نقد سریال Bloodlands | رازهای جنایتی کهنه

نقد سریال Bloodlands | رازهای جنایتی کهنه

سریال Bloodlands «مناطق خونین» تنها برای پیدا کردن یک قاتل نیست بلکه برای تکرار گذشته‌ای دردناک است که هیچگاه نمی‌میرد. قربانیان صلحی که دادگاهی برای دادخواهی ندارند. با نقد این سریال همراه میدونی باشید.

هر زمانی که صحبت از فیلم‌ها و سریال‌های پلیسی و جنایی می‌شود ناخودآگاه ذهن‌مان به سمت قاتلی شرور و خطرناک می‌رود که مشغول انجام جنایت‌های خویش است. در طرف دیگر ماجرا، پلیس‌هایی بسیج شده‌اند تا قاتل را به دام بیندازند. که بعداز مدت‌ها تعقیب و گریز، قصه گره‌گشایی می‌شود و فیلم به پایان کار خود می‌رسد. تعداد این نوع از فیلم‌ها هم در سینما کم نیست. آثاری که قتل جان اف کندی رئیس جمهور پیشین آمریکا در به اوج رسیدن‌شان بی‌تاثیر نبود. اما سریال Bloodlands این جنایات و قتل‌ها را از دل تاریخی خونین و پرکشمکش بیرون می‌آورد. اعتراضات و درگیری‌هایی که خبرهایشان چند وقت پیش نیز به صدر اخبار جهان بازگشته بودند. این اثر قبل از اینکه یک اثر جنایی باشد، نمایشی از تاریخ سیاسی و رفتارهای شخصی آدم‌هاست. ممکن است در نگاه اول به دنبال قاتل باشیم اما دیری نمی‌گذرد که مخاطب از خودش پرسش‌های دیگری نیز می‌کند.

این قتل‌ها مربوط به دو دهه قبل در بلفاست پایتخت ایرلند است. زمانی که مذاکرات صلح ایرلند شمالی در حال انجام بود و برای جلوگیری از اخلال در روند صلح، جست‌وجو برای یافتن قاتل و یا قاتلین متوقف شد و دیگر کسی سراغی از آن پرونده نگرفت. از اواخر دهه ۱۹۶۰، ایرلند شمالی عملا یک جنگ داخلی بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را تجربه کرده است و این خشونت باعث کشته شدن هزاران نفر از شهروندان آن شد. این درگیری‌ها تا زمان توافق جمعه خوب در سال ۱۹۹۸ ادامه داشت تا اینکه صلح متزلزلی در این سرزمین کوچک ایجاد شد. البته این صلح اینقدر ناپایدار است که شخصیت‌های کمی می‌خواهند حتی به گذشته خونین آن اشاره کنند چیزی که در مناطق خونین نیز سنگینی و جو‌ سردش حس می‌شود.

سریال Bloodlands، یک داستان جنایی معمولی را روایت نمی‌کند. مناطق خونین، استعاره‌ای از روح آشفته ایرلند شمالی‌، پس از دو دهه‌ای است که، تصور می‌شد مشکلات به پایان رسیده است. سریال به‌ دنبال این است که آیا می‌توان در جست‌وجوی عدالت برای قربانیان گذشته بود؟ آیا می‌توان از بند گذشته‌ها رها شد؟ اصلا گذشته می‌تواند برای همیشه بمیرد؟ گذشته‌ای که بازخوانی جنایت‌هایش صلح را از بین خواهد برد. از طرفی  شخصیت‌هایش این حقیقت سخت را می‌دانند که اگر گذشته را به هر عمقی دفن کنند وقتی که چشم‌هایشان را ببندند باز هم شبح گذشته به آن‌ها لبخند می‌زند. گویا درگیری کاتولیک‌های جمهوری خواه با پروتستان‌ها هیچ‌گاه پایانی ندارد. حتی اگر بگوییم "گذشته‌ها، گذشته!"

