نقد سریال The Americans - چرا باید آن را تماشا کنید؟

نقد سریال The Americans - چرا باید آن را تماشا کنید؟

سریال جاسوسی The Americans، یکی از قوی‌ترین و منحصربه‌فردترین درام‌های باپرستیژ تلویزیون است. همراه میدونی و بررسی این سریال باشید.

دو حالت دارد: یا کشته‌‌مُرده‌ی جاسوس‌ها هستید یا بعد از دیدن سریال «آمریکایی‌ها» (The Americans) به جمع گروه اول می‌پیوندید. آخه حتما قبول دارید که جاسوس‌‌ها شگفت‌انگیز هستند. دقیقا به خاطر همین است که مجموعه‌ی ۰۰۷ یکی از محبوب‌ترین آثار ادبی و فرانچایزهای تاریخ سینما است، به خاطر همین است که دیوانه‌بازی‌های جیسون بورن ذوق‌مرگ‌مان می‌کند و به خاطر همین است که مردم عاشق مامور ۴۷‌ها و بازی‌های مخفی‌کاری هستند. لذتی که در دیدن هدشات شدنِ یک قربانی بخت‌برگشته از پشت سر توسط مردی که تا همین دو دقیقه پیش فکر می‌کردید میوه‌فروش سر کوچه است و ناپدید شدن او در میان جمعیت وجود دارد منحصربه‌فرد است. درگیری مخفیانه و بی‌سروصدای جاسوس‌ها که می‌تواند به اتفاقات بزرگی منجر شود، خیلی هیجان‌انگیزتر و ترسناک‌تر از یک اکشن طوفانی تمام‌عیار است. شاید به خاطر اینکه جاسوس‌بازی خیلی پیچیده‌تر و اسرارآمیزتر از تیراندازی و مبارزه‌های تن به تن در وسط خیابان است. جاسوس‌بازی یعنی مبارزه در اوج سکوت. یعنی تعقیب و گریز در سایه‌ها. اگر در اکشن‌ها، دو طرف نبرد به‌طور کاملا آشکاری در مقابل هم قرار می‌گیرند. اگر در اکشن‌ها دوست و دشمن مشخص است و می‌دانیم هر که زور و بازوی قوی‌تری داشته باشد پیروز میدان است، جاسوس‌بازی فرق می‌کند. جاسوس‌ها به مهارت‌های عجیب و غریب‌تر و باظرافت‌تری برای زنده ماندن نیاز دارند. باید بتوانند خوب دروغ بگویند. باید بتوانند خوب روان قربانیانشان را در مشت بگیرند. باید بتوانند هویت واقعی‌شان را زیر خروارها هویت‌های قلابی و اسم‌های مستعار پنهان نگه دارند. باید بتوانند صبر داشته باشند و روزها، ماه‌ها و حتی سال‌ها روی یک سوژه کار کنند. جاسوس‌بازی یعنی آتش‌بازی بدون کبریت و بنزین.

جاسوس‌ها اما بیشتر از هرچیزی به خاطر این هیجان‌انگیز هستند که باید در همه حال خودشان را مخفی نگه دارند. این نکته به تنهایی مرحله‌ی جدیدی از تنش خردکننده‌‌‌ای به مبارزه‌ها و فعالیت‌هایشان اضافه می‌کند. اما مهم‌ترین چیزی که تماشای جاسوسان را لذت‌بخش و دلهره‌آور می‌کند نه دست به یقه شدن آنها با دشمنانشان، بلکه درگیری‌های درونی‌شان است. قهرمانان اکشن در بحبوحه‌ی نبرد معمولا با دشمنانی هم قد و قواره‌ی خودشان درگیر می‌شوند. اما جاسوس‌ها خودشان را در موقعیت‌های پیچیده‌ی زیادی پیدا می‌کنند. بعضی‌وقت‌ها که تعدادشان کم هم نیست باید با خونسردی تمام لوله‌ی اسلحه‌شان را به سمت فرد بیگناهی نشانه بگیرند و ماشه را بکشند. بعضی‌وقت‌ها باید با احساسات انسان‌ها برای رسیدن به مقاصدشان بازی کنند. بعضی‌وقت‌ها باید با آرامش آدم‌های بیگناه زیادی را برای مخفی ماندن در تاریکی بکشند. بالاخره یک روزی می‌رسد که به خودشان شک می‌کنند. به هدفی که به خاطرش دارند این کارها را می‌کنند. خسته می‌شوند. عذاب وجدان سراغشان می‌آ‌ید. می‌خواهند یک زندگی عادی داشته باشند. می‌خواهند دیگر مجبور نباشد با ترس و لرز مدام مراقب پشت سرشان باشند. می‌خواهد از روی این تردمیل بی‌توقفِ لعنتی که آنها را به جایی نمی‌برد پیاده شوند. اما جاسوس‌ بودن یعنی ادامه دادن.

