نقد سریال Better Call Saul (فصل ششم) | قسمت اول و دوم

نقد سریال Better Call Saul (فصل ششم) | قسمت اول و دوم

اپیزودهای افتتاحیه‌ی فصل آخر سریال بهتره با ساول تماس بگیری با ایجاد تحولی بزرگ در رابطه‌ی جیمی و کیم، ارائه‌ی یکی از پرتعلیق‌ترین اکشن‌های این دنیا و غنی‌تر کردن یکی از سکانس‌های مشهور بریکینگ بد، میزبانِ مقدار بیشتری از همان چیزهایی که این سریال را به خاطرشان دوست داریم هستند.

آیا تا حالا به تیتراژِ آغازین بهتره با ساول تماس بگیری دقت کرده بودید؟ کیفیتِ تیتراژ آغازینِ سریال با گذشت هر فصل به‌طرز فزاینده‌ای در‌ب‌و‌داغون‌تر، مخدوش‌تر و کهنه‌تر می‌شود. گرچه این تغییر آن‌قدر نامحسوس‌ است که ممکن است به چشمِ یک بیینده‌ی عادی نیاید، اما اگر تیتراژهای هر فصل را کنار یکدیگر بگذاریم متوجه می‌شویم که تیتراژِ فصلِ جدید در مقایسه با فصل قبلی کمی کثیف‌تر، پلاسیده‌تر و به‌هم‌ریخته‌تر شده است؛ میزانِ نویز و پارازیتِ تصویر افزایش پیدا کرده است، طولِ لحظات سیاه و سفیدش بیشتر شده است و در کل همه‌چیز کدرتر از قبل شده است. شاید تا حالا متوجه‌ی این نکته نشده باشید، اما احتمالا متوجه شده‌اید که یک جای کارِ تیتراژ فصل آخر می‌لنگد. چون تنزلِ کیفیت تصویرِ تیتراژ این فصل به‌چنان شکلِ گُل‌درشتی شدید و ناهنجار است که نظرمان را به خود جلب می‌کند. اما هدفِ سازندگان از تنزل دادنِ‌ کیفیت تصویر تیتراژ چیست؟

یکی از خصوصیاتِ معرف جیمی مک‌گیل هویت‌های جعلی متعددی که برای خودش می‌سازد است؛ او در طولِ سریال با نام‌های مختلفی (جیمی قالتاق، چارلی هاسل، ویکتور با کِی، ساول گودمن و جین تاکوویک) شناخته شده است و هرکدام از این هویت‌ها نقاب‌های مختلفی از یک انسانِ واحد هستند که روی یکدیگر سوار شده‌اند. نکته این است: ما در رابطه با تیتراژِ سریال با افکت بصری نوار وی‌اچ‌اِس سروکار داریم. کسانی که با نوار وی‌اچ‌اِس کار کرده باشند می‌دانند که وقتی یک فیلم جدید را روی نوارِ وی‌اچ‌اس ضبط می‌کنیم، کیفیت‌ تصویر کاهش پیدا می‌کند و اگر به ضبط کردنِ فیلم‌های جدید روی یک نوارِ یکسان ادامه بدهیم، کیفیت تصویر در گذر زمان بدتر می‌شود. علاوه‌بر این، بعضی‌وقت‌ها فیلم قبلی کاملا از روی نوار ناپدید نمی‌شود، بلکه مقداری از آن باقی می‌ماند؛ به‌طوری که بعضی‌وقت‌ها در حین تماشای تصاویر جدید همچنان شبحِ ضعیفی از تصاویر قدیمی قابل‌تشخیص است. از همین رو، گویی ویدیوی تیتراژ سریال در آغاز هر فصل از نو روی یک نوار وی‌اچ‌اس یکسان ضبط می‌شود.

بنابراین، سریال از افکت وی‌اچ‌اسِ تیتراژهای آغازینِ هر فصل به‌عنوان استعاره‌ای برای سیر تحولِ شخصیت اصلی‌اش استفاده می‌کند. مخصوصا باتوجه‌به اینکه تکنولوژی وی‌اچ‌اِس نقش برجسته‌ای در این سریال ایفا می‌کند. ما نه‌تنها در اولین سکانس افتتاحیه‌ی سریال جین را مشغولِ تماشای نوارهای وی‌اچ‌اسِ آگهی‌های تلویزیونیِ قدیمیِ ساول گودمن می‌بینیم، بلکه در زمان حال هم جیمی برای ضبط آگهی‌های تبلیغاتیِ مختلفش با نوارهای وی‌اچ‌اس سروکار دارد.

حضور پُررنگ وی‌اچ‌اس در طول سریال به خاطر این است که جیمی با خودش همچون یک نوار وی‌اچ‌اس رفتار می‌کند: او فکر می‌کند که می‌تواند محتویات سابقِ کالبدش را با محتوای جدید جایگزین کند؛ فکر می‌کند می‌تواند هویتِ ابداع‌شده‌ی جدیدش را روی هویتِ منسوخ‌شده‌ی قبلی‌اش ضبط کند و هر باری که جیمی این کار را انجام می‌دهد، او درواقع یک داستانِ جدید درباره‌ی کسی که می‌خواهد باشد را روی داستانِ معرفِ قبلی‌اش ضبط می‌کند.

اما مشکل این است که جیمی هیچ‌وقت واقعا نمی‌تواند از شرِ محتوای قبلی نوار وی‌اچ‌اس‌اش خلاص شود؛ همیشه مقداری از هویتِ قبلی‌اش از زیرِ هویتِ جدیدش بیرون می‌زند. همیشه شبحِ باقی‌مانده از هویت‌های به قتل‌رسیده‌ی قبلی‌اش به تسخیر کردنش ادامه می‌دهند. گرچه جیمی تاکنون تغییر هویت‌های گوناگونی را پشت سر گذاشته است، اما جین تاکوویک بزرگ‌ترین و اساسی‌ترین تغییر هویتی است که او تاکنون تجربه کرده است؛ تصاویری که روی نوار وی‌اچ‌اس‌اش ضبط کرده است، هیچ اشتراکاتی با تصاویر قبلیِ این نوار ندارند؛ مثل ضبط کردن یک فیلم سیاه و سفید روی خوش‌رنگ‌و‌لعاب‌ترین فیلمِ تاریخ سینما می‌ماند. ساول گودمن در قامتِ کارمندِ سیبیلو و سربه‌زیرِ یک شیرینی‌فروشی در شهرِ اوماهای سرد و برفی که در تضاد با آلبکرکی گرم و آفتابی قرار می‌گیرد، تصور می‌کند که کُل زندگی‌ِ سابقش را کاملا از نوار وی‌اچ‌اس‌اش پاک کرده است. اما چیزی که خودِ جین و ما در طولِ فلش‌فورواردهای سیاه و سفید سریال متوجه می‌شویم این است که ساول گودمن هنوز داخلِ این مرد نفس می‌کشد.

جین در فلش‌فوروارد فصل اول آگهی‌های تلویزیونی ساول گودمن را با احساس دلتنگی و نوستالژی در خفای خانه‌اش تماشا می‌کند؛ در فلش‌فوروارد فصل دوم وقتی ناخواسته در اتاق زباله حبس می‌شود، جمله‌ی «س. گ. اینجا بود» را با میخ روی دیوار حکاکی می‌کند و در فلش‌فوروارد فصل سوم پس از اینکه جای اختفای یک سارقِ نوجوان را به مامور پلیس لو می‌دهد، ناگهان از کارش پشیمان می‌شود، فریاد می‌زند و از سارق می‌خواهد تا از صحبت کردن با پلیس خودداری کند و وکیل بگیرد. اما این حقیقت که ساول گودمن هرگز نمی‌تواند هویتِ سابقش را پاک کند، این حقیقت که ارواحِ سرگردانِ باقی‌مانده از هویت‌های پاک‌شده‌ی قبلی‌اش همچنان وجود دارند، در فلش‌فورواردِ فصل پنجم محکم‌تر و انکارناپذیرتر از همیشه در صورتش کوبیده می‌شود: جف، راننده‌ی تاکسی‌ای که جین پس از مرخص شدن از بیمارستان گرفته بود، او را واقعا شناخته است.

