اگر پایهی یک فانتزی پستمدرنِ دیوانهوار و عجیب هستید، پس سریال American Gods را نباید از دست بدهید. همراه بررسی قسمت اول این سریال در میدونی باشید.
هشدار: این متن بخشهای از داستان قسمت اول را لو میدهد.
اقتباس تلویزیونی از روی رمان «خدایان آمریکایی» (American Gods) اثر نیل گیمن، نویسندهی شاهکارهای بزرگی مثل سری کامیکبوکهای «سندمن»، برای مدت زیادی در برزخ پیش از تولید گرفتار شده بود. این کتاب که در سال ۲۰۰۱ نوشته شده است، در ابتدا قرار بود در سال ۲۰۱۱ توسط اچ.بی.اُ مورد اقتباس قرار بگیرد، اما همیشه مشکلاتی نظیر آماده نشدن سناریویی دقیق و درخورِ کیفیتِ کتاب مانع ورود این پروژه به مرحلهی ساخت میشد. با این حال، در طول تمام این سالها، شاید خبرهای مربوط به اقتباسِ «خدایان آمریکایی» کمرنگ میشد، اما هیچوقت از بین نمیرفت. «خدایان آمریکایی» نه تنها طرفداران فراوانی دارد، بلکه کتاب فانتزی و ماوراطبیعهی متفاوتی است که ایدهی ابتدایی خفن و داستانپردازی عمیق و مریضی دارد. «خدایان آمریکایی» از آن کتابهایی است که بهطرز هنرمندانه و ماهرانهای جنونآمیز است. از آن دسته آثاری است که خصوصیات و حالوهوای منحصربهفرد خودش را دارد. بنابراین اقتباس سرسری از روی آن غیرقابلقبول است. ناسلامتی داریم از داستانی میگوییم که دربارهی جنگ خدایان قدیم و جدید در دنیای مدرن است. خدایان اسطورهای و دینی و باستانی دارند به فراموشی سپرده میشوند و خدایانِ اینترنت و تکنولوژی و سلبریتی در حال گرفتن جای آنها و نابودیشان هستند و البته که خدایان قدیم به رهبری اودین دست روی دست نخواهند گذاشت. دلیل گرفتار شدن سریال در برزخ تولید هم همین بود: پیدا کردن فردی که فرم کاریاش با داستانِ غیرمعمولِ «خدایان آمریکایی» جفت و جور باشد و مطمئن شدن از کیفیت سریال.
بنابراین وقتی اعلام شد برایان فولر، خالق سریال «هانیبال» و شبکهی استارز برای ساخت و پخش این سریال انتخاب شدهاند، نفس راحتی کشیدیم. نه تنها فولر قبلا با «هانیبال» نشان داده که استاد خلق اتمسفری خونآلود و توهمزا است، بلکه استارز هم بهترین شبکهای است که در زمینهی ساخت سریالهای اغراقشده و دیوانهوار سابقهی درخشانی دارد. حالا بعد از تماشای اپیزود اول باید بگویم «خدایان آمریکایی» یکی از عجیب و غریبترین افتتاحیههایی را دارد که این اواخر دیدهام. سریال از همان اولین دقایقش فاش میکند که با کسی شوخی ندارد و در محدودهی «اکستریم مطلق» سیر میکند. کارگردانی پرتحرک و طیف رنگی قرمز و تاریکی که از «هانیبال» به یاد داریم، با قدرت در اینجا هم حضور دارند. «خدایان آمریکایی» بهطرز «بازی تاج و تخت»واری اسطورهشناسی و دنیای غنی و کاراکترهای عجیب و غریب و جور واجور و پرتعدادی دارد و بزرگترین دستاورد قسمت اول این است که هیچوقت سردرگمکننده احساس نمیشود. یا وقتی هم که سردرگمکننده است، لذتبخش باقی میماند. کاراکترهای اصلی و فرعی سریع و کنجکاوبرانگیز معرفی میشوند و سریال هر از گاهی اشارههایی به دنیای بزرگتری که کمکم به آن قدم خواهیم گذاشت میکند. قسمت اول اما از آن دسته سریالهایی است که همچون بالا انداختن دوتا قرص روانگردان و به نظاره نشستن هر توهمِ شگفتانگیز و هولناکی که جلوی چشمانتان رژه میرود، میماند. من عاشق سرگرمیهایی هستم که بهطرز هنرمندانهای بیکله و سورئال هستند. اصلا همین شبکهی استارز، کمدی/ترسناکی به اسم «اش علیه مردگان شریر» (Ash Vs. Evil Dead) دارد که انگار در سطحی بالاتر از زندگی و دنیای عادی جریان دارد. فقط اگر در آن سریال همهچیز حالتی خندهدار و مضحک دارد، اینجا همهچیز خیلی جدی احساس میشود. خلاصه اپیزود اول «خدایان آمریکایی» از آن تجربههای کابوسواری است که به سختی میتوان آن را به راحتی برای کس دیگری توضیح داد. اما تلاشمان را میکنیم.