فیلیپ و الیزابت جنینگز، شخصیت‌های اصلی «آمریکایی‌ها، جاسوس‌هایی هستند که با چنین چیزهایی دست و پنجه نرم می‌کنند. با چنین نگرانی‌ها و دلهره‌ای روزهایشان را به شب می‌رسانند. با چنین شک و تردیدهایی روبه‌رو می‌شوند. با چنین روش‌هایی جاسوسی می‌کنند. فیلیپ و الیزابت روس هستند. آنها جاسوس‌های سازمان اطلاعاتی کا.گ.ب هستند که در بحبوحه‌ی جنگ سرد از طرف شوروی به امریکا فرستاده شده‌اند. آنها اما جزو آن دسته از جاسوس‌هایی که در خانه‌های تیمی زندگی می‌کنند و همیشه باید در خفا و فرار باشند نیستند. بلکه جزو آن دسته از جاسوس‌هایی هستند که‌ به ماموران خفته معروفند؛ کسانی که به‌طرز عمیقی در بافت زندگی کشورِ هدف مخلوط شده‌اند و به عنوان شهروندان امریکا شناخته می‌شوند و در حومه‌ی واشنگتن دی‌.سی، پایتخت سیاسی امریکا زندگی می‌کنند. فیلیپ و الیزابت در جوانی برای این کار انتخاب می‌شوند و طوری آموزش دیده‌اند که حالا یک پا امریکایی هستند. روزها به عنوان صاحبان یک آژانس مسافرتی کار می‌کنند و شب‌ها ماموریت‌هایی که «مرکز» بهشان محول می‌کند را انجام می‌دهند. فیلیپ و الیزابت چنان ماموران خفته‌ای هستند که حتی دوتا بچه‌های نوجوانشان که در امریکا به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند هم هویت واقعی والدینشان را نمی‌دانند و خبر ندارند که شغل واقعی آنها چیست. داستان آنها از جایی کلید می‌خورد که یک مامور فدرال به اسم استن بیمن که در دایره‌ی ضدجاسوسی کار می‌کند به همسایگی آنها نقل‌مکان می‌کند. اگرچه این موضوع در ابتدا خطر بزرگی برای زوج جنینگز محسوب می‌شود، اما به عنوان یک فرصت باد آورده و فوق‌العاده هم است. فیلیپ با استن طرح دوستی می‌ریزد.

اگر با خواندن این خلاصه‌قصه احساس می‌کنید با سریال چندان خاص یا هیجان‌انگیزی طرف نیستید، حق با شماست. بعضی‌وقت‌ها یکی از بدترین کارهای دنیا، توضیح دادن خلاصه‌قصه‌ی یک شاهکار طولانی و پیچیده است. پس اگر با خواندن ایده‌ی داستانی «آمریکایی‌ها» یاد چندین و چند سریال جاسوسی و پلیسی دیگر تلویزیون افتادید مشکلی نیست. اما این را هم نباید فراموش کنید که «آمریکایی‌‌ها» اصلا شبیه هیچ چیز دیگری در این ژانر نیست. یا بهتر است بگویم «آمریکایی‌ها» اصلا شبیه هیچ سریال دیگری نیست. «آمریکایی‌ها» یکی از بهترین سریال‌های تاریخ تلویزیون است که خب، متاسفانه خیلی‌ها آن را تماشا نمی‌کنند. برخی گنجینه‌های تلویزیونی مثل امثال «برکینگ بد»، «سوپرانوها»، «بازی تاج و تخت» و «کاراگاه حقیقی» هستند که کشف شده‌اند، در موزه قرار داده شده‌اند و مردم به راحتی آنها را تماشا می‌کنند و همه‌جا درباره‌‌شان صحبت می‌شود، اما یک سری گنجینه‌ها هم وجود دارند که هنوز زیر خاک‌ها باقی مانده‌اند و کسی نمی‌داند که چه چیزهای باارزشی همین‌طوری رها شده‌‌اند. «آمریکایی‌ها» یکی از گنجینه‌های گروه دوم است.