او جین را در محلِ کارش غافلگیر می‌کند و او را وادار می‌کند تا با تکرار شعار معروف ساول گودمن، به هویت واقعی‌اش اعتراف کند. بلافاصله جین به‌طرز مُستصلانه‌ای دست به دامنِ اِد می‌شود تا هویتش را از نو تغییر بدهد، تا داستانِ جدیدی را روی نوار وی‌اچ‌اس‌ای که حاوی داستانِ جین است ضبط کند. اما در پایانِ آن تماس جین تصمیم می‌گیرد تا از ترسیدن و فرار کردن دست بکشد؛ تا با در آغوش کشیدنِ ساول گودمنِ سرکوب‌شده‌ی درونش، خودش مشکلش را حل کند؛ یا حداقل در حرکتی خودویرانگرایانه هیجان و سرخوشی ناشی از قرار گرفتن در قالب ساول گودمن را یک بار دیگر، شاید برای آخرین بار احساس کند. چون زندگی در قامتِ جین، یک آدم بی‌هویت، تنها، پارانوید، ملال‌آور، ساکت و مطیع که در یک زندانِ سیاه و سفید حبس شده است، برای ساول گودمنِ سرکش، پُرزرق‌و‌برق، جادوگر و وراجی که دنیا را بر نوک انگشتش می‌چرخاند، سرنوشتی وحشتناک‌تر از مرگ است.

اگر فصل ششم یک فصلِ عادی دیگر می‌بود، بدون‌شک فلش‌فورواردِ افتتاحیه‌اش به نتیجه‌ی رویارویی جین علیه راننده تاکسی اختصاص می‌داشت. اما فصل ششم یک فصلِ عادی نیست؛ این فصل نه‌تنها حکم فصلِ نهایی بهتره با ساول تماس بگیری را دارد، بلکه به احتمال زیاد آخرین داستانی است که در دنیای وینس گیلیگان و پیتر گولد گفته خواهد شد. از آنجایی که ماجراهای جین در اوماها از لحاظ ترتیب زمانی نقشِ ایستگاه پایانی رویدادهای این سریال و بریکینگ بد را ایفا می‌کند، پس، طبیعی است که گیلیگان و گولد تصمیم گرفته‌اند تا آخرین سفرمان به این شهر را به زمانی مناسب‌تر (شاید اپیزودِ فینال سریال یا یکی از اپیزودهای پایانی سریال) موکول کنند. اما با وجود این، سازندگان کماکان راهی برای وفادار ماندن به سنتِ آغاز هر فصل با فلش‌فورواردی به دورانِ پسا-بریکینگ بد پیدا می‌کنند.

این فلش‌فوردارد از لحاظ ترتیب زمانی در جایی در حوالی اپیزود یکی مانده به آخر بریکینگ بد (دوران انزوای والت در کلبه‌ای دورافتاده در ایالتِ نیوهمپشایر) اتفاق می‌اُفتد: هویتِ واقعی شرورترین و سودآورترین موکلِ ساول گودمن به‌طور عمومی لو‌ رفته است و نقش او نیز به‌عنوان وکیل تسهیل‌کننده‌ی جنایت‌های بزرگ‌ترین قاچاقچیِ جنوب غربی ایالات متحده افشا شده است. ساول ناپدید شده است و مقامات دولتی در غیبِ او گروهی از کارگران را به عمارتِ او فرستاده‌اند تا دارایی‌هایش را بایگانی و مصادره کنند.

این فلش‌فوروارد اما با آگاهی از انتظار ما از سنتِ فلش‌فورواردهای سیاه و سفیدِ سریال آغاز می‌شود: در ابتدا نمایی از کروات‌های جور واجورِ ساول گودمن را در حالتِ سیاه و سفید می‌بینیم که به تدریج به انفجارِ رنگ منجر می‌شود. گرچه فعلا از نتیجه‌ی رویاروییِ جین با راننده تاکسی بی‌خبر هستیم، اما رنگی شدنِ تصویر تداعی‌گر تصمیمِ جین برای در آغوش کشیدنِ ساول گودمنِ رنگارنگ درونش در پایانِ فلش‌فورواردِ فصل قبل است.

چیزی که باید بدانید این است که دنیای جین اساسا سیاه و سفید نیست، بلکه دنیای جین در نتیجه‌ی سرکوبِ ساول گودمن تنها از زاویه‌ی دیدِ به‌خصوص خودِ او سیاه و سفید است. چراکه در اواخرِ نخستین فلش‌فورارد سیاه و سفیدِ سریال لحظه‌ای کلیدی اما بسیار نامحسوس وجود دارد: درحالی که جین جلوی تلویزیون نشسته است و مشغولِ تماشای آگهی‌های تبلیغاتی ساول گودمن اشک می‌ریزد، می‌توانیم انعکاسِ تصاویر تلویزیون را در عینکش ببینیم و انعکاسِ این تصاویر برخلافِ تمام دیگر اجزای تشکیل‌دهنده‌ی دنیای پیرامونِ جین نه سیاه و سفید، بلکه رنگی هستند.

اما دومین نکته‌‌ی فلش‌فوروارد این اپیزود تایید یکی از تئوری‌های قدیمی طرفداران است: هر وقت نوبت به گمانه‌زنی درباره‌ی سرنوشتِ مبهم کیم وکسلر (بزرگ‌ترین معمای سریال) می‌رسد، منطقی‌ترین احتمالی که مطرح می‌شود این است: ما در طولِ بریکینگ بد هیچ‌وقت ساول را درحالی که پس از فراهم کردن مشاوره‌های حقوقی برای والت و جسی به خلوتِ خانه‌ی خودش بازمی‌گردد، نمی‌بینیم. از آنجایی که ما هیچ‌وقت خانه و زندگیِ شخصی او را ندیده بودیم، پس چیزی درباره‌ی اینکه آیا او با همسرش زندگی می‌کند یا درباره‌ی شکل و شمایلِ زندگی‌اش نمی‌دانستیم.

فلش‌فورواردِ این اپیزود پاسخی به این سوالات است: متوجه می‌شویم که او در یک عمارتِ پُرزرق‌و‌برق و باشکوه که به‌طرز مضحکی با انواع و اقسامِ کت و شلوارها، کروات‌ها، کفش‌ها، مجسمه‌ها و بسیاری از آثارِ هنری گران‌قیمت اما غیرضروریِ دیگر پُر شده است، زندگی می‌کرده. کارگردانِ این اپیزود به‌طرز وسواس‌گونه‌ای به تک‌‌تک گوشه‌های این خانه‌ی جلف و خودنمایانه سر می‌زند (نقاشی‌های اساطیر یونانی روی در و دیوار) و در تمامِ سوراخ‌سنبه‌های سخیف و مبتذلش سرک می‌کشد (از جمله توالتی از جنس طلا). در همین حین، عدم وجود تقریبا هیچ‌گونه لباس زنانه در بینِ لباس‌هایی که کارگران جمع‌آوری می‌کنند، به‌طور غیرمستقیم تایید می‌کند کیم در دوران بریکینگ بد همراه‌با ساول در این خانه زندگی نمی‌کرده.

با وجود این، سازندگان این سکانس را به‌طور عامدانه با نمایی به پایان می‌رسانند که کنجکاوی‌مان برای اطلاع از سرنوشتِ کیم را شدیدتر از همیشه می‌کند؛ نمایی که سازندگان ازطریقِ آن به زبان بی‌زبانی تایید می‌کنند که خوب از اینکه سرنوشت کیم دراماتیک‌ترین و حساس‌ترین معمای سریال است آگاه هستند: این نما به یکی از نخستینِ یادگاری‌های پیروزی‌ جیمی مک‌گیل اختصاص دارد؛ چیزی که جیمی اعتقاد داشت ارزشمندتر از آن است که دور انداخته شود: در بطریِ نوشیدنی الکلی زَفیرو آنیه‌هو.

احتمالا آن را از اپیزودِ افتتاحیه‌ی فصل دوم به خاطر می‌آورید: پس از اینکه جیمی در پیِ اطلاع از خیانتِ چاک تصمیم می‌گیرد تا کار وکالت را به کُل کنار بگذارد، کیم از او می‌پُرسد که هدفِ بعدی‌اش چه چیزی است. پاسخ جیمی به سؤال کیم این است: او کیم را در یک کلاهبرداری جمع‌و‌جور دخیل می‌کند. آن‌ها با معرفی کردنِ خودشان به‌عنوان برادر و خواهری که به‌تازگی یک ارثِ قلنبه نصیبشان شده است، یک دلال بورس را فریب می‌دهند و او را وادار می‌کنند تا پولِ بطری بسیار گران‌قیمتِ زَفیرو آنیه‌هو را حساب کند. در پایان، کیم به‌شکلی به‌وسیله‌ی کلاهبرداری هیجان‌انگیزشان از لحاظ جنسی تحریک می‌شود که او و جیمی آن شب را به معاشقه کردن سپری می‌کنند. فردا صبح، جیمی از کیم می‌پرسد: «خیلی خوب می‌شد اگه می‌تونستیم اون کار رو هر شب انجام بدیم؟». کیم جواب می‌دهد: «آره، خیلی خوب می‌شد، ولی نمی‌تونیم».