برخلاف کتاب، سریال به درستی با فلشبکی از گذشته آغاز میشود. چرا به درستی؟ به خاطر اینکه سریال باید از همان ابتدا نشان دهد که چه چیزی است و به چه چیزی میپردازد و این فلشبک به بهترین شکل ممکن این کار را انجام میدهد. داستان دربارهی واکینگهای بدبختی است که خودشان را در قارهی آمریکا پیدا میکنند و متوجه میشوند که قدم در دنیای خطرناکی گذاشتهاند. کسانی که به خاطر غارتهایشان معروف هستند، حالا در بدو ورود به این سرزمین جدید، بهطرز خندهداری با تیرهای پرتعدادِ بومیها پذیرایی میشوند. ناگهان این جنگجویان و کشتیرانانِ ماهر متوجه میشوند که اصلا برای دنیای جدیدی که به آن قدم گذاشتهاند آماده نیستند. حالا شکارچیان تبدیل به شکار شدهاند. گرسنگی مجبورشان میکند تا به سرزمین خودشان برگردند، اما خبری از باد نیست و هرچه منتظر مینشینند به در بسته میخورند. در نتیجه تصمیم میگیرند تا چیزی را برای خدای یک چشمشان، اُودین قربانی کنند. در مرحلهی اول یکی از چشمانِ یکدیگر را با چاقویی داغ کور میکنند و بعد به دو گروه تقسیم شده و با شمشیر و تبر و گرز به جان یکدیگر میافتند. قربانیها جواب میدهند و باد شروع به وزیدن میگیرد. آنها میروند و چیزی را پشت سر میگذارند. خدایشان را.
این افتتاحیه علاوهبر اینکه با اکشنهای خونبار و خلاقانهاش از لحاظ خشنبودن نشان میدهد که این سریال قرار است بهطرز لذتبخشی روی دست امثالِ «اسپارتاکوس» و «اش علیه مردگان شریر» بلند شود، بلکه از اهمیتِ ایثار و از خود گذشتگی هم میگوید. خدایان بدون خونریزی بهتان کمک نمیکنند. و البته خدایی در سرزمینی بیگانه رها میشود. بدون اینکه کسی از وایکینگها برای شناساندن آن به کسانی که آن را پیدا میکنند وجود داشته باشد. میتوان تصور کرد که کسانی که آن خدا را پیدا میکنند، هویت جدیدی برای آن درست خواهند کرد. یا شاید هم تصویرِ مدفونِ مجسمهی اودین زیر شنهای ساحل، به درگیری اصلی قصه اشاره میکند؛ بلیعده شدنِ خدایان قدیمی توسط دنیایی جدید و پیشرفته.