در ادامه جزییات داستان سریال فاش می‌شود

تام برانیک (جیمز نسبیت) مامور با سابقه‌ی پلیس هنگام بیرون آوردن اتومبیلی از داخل آب که صاحب مفقود شده‌اش، پاتریک کینان (پیتر بالانس) عضو سابق ارتش جمهوری خواه ایرلند شمالی بوده است‌ به کارت پستالی برمی‌خورد که مربوط به پرونده‌ی چند قتل در حدود ۲۰ سال پیش است و همسر تام که در آن زمان جاسوس بوده، گویا جز مقتولین آن پرونده است. این اتفاق و دزدیده شدن پاتریک کینان دوباره پرونده آن روزها را به جریان می‌اندازد. کسی می‌خواهد قاتل افسانه‌ای آن روزها را که در بین افراد پلیس ملقب به جالوت بوده و با آن‌ها نیز ارتباطاتی داشته است، پیدا کند و به دام اندازد. در این بین تام برانیک برای اینکه پی ببرد چه کسی مشتاق باز شدن آن پرونده قدیمی است به دنبال زنی می‌گردد که پت کینان را دزدیده و در هتلی زندانی کرده است. از سوی دیگر رئیس پلیس توومی، برای حفظ صلحی که سال‌ها پیش به‌وجود آمده در روند پیگیری پرونده بسیار محتاط عمل می‌کند.

مناطق خونین مینی سریالی ۴ قسمتی به کارگردانی پیت تراویس و نویسندگی کریس براندون است که در شبکه BBC one به نمایش درآمد و برای فصل دوم نیز تمدید شده است. این سریال که به سبک رئال و در ژانر درام و پلیسی جنایی پیش می‌رود، اثری است شخصیت محور، که در ابتدا با ایده‌ای سرراست شروع می‌شود. اما هرچه که جلو تر می‌رود به پیچیدگی ایده و اجرای خود می‌افزاید. ایده‌ای که همچون دملی قدیمی و چرکی هرچه می‌گذرد جراحات بیشتری را از خود نشان می‌دهد.

مناطق خونین فیلم نامه‌ای حساب شده دارد. روابط دراماتیک و علت و معلولی‌اش خیلی دقیق کار شده است. تقریبا سوال بی پاسخی برای ذهن مخاطب باقی نمی‌گذارد. هر اتفاقی که می‌افتد به قبل و بعدی متصل است. این سریال کاملا در ژانر نوشته و ساخته شده است و فرمول های فرم پلیسی-جنایی را به دقت اجرا می‌کند. اما لایه ای دیگر نیز از خود بروز می‌دهد که به سادگی نمی‌توان از کنار آن صرفا به عنوان یک اثر پلیسی جنایی معمولی عبور کرد چرا که Bloodlands تاریخی دردآور و کهنه از جنگ فرقه‌ای مسیحیت را با خود به همراه دارد.

سریال با شخصیت‌هایی خاکستری همراه است. آدم‌هایی که نه خوب و بدشان معلوم نیست. پلیس‌هایی که زندگی‌شان دست‌خوش سیاست‌های دولت‌ها قرار گرفته‌است. تام برای نجات دختر و همسرش مجبور است آدم بکشد و تومی برای نگهبانی از صلح باید قوانین را به دلخواه خود تعبیر کند. تام از آن دست پلیس‌هایی است که به اجبار وارد سیاست شده و حتی از این کار خود هم پشیمان است اما راهی دیگر برای بازگشت ندارد و همچنان بعد از ۲۰ سال در لجن خود دست‌وپا می‌زند. شخصت‌پردازی کارکتر اول داستان به‌نحوی صورت گرفته است که مخاطب خودش را بیشتر با او آشنا می‌بیند تا با دیگر شخصیت‌های فیلم. انگار کارگردان می‌خواهد تنها تام به ما نزدیک شود تا جائیکه مخاطب گاهی دلش برای او می‌سوزد و قربانیان را نادیده می‌گیرد. شاید تام قربانی واقعی باشد، کسی چه می‌داند!