پاسخِ کیم برای کسانی که بریکینگ بد را دیده‌اند به‌طرز ترسناکی کنایه‌آمیز است: اولین‌باری که ما بطری نوشیدنی زفیرو آنیه‌هو را در دنیای بریکینگ بد می‌بینیم به زمانی‌که گاس فرینگ از آن برای مسموم کردنِ دون اِلادیو و افرادش استفاده می‌کند، بازمی‌گردد. به بیان دیگر، زَفیرو آنیه‌هو به‌طور سمبلیک با مسمومیت، تباهی و مرگ گره خورده است. از لحظه‌ای که جیمی از کیم می‌خواهد تا درِ بطری را به‌عنوان یک‌جور یادگاری نگه دارد، کیم به‌طرز بازگشت‌ناپذیری مسموم می‌شود؛ تنها تفاوتش با مسمومیتِ دون الادیو و دارودسته‌اش این است که اگر آن‌جا فقط چند دقیقه طول کشید تا سمِ گاس فرینگ در تمام بدنِ قربانیانش پخش شود و آن‌ها را از پا در بیاورد، اینجا چند سال طول می‌کشد تا مسمومیتِ سمبلیکِ کیم به‌دستِ جیمی اثر کند. در پایانِ اپیزود دوم فصل دوم (پس از اینکه جیمی کار وکالتش را از سر می‌گیرد) کیم از شنیدنِ اینکه جیمی برای تبرئه کردنِ پرایس (همان احمقی که نگران دزدیده شدنِ کارت‌های بیسبالش بود) جعل مدرک (ساختن فیلم‌های تحریک‌کننده‌ی نشستن روی کیک) کرده است، وحشت‌زده می‌شود.

وقتی جیمی کاری که انجام داده را با کلاهبرداری از آن دلالِ بورس مقایسه می‌کند، کیم اصرار می‌کند که آن‌ها هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند: «اون هیچ ربطی به کارمون نداشت. فقط داشتیم مسخره‌بازی درمی‌آوریم». گرچه بهتره با ساول تماس بگیری به‌عنوانِ داستان مرد حقه‌باز اما خوش‌قلبی که به یک وکیلِ شیاد و بی‌اخلاق بدل می‌شود شروع شد، اما به تدریج به داستانی تراژیک‌تر تغییرشکل داد: این مرد چگونه عشقِ زندگی‌اش را همراه‌با خودش به فروپاشی اخلاقی کشاند، چگونه باعثِ تولد هیولایی که دستِ شیطان (بخوانید: ساول گودمن) را از پشت می‌بندد شد و چگونه به وسیله‌ی او جای خالی مارکو، رفیق و همدستِ کلاهبردارِ سابقش را پُر کرد.

بنابراین، برای یافتنِ تعیین‌کننده‌ترین لحظه‌ی آغازِ ظهور و سقوط ساول گودمن باید به زمانی‌که کیم برای اولین‌بار مزه‌ی شیرین اما فاسدکننده‌ی این مشروبِ نفرین‌شده را چشید، برای اولین‌بار قدرتِ ناشی از بدل کردن دیگران به بازیچه‌ی دستِ خودش را احساس کرد، بازگردیم. از همین رو، شاید کنایه‌آمیزترین بخشِ سکانس آغازکننده‌ی فصل آخر این است: درحالی که کارگران مشغولِ بایگانی دارایی‌های امپراتوری ساول گودمن هستند، آن‌ها از درِ بطری زَفیرو آنیه‌هو، از مهم‌ترین چیزی که این امپراتوری از آن سرچشمه گرفته است، غافل می‌شوند. هیچ چیز نمی‌تواست احساس تهی‌بودن، بهت‌زدگی و کرختی ناشی از تماشای پایان یک دوران را بهتر از به فراموشی سپرده شدنِ آیتمی که نقشِ بیگ بنگِ همه‌ی این اتفاقات را داشت، منتقل کند؛ آدم را یاد فلش‌فوروارد افتتاحیه‌ی فصل آخر بریکینگ بد می‌اندازد؛ فلش‌فورواردی که هیجان‌زدگیِ بزرگ‌ترین پیروزی والت (غلبه بر گاس فرینگ در پایان فصل چهارم) را با تصویری از والت درهم‌شکسته و فرسوده‌ای که تولد ۵۲ سالگی‌اش را تنها در یک غذاخوری جشن می‌گیرد (در تضاد با جشن تولد ۵۰ سالگی‌اش در اپیزود اولِ سریال درکنار خانواده‌اش) آغاز می‌کند.

اما منهای درِ بطری، یکی دیگر از قوی‌ترین استعاره‌های بصریِ سکانس افتتاحیه‌ شناور شدنِ بنرِ تبلیغاتی مقوایی‌ ساول گودمن در استخرِ خانه‌اش است (تصویر بالا). استخر در دنیای بریکینگ بد همیشه نقشِ قبرستانی از جنسِ آب را ایفا کرده است؛ در فینالِ فصل دوم سریال اصلی عروسکِ صورتی نیمه‌سوخته‌ی باقی‌مانده از برخوردِ هواپیماها به‌عنوان سمبلِ مرگ معصومیتِ والتر وایت به درون استخر خانه‌اش سقوط می‌کند؛ در فلش‌بکی که روایتگرِ قتل مکس به‌دست هکتور است، خونِ دوست صمیمی گاس در استخرِ دون اِلادیو پخش می‌شود؛ در اپیزود دهم فصل چهارم همان سریال که به مسموم شدنِ دون اِلادیو توسط گاس می‌پردازد، جنازه‌ی رئیس کارتل به درونِ استخرِ ویلایش سقوط می‌کند؛ در اپیزود چهارم فصل پنجم بریکینگ بد، اسکایلر تصمیم می‌گیرد به‌وسیله‌ی زنده به گور کردنِ خودش در استخر منزلشان، اقدام به خودکشی کند و درنهایت، کارگران جنازه‌ی سمبلیکِ هویت ساول گودمن را درحالی که در استخر خانه‌اش شناور است، پیدا می‌کنند.

اما تماشای عمارتِ پُرزرق‌و‌برقِ ساول گودمن از یک لحاظ دیگر هم عمیقا دردناک است: حتما مونولوگِ معروفِ «من خدایی‌ام که از نوک انگشتاش آذرخش شلیک می‌کنه» را از فصل قبل به خاطر می‌آورید. در آغاز آن سکانس جیمی پس از اینکه از آزادیِ لالو از زندان اطمینان حاصل می‌کند در راهروی دادگاه با هاوارد مواجه می‌شود. هاوارد افشا می‌کند که او از اینکه جیمی توپ‌های بولینگ را روی ماشینش انداخته بود و فاحشه‌ها را برای بی‌آبرو کردنش به ناهارِ کاری‌اش فرستاده بود، اطلاع دارد.

سؤال هاوارد این است: «چرا؟». نکته اما این است که هاوارد از دلیلِ کارهای جیمی آگاه است و این دقیقا همان چیزی است که او را به شخصِ بسیار ترسناکی برای جیمی بدل می‌کند. به خاطر اینکه هاوارد بهتر از هرکسِ دیگری اندوه و عذاب وجدانِ پیچیده‌‌ی جیمی در نتیجه‌ی نقشش در مرگِ چاک را درک می‌کند. درواقع، نه‌تنها درک می‌کند، بلکه خودش این رنج را به‌طور دست اول تجربه کرده و آن را طی روان‌درمانی پشت سر گذاشته است (در اپیزود افتتاحیه‌ی فصل چهارم جیمی مسئولیتِ خودکشی چاک را به ناحق گردنِ هاوارد می‌اندازد).

بنابراین چیزی که به کاتالیزوِ مونولوگ جیمی بدل می‌شود، جمله‌ی صادقانه‌ی هاوارد برای همدلی با دردِ جیمی است؛ جمله‌ی کوتاهی که به درونِ تمام سپرهایی که جیمی برای انکارِ نقشش در خودکشی چاک به دورِ خودش کشیده است، رسوخ کرده و به قلبِ بزرگ‌ترین نقطه‌‌ی ضعفش برخورد می‌کند: «جیمی، متاسفم که داری درد می‌کشی». جیمی در این لحظه در یک موقعیتِ انکارناپذیر قرار می‌گیرد؛ گویی در ملع عام برهنه شده است: جیمی می‌داند که هاوارد می‌تواند آسیب‌پذیری و سردرگمی‌اش که تمام تلاشش را برای پرهیز از روبه‌رو شدن با آن‌ها و حتی مخفی کردنشان کرده بود، ببیند و احساس کند. جیمی با کسی روبه‌رو می‌شود که نمی‌تواند از مهارت‌های زبان‌بازی‌‌اش، لباس‌های جلف‌اش یا بااعتمادبه‌نفسِ دروغینش برای پنهان کردنِ زخم درونی‌اش از چشم او استفاده کند. این نکته ساختمانِ وجودی جیمی مگ‌گیل را همچون یک زلزله‌ی هشت ریشتری به لرزه می‌اندازد.