این فلشبک بهطرز مستقیمی اتفاقاتی را که در این اپیزود برای شدو مون، شخصیت اصلی سریال به وقوع میپیوندند زمینهچینی میکند. شدو شاید برای بیرون آمدن از زندان آرام و قرار نداشته باشد، اما در پایان اپیزود به نقطهای میرسد که میتوان تصور کرد حتما بودنِ در پشت میلههای زندان را به از دست و پا زدن در جهنم بیرون ترجیح میدهد. نه تنها زنش بر اثر تصادف کشته شده، بلکه متوجه میشود او با بهترین دوستش رابطهی عاشقانهی مخفیانه داشته است. مرگ و خبر دردناکی است. اما یادتان است که برای دیده شدن توسط خدایان، باید بهای سنگینی را پرداخت کنید. شاید کاری که آقای چهارشنبه به او پیشنهاد کرده است، سرش را گرم کرده و مرهمی بر این شوک باشد، اما شدو خیلی زود متوجه میشود که با کار بسیار خطرناک و پیچیدهای طرف است که تهش به درگیریهای جدیای ختم میشود. مخصوصا وقتی که او توسط «تکنیکال بوی» که ظاهرا باید خدای تکنولوژی باشد ربوده شده و با نوچههای بیچهرهاش درگیر میشود. قضیه برای شدو عمیقا آب دوغ خیاری میشود.
شدو از لحاظ داستانگویی، شخصیت مهمی است. در سریالی که جنون از سر و رویش بالا میرود، شدو نقش آدم معمولی و از همهجا بیخبری مثل ما را برعهده دارد که همهچیز را واقعگرایانه نگه میدارد. او همان هری پاتری است که قدم به دنیای جادوگران میگذارد. شدو دریچهی ورود ما به درون این دنیای دیوانه است. در داستانی که ایدهی غیرمعمولی دارد و در دنیایی که خدایان میان انسانها زندگی میکنند، تماشاگران به چیزی زمینیتر برای ارتباط برقرار کردن با آن نیاز دارند و شدو خود آن است. شدو یکی از آن سابقهداران گردنکلفتِ ساکت و توداری است که وقتی پاش بیافتد حسابی قاطی میکند. شدو روی کاغذ کاراکتری کلیشهای به نظر میرسد. او در نگاه اول یادآور تمام کاراکترهای سابقهدارِ فیلم و سریالهای مختلف است و سیاهپوستبودنِ آشکار او برخلاف رمان، روی چنین چیزی تاکید هم میکند. اما کمی که با او وقت میگذرانیم، میبینیم باطن او خیلی با ظاهرش تفاوت دارد. خیلی از انتظاراتمان را در هم میشکند. شدو یک سیاهپوستِ قلدر و دعوایی نیست. ۹۰ درصد جملههایش را فحش و بد و بیراه تشکیل نمیدهند. بلکه باسواد به نظر میرسد و به قول خودش کتابخوان کهنهکاری است. علاقهای به خشونت ندارد و حتی بهطور واضحی به آقای چهارشنبه میگوید فقط در صورتی این شغل را قبول میکند که برای خوشگذرانی یا پول مجبور به آسیب زدن به کسی نشود. شدو چه از لحاظ هوشی و چه از لحاظ فیزیکی شخصیت کاملی به نظر میرسد، اما فعلا در اپیزود اول بهطرز قابلدرکی با شخصیتی طرفیم که این حادثه است که به سراغش میآید، نه اینکه او به دل حادثه بزند. بنابراین زمان میبرد تا او به کاراکتری تبدیل شود که کنترل اوضاعش را به دست بگیرد.
