آنچه سریال Brand New Cherry Flavor «طعم گیلاس کاملا جدید» به مخاطب عرضه میکند، نه چندان ترسناک است و نه چندان جدید. با نقد این سریال همراه میدونی باشید.
سریال طعم گیلاس کاملا جدید، سریالی هشت قسمتی که بهتازگی از شبکه نتفلیکس منتشر شده است، با تمرکز روی دهه ۹۰ سینمای هالیوود که از نظر فساد، زد و بندهای مخرب و تعرضهای جنسی، دهه بسیار مبهم و مشکوکی در صنعت سینماست شروع میشود. داستان درباره لیزا نووا، یک کارگردان و نویسنده جوان است که با رؤیای موفقیت به هالیوود آمده اما دربرابر یک مرد فاسد به نام لو بروک قرار میگیرد که سریال او را از چنگش در میآورد تا همه موفقیت آن را نصیب خود کند. لیزا نیز برای انتقام از او دست به دامن یک ساحره به نام بورو میشود و پا به دنیایی ماورالطبیعیه و سورئال میگذارد. لیزا بهعنوان یک زن در صنعت سینما از امنیت کافی برخوردار نیست و مدام در معرض توجه اغلب ناخوشایندی از سمت مردان قرار میگیرد. او مثل همه زنان میجنگند تا آنچه به حق برای او بوده و از او سلب شده را پس بگیرد.
این سریال محصول شرکت نتفلیکس است که بهتازگی سعی دارد که کارنامه فیلمها و سریالهای ترسناکش را پر و پیمان کند. از دیگر فیلمها و سریالهای ترسناک شاخص این شرکت در چند سال اخیر میتوان به سریال Dark ،The Haunting of Bly Manor و فیلم سینمایی Blood Red Sky «آسمان سرخ خونین» محصول سال ۲۰۲۱ اشاره کرد.
طرح اصلی این سریال خشن، میتواند در ۹۰ دقیقه خلاصه شود اما داستانهای جانبی که تکمیل کننده طرح کلی هستند چیزهای زیادی به فضای سریال اضافه میکنند که تنش داستان را بالا ببرد. وحشت فیزیکی داستان به مرور بالا میرود. لو دچار مرضهای مختلف میشود. زامبیها از همه جا سرریز میشوند و لیزا بیاختیار شروع به کارهای زننده و نفرتانگیزی میکند.
در ادامه جزئیات سریال Brand New Cherry Flavor فاش میشود
در سریال Brand New Cherry Flavor شخصیت اصلی داستان بعد از آنکه از جادوگر عجیب و غریب میخواهد که انتقامش را بگیرد اتفاقات عجیبی را تجربه میکند. بعد از اینکه قول و قرارشان را میگذارند هر بار که بورو بخواهد، لیزا از درد به خود میپیچد و با حالتی تشنجی یک توده لزج سفید رنگ را بالا میآورد. توده لزج یک بچه گربه پوشیده از خز سفید است. بعد از آن هم هر بار که او یک بچه گربه جدید بالا میآورد، یکی از خدمتکاران بورو که کسانی هستند که او خودش آنها را تبدیل به زامبی کرده، مخفیانه وارد میشود و بچه گربه را برمیدارند و به بورو میدهند تا خون آن را بنوشد. مهم است که پیش از تماشای این سریال این موضوع را بدانید. زیرا این کوچکترین اتفاق مشمئزکننده و وحشیانه این سریال بهظاهر ترسناک است.
نیمه اول قسمت اول بسیار ساده شروع میشود و به ما این احساس را میدهد که با یک سریال رؤیای هالیوودی ساده طرفیم اما بعد از اواسط مهمانی، حجم زیادی از اطلاعات و تصاویر به سمتمان سرازیر میشود. داستان این مینی سریال در باره بلعید شده رؤیای بیگناهان در صنعت سینمای هالیوود است. فساد در هالیوود برای ما خبر تازهای نیست، اما در پی رسواییها و افشاگریهای رخداده در سالهای اخیر درباره کارگردانها و تهیهکنندههای شبیه به لو بروک (با بازی اریک لانگ)، تولید یک اثر حمایتی به طرفداری از قربانیان این فسادها بسیار طبیعی و قابلتحسین است.