بنابراین، درست در این نقطه است که ساول گودمن، شخصیتی که به منظورِ یک‌جور مکانیزم دفاعی برای محافظت از جیمی مک‌گیلِ درمانده و زخم‌خورده‌ی درونش ابداع شده است، فوران می‌کند. مضمونِ کلِ مونولوگ جیمی این است: تاکید روی بزرگیِ خودش و ناچیزبودنِ هاوارد. هرچه جیمی صدایش را بلندتر می‌کند و از واژه‌های قلنبه‌سلنبه‌تری برای توصیفِ شکوه و عظمتِ خودش استفاده می‌کند، به‌طرز پارادوکسیکالی باعثِ هرچه کوچک‌تر و ضعیف‌تر به نظر رسیدنِ خودش می‌شود. بنابراین، میزانِ جلف‌بودنِ ساول گودمن و میزانِ تلاشش برای دیده شدن و اثباتِ برتری‌اش درواقع نشان‌دهنده‌ی مردی است که با سراسیمگی تلاش می‌کند خودِ ضعیف، رقت‌انگیز و زخمیِ واقعی‌اش را در وهله‌ی نخست از خودش و سپس از دنیا پنهان کند. هرچه صدای شیونِ جیمی مک‌گیلِ غمگینِ گرفتار در کالبدِ این آدم گوش‌خراش‌تر می‌شود، تیپ و رفتارِ ساول گودمن برای خفه کردنِ صدای درخواستِ کمکش، برای القای این توهم به دنیای پیرامونش که همه‌چیز روبه‌راه است، خودنمایانه‌تر می‌شوند.

اما این راهکار تنها به عفونت کردنِ زخم‌های عاطفی‌اش و هرچه بیشتر گم‌شدنِ خودش منجر می‌شود. بنابراین، تعجبی ندارد که ساول گودمن با هاوارد همچون دشمنِ خونی‌اش رفتار می‌کند: او نمی‌تواند بهبود یافتنِ هاوارد در عینِ دست‌و‌پنجه نرم کردنِ خودش با مرگ چاک را قبول کند؛ او نمی‌تواند اجازه بدهد یک آب خوش از گلوی تنها کسی که از دردِ واقعی او خبر دارد، پایین برود. با این توضیحات به سکانس افتتاحیه‌ی فصل آخر بازمی‌گردیم؛ با تماشای دکور مبتذل و تجملاتِ غیرضروریِ خانه‌ی ساول گودمن شاهد چه چیزی هستیم؟ شاهد مردی هستیم که بی‌وقفه تلاش می‌کند تا به خودش ثابت کند که زندگی حسادت‌برانگیزِ خوبی دارد؛ مردی که خودفریبی‌هایش برای پرهیز از رسیدگی به مشکلِ اصلی‌اش به چنان نقطه‌ی بحرانی و افسارگسیخته‌ای رسیده که برای تسکین دادن خودش دست به دامنِ توالتی از جنس طلا شده است.

عمارتِ ساول گودمن نشان‌دهنده‌ی یک مرد ثروتمندِ معمولی نیست، بلکه نشان‌دهنده‌ی مرد ثروتمندی است که به‌طرز «سیزیف»‌گونه‌ای سعی می‌کند تا از ثروتش برای پُر کردنِ حفره‌ی عاطفیِ درونش، برای تداومِ این توهم خودساخته که او خدایی است که از نوک انگشتانش آذرخش شلیک می‌کند، استفاده کند؛ نکته‌ای که یادآورِ حساسیت چاک به الکتریسته است: همان‌طور که می‌دانیم چاک از لحاظ فیزیکی به امواج الکترومغناطیسی آلرژی نداشت، بلکه علائمِ بیماری روانی او در زمان‌هایی که با حقه‌بازی‌‌های جیمی قالتاق روبه‌رو می‌شد عود می‌کردند یا تشدید می‌شدند. چون چاک نسبت به انرژی الکتریکی که در کابل‌های برق جریان دارد حساسیت نداشت، بلکه به انرژی الکتریکیِ ساول گودمن، به آن آذرخش‌هایی که سوختِ ساول گودمن را تأمین می‌کنند، حساسیت داشت. با وجود این، فصل پنجم درحالی به پایان رسید که تمام توانِ الکتریکی ساول گودمن پس از تجربه‌ی نزدیک به مرگش در بیایان تحلیل رفته بود.

بنابراین، فصل ششم با سوئیچ شدنِ نقش سنتیِ ساول گودمن و کیم با یکدیگر آغاز می‌شود؛ حالا ساول گودمن طرفِ مردد و وحشت‌زده‌ی این زوج را ایفا می‌کند و کیم کسی است که نقشِ طرف بی‌رحم و بی‌ملاحظه‌ای را که استارت‌زننده‌ی موتورِ ساول گودمن است، برعهده دارد. سریال با اسم اپیزود اول درباره‌ی سرانجامِ تاریک این تغییر هشدار می‌دهد: اسم این اپیزود «شراب و گل‌های رُز» است که به‌طور تحت‌الفظی دوران خوشبختی و کامیابی معنی می‌دهد.

اسم موزیکی که روی سکانس افتتاحیه پخش می‌شود، «روزهای شراب و گل‌های رُز» است و فیلمی به همین نام به کارگردانی بلیک ادواردز (محصولِ سال ۱۹۶۲) نیز وجود دارد: داستان فیلم درباره‌ی مردی است که عاشقِ یک زن معصوم می‌شود و آن‌ها با هم ازدواج می‌کنند. مرد، زن را با شراب‌خواری دسته‌جمعی که فعالیتِ محبوبش است، آشنا می‌کند و زن با اکراه به او می‌پیوندد و اعتراف می‌کند که از شراب‌خواری احساس خوبی می‌کند. اما آن‌ها به تدریج به الکل معتاد می‌شوند.

خلاصه، گرچه مرد موفق می‌شود اعتیادش را ترک کند، اما شراب‌خواری زن تا سر حد خودویرانگری‌اش تداوم پیدا می‌کند. گناهِ مرد به گناهِ زن و علتِ نابودی‌اش منجر می‌شود. کافی است جای «اعتیاد به الکل» را با «اعتیاد به کلاهبرداری» عوض کنیم تا داستانِ زوج این فیلم به مترادفِ بسیار نزدیکی برای سیرِ تحولِ رابطه‌ی جیمی و کیم و پیش‌گویی سرانجامِ تاریک کیم و نقشی که جیمی در آن ایفا کرده است، بدل شود. شاید اگر هیچ‌وقت کیم طغیان نمی‌کرد، جیمی پس از ماجراهای بیابان وحشت‌زده‌تر از آن می‌بود که به ساول گودمن اجازه‌ی ظهور دوباره بدهد.

بنابراین، گرچه جیمی پس از معتاد کردنِ کیم عقب‌نشینی کرده بود، اما اکنون نوبت کیم است تا دوباره لذتِ معتاد شدن را در وجودِ آفتاب‌سوخته‌ی مُرده‌ی جیمی احیا کند. شکل و شمایلِ نقشه‌ی شرورانه‌ی کیم که در فینالِ فصل پنجم مطرح شده بود، در طولِ دو اپیزود اول این فصل روشن‌تر می‌شود: جیمی و کیم با ایجادِ این توهم که هاوارد به موادمخدر معتاد است، می‌خواهند کلیفورد مِین را به‌طور غیرمستقیم وادار به خاتمه دادن به پرونده‌ی گران‌فروشیِ خانه‌های سالمندانِ سندپایپر کنند.

در این صورت، شرکت‌های اچ‌اچ‌ام و کلیفورد اَند مِین از ادامه دادن این پرونده صرف‌نظر می‌کنند و با دریافتِ غرامتی که سندپایپبر حاضر به پرداختش است، موافقت می‌کنند (پولی که ۲۰ درصدش به جیمی خواهد رسید). بنابراین، آن‌ها در ابتدا به باشگاه گلفِ هاوارد نفوذ می‌کنند و یک بسته کوکایین (که درواقع، پودر بچه است) را در کُمد او جاسازی می‌کنند تا شکِ کلیفورد را نسبت به اعتیادِ هاوارد برانگیزند. سپس، آن‌ها در مرحله‌ی دوم نقشه‌شان به منظور تقویتِ شک کلیفورد سراغِ زوجِ بتسی و کریگ کتلمن که آخرین‌بار آن‌ها را در فصل اول دیده بودیم، می‌روند (جیمی آن‌ها را با کمک مایک مجبور کرده بود تا پولی که اختلاس کرده بودند پس بدهند و به جرمشان اعتراف کنند).

