در جدیدترین اپیزود سریال Better Call Saul، مایک با دریل شارژیاش روی مخ چاک میرود و گاس نشان میدهد که در پرتاب زباله از راه دور به درون سطل آشغال وارد است!
حتما یادتان است که وینس گیلیگان قبل از آغاز پخش فصل سوم سریال Better Call Saul، به این نکته اشاره کرد که این فصل خیلی نسبت به گذشته به حال و هوای تیره و تاریکِ «برکینگ بد» نزدیک میشود و از این گفت که یکی از اپیزودهای فصل سوم، همچون اپیزود شصت و سوم «برکینگ بد» خواهد بود. خب، شاید هنوز خیلی زود باشد تا به این نتیجه برسیم، اما فکر میکنم منظور گیلیگان از این حرف، اپیزود این هفتهی «ساول» بوده است. قسمت چهارم فصل سوم «ساول» شاید «برکینگ بد»وارترین اپیزودِ کل این سریال باشد. این اپیزود نه تنها در ویلای دون الایدو که همگی خیلی خوب او، رابطهاش با گاس فرینگ و مرگِ حماسیاش را به یاد میآوریم شروع میشود، بلکه از همان فیلتر رنگی زرد و نارنجی «برکینگ بد» بهره میبرد. این در حالی است که تقریبا در نیمهی اول این اپیزود خبری از جیمی و چاک و کیم نیست و سریال فقط دنبالکنندهی گاس و مایک و دار و دستهی سالامانکاست و به جای دنبال کردن دعواها و دلخوریها و حسادتهای برادرانِ مکگیل، حول و حوشِ تهدیدها و شاخ و شانهکشیهای یک سری مواد فروشِ کلهگنده برای یکدیگر میچرخد. بنابراین میتوان تصور کرد چرا این اپیزود اینقدر بهطرز لذتبخشی یادآور «برکینگ بد» بود.
اما مهمترین عنصری که در هرچه «برکینگ بد»تر ساختنِ این اپیزود نقش دارد و فکر میکنم در ادامهی این فصل نقش خواهد داشت، گاس فرینگ است. این اپیزود به این دلیل یادآور سریال اصلی است که گاس فرینگ، یادآورِ موقعیتِ والتر وایت در سریال اصلی است. تا اینجای فصل سوم، گاس فرینگ چیزی بیشتر از شبحی نامرئی که در گوشههای داستان حضور داشت نبود. اما از این اپیزود به بعد فرینگ به یکی از شخصیتهای اصلی سریال بدل میشود و ما فرصت پیدا میکنیم تا در سکانسهای منحصربهفردش، به درون ذهن او وارد شده و موقعیت کاری او در این برهه از خط زمانی دنیای «برکینگ بد» را درک کنیم. با اینکه فرینگ در طول این چند اپیزود حضور کوتاه اما دلهرهآوری داشته است، اما چیز جدیدی از او نسبت به سریال اصلی به دست نیاوردیم. فرینگِ «ساول» ظاهرا همانِ فرینگِ «برکینگ بد» به نظر میرسید. همان مردی که یک لحظه صاحب معمولی یک فست فود زنجیرهای احساس میشود و لحظهای بعد با خیره شدن به یک نقطه، به مردی کاملا متفاوت.
اما «ساول» تاکنون نشان داده که دو وظیفهی اصلی مهم دارد: (۱) به نمایش گذاشتنِ سیر تحول شخصیتهای فرعی «برکینگ بد» به چیزی که در آینده دیده بودیم و (۲) شخصیتپردازی و بررسی روانشناسی آنها. چه کسی فکرش را میکرد یک روزی عاشق ساول گودمنِ نیرنگبازِ سریال اصلی شویم و دلمان برایش بسوزد، اما چنین اتفاقی به لطف این سریال افتاد. خب، چنین چیزی دربارهی گاس فرینگ هم صدق میکند. زمانهای زیادی در سریال اصلی به شخصیتپردازی فرینگ اختصاص داده شده بود. اما او بهطرز قابلدرکی در سایهی والتر وایت قرار میگرفت و این فرصت وجود نداشت تا به شکل عمیقتری زندگی شخصی و کاری او را دنبال کنیم. اما خوشبختانه «ساول» این فرصت را فراهم کرده است. اگر یادتان باشد در یکی از بهیادماندنیترین صحنههای «برکینگ بد»، فرینگ که بعد از سر به نیست کردنِ دون الایدو و کارتلش که مسبب آزار و اذیتهای او مرگ دوستش بودند، والت را به قلبِ صحرا میبرد و به او حالی میکند که اگر جایگاهش را قبول نکند، زن و پسر و دختر نوزادش را خواهد کشت. والت در این نقطه از داستان در وضعیت شکنندهای به سر میبرد و سخنرانی تهدیدآمیز گاس کاری کرد تا او از وحشت منزوی شده و سرش را پایین بیاندازد. تماشاگران هم که حرکتِ دیوانهوارِ گاس برای نابودی کارتل را دیده بودند، میدانستند که این آقا شوخیبردار نیست. بنابراین وقتی والت موفق شد بمبی را در صورتِ گاس منفجر کند، همگی هورا کشیدیم و کاملا احساس میکردیم که بار سنگینی از روی دوشمان برداشته شده است.