ما برانیک را می‌شناسیم و از خانواده و دوستان نزدیک او اطلاعاتی داریم. احساساتش نیز بر ما پوشیده نیست. هم گریه‌هایش را دیده‌ایم و هم جنون او را که به قتل می‌انجامد. اما فیلم هرچه به سمت شخصیت‌های فرعی پیش می‌رود، اطلاعات کم‌تری از آن‌ها دستگیرمان می‌شود. و با آن‌ها احساس غریبگی می‌کنیم. کارگردان مخاطب را از شخصیت‌های داستان دور نگه می‌دارد و اجازه‌ی دم‌خور شدن با آن‌ها را نمی‌دهد. به جز تام، باقی آدم‌ها شخصیتی تک بعدی از خود نشان می‌دهند. آدم‌هایی سرد و به دور از مخاطب که بتوانند تلخی جو حاکم بر فیلم را بهتر به بیننده القا کنند و توجهات را به سمت تام بکشانند

نقطه مشترکی که شخصیت‌ها دارند، پویا بودن آن‌هاست. همگی برای فرار از موقعیت‌هایشان دست به عمل می‌زنند. تام قوی‌ترین اقدامات را انجام می‌دهد و با قتل‌هایی که مرتکب می‌شود نبض قصه را در دست می‌گیرد. پت کینان برای انتقام از رباینده‌اش به سمت جنایت پیش می‌رود. آدام همچنان در جستجوی برادرش است. حتی کم‌رنگ‌ترین شخصیت داستان، نیو، برای آزادی توومی تلاش می‌کند. مناطق خونین شخصیت منفعلی ندارد همه‌ی آدم‌هایش بنابر موقعیت قرارگیری‌شان در داستان کارهایی انجام می‌دهند که بعضی‌ها کار‌های بزرگ و بعضی دیگر با توجه به تاثیر عمل‌شان از اهمیت دراماتیک کمتری برخوردار هستند. نکته‌ی دیگر فیلم که نمی‌شود از کنارش گذشت، بازی‌های جذاب، گیرا و قدرتمند شخصیت‌ها است. تام با بازی کنترل شده ای که از خود به‌نمایش می‌گذارد به عنوان لنگری سنگین در فیلم حرکت می‌کند. لحنی خشک و رسمی از متدهای بازیگری که در اختیار محتوای فیلم قرار گرفته است. لحن سریال، سرتاسر سرد است. مخاطب وحشت این تاریخ و تنازعات فرقه‌ای را حس می‌کند. هیچ شوخی خنده‌آوری وجود ندارد هر چه که هست نا امیدی است. آدم‌هایش اینقدر سرد هستند که مخاطب می‌ترسد به آن‌ها نزدیک شود و تا مدتی هم بعد از تماشای سریال، تاثیر گودال اجساد و صلح‌های بی دروپیکر برای بیننده باقی می‌ماند و تنها چیزی‌ .که به مخاطب می‌رسد پرسش‌های بی‌پاسخ است  

دیگر عنصر جذاب فیلم، نحوه روایت آن است. از ابتدای سریال تا جائیکه تام برانیک در جزیره‌‌ی دفن اجساد، آدام کوری را روی مدفن برادرش می‌کشد، فیلم برپایه‌ی حل معما و پیدا کردن جالوت قاتل پیش می‌رود. هر کاری که آدم‌های قصه انجام می‌دهند برای کشف این معمای ۲۰ ساله است. قاتلی که چند نفر را حین انجام روند صلح می‌کشد. سپس سیاست بر انجام وظایف پلیسی می‌چربد و پرونده بسته می‌شود. تا اینجا به‌ظاهر بیننده از کارکترهای داستان جلو یا عقب نیست چیزی بیشتر از شخصیت‌ها نمی‌داند و پابه‌پای آن‌ها پیش می‌رود. هر اطلاعاتی که مخاطب دارد شخصیت‌های داستان و پلیس‌هایش نیز به آن اطلاعات دسترسی دارند.

زاویه دید داستان سوم شخص است و نویسنده همه‌ چیز را روایت می‌کند. تام و نیو هر جا که می‌روند دوربین با نماهای تعقیبی در حال دید زدن آن‌هاست. به‌نحوی که دوربین همه‌ی ریز و درشت ماجرا را می‌داند. از سکانس‌های ملاقات با همسر پات کینان گرفته تا ملاقات با آدام کوری و رفتن به جزیره که با نمای هلی کم تحت تعقیب بودن آن‌ها را نشان می‌دهد. همگی استعاره‌ای از چشمان نظاره‌گر ایرلند شمالی است. مردم نظاره‌گر سیاست‌ها و روح سرگردان صلح هستند، و می‌دانند چیزی تغییر نمی‌کند. چون گذشته هیچ‌گاه آدم‌های این قصه را رها نخواهد کرد.