منهای لورا، همسر شدو که حضور مختصری در این اپیزود دارد، تنها کاراکتر واقعگرایانهای که در این اپیزود ظاهر میشود، آدری است. آدری به عنوان کسی که بهطرز خندهدار و تراژیکی با غم و اندوهش گلاویز است و آنها را بیپرده به بیرون سرازیر میکند، به شخصیت منحصربهفردی در اپیزودی پر از خدایان تبدیل میشود. در صحنهای که آدری سر قبرِ لورا با شدو دعوا میکند، همزمان بامزه، ناراحت، مهربان، عجیب، دیدنی و تراژیک است و اینکه یک کاراکتر فرعی زن فرصت پیدا کند تا در این سکانس (آن هم در اپیزودی که در زمینهی صحنههای بهیادماندنی چیزی کم ندارد) چنین تاثیری از خودش به جا بگذارد، شگفتآور است. در این صحنه آدری از دست لورا عصبانی است، اما همزمان دلش برای او تنگ شده است. از یک طرف در حال غرق شدن در غم و اندوه خودش است و از طرف دیگر از اتفاقی که برای شدو افتاده ناراحت است. در حالی که از مرگ شوهرش شوکه شده، از راز برملا شده هم گیج شده است. تمام این احساساتِ درهمبرهم با هم ترکیب شدهاند و او را به سرعت به کاراکتر دوستداشتنیای تبدیل میکنند. این صحنه شاید در سریال دیگری فقط جنجالبرانگیز یا خندهدار میشد، اما در «خدایان آمریکایی» در آن واحد خندهدار، جنجالبرانگیز و غمناک است. در اپیزودی که پر از صحنههای دیوانهوار است، شاید این صحنه بهتر از بقیه، لحن پیچیده، معرکه و انسانی این سریال را منتقل میکند.
یکی دیگر از لحظاتِ این هفته که از لحاظ مهارتی که خرج اجرای فنی و روایی آن شده، تحسینبرانگیز است، صحنهی دوتایی بلکوییس (بلقیس)، الههی عشق و قرار ملاقاتش است؛ الههای که ظاهرا قدرت و جوانی و جاودانگیاش را از عشق به دست میآورد. اما حالا در آمریکای مدرن کسی وجود ندارد که به الههی عشقِ کهنهای مثل او متوسل شد و او را بپرسد. حالا در دنیای اینترنت و شبکههای اجتماعی و سایتهای دوستیابی به سر میبریم. بنابراین، بلکوییس یکی از همان خدایانی است که احساس میکند تاریخ مصرفش گذشته است و دیگر خواهانی ندارد. وضع او به عنوان خدایی در دنیای مدرن به حدی افسردهکننده و خراب است که خود او برای به دست آوردن معشوقه، مجبور به استفاده از سایتهای دوستیابی شده است. وقتی از این زاویه به صحنهای که او، ستایشکنندهاش را با بدنش میبلعد نگاه کنیم، میبینیم که این کار نه تنها خشن نیست، بلکه زیبا هم است. برخلاف ستایشکنندگانِ آقای چهارشنبه که ایمانشان به خدایشان را از طریق خونریزی و اعمال خشونتبار اعلام میکردند، ستایشکنندگان بلکوییس بدنهایش را بدون درد و رنج، در اختیار خدایشان میگذارند. و باز دوباره «خدایان آمریکایی» موفق میشود چنین صحنهی سخت و حساسی را با تمام پیچیدگیهایش به تصویر بکشد. نهایتا صحنه در حالی به پایان میرسد که بلکوییس برای مدتی احساس لذتبخش اما فراموششدهی خدا بودن را لمس میکند.