نتفلیکس بهعنوان شبکهای که همیشه طرفدار اقلیتها بوده و کاراکترهای رنگین پوست بسیار، کاراکترهایی با گرایشهای جنسی متفاوت و بازیگرهایی که شهرت خاصی ندارند اما بازیشان اغلب قوی است (مانند دانیل دوهنی در این سریال) در آثارش دیده شده و تعجبی ندارد که دست روی یک زخم کهنه از یک دههی تاریک در صنعت سینمای آمریکا بگذارد. این داستان که مثل یک هزارتو پیچیده است، رؤیای وهمآلود و پر از موفقیت هالیوود را در هم میشکند و شیوههای غارتگرانه کارگردانان و تهیهکنندگان و بزرگان این صنعت که بهدنبال سود از دستاورد ستارگان نوظهور هستند را افشا میکند. غمانگیز است که چنین طرح دراماتیکی برای دیده شدن، دست به عناصر دلهرهآور و ماوراءالطبیعه ضعیفی میزند که تمام ارزش دراماتیک و اجتماعی آن را به قهقرا میبرد.
هر قسمت این سریال، در رنج خود مستقل است و معماها بهگونهای خوب در طول هفت قسمت اول پخش شدهاند. توضیح آنچه که در این سریال رخ میدهد بسیار مشکل است. زیرا سریال تا قسمت هفت، بهگونهای کاملاً معمایی طرح شده است که مخاطب حتی ذرهای به این فکر نمیکند که این اتفاقات و کارکترها چقدر در گذشته خود به یکدیگر متصل بودهاند. اتفاقاتی که درباره گذشته بورو فاش میشود به راستی میتواند پاسخ خوبی برای معماهای مطرح شده باشد.
بورو درواقع یک روح جادوگر است که نیاز دارد مدام جسمی که در آن زندگی میکند را عوض کند تا زنده بماند. در جایی از سریال وقتی لیزا درباره روحِ بدنهای میزبان بورو از او سؤال میکند، بورو پاسخ میدهد که آنها جایی در اعماق جسمشان زندهاند و گهگاهی حتی میشود صدای وزوزشان را شنید و وقتی که او جسم جنیفر را ترک کرده و به بدن ماری میرود، جنیفر اصلی هنوز زنده است! حتی شاید در نیم فصل دوم شاهد انتقامجویی او برای سالهای تلف شده خودش و زندگی برباد رفته خانوادهاش نیز باشیم.
در نیمه اول این نیم فصل همه چیز حول محور رابطه لو و لیزا میچرخد. کشمکش مدام بین این دو و تلاششان برای زمین زدن یکدیگر سرگرمکننده است. لو از هیچ کاری برای تحقیر و تسلیم کردن لیزا چشم پوشی نمیکند اما در نیمه دوم فصل ، اتفاقات عجیب و غریب جان بیشتری میگیرند و سورئالیسم بیشتری با داستان پیوند میخورد و باید مرز تخیل و واقعیت را در ذهنمان پاک کنیم تا بتوانیم اتفاقات سریال را بپذیریم.
طرح سریال، تلاش میکند که ترس را به کمک اتفاقات چندشآور به مخاطب القا کند. اتفاقات چندشآور آنقدر در داستان تکرار میشوند که از شدت تکراری بودن دیگر ارزش خود را از دست میدهند. داستان از کتابی با همین نام نوشته تاد گریمسون اقتباس شده است. اما این طور که به نظر میرسد (با توجه به نظرات موجود در goodreads) کتاب هم به همین اندازه مشمئزکننده است و آنجا هم هرگز مشخص نمیشود که چرا نام کتاب (و بهدنبال آن نام سریال) بدینگونه انتخاب شده است. این سریال عملاً به هر چیزی برای ترساندن یا ناراحت کردن مخاطب چنگ میاندازد اما چندان موفق نمیشود. نمیتوان از چنین سریالی انتظار ترسی که فیلمهای چون Ring «حلقه» و The Conjuring «احضار» به دل مخاطب میاندازند و وهمهایی که نیمهشب به سراغش میآیند را داشت.
