیز ثابت کند. پس از بازی درخشان در فیلم Knives Out، ایوانز حالا در سریال دفاع از جیکوب باری دیگر خودش را به چالش کشید و نقش متفاوتی را بازی کرده و درواقع بازی وی به یکی از پایههای موفق این سریال نیز تبدیل شده است. ایوانز در طول سریال توانسته به خوبی مرزهای مشخصی را برای اندی باربر تعریف کند. اندی باربر شخصیتی آرام، خوش بین، خانواده دوست و متفکری در سریال است، اما در مقابل خشونتی پنهان هم دارد که این مرزی را برای اندی باربر تعیین میکند. بهتر است با مثال این مورد را توضیح دهم.
بهطور مثال زمانیکه زمانیکه داستان پدر اندی باربر فاش میشود، نیل لاگیدایس تلاش میکند تا با این داستان جدید بهنوعی روی اعصاب اندی باربر برود و درحالیکه ما همواره شاهد شخصیت آرام وی بودیم، اما خشونت آنی از آن به تصویر کشیده میشود. خشونتی که لحظهای است و نهتنها به نظریه ژن قاتل میتوانیم شک کنیم، بلکه بازی درخشان ایوانز در به تصویر کشیدن دو چهره متفاوت از اندی باربر را نیز شاهد هستیم. نمونههای متعددی در طول سریال وجود دارد که صد البته بخش مهمی از داستان را هم فاش میکند، اما فقط ایوانز نیست که توانسته به خوبی از پس نقش خود بر بیاید. میشل داکری نیز به خوبی توانسته نقش مادری را بازی کند که اگرچه در تلاش است تا جیکوب را بیگناه تصور کند، اما به بیگناهی پسرش شک دارد و این درگیری بین عشق و تردید لوری باربر به یکی از نقاط جذاب سریال تبدیل میشود.
جیدن مارتل شاید در برخی از مواقع تمرکز کمتری روی وی است، اما لحظاتی که استرس و وحشت به سراغش میآید، بازی خوبی را از خود نشان میدهد و در دادگاههای آخر شاهد این موضوع به خوبی هستیم یا پابلو شرایبر از نقاط قوت سریال است که شاید دوست داشتیم حضور پر رنگتری را داشته باشد و همینطوری در مورد جی.کی. سیمونز نیز این موضوع صدق میکند. حال در ادامه قرار است در مورد اینکه چه کسی قاتل است و همچنین پایان بندی و تفاوتش با کتاب صحبت کنیم و بهتر است پیش از خواندن این بخش، حتما سریال را تماشا کرده باشید.
ادامه این نقد داستان و پایان سریال Defending Jacob را فاش میکند
قاتل بن ریفکین چه کسی است؟ این شاید مهمترین سوالی است که سریال Defending Jacob در ابتدا مطرح میکند و قابل انتظار است که تا پایان نیز به آن پاسخ ندهد. سریال در اولین بخش این موضوع کاملا موفق عمل میکند و تا آخرین لحظه قرار نیست دست خود را رو کند. درواقع ما در طول سریال بارها به اشخاص مختلفی شک میکنیم و دائما شک ما نسبت به قاتل واقعی تغییر میکند و ممکن است در بخشی از سریال به جیکوب شک داشته باشیم یا شک ما به سمت لئونارد پتز یا اشخاص دیگری برود. شاید اگر باز هم به بازی بسیار خوب کریس ایوانز بازگردیم، پس از دادگاه قسمت هفتم که داستان جیکوب در مورد قتل بن ریفکین در دادگاه گفته شد، ایوانز با یک تعلیق کوتاه به عقب ماشین نگاه میکند و با نگاهی خسته و شکننده از جیکوب میخواهد که واقعیت را برای همیشه به او بگوید.
این صحنه درواقع چیزی بود که سریال برای اینکه بیننده را با خودش همراه کند، نیاز داشت تا برای لحظاتی به جیکوب شک کنیم و در پایان شوکه شویم، اما این شوکه شدن خیلی قرار نبود ما را تا پایان راضی نگه دارد. سریال به خوبی ما را در فضای راز آلود خودش قرار میدهد و ما نیز مانند والدین جیکوب واقعا میخواهیم بدانیم که چه کسی قاتل واقعی است، اما مشکل سریال از جایی شروع میشود که جواب مشخصی برای آن ندارد. اگر دو سال پیش سریال Sharp Objects تا آخرین لحظه قاتل واقعی را فاش نکرد و به یکباره نهتنها ما را غافلگیر کرد، بلکه توانست قطعه گمشده پازلش را به درستی و به بهترین شکل ممکن در محلش قرار دهد، اما این قطعه در Defending Jacob هرگز قرار نیست پازل قتل سریال را کامل کند.