اما سکانسی که تکنیکال بوی، شدو را برای مدت کوتاهی به درون دنیای کامپیوتریاش میرباید، شاید برای کسانی که کتاب را نخوانده باشند، گیجکنندهترین صحنهی کل این اپیزود باشد. مخصوصا با توجه به اینکه سازندگان سریال، با جزییات خودشان، آن را پیچیدهتر از چیزی که هست هم کردهاند. برخلاف کتاب که تکنیکال بوی در یک لیموزین فیزیکی در خیابان با شدو روبهرو میشود، سازندگان برای سریال این صحنه را بروزرسانی کردهاند. کتاب در سال ۲۰۰۱ نوشته شده بود و سریال در سال ۲۰۱۷ عرضه شده است. اکنون در دورانی هستیم که تکنولوژی از آن زمان تاکنون خیلی پیشرفتهتر و خیلی عجیبتر شده است و داغترینشان هم هدستهای واقعیت مجازی است. بنابراین عاقلانه به نظر میرسد اگر تکنیکال بوی با لیموزینش درون یک دنیای واقعیت مجازی قرار داشته باشد. و دوباره برخلاف رمان که همهچیز در رابطه با این صحنه، واقعگرایانهتر بود، دنیای مجازی تکنیکال بوی، این اجازه را به او داده تا مدام روی دنیای اطرافش تاثیر بگذارد و از روی هوا نوچههای دیجیتالی بیچهرهاش که یادآورِ دار و دستهی الکس از فیلم «پرتقال کوکی» هستند را به وجود بیاورد. یکی دیگر از جزییاتی که توسط برایان فولر و مایکل گرین به این اقتباس اضافه شدهاند و خیلی بیشتر به حالت عجیب و بیقید و بند سریال افزودهاند.
تکنیکال بوی اما فقط روانیترین خدایی که در این اپیزود میبینیم نیست، بلکه حضور او اشارهای به معمای مرکزی «خدایان آمریکایی» نیز است: افزایش و قدرتگیری خدایان جدید. تکنیکال بوی به دنیایی فراتر اشاره میکند. تا قبل از او، فقط شاهد خدایان قدیم و طرز فکر و نحوهی برخورد آنها با دنیای اطرافشان بودیم. اما تکنیکال بوی در تضاد مطلق با آنها قرار میگیرد. در حالی که کسانی مثل آقای چهارشنبه و مد سویینی رفتاری کهنه و خشن دارند و به شکل قدیمیتر و سنتیتری با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، تکنیکال بوی مثل یک تینایجر اعصابخردکن و بیش فعال است که از سه سالگی کار کردن با یک تبلتِ دو میلیونی را یاد گرفته است. او خدای فناوری و اطلاعات است و به خاطر ارائهی آنها مورد ستایش انسانها قرار میگیرد. او حوصلهی سیستمهای ارتباطی خدایان قدیمی، مثل آویزان کردن کیسهی شن و از اینجور چیزها را ندارد. او به سرعت و اطلاعرسانی صدمثانیهای و به زرق و برق و شلوغکاری اعتقاد دارد. اگرچه «خدایان آمریکایی» در جایگاه دفاع از خدایان قدیم میایستد، اما دلیل جذابیت و محبوبیت خدایان جدید را هم فراموش نمیکند و دستکم نمیگیرد. پیشرفت جایگاه تکنیکال بوی در دنیا، تصادفی اتفاق نیافتاده است. بلکه میتوان کاملا زاویهی دید او را فهمید و درک کرد. قرار گرفتن این متن توسط من روی اینترنت و شمایی که آن را دارید میخوانید، به این معنی است که همهی ما شاید بهطور آگاهانه خبر نداشته باشیم، اما حتما بهطور ناخودآگاه در حال پرستش خدایان اینترنت و رسانههای دیجیتال هستیم. اگرچه ممکن است همهی ما احساساتِ پیچیدهای دربارهی این پدیدههای جدید داشته باشیم و از خطرات آنها آگاه باشیم، اما همزمان آنها به حدی برایمان ارزشمند هستند که نمیتوانیم رهایشان کنیم.