اولین چیزی که باید درباره‌ی «آمریکایی‌ها» بدانید این است که این سریال خوراک عاشقانِ داستان‌های جاسوسی و جنگ‌های سرد و کلا نبرد ماموران مخفی و آدمکش‌هایی که به روش‌های پیچیده‌ای با هم درگیر می‌شوند است. جو وایزبرگ، یکی از خالقان سریال افسر سابق سازمان سی.آی.ای بوده است و کتابی هم به اسم «یک جاسوس عادی» نوشته است. او که از مدت زمان کارش در این سازمان احساس پشیمانی می‌کند، بعدا روی به ساخت سریال «آمریکایی‌ها» آورد و از تجربیاتش برای هرچه واقع‌گرایانه‌تر ساختن روابط و ساز و کار بین جاسوس‌ها و نحوه‌ی فعالیت سازمان‌های اطلاعاتی استفاده کرد. نتیجه به سریالی منجر شده که به‌طرز بی‌نظیری به واقعیت پایبند است و در آن خبری از هیچ‌گونه اضافات فانتزی‌ای که در دیگر فیلم‌ها و سریال‌های جاسوسی می‌بینید نیست. بنابراین اگر می‌خواهید اطلاعات دقیق‌تر و عمیق‌تری درباره‌ی جاسوس‌ها در یکی از مهم‌ترین برهه‌های تاریخ بشری به دست بیاورید، «آمریکایی‌ها» خود جنس است. از چیزهای ساده‌ای مثل نحوه‌ی ارتباط «مرکز» با مامورهایش و انواع و اقسام کلاه‌گیس‌هایی که جاسوسان برای ارتباط با سوژه‌هاشان استفاده می‌کنند گرفته تا نحوه‌ی اجرای برنامه‌های بلندمدت جاسوس‌ها برای رسیدن به اطلاعات ارزشمند یا به دست آوردن نیروی مهمی که در یک مکان دولتی نیاز دارند. «آمریکایی‌ها» به حدی واقعی است که اتفاقا یکی از دلایل بینندگان کم‌تعدادش به خاطر همین غیرمرسوم و غیرکلیشه‌ای‌بودن آن است. چون در نگاه اول «آمریکایی‌ها» اصلا شبیه تصویری که از فیلم های جاسوسی داریم نیست. کاراکترها نه در خیابان‌های شهر با استون مارتین لایی می‌کشند و نه تفنگ کوچولویی برای مواقع ضرروی در جیب دارند. عملیات‌ها به کاشتن یا خنثی کردن یک بمب اتم مربوط نمی‌شوند. در عوض با عملیات‌های بسیار کوچک‌تر و ناچیزتری سروکار داریم که به جای منجر شدن به سکانس‌های اکشنِ بزرگ که کاملا با نحوه‌ی کارِ جاسوس‌های واقعی مغایرت دارد، سریال درباره‌ی نبردهای مخفیانه‌ی به مراتب محدودتری است که از تعلیق‌های خفه‌کننده‌‌ای بهره می‌برند.