کتلمن‌ها هم‌اکنون صاحبِ یک مغازه‌ی خدماتِ مربوط‌به پرداختِ مالیات هستند و به خاطر از دست دادنِ زندگی مُرفه‌ای که می‌توانستند داشته باشند، از جیمی دلخور هستند (بتسی از اینکه بچه‌هایشان مجبور هستند به مدرسه‌ی دولتی بروند به جیمی شکایت می‌کند). اما استیصالِ آن‌ها و رابطه‌ی گذشته‌شان با هاوارد به‌عنوان موکلانِ او، آن‌ها را به ابزار ایده‌آلی در نقشه‌ی جیمی و کیم بدل می‌کند: جیمی به دروغ به کتلمن‌ها می‌گوید که اگر بتوانند ثابت کنند که هاوارد در زمانِ وکالت آن‌ها به کوکائین معتاد بوده است، نتیجه‌ی دادگاه برمی‌گردد و کریگ کتلمن تبرئه خواهد شد.

کتلمن‌ها پس از سر زدن به وکلای مختلف (از جمله کلیفورد مِین) بالاخره متوجه می‌شوند که تبرئه کردنِ خودشان غیرممکن است و جیمی سرشان را شیره مالیده است. در این نقطه است که منظورِ اسم اپیزود دوم که «هویج و چماق» نام دارد، مشخص می‌شود: جیمی حاضر است تا از مقداری از دستمزدی که به خاطر حملِ پول‌های لالو گرفته بود برای ساکت کردن کتلمن‌ها استفاده کند. اما وقتی پیشنهاد دادن هویج نتیجه نمی‌دهد، کیم با چماق وارد عمل می‌شود: کیم متوجه شده است که کتلمن‌ها مقداری از پاداشِ مالیاتِ مشتریان مُسن‌شان را می‌دزدند (ظاهرا اختلاس‌گران هیچ‌وقت آدم بشو نیستند!). پس، او کتلمن‌ها را تهدید می‌کند اگر درباره‌ی نقشه‌ی آن‌ها برای معتاد جلوه دادن هاوارد حرفی به خودِ هاوارد یا دیگران بزنند، دزدی‌شان را به اف‌بی‌آی لو خواهد داد. گرچه بتسی کتلمن بالاخره کوتاه می‌آید و قبول می‌کند تا دهانش را بسته نگه دارد، اما جیمی که از بلایی که در طولِ این سال‌ها سر کتلمن‌ها آورده‌ است عذاب وجدان دارد، پولِ لالو را از سر دلسوزی به آن‌ها می‌دهد (چیزی که باعثِ دلخوری کیم می‌شود).

در اوایل اپیزود اول، کیم با ماگِ «دومین وکیل برتر دنیا» که اکنون بر اثرِ حفره‌ی به‌جامانده از شلیک گلوله بلااستفاده شده است، مواجه می‌شود. پس از اینکه جیمی در شرکت دیویس اَند مِین مشغول به کار شد، کیم این ماگ را به او هدیه داد. تعریفِ کیم و جیمی از این ماگ همیشه در طولِ سریال با یکدیگر مغایرت داشته‌اند. کیم به این ماگ به‌عنوانِ نشانه‌ای از پتانسیلِ جیمی برای کار کردن و موفق شدن در طبقه‌ی قانونی و بالای جامعه نگاه می‌کند، اما این ماگ از زاویه‌ی دیدِ جیمی نشانه‌ای از این است که او هرگز نمی‌تواند در طبقه‌ی قانونی و بالای جامعه دوام بیاورد. برای مثال، در اپیزود دوم فصل دوم پس از اینکه جیمی ماشینِ لوکسِ سازمانی‌اش را تحویل می‌گیرد، سعی می‌کند ماگ را در جالیوانیِ ماشین جا بدهد، اما هرچه زور می‌زند، شکست می‌خورد؛ ماگِ لعنتی جا نمی‌رود که نمی‌رود؛ هدیه‌ی کیم و جالیوانیِ ماشینِ شرکت یکدیگر را پس می‌زنند؛ آن‌ها با یکدیگر ناسازگار هستند.

به بیان دیگر، آرزوی کیم برای دیدنِ موفقیت جیمی در طبقه‌ی قانونی و بالای جامعه به این معنی است که او باید مطیعِ قوانین دست‌و‌پاگیرِ چنین شرکت‌هایی که سرکوب‌‌کننده‌ی خلاقیت و مهارت‌های نامتداولِ جیمی هستند، باشد. چنین چیزی امکان ندارد. درواقع، اگر گفتید جیمی بالاخره چگونه ماگ را در جالیوانیِ‌ ماشین جا می‌کند؟ او از یک دِیلم برای شکستنِ زورکیِ جالیوانی و گشاد کردنِ آن استفاده می‌کند (این کار همزمان با تصمیمِ خودسرانه‌ی جیمی برای ساختنِ یک آگهی تبلیغاتیِ بسیار تأثیرگذار که دستورالعمل‌های شرکت را نقض می‌کند، اتفاق می‌اُفتد).

در اپیزود افتتاحیه‌ی فصل پنجم این ماگ پس از اتمام دوران تعلیقِ جیمی دوباره بازمی‌گردد: کیم آن را همراه‌با کیفی مُنقش به حروف «جی‌. جی. ام.» از نو به جیمی هدیه می‌دهد. اما همه‌چیز در این مدت تغییر کرده است؛ جیمی دیگر آن جیمی گذشته نیست؛ او هویتش را رسما به ساول گودمن تغییر داده است. بنابراین، او پس از هدیه گرفتنِ دوباره‌ی ماگ نگاهی سرسری به آن می‌اندازد، پوزخند می‌زند و بلافاصله به کیم می‌گوید: «اشتباهت همینه؛ دومین وکیل برتر دنیا. چون ساول گودمن قراره حسابی به چالشت بکشه». این ماگ با جهان‌بینی جدیدِ جیمی همخوانی ندارد؛ چون او دیگر دومین وکیل برتر دنیا نیست، بلکه او بهترین وکیل دنیاست. ختم کلام.

بنابراین، تعجبی ندارد که یکی از اشیای معرفِ جیمی مک‌گیل که در اپیزود «حامل پول» به‌طرز غیرقابل‌ترمیمی نابود می‌شود، این ماگ است. بعد از «حامل پول» نه‌تنها تصورِ بازگشت جیمی به دنیای قانون‌مداری که این ماگ سمبلِ آن بود، غیرممکن است، بلکه این تجربه به فاسدِ شدن کیم که با هدیه دادن این ماگ آرزوی موفقیتِ جیمی در دنیای قانون‌مداری را داشت هم منجر شده است. اکنون این ماگِ بلااستفاده، این پتانسیل هدررفته و این آرزوی محقق‌نشده، چیزی بیش از یک جنازه‌ی گندیده‌ی غیرقابل‌احیا است. جیمی دلش نمی‌آید ماگِ گلوله‌خورده‌اش را در بیابان رها کند و آن را با خود به خانه می‌آورد.

شاید هنوز از روی ناباوری نتوانسته از بینِ رفتن یکی از آخرین تکه‌‌های باقی‌مانده از انسانیتِ جیمی مک‌گیل را بپذیرد یا شاید می‌خواهد با بازگرداندنِ تنها چیزی که از جیمی مک‌گیل باقی مانده است، به کیم اطمینان‌خاطر بدهد که آن جیمی مک‌گیلی که می‌شناخت هنوز وجود دارد. دلیلش هرچه بود، از یک‌جور خودفریبی سرچشمه می‌گرفت. بنابراین، لحظه‌ای که کیم ماگ را درنهایتِ خونسردی به درون سطل زباله پرتاب می‌کند، حاملِ بار سمبلیکِ سنگینی است: آخرین تکه‌ی مُرده‌ی باقی‌مانده از تمام اُمید و آرزوهای تحقق‌نیافته‌ی کیم برای موفقیتِ جیمی در دنیای قانون‌مداری توسط خودِ او دور انداخته می‌شود.