وقتی در چنین سریالی قرار نیست قاتل را تا پایان فاش کنیم، قطعا نیاز داریم تا جواب خوبی هم برای این رازهای پنهان داشته باشیم. بااینحال، سریال Defending Jacob کاملا ما را ناامید میکند که این موضوع درواقع با پایان بندی آن گره خورده است. سریال قرار نیست به ما بگوید که قاتل واقعی جیکوب است یا لئونارد پتز، از همه بدتر سریال به شکلی به پایان میرسد که ما را با این سؤال تنها میگذارد تا خودمان دو دوتا چهارتا کنیم و ببینیم چه کسی واقعا بن ریفکین را کشته است.
مسئله اصلی اینجا است که وقتی خانواده باربر به مکزیک سفر میکنند و باری دیگر شک و تردید لوری قوت میگیرد، اما با پیدا شدن هوپ عملا مطمئن میشویم که جیکوب بی گناه است و خیلی بعید است که واقعا قاتل اصلی باشد. نکته بعدی لئونارد پتز است. ما هیچوقت مدرک قوی نداریم که او را متهم کنیم و خود اندی باربرم نتوانست جز یک سری موارد چیز خاصی پیدا کند. پس ما چگونه قرار است در پایان سریال نتیجهگیری کنیم که جیکوب قاتل است یا پتز یا حتی شخصی دیگر شاید دخیل بوده باشد؟ مشکل اینجا است که جیکوب جز یک داستان که مشخص نیست چقدرش واقعی باشد یا چاقویی که پدرش در ابتدای سریال آن را دور انداخت، مورد خیلی مشکوکی در طول سریال نداشته است و همیشه او را پسری آرام مثل پدرش میدیدیم که بسیار حساس است.
همین موضوع باعث میشود که اقدام لوری را در پایان سریال خیلی درک نکنیم. درست است که او در طول سریال در مورد جیکوب شک و تردید داشت و در مکزیک دوباره این موضوع بازگشت، اما مسئله اینجا است که وقتی هوپ زنده بود و جیکوب واقعا اینجا تقصیری نداشت و اتفاقا کاری را که والدینش ازش خواسته بودند، را انجام داده بود، عملا بهانه زیادی برای تلاش برای اعتراف و احتمالا کشتن جیکوب نمیگذارد. لوری درواقع تصمیم میگیرد تا جیکوب را از بین ببرد، اما اعتراف جیکوب هم اصلا چیزی نیست که کسی بخواهد آن را باور و قبول کند و تنها چیزی که باقی میماند، بازی خوب ایوانز است که به خوبی یک پدر و شوهر خسته و بسیار شکسته را نشان میدهد که تا آخرین لحظه در حال دفاع از خانوادهاش است و درنهایت در تاریکی اتاق جیکوب و درحالیکه دیگر توانی ظاهرا برای مبارزه ندارد، به سوالات بی جوابی در مورد اینکه چه کسی واقعا بن ریفکین را کشته و چرا لوری این کار را انجام داده، فکر میکند و حتی شاید تفکرات تاریکتری نیز به وی خطور کرده باشد. بااینحال، پایان سریال Defending Jacob در مقایسه با کتاب دارای تفاوتهایی نیز است که در ادامه به بررسی این تفاوتها خواهیم پرداخت و خواهیم گفت که چرا پایان کتاب نسبت به پایان سریال، پایانی بهتری بود؛ هرچند هر دو با جواب ندادن به این سؤال که قاتل واقعی چه کسی است، پایانی مبهم و متوسطی را ارائه دادهاند.
کتاب و سریال تا حد زیادی مسیری مشابه را طی کردهاند، اما تفاوتهایی بهخصوص در پایان با یکدیگر دارند که در ادامه با مهمترین این تفاوتها میپردازیم. در رمان جیکوب کودکی عجیب و ترسناکی داشته است. او در کودکی به کشتن حیوانات به شکلی تفریحی علاقه داشته و همچنین رفتارهای روانی نیز در بدو تولد در وی تشخیص داده شده بود. در سریال این موضوع تا حدی متفاوت است و بخشی از این موارد در سریال نیز موجود است، اما با شدت کمتر و تمرکز سریال بیشتر روی یکی از خاطرات لوری از کودکی جیکوب است. در کتاب شخصیت پتز بیشتر بهعنوان یک مظنون جایگزین احتمالی برای جیکوب مطرح بوده و خیلی حضور پر رنگی نداشته است. بااینحال، در سریال شاهد افزایش شاخ و برگ به داستان پتز مثل قضیه اینکه او بن ریفکین را زیر نظر داشته، بودیم و همچنین پرداخت بهتر و با جزئیات بیشتری در سریال داشته است. همین موضوع باعث میشود تا بیلی، پدر اندی برای نجات نوه خود فردی را به قتل رساند که تقریبا بی گناه بود. پس از اعتراف پتز که البته اجباری بود، خانواده باربر به تعطیلات میروند که البته در کتاب این تعطیلات بهجای مکزیک، در جامائیکا بوده است.