بخش‌های جاسوس‌بازی سریال اما فقط یکی از کوچک‌ترین بخش‌های سریال است. «آمریکایی‌ها» بیشتر از اینکه درباره‌ی عملیات‌های خارجی فیلیپ و الیزابت باشد، درباره‌ی عملیات‌های داخلی و درونی این دو است. به عبارتی دیگر «آمریکایی‌ها» بیشتر از اینکه در هر اپیزود یک ماموریت جلوی روی شخصیت‌هایش بگذارد، سریالی است که هدف اول و آخرش مطالعه‌ی شخصیتی و احساسی و روانی کاراکترهایش در موقعیت پیچیده‌ای که در آن حضور دارند است. درست مثل «برکینگ بد» که از دنیای نبرد پادشاهان مواد مخدر برای سیر و جستجو در ذهن مردی استفاده می‌کرد که می‌خواست زندگی خانواده‌اش را تامین کند و برای خودش کسی باشد و درست همان‌طور که «سوپرانوها» اصلا درباره‌ی مافیاها نبود و در عوض تمرکز اصلی‌اش روی مطالعه‌ی پرجزییات شخص تونی سوپرانو در تلاش برای تغییر زندگی‌اش بود، «آمریکایی‌ها» هم از فضا و چارچوبِ فعالیت‌های جاسوسی به عنوان وسیله‌ای برای بررسی فیلیپ و الیزابت و ازدواجشان استفاده می‌کند.

درست مثل دو سریالی که نام بردم، «آمریکایی‌ها» نیز کاراکترهایش را در موقعیت‌های تصمیم‌گیری و تنگناهای عجیب و غریبی می‌گذارد که اصلا دوست ندارید به جای آنها باشید. در آغاز فصل سوم سریال فیلیپ و الیزابت از سوی «مرکز» ماموریت دارند تا شغل واقعی‌شان را به دختر ۱۴ ساله‌شان پیچ بگویند. مقامات بالا قصد دارند از این طریق پیچ را به «جاسوس نسل دوم» تبدیل کنند. این یعنی پیچ می‌تواند وارد بخش‌هایی از سازمان‌ها و اداراتِ دولت شود که فیلیپ و الیزابت به خاطر هویت‌های جعلی‌شان توانایی‌اش را ندارند. الیزابت باور دارد که این حرکت درستی است. که پیچ دیر یا زود باید متوجه شود که به جای کاپیتالیسم امریکایی به کمونیسم شوروی وفادار باشد. که پیچ باید بفهمد که از چه رگ و ریشه‌ای است. الیزابت فکر می‌کند این کار باعث نزدیک شدن او و دخترش در دوران پرالتهاب بلوغ او می‌شود و هدفی برای مشغول بودن به پیچ می‌دهند؛ کسی که مدتی است بدجوری در تظاهرات و فعالیت‌های ضدجنگ شرکت می‌کند و الیزابت هم که باور دارد جاسوس‌بازی‌هایشان برای امن کردن دنیاست، فکر می‌کند این موضوع حفره‌ی درون پیچ را پر می‌کند. اما فیلیپ کاملا مخالف است. او اعتقاد دارد فاش شدن چنین حقیقتی برای دختری مثل پیچ که به عنوان یک امریکایی بزرگ شده است، باعث انفجار و فروپاشی احساساتِ آسیب‌پذیرش می‌شود و خدا می‌داند چه ضربه‌‌ی جبران‌ناپذیری به او می‌زند. فیلیپ و الیزابت با اینکه فرزندانشان را دوست دارند، اما همزمان برای اینکه لو نروند باید فاصله‌شان را با بچه‌های خودشان هم حفظ کنند و این برای آنها دیوانه‌کننده است. این فقط یکی از تصمیماتی است که کاراکترهای «آمریکایی‌ها» در طول سریال با آن گلاویز می‌شوند.