اما بعد از رسیدن به اولین نطقه‌ی عطف داستان، همان جائیکه تام بعد از ۲۰ سال دوباره مرتکب قتل می‌شود، روایت داستان نیز تغییر می‌کند. جائیکه معما حل می‌شود و بیننده به جواب پرسش‌هایش می‌رسد. مخاطب جالوت را پیدا می‌کند و از این‌ لحظه به بعد قصه روایت‌اش را بر پایه‌ی تعلیق پیش می‌برد. ایرلند کنایه می‌زند که ما می‌دانیم چه اتفاقاتی افتاده است، ما از قبل همه چیز را می‌دانستیم و شاهد این جریانات نیز بوده‌ایم. از این لحظه به بعد، روایت‌گر قصه تغییر می‌کند. تام برانیک شخصیت اول سریال زاویه دید فیلم را در دست می‌گیرد و دیگر خبری آنچنانی از نماهای تعقیب کننده نیست گویی او در لنز دوربین نگاه می‎‌کند و به مخاطب می‌گوید که جالوت منم! برانیک با اسلحه‌ای پر روی جسد نیمه‌جان پیمان صلح ایستاده است و دوباره به مخاطب گوشزد می‌‌کند که گذشته هیچ‌گاه این سرزمین را رها نخواهد کرد. از این سکانس به بعد بیننده  با شخصیت قصه همراه می‌شود هر چیزی را که تام می‌داند ما هم می‌دانیم جاهایی که تام می‌رود مخاطب نیز با او می‌رود. دیگر چیزی بین بیننده و تام باقی نمی‌ماند و همه‌ی گفتنی‌ها گفته می‌شود از همین‌جا مخاطب مجبور است خود را چون شکاری تسلیم برانیک کند.

مناطق خونین از دو الگوی متفاوت در ژانر پلیسی جنایی بهره می‌برد. به شیوه‌ی خیلی ماهرانه‌ای از حل معما به تعلیق و دلشوره می‌رسد. و زاویه‌ی دید را نیز طوری عوض می‌کند که هم تاثیر مثبت روی عناصر سبکی و روایی فیلم را دارد و هم لایه‌های سیاسی فیلم را بدون هیچگونه شعار زدگی بر پرده‌ی تصویر به عرصه‌ی ظهور می‌رساند. مثلا در پلانی که تام از پشت شیشه‌ی طبقه‌ی دوم خانه‌اش بیرون را نگاه می‌کند زیبا‌ترین تمهیدی است که کارگردان برای معرفی زاویه دید کینان برای روایت فیلم انجام داده است. صاحب اثر تام را هنگام مشاهده‌ی دریا تنها گیر آورده است و مخاطب را نیز همانجا کنار او می‌گذارد. پلان‌هایی که هم کینان مشغول فکر کردن است و هم مخاطب به دور از شلوغی به او نزدیک شده است. جاییکه تماشاگر باید بداند کمترین فاصله را با دانای کل قصه دارد.

فیلم با تمهید تصویربرداری روی دست گرفته شده است. برای همین اضطراب و استرس ناشی از تنش فیلم را بیننده کاملا احساس می‌کند. کارگردان برای افزایش ریتم  بیشتر از  گزینه‌های میزانسنی و نحوه‌ی قصه‌گویی بهره برده تا از زد و خوردها و کات‌های سریع. همچنین تعلیق حساب شده‌اش و زمان‌بندی تزریق اطلاعات به مخاطب‌ تاثیر بسیاری بر افزایش ضرباهنگ داشته است. قاب‌هایی هم که می‌بینیم خود برای ایجاد تنش کارایی بالایی دارند. مثلا ابتدا از نماهای بسته استفاده می‌کند سپس به سرعت به روی نماهای باز می‌رود. به صورت تام نزدیک می‌شود، دلهره ایجاد می‌کند، یک همزاد پنداری نامیمون را بر صورت او می‌نشاند و بعد به نمای بازی می‌رود تا دلهره‌ی این جنایت را آن‌جا بگستراند.