این صحنه را به این دلیل به خاطر آوردم که در این اپیزود خبری از آن گاسی که در سکانس تهدید والت دیده بودیم نبود. با دیدن این گاس، به راحتی میتوان فراموش کرد که او زمانی چه آنتاگونیست خوفناکی بوده است. تمامش به خاطر این است که اگر گاس در «برکینگ بد» در مقام آنتاگونیست قرار میگرفت، اینجا در جایگاه ضدقهرمان جای میگیرد. او والتر وایتِ این سریال است و دار و دستهی سالامانکا، گاسِ فرینگ این سریال. از آنجایی که گیلیگان و تیمش عادت به تکرار خودشان ندارند و با توجه به چیزی که در این اپیزود در رابطه با گاس فرینگ دیدیم، میتوان گفت حتی این مقایسه هم اشتباه است. درگیری والت و فرینگ، همچون درگیری دو شیطان بود که فقط به خاطر اینکه وقت بیشتری را با والت گذرانده بودیم و او نسبت به فرینگ، آدم ترسوتری بود، شیطان اولی را به دومی ترجیح میدادیم. اما با توجه به چیزی که در این اپیزود میبینیم، گاس آدم خیلی خوبی به نظر میرسد. مثلا به صحنهای که سعی میکند کارکنانش را آرام کند و به آنها دلداری بدهد و با سخنرانی انگیزشی دربارهی رویای امریکایی، به آنها برای فراموش کردن خاطرهی بدشان کمک کند، نگاه کنید. کاملا مشخص است که گاس فقط برای ماستمالی کردن ماجرا، جلوی آنها ادا در نمیآورد، بلکه واقعا به سلامت کارکانش اهمیت میدهد. یا در صحنهی دیگری برای چند ثانیه اجازه میدهد تا نقابِ جدی و ترسناکش فرو بیافتد و در لحظهای که میتوان درد و رنج ناراحتکنندهای را که هرروز تحمل میکند دید، برای مایک از تنفر شخصی و عمیقش نسبت به هکتور سالامانکا میگوید و دوباره نقاب را روی صورتش میگذارد و میرود.
بنابراین تماشای سریالی که در آن گاس فرینگ آنتاگونیستِ داستان نیست واقعا کنجکاوبرانگیز است. فرینگ در «برکینگ بد» با اینکه حرکات خفن زیادی از خود به جا گذاشته بود و کلا شخصیت تحسینبرانگیزی بود، اما کسی نبود که برای پیروزیاش علیه والت و جسی هیجانزده شویم. اما در «ساول» که هکتورها و چاکها اوج شرور بودن را تعریف کردهاند، گاس فرینگ این فرصت را دارد تا به قهرمانمان تبدیل شود. البته لازم به گفتن نیست که در دنیای «برکینگ بد» قهرمانی وجود ندارد. هرکسی که شرارت کمتری داشته باشد در جایگاه قهرمان قرار میگیرد و خوشبختانه هکتور سالامانکا خیلی کمک میکند تا صاحب لوس پولوس هرمانوس در جایگاه دوستداشتنیتری قرار بگیرد. در حالی که گاس حضوری هوشمندانه، آرام و دقیقی دارد و مثال بارزِ یک مواد فروشِ کاربلد است، سالامانکا بیتربیت، بیقابلیت و حالبههمزن است و رفتاری بچگانه دارد. هکتور برخلاف گاس به چیزهایی مثل «احتیاط» و «پنهانکاری» اعتقاد ندارد و آنقدر دیوانه است که توی روز روشن وارد مغازهی فرینگ شود و مشتریان و کارکنانش را بترساند. البته همین دیوانهبودنشان است که آنها را به آنتاگونیستهای ترسناکی تبدیل میکند. چون آنها به حدی بیپروا هستند که همیشه امکان دارد دست به حرکات غیرعاقلانهای بزنند.