سکانس تکنیکال بوی، از لحاظ شخصیتی هم سکانس مهمی برای شدو محسوب میشود. در جریان این سکانس است که شدو رسما وظیفهاش را به عنوان بادیگارد آقای چهارشنبه قبول میکند. قبل از این صحنه او با اینکه پشنهاد شغل چهارشنبه را قبول کرده بود، اما در دنیای داستانگویی تا وقتی که خود شخصیت پا پیش نگذارد، قبول کردن اهمیت ندارد. شدو پیشنهاد چهارشنبه را به این دلیل قبول کرد که همسر، خانه و شغل قبلیاش برایش باقی نمانده بودند و زندگیاش در عرض یک شب از این رو به آن رو شده بود و او یکجورهایی از روی تنهایی به آن بله گفت. شدو با اینکه فعلا چندان آقای چهارشنبه را نمیشناسد، اما در برخورد با تهدیداتِ تکنیکال بوی تصمیم میگیرد تا به او وفادار باقی بماند. این یعنی شدو حالا کاملا وارد بازی خدایان شده است و او در این بازی جبههی آقای چهارشنبه را انتخاب میکند. این موضوع ممکن است در طول فصل اول یا سریال دچار تغییر و تحول شود، اما شدو فعلا چهارشنبه را انتخاب کرده است و این انتخاب بدون عواقب خاص خودش نخواهد بود.
گفتم آقای چهارشنبه و باید بگویم شاید بهترین کاراکتر سریال در این اپیزود و احتمالا ادامهی فصل خودِ شخص شخیص خدای خدایان با بازی معرکهی ایان مکشین است و خواهد بود. اودین به عنوان یک کلاهبردار حرفهای به بهترین شکل ممکن معرفی میشود. تماشای او که ادای یک پیرمرد سردرگم و خسته را برای به دست آوردن جایی در هواپیمای فرست کلاس در میآورد و تضاد آن پیرمرد، با مرد شوخطبع و باهوشی که داخل هواپیما شدو را به چالش میکشد، عالی است و به سرعت نشان میدهد که با چه شخصیت باحال و لذتبخشی سروکار خواهیم داشت. بالاخره مکشین کسی است که همیشه استاد بازی کردن کاراکترهای کاریزماتیک و دنیادیده بوده است و آقای چهارشنبه هم به عنوان یک خدای اسطورهای، تعریف واقعی این صفات است و دست مکشین را برای ادای بینظیر دیالوگهای هوشمندانهاش باز میگذارد.
«خدایان آمریکایی» یکی از همان فانتزیهای تاملبرانگیز، خونین و خیرهکنندهای است که بعد از «بازی تاج و تخت» نمونهاش را ندیده بودیم. اگرچه حماسهی قرون وسطایی جورج آر.آر. مارتین با فانتزی فولکلورِ نیل گیمن تفاوتهای بزرگی دارد و هنوز برای مقایسهی «خدایان آمریکایی» با «بازی تاج و تخت» که بعد از شش فصل خودش را ثابت کرده خیلی زود است، اما با توجه به همین قسمت اول نکات مشترک هیجانانگیز متعددی بین آنها وجود دارد؛ همانطور که «بازی تخت و تخت» بهطرز بینظیری کاراکترها و احساسات واقعگرایانهشان در محیطی قابللمس را با فانتزیترین عناصر ژانر فانتزی ترکیب کرده است، «خدایان آمریکایی» هم قصد انجام چنین کاری را دارد و همانطور که «بازی تاج و تخت» با درگیریهای سیاسی بین کاراکترها و نگرانیها و پیچیدگیهایشان کار دارد، «خدایان آمریکایی» هم از همین اپیزود اول، نشان میدهد که روایتگرِ داستانی عمیقتر از یک سری جنگِ خشونتبار است. «خدایان آمریکایی» مطمئنا به خاطر جنون بیحد و مرزش برای هرکسی نخواهد بود (بالاخره در همان چند دقیقهی اول سریال، دست قطعشدهی یک وایکینگ با شمشیری در مشتش در هوا به پرواز درمیآید، از قاب تصویرِ خارج میشود و از پشت در گردن یکی دیگر فرو میرود)، اما سریال برای کسانی که به دنبال چیزی نو و هیجانانگیز هستند، بهتر از این نمیشود.