علاوه‌بر ماگ، یکی دیگر از چیزهایی که تحول کیم به آن کلاهبردارِ بی‌رحم و تنزلِ جایگاه ساول به‌عنوانِ همدستِ مُرددش را زمینه‌چینی می‌کند، کُت و شلوارِ قدیمی جیمی است. کیم یکی از کُت و شلوارهای قدیمی ساول را برای یکی از موکلانِ مجانی‌اش قرض می‌گیرد؛ این همان کُتِ قهوه‌ای و ساده‌ای که جیمی در اوایل فصل نخستِ سریال به تن می‌کرد، است. یا به عبارت دیگر، این کُتِ بلااستفاده سمبلِ هویتِ قبلی مردی است که حالا دیگر تنِ کسی که امروز می‌شناسیم، نمی‌رود.

در صحنه‌ای که کُت و شلوارِ جیمی از زیرِ دستگاه اسکنِ دادگاه عبور می‌کند، ما شاهدِ جدا شدنِ لباس‌های جیمی از بدنِ جیمی هستیم. انگار لباسِ جیمی دارای موجودیتِ مستقلِ خودش است؛ موجودیتی بدونِ حق انتخاب. بنابراین، درست همان‌طور که کیم از کُت و شلوارِ جیمی به منظورِ موفقیت موکلش در دادگاه استفاده می‌کند، در طولِ دو اپیزود نخست این فصل هم شاهد این هستیم که کیم از هویتِ ساول گودمن به منظور محقق کردنِ اهدافِ شرورانه‌ی خودش استفاده می‌کند.

همان‌طور که کت و شلوارِ جیمی هیچ حق انتخابی در اینکه چگونه مورد استفاده قرار می‌گیرد ندارد (لباس جیمی باعث می‌شود موکلِ کیم دربرابر قاضیِ دادگاه به‌عنوان یک فردِ عادی، آراسته و مطیع به نظر برسد)، ساول هم به‌عنوان همدستِ بله‌قربان‌گوی کیم هیچ انتخابی جز اطاعت از تصویری که او می‌خواهد از ساول بسازد ندارد. در دورانی که خودِ ساول گودمنِ درونِ جیمی پس از تجربه‌اش در بیابان عقب‌نشینی کرده است، کسی که به‌عنوانِ معمارِ هویتِ ساول گودمن پا پیش می‌گذارد، کیم است؛ چه وقتی که ساول را به خاطر خریدن یک ماشینِ معمولی و کسالت‌بار بازخواست می‌کند و به او یادآوری می‌کند که ساول گودمن باید یک ماشینِ آمریکاییِ منحصربه‌فردتر و جلب‌توجه‌کننده‌تر داشته باشد (کادیلاک سفیدِ آینده‌اش)، چه وقتی که دفترِ جلفِ ایده‌آلِ ساول گودمن را به‌طرز کنایه‌آمیزی به‌عنوانِ «کلیسای جامعِ عدالت» توصیف می‌کند، چه وقتی که ایده‌ی جیمی برای استفاده از بازیگران برای فریب دادن کلیفورد را نقد و اصلاح می‌کند و چه وقتی که در رابطه با پیدا کردن دفتر وکالت ساول گودمن می‌گوید: «باید یک جایی رو برات پیدا کنیم.»، اما سپس، خودش را تصحیح می‌کند و می‌گوید: «منظورم اینه که برای "ساول" پیدا کنیم». به بیان دیگر، کیم خالقِ افسانه‌ی ساول گودمن است و خودِ ساول گودمن هم با اکراه دنبالش می‌کند.

لحظه‌ای در اپیزود اول وجود دارد که ساول در رستورانِ اِل کامینو با کیم دیدار می‌کند. او قبل از ورود به رستوران کیم را از پشتِ شیشه مشغولِ گفت‌وگو با موکلِ جوانش و مادرِ او می‌بیند؛ چشمانِ مُرده‌ی ساول از دیدنِ کیم درحالی که با چنین اشتیاق، ازخودگذشتگی و تعهدی به موکلانِ رایگانش رسیدگی می‌کند، برق می‌زنند و زندگی به چهره‌اش بازمی‌گردد: این زن همان کسی است که جیمی مک‌گیل عاشقش شده بود و این زن همان کسی است که عاشقِ جیمی مک‌گیلی شده بود که گرچه بدون نقص نبود، اما همیشه خوش‌قلب بود و پتانسیلِ بهتر شدن را داشت. اما این لحظه، چیزی بیش از نیم‌نگاهی نوستالژیک و فانی به دورانی تمام‌شده نیست. حالا این زن دیگر عاشقِ جیمی مک‌گیل نیست؛ حالا این زن دیگر متوقف‌کننده‌ی حقه‌بازی‌های جیمی مک‌گیل هم نیست. در عوض، حالا این زن نه‌تنها عاشقِ ساول گودمن است، بلکه الهام‌بخشِ رشد و موتور پیش‌برنده‌ی شکوفایی ساول گودمن است.

حتی بزرگ‌ترین ویژگی تحسین‌آمیز و انسان‌دوستانه‌ی کیم (حمایت از موکلانِ رایگانش) به ابزارِ ترسناکی برای توجیه شرارت‌هایش بدل شده است. برای مثال، کیم از وادار کردنِ کتلمن‌ها برای پس دادنِ پولِ دزدیِ مشتریانشان به‌عنوان یک‌جور حرکتِ قهرمانانه نگاه می‌کند که فکر می‌کند می‌تواند از آن برای شستشو دادنِ آلودگیِ ناشی از تهدید آن‌ها استفاده کند. همچنین، او در سکانس رستوران می‌گوید که بهترین روزِ دوران حرفه‌ای‌اش را تجربه کرده است و برای تداوم این احساس، او باید خودش و جیمی را از لحاظ مالی بی‌نیاز کند. کیم فایده‌ی هویتِ ساول گودمن را درک کرده است. ساول گودمن وسیله‌ای برای رسیدن به زندگیِ رویایی‌اش است: وقف تمام انرژی‌اش به کمک کردن به موکلانِ رایگانش بدون اینکه نگرانِ خرج و مخارجِ زندگی باشد. فقط مشکل این است که هویت ساول گودمن چیزی فراتر از یک اسم مستعارِ بی‌ضرر است؛ ساول گودمن هیولایی متولدشده برای محافظت از جیمی دربرابرِ تروماها و عذاب وجدانِ حل‌نشده‌اش است.

در نتیجه، تصمیم کیم برای تنزل دادن او به یک ابزارِ شخصی به هرچه بدتر شدنِ مشکلات عاطفیِ جیمی منجر خواهد شد. اما سؤال ترسناکی که در این نقطه مطرح می‌شود این است: هم‌اکنون درحالی فقط یازده اپیزود تا پایانِ این سریال باقی مانده است که جیمی فاصله‌ی زیادی تا بدل شدن به ساول گودمنِ دوران بریکینگ بد دارد. درواقع، نه‌تنها او در پایانِ فصل پنجم به سرانجامِ نهایی‌اش نزدیک‌تر نشد، بلکه تازه در نتیجه‌ی تجربه‌هایش در بیابان، تهدیدش توسط لالو و دیدنِ تاثیر فاسدکننده‌‌اش روی کیم عقب‌گرد هم داشت. بنابراین، رسیدن ساول به نقطه‌ای که او را قادر می‌کند تا در کمال خونسردی با استفاده از سود حاصل از موکلانِ جنایتکارش یک عمارتِ اشرافی بسازد، نیازمندِ وقوعِ اتفاقِ دگرگون‌کننده‌ای است که هرچه است، حتما خوب نخواهد بود.

فعلا دندان‌گیرترین سرنخی که برای پیش‌بینی سرانجامِ نقشه‌ی کیم برای هاوارد داریم، در آخرین نماهای اپیزود دوم یافت می‌شود: پس از اینکه ساول و کیم، محل کار کتلمن‌ها را ترک می‌کنند، یک ماشینِ ناشناس به‌طور مخفیانه تعقیبشان می‌کند. او کیست؟ گرچه اولین حدس اکثر مخاطبان لالو بود، اما آخرین باری که لالو را دیدیم او از سفر به آمریکا صرف‌نظر کرد و در عوض تصمیم گرفت برای پیدا کردنِ مدرکی که نقش گاس در حمله به خانه‌اش را اثبات می‌کند، به جنوب بازگردد. درعوض، احتمالِ اینکه این تعقیب‌کننده‌ی ناشناس کاراگاه خصوصیِ هاوارد باشد بیشتر است. آخرین‌بار کاراگاه خصوصیِ هاوارد را در اوایل فصل سوم دیده بودیم؛ هاوارد و چاک یک کاراگاه خصوصی استخدام می‌کنند تا زمانی‌که جیمی برای نابود کردنِ نوار حاوی اعترافش به زور وارد خانه‌ی چاک می‌شود، به‌عنوانِ شاهد آن‌جا حضور داشته باشد.