مناطق خونین یک درام آرام است که بدون سروصدا در داستان به‌طرز مرموزی پیش می‌رود و یک تاریخ را برای مخاطب‌اش قصه پردازی می‌کند

در سکانس ابتدایی فیلم هم، نمای بازی از  شهری شلوغ با چراغ‌ها و روشنایی‌های بسیاری خودنمایی می‌کند که بعد از آن به نمای بسته‌ی چشمان تام می‌رسیم. ریتم بالا می‌رود و مخاطب کنجکاو می‌شود سپس با نمای تعقیب کننده‌ی کارگردان، بیننده و تام به‌ سمت دخترش می‌روند. که غیر مستقیم مخاطب را در جریان علت اتفاقات آتی می‌گذارد. سکانس آخرش هم همینگونه تمام می‌شود، تام کنار دخترش نشسته و از همان پنجره‌ی همیشگی بیرون را می‌نگرد. او پلیس فاسدی است که قربانی سیاست می‌شود. چون‌که سیاست‌ مداران می‌دانند، تام وجدان پلیسی‌اش را به راحتی فدای احساس‌اش می‌کند. برانیک در پلانی از ابتدای فیلم به دخترش می‌گوید که اگر از دوست پسر جدیدت خوشم نیامد می‌توانم او را بکشم؟ برای مخاطب ممکن است این فقط یک شوخی باشد اما تام واقعا این کار را خواهد کرد او ۲۰ سال قبل هم بخاطر همسرش مرتکب قتلی شد که تاوانش می‌توانست به بهای از دست رفتن یک صلح تمام شود.  

در بیش‌تر دقایق مناطق خونین با آب پیش می‌رویم. این مناطق با آب احاطه شده‌اند. ماشن پت کینان از وسط دریا بیرون می‌آید. جسد توری متیوز را بعد از قتل‌اش می‌خواهند به آب بیندازند. جسد قربانیان ۲۰ سال پیش هم در جزیره‌ای وسط آب‌ها دفن شده‌ است. تام همیشه از پنجره خانه‌اش به دریا می‌نگرد. دریا همیشه نمادی از زایش و زندگی بوده است. انگار هرچه که می‌کشند و جنایت می‌کنند طبیعت مسیر دیگری را قرار است بپیماید و این جنایت‌ها قرار نیست مسیری طولانی را حرکت کند. اما هرچه هست ما نمی‌دانیم کی قرار است بازی‌های اینچنینی تمام شوند. ولی قطعا امیدی در دل دنیای تاریک خود دارد.

تاریخچه‌ی کشوری مانند ایرلند شمالی می‌تواند حتی یک درام استاندارد پلیس را با لایه‌هایی از دسیسه سرشار کند.مناطق خونین یک درام آرام است که بدون سروصدا در داستان به‌طرز مرموزی پیش می‌رود و یک تاریخ را برای مخاطب‌اش قصه پردازی می‌کند. این مینی سریال محتوای مهمی را در فرمی پلیسی جنایی قرار داده است. درونمایه‌ای که هر لحظه و هرجا در حال اتفاق افتادن است. صلح، جنگ، تعصب‌های ملی و فرقه‌ای، عشق و... که اگر مقداری در بطن‌شان نفوذ کنیم، به آدم‌هایی می‌رسیم که خودشان شاید هیچ دخالتی در این سرنوشت محتوم‌شان ندارند و کسانی دیگر نقش‌شان را بازیگردانی می‌کنند. قربانیان این قصه‌ها حتی نمی‌توانند انتظار  دادگاهی منصفانه‌ای برای دردهایشان را داشته باشند. این سریال در بی طرف‌ترین حالت ممکن خود ساخته شده است و فقط تاریخ نگاری است که قصه‌های دراماتیک تعریف می‌کند. که اگر کمی با مخاطب نرم‌تر ارتباط برقرار می‌کرد و از سلول های عاطفی بیننده‌اش استفاده‌ی بیشتر می‌برد می‌توانست قدرت تاثیرگذاری خود را بیش‌تر کند. در هر حال این سریال امتیاز خوبی را در بین منتقدانش توانسته به‌دست بیاورد. ودیدینش به عنوان یک فیلم متفاوت پلیسی خالی از لطف نمی‌تواند باشد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
17 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.