درباره لیزا نووا میتوان گفت که همه چیز دور و بر او کشنده است. همه کنار او آسیب میبینند و او تنها کسی است که آتش را به پا میکند اما آسیب خاصی نمیبیند و بلافاصله بعد از آسیبدیدن دیگران، بهراحتی محیط را ترک میکند. لیزا بسیار خودخواه است. هرکجا که میرود، از خود خرابی به جا میگذارد و پشت سرش سیلی از شیاطین انسانی و ماورائی به راه میافتند که در پی به زمین زدن او هستند و دراینمیان بین دهها بیگناه به طرز غم انگیزی نابود میشوند. بدتر از همه اینکه لیزا وانمود میکند که خیلی بیگناه و معصوم است و این جهان بیرحم پیرامونش است که او را اذیت میکند درحالیکه حضور او عملاً همه را آواره میکند و زندگی و رؤیاهایشان را به قهقرا میبرد.
در حقیقت لیزا و بورو چندان با یکدیگر فرقی ندارند. هر دو هر جانی را که بخواند، به یغما میبرند و پس از آنکه رویاهایش را در آتش خودخواهی و جاهطلبی خود سوزانند و شیره جانش را تا آخر فدای خود کردند، جنازهاش را رها میکنند تا قربانی بعدی را پیدا کنند. حتی میتوان ادعا کرد که لیزا و بورو یک رقابت پنهان برای شکار طعمههای بیگناه بعدی خود دارند.
طعم گیلاس کاملاً جدید، به روش خاصی، آگاهی تمامی شخصیتهای خود را میسازد و بینندگان را ازطریق قطعات شکستهای که از گذشته و شخصیت آنها در اختیارشان میگذارد به شناخت میرساند. هیچیک از شخصیتها بیگناه نیستند که هیچ، بلکه همهشان شیاطینی درون خودشان دارند که پیوسته در حال آسیبزدن به خودشان یا به دیگران است. اکثرشان متقلب دروغگو و ریاکارند و روابط سمی با یکدیگر برقرار میکنند. شخصیتهای سریال آنقدر کارهای خبیثانهای انجام میدهند که باعث میشود مخاطب نتواند هیچکدام را دوست داشته باشد. شخصیتهای خاکستری همیشه واقعگراترند و تلاش تولیدکنندگان این سریال این بوده است که شخصیتهایی خاکستری خلق کنند اما ویژگیهای مثبت کارکترها آنقدر کم است که نمیتواند ما را با خود همراه کند. همین موضوع ارتباط برقرار کردن با سریال را هم سخت میکند. انگیزه شخصیتها قابل درک است اما ارتباط برقرار کردن با آنها بسیار مشکل.
بهعنوان یک مینی سریال که تفاسیر اجتماعی و موقعیتهای دراماتیک در لایههای خود جای داده است، بیشتر از آنکه افسرده کننده باشد تاریک، غمگین و کم حرف است. در فضا سازی سریال بسیار دقت شده است. مثلا نورها و رنگهای قرمز شدیدی که همیشه دور و بر لیزا وجود دارد، نشان از خطرناک بودن او دارد. بله بورو جادوگر کشندهای است. لو هم تهیهکننده فاسد، فرصت طلب و سودجویی است که دیگران را برای موفقیت خودش له میکند اما لیزای به ظاهر بیگناه از هر دوی آنها خطرناکتر است.