علاوه‌بر این، هاوارد باهوش‌تر از آن است که دربرابر حمله‌ی کیم به اعتبارش دست روی دست بگذارد. او در فصل قبل به درستی حدس زد که جیمی مسئولِ پرتاب کردن توپ‌های بولینگ و فرستادنِ فاحشه‌ها بوده است. بنابراین، تصور می‌کنم که او حتما حدس زده است که کوکائین جاساز شده در کُمدش هم کارِ جیمی بوده است و تصمیم به مقابله‌به‌مثل گرفته است. کیم در اپیزود اول این فصل به جیمی می‌گوید که او راهِ ملایم‌تری را برای خاتمه دادن به پرونده‌ی سندپایپر پیدا کرده است که انجام آن گرچه هاوارد را اذیت می‌کند، اما به بی‌اعتبار کردنِ همیشگیِ او منجر نمی‌شود. در حالت فعلی هدفِ کیم این است تا کلیفورد از ترس عمومی شدن اعتیادِ هاوارد، پرونده‌ی سندپایبر را خاتمه بدهد. اما مقابله‌به‌مثلِ هاوارد ممکن است به جدی‌تر شدنِ جنگ آن‌ها و خشن‌تر شدنِ نقشه‌های کیم و ساول منتهی شود.

اما از خط داستانی جیمی و کیم که بگذریم، در آنسوی کارتل‌محورِ سریال، اوضاع به یک گره‌ی کور بدل شده است و این نیازمندِ توضیحِ برخی از تصمیماتِ سؤال‌برانگیز کاراکترها است: فصل ششم در قدم اول باز دوباره بهمان یادآوری می‌کند که لالو چه دشمنِ سرسخت و باهوشی برای گاس است. لالو پس از جان سالم به در بُردن از حمله‌ی مزدورانِ گاس، در خانه‌ی یکی از همسایگانش که احترامِ (توام با ترس) بسیار زیادی برای دون اِدواردو قائل هستند، پناه می‌گیرد. در حین گفتگوی لالو و زنِ همسایه متوجه می‌شویم که چرا او این‌قدر لالو را دوست دارد: ظاهرا لالو خرج و مخارجِ ترمیمِ دندان‌های شوهرش را تأمین کرده است. پس از اینکه مردِ همسایه به خانه بازمی‌گردد، لالو به‌طور غیرمستقیم به مرد می‌فهماند که از ریشِ پُرپشت‌اش خوشش نمی‌آید و از او می‌خواهد ریش‌اش را اصلاح کرده و سیبیلش را نگه دارد. پس از اینکه مرد ریش‌اش را اصلاح می‌کند، می‌توانیم ببینیم که چهره‌ی او شباهتِ قابل‌توجه‌ای به لالو دارد.

در اپیزود دوم تایریس نتایجِ آزمایش‌های صورت‌گرفته روی جنازه‌ی سوخته‌ای را که در خانه‌ی لالو کشف شده بود به گاس نشان می‌دهد و به او می‌گوید که پزشکی‌قانونی براساسِ تطابقِ سوابقِ دندان‌های لالو با دندان‌های جنازه تایید کرده که این جنازه، جنازه‌ی لالو است. به بیان دیگر، لالو آن‌قدر به‌طرز شرورانه‌ای آینده‌بین بوده است که همسایگانش را بدون اینکه خودشان از انگیزه‌ی واقعیِ دست‌و‌دلبازی او خبر داشته باشند، به‌عنوانِ بدل خودش برای روز مبادا آماده کرده بوده. احتمالا لالو از دکتر دندان‌پزشکی که دندان‌های مردِ همسایه را معاینه کرده خواسته تا سوابقِ پزشکیِ خودش را با مدارک پزشکیِ او جایگزین کند (این اولین‌باری نیست که آینده‌بینیِ لالو نجاتش داده است؛ دفعه‌ی قبل هم تونلِ زیرزمینیِ خانه‌اش غلبه‌‌ی او بر دشمنان پُرتعدادش را امکان‌پذیر کرد). رویارویی گاس با شطرنج‌بازِ باهوشی در حد و اندازه‌ی خودش که مثل او چند حرکت جلوتر را پیش‌بینی می‌کند و خودش را دربرابرِ نقاط ضعفش مستحکم می‌کند، کشمکشِ آن‌ها را هیجان‌انگیزتر می‌کند.

از طرف دیگر، آینده‌بینی گاس در زمینه‌ی نقشه‌‌ی سوءاستفاده‌گرایانه‌ای که برای ناچو کشیده است نیز دیده می‌شود (ناچویی که درست مثل همسایگانِ لالو از بدلِ شدنش به مهره‌‌ای دورریختنیِ در بازی خدایان بی‌اطلاع است): مسئله‌ این است که کاربردِ ناچو برای گاس به باز کردنِ در خانه‌ی لالو به روی مُزدورانش خلاصه نمی‌شود؛ در عوض، هدفِ گاس این است تا از ناچو به‌عنوان وسیله‌ای برای دفعِ سوءظن تمام کسانی که ممکن است او را مسئولِ حمله به لالو بدانند، سوءاستفاده کند. در غیر این صورت، گاس همیشه می‌توانست به مُزدورانش دستور بدهد تا ناچو را همراه‌با ساکنانِ خانه‌ی لالو به قتل برسانند. بنابراین، ناچو در شرایطی جهنمی قرار دارد: از یک طرف، گاس می‌خواهد با کُشتنِ او تنها مدرکی که می‌تواند نقش او در حمله به لالو را لو بدهد از بین ببرد و از طرف دیگر، سالامانکاها و افرادِ خوآن بولسا می‌خواهند با دستگیر کردن و شکنجه کردنِ ناچو هویت مسئولِ حمله به لالو را کشف کنند.

اما نکته این است: خودِ گاس نمی‌تواند ناچو را بُکشد. کُشته شدنِ ناچو به‌دست گاس باعث افزایش سوءظن‌های کارتل نسبت به او می‌شود. بنابراین، گاس باید شرایطی را که ناچو به‌دستِ خود سالامانکاها کُشته می‌شوند ایجاد کند. کاری که گاس انجام می‌دهد این است که نخست شرایط اقامتِ ناچو در یک مُتل را فراهم می‌کند و از او می‌خواهد تا چند روزی آن‌جا دوام بیاورد. دومین اقدامِ گاس این است که گاوصندوقِ ناچو را با یک گاوصندوقِ مشابه جایگزین می‌کند؛ تا هم از نابود کردنِ هرگونه مدرکی که ممکن است ناچو را به تشکیلاتِ گاس مرتبط می‌کند اطمینان حاصل کند و هم محل اختفای ناچو را به‌طور غیرمستقیم به افراد خوآن بولسا و عموزاده‌ها لو بدهد (در همین حین، مایک از برداشتنِ کارت شناسایی جعلی پدرِ ناچو برای جلوگیری از تهدید شدن او توسط سالامانکاها اطمینان حاصل می‌کند). بنابراین، وقتی افراد خوآن بولسا گاوصندوقِ جعلیِ ناچو را جست‌وجو می‌کنند با یک قبض از بانک مرکزی کشور پرو مواجه می‌شوند که شامل اطلاعات واریز پول به ناچو و شماره تلفنِ مُتلِ محل اختفای او است.

به این ترتیب، گاس می‌تواند باندهای خلافکاری پرویی را به‌عنوان مسئولِ حمله به لالو جا بزند؛ درست همان‌طور که گاس در اپیزودِ چهارم فصل چهارم با پاپوش درست کردن برای باندِ اِسپینوزا به‌عنوان مسئول تیراندازی به ناچو و دزدِ جنس‌های سالامانکاها، باعث قتل‌عام آن‌ها توسط عموزاده‌ها شد و قلمروی آن‌ها را تصاحب کرد. فقط یک مشکل وجود دارد: از آنجایی که سالامانکاها ناچو را زنده می‌خواهند، گاس چگونه می‌تواند باعثِ کُشتنِ او توسط آن‌ها شود؟ پس از اینکه ناچو در اتاقش ساکن می‌شود، تایریس با او تماس می‌گیرد و به او گوشزد می‌کند که اگر کسی پشت درِ اتاق ظاهر شد، بلافاصله برای شلیک کردن به او پیش‌دستی کند. هدفِ گاس این است تا پیش‌دستیِ ناچو در تیراندازی به هرج‌و‌مرجی منجر شود که طی آن افرادِ خوآن بولسا برای حفاظت از جانِ خودشان شروع به تیراندازی می‌کنند و باعثِ مرگ ناچو می‌شوند. گاس چندان بد فکر نمی‌کند. درواقع، نقشه‌ی او تا یک قدمیِ محقق شدن پیش می‌رود: در صحنه‌ای که ناچو سعی می‌کند ماشین را برای فرار از دست عموزاده‌ها روشن کند، ناچو و یکی از افرادِ خوآن بولسا شروع به تیراندازی به سمتِ یکدیگر می‌کنند. سپس، عموزاده‌ها از پشت به یارِ خودی شلیک کرده و به دیگران تاکید می‌کنند که آن‌ها ناچو را زنده می‌خواهند.