در تعطیلات جیکوب با شخصی بهنام هوپ کانرز آشنا میشود، اما سرنوشت هوپ در سریال و کتاب کاملا فرق دارد و درواقع تفاوت اصلی از همینجا رقم میخورد. در کتاب جیکوب در شب سال نو با لباسی خونی و کاملا عصبانی باز میگردد و میگوید که دوستیاش با هوپ به پایان رسیده است. در ادامه هوپ ناپدید و پس از آن جسدش پیدا میشود که ظاهرا خفه شده است. همین موضوع باعث میشود تا لوری مطمئن شود که جیکوب دومین قتلش را انجام داده و پس از بازگشت از مسافرت ماشین را دستکاری میکند تا باعث تصادف شود که در این تصادف جیکوب کشته میشود، اما لوری که بشدت آسیب دیده، زنده مانده است. در سریال این موضوع متفاوت است. هوپ که گمشده بود، مشخص میشود که تحت تاثیر مصرف مواد بوده و جیکوب تقصیری نداشته است. بااینحال، اندی که پس از گم شدن هوپ تا حد زیادی به عدم بیگناهی پسرش مطمئن شده بود، واقعیت مرگ پتز توسط پدرش را به لوری میگوید و پس از آن لوری هرگز شک و تردیدش کاسته نمیشود و درنهایت تلاش میکند تا در ماشین از جیکوب اعتراف بگیرد و درنهایت تصمیم میگیرد که به زندگی پسرش برای اینکه قتلهای بیشتری را انجام ندهد، پایان دهد.
همچنین در کتاب مشخص نیست چه چیزی در ماشین بین لوری و جیکوب رد و بدل شده است. بااینحال، جیکوب در سریال برخلاف کتاب زنده میماند و به کما میرود و لوری هم چیزی از تصادف به یاد نمیآورد و اندی هم جوری وانمود میکند که این تصادف عمدی نبوده و تنها یک حادثه بوده است. حالا با این بررسی کوتاه از تفاوت پایان کتاب و سریال اول از همه در هر دو نسخه هرگز قاتل بودن جیکوب یا عدم قاتل بودنش مشخص نمیشود، اما تفاوتی که بین دو نسخه جیکوب وجود دارد این است که در کتاب شخصیت جیکوب دارای مشکلات رفتاری و روانی بوده و میتوان گفت که دارای خرده شیشه بوده است. در سریال نیز جیکوب دارای موارد مشابهی هست، اما نه بهحدی که مطمئن شویم او میتواند به همکلاسیاش صدمه برساند و اتفاقا در پایان سریال خیلی هم به جیکوب شک نداریم که در نقطه مقابل در کتاب این شک به جیکوب در پایان کتاب بیشتر از دیگر افراد است. نکته بعدی شک لوری در کتاب به مراتب بهتر از سریال به تصویر کشیده شده و درواقع در کتاب بیشتر و بهتر میتوانیم به وی حق بدهیم که چرا تصمیم به چنین کاری گرفته است، اما در سریال باتوجهبه اتفاقاتی که افتاده، خیلی نمیتوانیم لوری را درک کنیم و تصمیم وی کمتر قابل دفاع یا منطقی است.
شاید سازنده سریال تصمیم گرفته تا با نمایش وضعیت مادر بن ریفکین و تماشای آن توسط لوری یک جرقه را در او ایجاد کند، اما باز هم بهتر بود دلایل بهتر و محکمتری را برای این تصمیم لوری در پایان سریال ارائه میشد تا اگر ما قرار نیست بدانیم قاتل واقعی کیست، حداقل تصمیم لوری برای ما ارزش بیشتری پیدا کند. در مجموع پایان کتاب پایانی تاریکتر و بهتر است، اما مشکل هر دو نسخه این است که جواب درست و مناسبی برای اینکه چه کسی واقعا قاتل است، وجود ندارد و همین موضوع باعث میشود تا پایان Defending Jacob صرفا یک پایان تلخ برای جیکوب باشد که مشخص نیست این اتفاق یک جور عدالت برای او بوده یا اینکه او سزاوار این اتفاق بوده است.
هدف نویسنده بدون شک این بوده که خودمان بررسی کنیم و ببینیم که چه کسی بن ریفکین را به قتل رسانده است، اما نه مدارک کافی که بتوانیم جیکوب را قاتل بدانیم وجود دارد یا حتی مدارکی اصلا موجود است که با قاطعیت شخص دیگری را مقصر قتل بن ریفکین بدانیم. در مجموع سریال Defending Jacob میتوانست یک پایان کاملتر و بهتری را ارائه دهد و شاید سازندگان این هدف را در سر داشتند که درها را برای ساخت فصل دیگری باز بگذارند که باتوجهبه سریالهای مشابه، امیدوارم این اتفاق هرگز رخ ندهد.