هیچ پدر و مادری نمی‌خواهد فروپاشی احساسی فرزندانش را به چشم ببیند، اما همه‌ی پدر و مادرها هم به‌طرز نامحسوسی دوست دارند فرزندانشان راه آنها را ادامه بدهند. فیلیپ و الیزابت گرچه حسابی خسته و درمانده هستند، اما به‌طرز دیوانه‌واری به هدفشان و وطن مادری‌شان روسیه اعتقاد دارند. بنابراین حاضرند برای مراقبت از آن دست به هرکاری بزنند. اما همزمان می‌دانند که شغلشان چقدر سخت است و چقدر آدم را تغییر می‌دهد. فیلیپ در جایی از سریال در این باره می‌گوید: «قبل از اینکه بدونی دوستش داری، یه شغلی رو انتخاب می‌کنی. وقتی جوونی، واقعا نمی‌دونی چه کسی هستی، چه کسی می‌خواهی باشی و چه کاری می‌خوای کنی. یه چیزی رو به خاطر اینکه تو اون لحظه بهت می‌خوره یا نیازش داری انتخاب می‌کنی. اما زندگی همه‌چیز رو تغییر می‌ده. تو تغییر می‌کنی. و یه روز بیدار می‌شی و دیگه دوست نداری بری سر کار. دیگه دوست نداری کارهای یه عده‌ای که اصلا نمی‌شناسیشون رو انجام بدی. دیگه برات اهمیت نداره. نمی‌خوای اون کار رو انجام بدی. به همین سادگی فقط نمی‌خوای. هر روز صبح من با چنین حس گندی از خواب بیدار می‌شم». فیلیپ و الیزابت زمانی سربازان جان بر کف کشورشان بوده‌اند و با تصمیم خودشان برای این کار سخت داوطلب شده‌ بودند، اما آدم‌ها در طول زمان تغییر می‌کنند. اگرچه آنها هنوز به کشورشان باور دارند، اما بعضی‌وقت‌ها به نظر می‌رسد آنها شغلشان را با اشتیاق انجام نمی‌دهند. شاید در کلام دم از وفاداری و اعتقاد بزنند، اما یک‌جور غم و اندوهی در انجام ماموریت‌هایشان به چشم می‌خورد که به راز فروخفته‌ای در عمق وجودشان اشاره می‌کند. کاری که با اشتیاق شروع کرده بودند، حالا به کاری تبدیل شده که فقط به عنوان یک روتین روزانه انجام می‌دهند. فیلیپ به این فکر می‌کند که آیا دختر معصومش هم باید به آدمکشی مثل پدر و مادرش تبدیل شود؟ چنین اتمسفر خفقان‌آوری در جریان تمام سکانس‌ها، تمام گفتگوها و تمام لحظات بزرگ و کوچک «آمریکایی‌ها» احساس می‌شود.

«آمریکایی‌ها» سریالی درباره‌ی «وفاداری» است. وفاداری چه از نظر شخصی و چه از نظر سیاسی. تک‌تک کاراکترهای سریال از هدف، کشور، مکتب یا نوع زندگی خاصی حمایت می‌کنند، اما همزمان همه‌ی آنها خودشان را در روابط شخصی‌ای پیدا می‌کنند که روی تصمیماتشان تاثیرگذار است. طبیعت انسان‌ها، ارتباط برقرار کردن با هم‌نوعانشان است. انگار همه‌ی آدم‌ها با آهن‌ربایی جاسازی شده در قفسه‌ی سینه‌شان به دنیا آمده‌اند که آنها را به سوی یکدیگر جذب می‌کند. اما هستند سازمان‌ها و کشورها و اعتقاداتی که خلاف طبیعت انسان‌ها کار می‌کنند. ماهیت آنها جدا کردن انسان‌ها از یکدیگر و دسته‌بندی‌شان در گروه‌های خوب و بد است. برخورد این دو با یکدیگر به تناقص بزرگی می‌انجامد. کسانی که می‌خواهند بین آدم‌ها فاصله بندازنند و طبیعت آدم‌ها که به سوی یکدیگر کشیده می‌شوند. مثلا استن بیمن به عنوان یک مامور فدرال از یکی از کارکنان زن سفارت روسیه به نام نینا آتویی برای تهدید کردن او به دست می‌آورد و از آن برای استفاده از نینا به عنوان وسیله‌ای برای بیرون آوردن اطلاعاتِ سفارت استفاده می‌کند، اما در ادامه رابطه‌ی عاشقانه‌ای که بین آنها جرقه می‌خورد، باعث می‌شود تا نینا به چیزی بیشتر از یک جاسوس برای استن تبدیل شود و این کاری می‌کند تا استن هم برای محافظت از نینا، خودش را در موقعیت‌های فشرده‌ای پیدا کند.