او مثل میوه خراب داخل سبد است و همه چیز را فاسد و نابود میکند. رزا سالازار که پیشتر او را با کارهای چون Maze Runner «دونده هزار تو»، Alita: Battle Angel «آلیتا: فرشته جنگ» و Bird Box «جعبه پرنده» شناختهایم به خوبی از پس نقش لیزا نووا بر میآید. او به خوبی میتواند با کاراکترش خو بگیرد و گستاخی شخصیت لیزا را به تصویر بکشد.
نتفلیکس با افزودن صحنههای اروتیک، آزار حیوانات، جادوگری، خون و حتی قتل سن تماشای سریال را کاملاً بالا برده است. لذا باتوجهبه ویژگیهای ذکر شده اصلا مناسب تماشای خانوادگی و افراد زیر ۱۸ سال نیست. گریم و جلوه های ویژه برای یک سریال ترسناک بسیار سست و غیرقابل باور است. بچه گربهها شبیه عروسک خمیری درست شدهاند و هر آنچه که مربوط به چشمان لو و مری، دوست نزدیک لیزا، است شدیدا ضعیف پرداخته شده. بورو اغلب شبیه هیپیها لباس میپوشد و آرایشهایی دارد که حتی برای یک جادوگر هم عجیب و غریب است. اینطور به نظر میرسد که برای صرفهجویی در بودجه کلا دور گریم را خط کشیدهاند.
سریال بعد از مدتی، عنصر غافلگیری را هم از دست میدهد. سکانسهای ترساندن، تکراری و بهمرور حتی چندشآور میشوند. مثلاً تکرار صحنههای استفراغ لیزا بهراحتی جامپ اسکرهای (نوعی تکنیک ترس در فیلمهای ژانر وحشت که مخاطب را به واکنش میاندازد) سریال را خفه میکند. آنقدر همه افراد دور و بر لیزا قربانی میشوند که ما پیش از هر صحنه میدانیم که نفر بعدی که بهخاطر لیزا میمیرد کیست (من پیش از مرگ روی هاردوی ده دقیقه فریاد میکشیدم یکی این پسره رو بُکشه!).
چیزی که شخصاً مرا نسبت به سریال بیمیل کرد این موضوع بود که چرا همه کاراکترها با مبحث نفرین، جادوگری و زامبیهایی که حتی بو نمیگرفتند بهراحتی کنار میآمدند؟ مگر سریال در حدود سی سال قبل زمان حال ما رخ نمیدهد؟ چرا همه چیز سریال رئال است اما وقتی به بورو و اتفاقات مربوط به او میرسد همه چیز بدون هیچ دلیل منطقی سورئالیسم میشود؟ چرا حتی یک نفر پیدا نمیشود که با تعجب، دیگر کاراکترها را به خاطر اعتقاد به خرافات ملامت کند؟ چرا کسی جلوی لیزا نمیایستد و او را از ورود به دنیای که خطر از سر و رویش میبارد منع نمیکند؟ چرا همه کاراکترها تا این حد احمق هستند؟
بهخصوص روی هاردوی که ساده لوحانه دور و بر لیزا میپلکد و به قول خودش تمایلات خود مخربی دارد که حضور لیزا آن را تشدید میکند. روی مثل یک جوجه اردک همیشه دنبال لیزاست تا مشکلات او را حل کند اما این جوجه اردک هم وقتی بالغ شود خوراک یک وعده لیزا است و بس.
در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که این سریال نه ترسناک که کمی دلهرهآور است. آن هم فقط در چند قسمت اول، بازیها بسیار خوب است. اریک لانگ به خوبی نقش یک مرد بوالهوس را ایفا میکند. کاترین کنر در نقش بورو درست شبیه یک مار کبرا، وقتی وارد صحنه میشوند نیشهای مرگآوری میزند و از حق نگذریم دانیل دوهنی خیلی زامبی بامزهای است. اما متأسفانه داستان ضعیف است و از عمق کافی برخوردار نیست و همین بیننده را دلسرد میکند.