«ساول» دربارهی داستانهای ناگفتهی «برکینگ بد» است و همانطور که بعد از اپیزود هفتهی گذشته حدس زدیم، این اپیزود حدسمان را بهطرز هیجانانگیزی تایید میکند. با توجه به سکانس افتتاحیهی این اپیزود در ویلای دون الایدو، به نظر میرسد سریال به روش خیلی جذابی قصد دارد نحوهی آشنایی گاس و مایک را روایت کند. همهی ما میدانیم که داستان گاس و دون الایدو چه شروع خونینی داشته و به سوی چه پایانی در حرکت است، اما چیزی که جالب است، وقت بیشتری است که این سریال صرف نمایش کار و کاسبی و شخصیتهای دار و دستهی دون الایدو و سالامانکاها میکند. هماکنون میتوان دید که سالامانکاها و گاس فرینگ تاریخچهی سر به مهر خودشان را دارند که تماشای نبرد آنها را جذاب میکند. قرار دادن کار و کسبی سنتی و «بامزه»ی هکتور در مقابل امپراتوری مدرن و حرفهای گاس که پولهایش را بستهبندی شده تحویل میدهد، روش جالبی از سوی نویسندگان برای توضیحِ ترشرویی و حسادتِ هکتور است. اما خیالی نیست، عصبانیتِ هکتور دقیقا همان چیزی است که گاس میخواهد.
چنین چیزی دربارهی جیمی هم صدق میکند. عنصری که خطهای داستانی جیمی و گاس را به هم متصل میکند این است که قرار گرفتن در مخمصه توسط دشمنانشان، دقیقا همان چیزی است که آنها برای راه انداختن نقشههایشان به آن نیاز دارند. تماشای اینکه جیمی به تمام درخواستهای برادرِ موزمارش تن میدهد عجیب است، اما خب، میدانیم که تمام اینها بخشی از ضدحملهی جیمی در قالتاقترین شکل ممکنش است. نویسندگان هر از گاهی بهانههای منطقی و خیلی خوبی برای ترکیب داستانهای جیمی و مایک پیدا میکنند. این در حالی است که امکان ندارد یک اپیزود بیاید و برود و ما مایک را در حال انجام یکی از آن ماموریتهای حرفهای و هوشمندانهاش نبینیم. بنابراین جیمی از آنجایی که میداند برادرش حتما قصد تعمیر درِ شکستهی خانهاش را دارد، مایک را به عنوان تعمیرکار به خانهی او میفرستد تا او از شرایط خانه عکاسی کند. فقط در سریالی مثل «ساول» است که صحنهی به ظاهر سادهای مثل عکاسی یک تعمیرکار قلابی از در و دیوار یک خانه، اینقدر پرجزییات و هیجانانگیز کارگردانی و تدوین میشود. سکانسی که روی کاغذ نباید اینقدر جالب از آب درآید، به لطف خلاقیت سازندگان در اجرا، به یکی از بامزهترین سکانسهای این فصل تا اینجا تبدیل شده است. مایک با دریلِ شارژیاش طوری چاک را از محل دور میکند که در اپیزود هفتهی گذشته با تیرهای هواییاش، رانندگانِ کامیون سالامانکاها را دست به سر کرده بود. در صحنهای که مایک در کنار درِ آشپزخانه ایستاده است و به محض نزدیک شدنِ چاک قبل از رفتن به طبقهی بالا، دکمهی دریل را فشار میدهد، به خوبی میتوانید درد و صدای گوشخراش ناشی از الکتریسته را که او احساس میکند، لمس کنید. یکجورهایی مایک فقط با فشردن یک دکمه در فواصلِ زمانی درست، چاک را بدون اینکه خودش متوجه شود، از محل دور میکند. بامزهتر از آن جایی است که مایک از درست کردن در خانهی چاک ابراز رضایت میکند و خوشحال است که بالاخره برای یک بار هم که شده، یک چیزی را به جای خراب کردن، درست کرده است. او نمیداند در آینده به مامور «درستکننده»ی گندکاریهای والت و جسی تبدیل خواهد شد.