اصلا چرا راه دور برویم. فیلیپ و الیزابت هم در ابتدا بدون اینکه هیچ عشقی نسبت به یکدیگر داشته باشند با هم ازدواج می‌کنند. اما این ازدواج به مرور زمان واقعی می‌شود. با اینکه هر دو هیچ‌وقت نحوه‌ی آغاز ارتباطشان را فراموش نکرده‌اند، اما نمی‌توانند واقعی‌بودن آن در حال حاضر را هم نادیده بگیرند. حالا فیلیپ و الیزابت با وجود اینکه یکدیگر را از ته قلب دوست دارند و خانواده‌ی خوبی بهم زده‌اند، باید با مرگ دست و پنجه نرم کنند. هر باری که تلفن از سوی «مرکز» زنگ می‌خورد و هر باری که برای انجام ماموریت از خانه بیرون می‌روند، بدنشان می‌لرزد. شاید در مخفی کردن آن لرزش خوب باشند، اما به لطف بازی خارق‌العاده‌ی متیو ریس و کری راسل می‌توانید امواج نامرئی ساتع‌شده از آنها را احساس کنید. فیلیپ و الیزابت زمانی بچه‌هایی بوده‌اند که در تنگدستی و شرایط طاقت‌فرسای کشورشان رشد کرده‌اند و از شدت عصبانیت تنها هدفشان جان دادن در راه کشورشان بوده است. آن زمان آنها چیزی برای دست دادن نداشتند. اما حالا آنها همه‌چیز برای از دست دادن دارند.

فیلیپ و الیزابت هر روز صبح که چشم باز می‌کنند، می‌دانند که امکان دارد امروز، روز آخر باشد. روز آخری که با هم هستند. روز آخری که بچه‌هایشان را می‌بینند. «آمریکایی‌ها» از طریق جاسوس‌بازی‌های دوران جنگ سرد، درباره‌ی روابط زناشویی و ارتباط‌های عاطفی‌مان حرف می‌زند. از این می‌گوید که ما در دنیای سرد و تاریکی زندگی می‌کنیم که تمام تلاش‌اش را برای نابودی رابطه‌هایمان و فاصله انداختن بین‌مان به کار می‌بندد و تنها کاری که می‌توانیم کنیم این است که نگذاریم چیز خارجی دیگری، بین جریان زلالی که ما را به یکدیگر وصل می‌کند قرار بگیرد. از این نظر «آمریکایی‌ها» شاید روی کاغذ یک تریلر جاسوسی باشد، اما در واقع با یکی از عاطفی‌ترین سریال‌های تلویزیون نیز سروکار داریم. اما نکته این است که سریال آشوب‌های احساسی کاراکترهایش را پشت قلبی از یخ مخفی می‌کند. کاراکترها یا به مخفی‌کاری و بروز ندادن احساسات واقعی‌شان عادت دارند یا بعضی‌وقت‌ها چیزی به اسم «احساس» در مقابل کاری که می‌کنند قرار می‌گیرد. بنابراین برخلاف درام‌های مرسوم تلویزیون، در «آمریکایی‌ها» به ندرت کاراکتری را در حال فریاد زدن و بیرون ریختن سیلِ بی‌توقف دلشوره‌ها و اضطراب‌هایش می‌بینید. «آمریکایی‌ها»، «منچستر کنار دنیا»ی دنیای تلویزیون است.