اگر به خاطر زیرکیِ عموزاده‌ها نبود، احتمالا ناچو طی تیراندازی کُشته می‌شد و گاس به هدفش می‌رسید. اما اتفاقی که در عوض می‌اُفتد این است که ناچو متوجه می‌شود برای به‌دست گرفتنِ فرمان زندگی‌اش باید دست از دستور گرفتن از دیگران بکشد: او طی دوران انتظارش در مُتل متوجه‌ی یک اتاقِ متروکه با پنجره‌هایی پوشیده که کولرِ آن روشن است، می‌شود. چرا کولرِ اتاقی که پنجره‌هایش از بیرون تخته شده‌اند، روشن است؟ این سؤال به کشفِ ماموری که توسط تایریس برای زیر نظر گرفتنِ اتاقِ او اجیر شده است، منجر می‌شود. در نتیجه، اگر در طولِ این دو اپیزود ناچو کسی بود که از صدایی از پشت تلفنِ دستور می‌گرفت، او در پایانِ اپیزود دوم به همان صدایی که از پشتِ تلفن برای صحبت کردن با گاس دستور می‌دهد، ارتقا پیدا می‌کند. اهرم فشارِ ناچو برای اینکه گاس را وادار به حفاظت از جانِ او کند چه چیزی است؟ باید صبر کرد و دید.

دردسرهای گاس اما به فرارِ ناچو خلاصه نمی‌شوند، بلکه او طی گفت‌وگو با هکتور متوجه می‌شود که لالو هم هنوز زنده است. رویارویی گاس و هکتور در اپیزود دوم تداعی‌گر آخرینِ رویارویی‌شان در فینالِ فصل چهارم بریکینگ بد است؛ نه‌تنها در هر دو سکانس گاس یک صندلی را برای نشستن دربرابر هکتور جابه‌جا می‌کند، بلکه در هر دو سکانس زاویه‌ی دوربین در به تصویر کشیدنِ نگاهِ نگرانِ گاس به حرکتِ شوم دستِ هکتور یکسان است. همچنین، نه‌تنها دست هکتور نیمی از صورتِ گاس را که در آینده متلاشی خواهد شد می‌پوشاند (تصویر بالا)، بلکه هر دو سکانس از لحاظ محتوایی هم حکم نسخه‌ی آینه‌ای یکدیگر را دارند؛ مسئله این است: هکتور هرگز مستقیما به گاس نگاه نمی‌کند. در صحنه‌ی مرگ گاس در بریکینگ بد، گاس قبل از اینکه سُرنگ حاوی سم را به هکتور تزریق کند، به او می‌گوید: «آخرین فرصتته که بهم نگاه کنی». سپس، به محض اینکه سرنگ را به‌دستِ هکتور نزدیک می‌کند، هکتور با حالتِ ملتمسانه‌ی مردی که از مرگ وحشت دارد، به گاس نگاه می‌کند. هکتور تنها ازطریقِ نگاهش به پیرمرد درمانده‌ای بدل می‌شود که اگر به خاطر فلج‌بودنش نبود، احتمالا زانو می‌زند و به گاس التماس می‌کرد که او را نکشد.

برای لحظاتِ کوتاهی یک‌جور احساسِ پیروزی توام با تردید به درونِ چهره‌ی گاس می‌دود. انگار گاس نمی‌داند آیا باید از اینکه بالاخره موفق شده است غرورِ دشمنِ خونیِ را بکشند خوشحال باشد یا از واکنشِ غیرمنتظره‌ی هکتور بترسد. گاس می‌داند هکتوری که او می‌شناسد مغرورتر از آن است که بدونِ نگاه کردن به چشمانِ او، بدون التماس کردن به پیشوازِ مرگش خواهد رفت. در اپیزودِ دوم فصل آخر بهتره با ساول تماس بگیری متوجه می‌شویم که چرا گاس در آینده به نگاهِ مستقیم هکتور به او مشکوک می‌شود: وقتی گاس برای تسلیت گفتن مرگِ لالو به دیدنِ هکتور می‌رود، او خوب می‌داند که آن‌ها به‌شکلی از یکدیگر بیزار هستند که غیرممکن است که هکتور تسلیتش را بپذیرد، مستقیما نگاهش کند و به او دست بدهد. گاس می‌داند هکتور فقط در صورتی به او نگاه می‌کند و دستش را می‌فشارد که برتری‌اش را به رُخ دشمنش بکشد و از تماشای چهره‌ی او در لحظه‌ای که به حماقتش پی می‌بَرد، لذت ببرد. پس، به محض اینکه هکتور دستش را دراز می‌کند، گاس یقین پیدا می‌کند که لالو زنده است.

به این ترتیب، سکانس مرگِ گاس به یکی دیگر از سکانس‌های بریکینگ بد که به‌لطفِ بهتره با ساول تماس بگیری از لحاظ دراماتیک و تماتیک غنی‌تر شده‌اند، بدل می‌شود؛ حالا از این بعد هر وقت سکانس مرگ گاس را بازبینی می‌کنیم، می‌دانیم که علتِ شک گاس از روبه‌رو شدن با نگاه مستقیم غیرمنتظره‌ی هکتور به او چیست: چون آخرین‌باری که هکتور مستقیما به او نگاه کرده بود، هکتور این کار را به منظورِ به رُخ کشیدنِ برتری‌اش نسبت به گاس انجام داده بود. بخشِ تراژیکش این است که اگر هکتور احساساتش را کنترل می‌کرد و از دست دادن با گاس خودداری می‌کرد، برتری‌اش را لو نمی‌داد و به احتمال خیلی زیاد گاس از بازگشتِ غافلگیرکننده‌ی لالو ضربه می‌خورد. این موضوع درباره‌ی گاس هم صدق می‌کند: گاس آن‌قدر از هکتور، قاتلِ مکس (دوست صمیمی و احتمالا معشوقه‌اش) متنفر است و انتقام‌جویی از قاتل مکس به‌شکلی به مأموریتِ غایی زندگی‌اش بدل شده است که اعتقاد دارد شلیک یک گلوله به سر او خیلی انسانی خواهد بود. بنابراین، تصمیم می‌گیرد تا هکتور را به‌وسیله‌ی زنده نگه داشتنِ او در بدنِ فلجش زجر بدهد.

اتفاقی که می‌اُفتد این است که گاس خودش با دست‌های خودش هکتور را به تنها نقطه ضعفی که والت را قادر به ضربه زدن به او می‌کند، بدل می‌کند. هردوی گاس و هکتور در نقاطِ مختلفی از زندگی‌شان این فرصت را داشتند تا علتِ نابودی خودشان را از بین ببرند، اما تنها منبعِ معنابخش زندگی گاس زنده نگه داشتنِ قاتل مکس برای دیدنِ نابودی خاندانش است و تنها منبع معنابخش زندگی هکتور هم لذت بُردن از تماشای شکستِ گاس است. زندگیِ تهیِ این دو به‌شکلِ جدایی‌ناپذیر، مریض و شاعرانه‌ای به یکدیگر گره خورده است و خب، راستش آدم‌های دنیای بریکینگ بد هرچه می‌کشند از عقده‌های خودویرانگرایانه‌ی خودشان است. در اپیزود سوم فصل سوم بهتره با ساول تماس بگیری، پس از اینکه مایک رسما توسط گاس مامور می‌شود تا در تشکیلات سالامانکاها اخلال ایجاد کند، او برای تهیه‌ی هروئین به دیدنِ دکتر گاس در مکزیک می‌رود (همان ماجرای جاساز کردنِ هروئین در داخل کتانی‌های آویزان از تیربرق و شلیک به آن‌ها از راه دور). در آغازِ سکانس مطبِ دکتر از نمای صندلی چرخ‌دار به اکشن‌فیگورِ دو دایناسورِ درحالِ غرش کات می‌زنیم (تصویر بالا): خصومتی بدوی، وحشیانه و مقابل‌تاریخی که سرانجامش انقراضِ هردوی آن‌ها در انفجاری شهاب‌سنگ‌گونه است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
8 + 9 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.