اما ظاهرا هدف جیمی از عکسهای گرفته شده از خانهی چاک، اثبات روانیبودن برادرش به دادگاه و اتحادیهی وکلای نیو مکزیکو است. تا از این طریق ثابت کند که برادرش ثبات ذهنی کافی به عنوان یک شاهد قابلاعتماد را ندارد. که اعترافی که جیمی در حضور چاک کرده بوده، فقط وسیلهای برای آرام کردن ذهن بیمار و مغشوش او بوده است. آدرسی هم که مایک گیر آورده، احتمالا آدرس محل زندگی ربکا، همسر قبلی چاک است. شاید جیمی بتواند از او به عنوان شاهدی بر شخصیت مشکلدار چاک در دادگاه استفاده کند. جیمی میتواند با نشان دادن عکسها نشان دهد که چاک بر اثر قرار گرفتن در برابر وسائل الکترونیکی قاطی میکند و جیمی میتواند از این طریق دلیل بیاورد که قصد اصلیاش از شکستنِ ضبط صوت، نجات برادرش از چیزی که به سلامتش آسیب میزند بوده است. یادمان نرود در اعترافی که چاک از جیمی دارد، خودش وضع خوشی ندارد و بدگمانی و وحشت از لحن صدایش مشخص است. بنابراین جیمی میتواند بگوید که هدفش از اعتراف، آرام کردن برادرِ بیمارش بوده است. و بعدا هدفش از شکستن در خانه هم نجات برادرش از آسیبرسانی بیشتر به خودش بوده است. جزییاتی که در این خصوص باید به یاد داشته باشیم، عکسی است که مایک از چراغِ گردسوزی روی روزنامهی «فایننشال تایمز» میگیرد که احتمال مدرکی برای اثبات حال بد چاک در دور و اطراف تاریخ انتشار روزنامه بوده است. نکتهی بعدی این است که چاک برای کیم فاش میکند که کپی نوار اعتراف جیمی را دارد و احتمالا دلیل خوشحال شدن کیم در پایان اپیزود این باشد که نوار، یکی از لازمههای اجرای نقشهی آنهاست.
روی هم رفته به نظر میرسد «ساول» اپیزود به اپیزود بیشتر از قبل دارد از ارجاعاتش به «برکینگ بد» و متریالهای آن سریال به نفع خودش استفاده میکند. بهترین غافلگیری این اپیزود اختصاص وقت قابلتوجهای به خط داستانی دوم (گاس/مایک) سریال بود که به تنوع خوبی نسبت به گذشته منجر شد و البته همیشه تماشای نکات ریزی که سریال برای زمینهچینی و بازیگوشی در دل این اپیزود جاسازی کرده است، لذتبخش است. از آغاز این اپیزود با نمایی از زیر آب استخر که یادآور لحظهی سقوط دون الایدو بعد از مسموم شدن در «برکینگ بد» است تا نام عروسکی (سابروسیتو) که هکتور برای او میآورد و در زبان اسپانیایی به معنی «خوشمزه» است و احتمالا ارجاع دیگری به آخرین نوشیدنی خوشمزهای است که او در آینده از دست گاس مینوشد. تماشای مایک در حال خواندن مجلهی «تعمیرکار» نشان میدهد حرفهای مثل او هم باید خودش را آپدیت نگه دارد و ایستگاه آتشنشانیای که گاس از آن دیدن میکند هم همان ایستگاهی است که والت، هالی را در پایان فصل آخر در آن رها میکند. یا وقتی که در همین صحنه گاس به آتشنشانان میگوید که امیدوارم هیچوقت به خدمات شما احتیاج پیدا نکنم؛ به عنوان کسی که صورتش در انفجار نابود میشود و آزمایشگاهش توسط والت و جسی سوزانده میشود، گاس در آینده بدجوری به آتشنشانان نیاز پیدا خواهد کرد!