اگرچه تلاطم عجیب و غریبی در ذهن و دل کاراکترها جریان دارد، اما آنها را تا آنجا که ممکن است مخفی نگه می‌دارند. تلاشی که ناموفق است. چرا که همیشه آنها را می‌توان از روی چهره و چشمانشان دید. یکی از دلایلی که «آمریکایی‌ها» به اندازه‌ی «برکینگ بد» یا «مدمن» بیننده ندارد، به خاطر هسته‌ی پیچیده‌ی احساسی‌اش است. حتی در تراژدی مدرنی مثل «برکینگ بد» هم لحظات خنده‌دار و امیدوارانه‌ای پیدا می‌شد، اما جو وایزبرگ هیچ تلاشی برای عامه‌پسند کردن سریالش نکرده است. ناسلامتی داریم درباره‌ی سریالی حرف می‌زنیم که درباره‌ی جنگ بی‌معنی و مسخره‌ی دو کشور است که به مرگ بی‌گناهان زیادی منجر می‌شود. داریم درباره‌ی سریالی حرف می‌زنیم که از پایانش اطلاع داریم؛ کاپیتالیسم پیروز می‌شود. شوروی بالاخره فرو خواهد پاشید و به نظر نمی‌رسد آینده‌ی خوبی در انتظار خانواده‌ی جنینگز باشد. داریم درباره‌ی سریالی حرف می‌زنیم که شخصیت‌های اصلی‌اش ضدقهرمان نیستند. یکی از خصوصیات همیشگی شغل فیلیپ و الیزابت گرفتن جان آدم‌هاست. سریال هیچ تلاشی برای اینکه آنها را به کاراکترهای دوست‌داشتنی‌ای تبدیل کند نمی‌کند. هیچکدام از قتل‌های سریال سرسری گرفته نمی‌شوند. اگرچه فیلیپ و الیزابت همیشه باید برای آدمکشی آماده باشند، اما آنها مدام درگیر عواقب روانی و غیرروانی قتل‌هایشان هستند. اگر والتر وایت بدون پلک زدن یک اتاق پر از آدم را با مسلسل به رگبار می‌بست، وقتی فیلیپ فردی را در صندلی عقب اتوبوس خفه می‌کند، قیافه‌اش طوری در هم می‌رود که انگار دارد ناهارش را بالا می‌آورد. هر اپیزود از لحاظ احساسی مثل هواپیمایی در حال سقوط می‌ماند. اگر در سریال‌های دیگر کاراکترها از وحشت فریاد می‌زنند، در «آمریکایی‌ها» همه تمام تلاششان را می‌کنند که هیچ واکنشی از خودشان نشان ندهند. نتیجه سریالی است که به‌طرز آزاردهنده‌ای غمگین و تاریک است. سریالی که بعضی‌وقت‌ها احساس می‌کنید آن‌قدر کاراکترها احساساتشان را در خودشان دفن کرده‌اند که هر لحظه ممکن است با صدای بلندی منفجر شوند.

«آمریکایی‌ها» سریال کم‌بیننده‌ای است، اما همان تعداد کم طوری عمیقا به آن عشق می‌ورزند که به میلیون‌ها میلیون بیننده‌ای که صرفا یک سریال را فقط برای اینکه دنبال کرده باشند دنبال می‌کنند می‌ارزند. سریال این حقیقت را می‌داند و به خاطر همین است که هیچ تلاشی برای تجاری شدن نکرده است و سعی کرده مثل روز اول همین‌طوری مخفی باقی بماند و فقط هویت واقعی‌اش را برای کسانی فاش کند که حاضرند برای کشفش دست به جستجو بزنند. «آمریکایی‌ها» خیلی کلاسش بالاتر از اینهاست که برای بیننده گدایی کند. این ما هستیم که به آن وابسته هستیم. این ما هستیم که باید درکش کنیم. کم سریالی پیدا می‌شود که این‌قدر همه‌چیز تمام باشد. «آمریکایی‌ها» شاید به خاطر سناریومحور بودنش، جزو غنی‌ترین سریال‌های تلویزیون از لحاظ کارگردانی نباشد، اما از بافت بصری زیبا، زمستانی و نفسگیری بهره می‌برد که منحصربه‌خودش است. از نظر زمینه‌چینی‌های آرام و طولانی‌مدت و خلق تعلیق و تنش‌های دیوانه‌وار در کنار «برکینگ بد» قرار می‌گیرد و از نظر هنرنمایی درونی و پرسکوتِ بازیگرانش نمونه ندارد. «آمریکایی‌ها» یکی از شاهکارهای عصر طلایی تلویزیون است و اگر آن را از دست بدهید، خودتان را از یکی از بهترین سریال‌های روز محروم کرده‌اید.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
5 + 11 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.