از سریال Top of the Lake به عنوان بهترین جایگزین True Detective یاد میکنند.
وارد این مطلب شدهاید که برای دیدن این سریال ترغیب شوید؟ خب، باشه! تصویر بالا برای شروع چطور است؟ بگذارید قبل از داستان و کاراکترها و عناصر کاراگاهی این سریال، مقاله را با صحبت کردن دربارهی بافت بصری آن شروع کنیم. «بر فراز دریاچه» سریال بسیار زیبایی است. بهطوری که فقط به خاطر غرق شدن در نماهای میخکوبکنندهاش که هر اپیزود سریال را تزیین کردهاند هم که شده نباید آن را از دست بدهید. چون در این صورت یکی از بهترین سریالهای تلویزیون در زمینهی کارگردانی را از دست دادهاید. اگرچه این روزها تلویزیون دارد دست سینما را از لحاظ «همهچیز» از پشت میبندد، اما حتی برخی از بهترین سریالهای روز هم از ساختار بصری تلویزیون بهره میبرند. اکثر صحنهها در آپارتمانها و اتاقهای بسته و شهرها و خیابانهایی اتفاق میافتد که دیگر برایمان تکراری شدهاند. به همین دلیل کمکم چشممان به چنین چیدمانها و لوکیشنهایی عادت میکند و چیزی برای هیجانزده شدن پیدا نمیکنیم. بعضیوقتها همهچیز به کمبود بودجه مربوط نمیشود، بلکه داستان طوری نوشته شده است که مثلا باید با جاسوسانی در یک شهر شلوغ و تکراری مثل واشنگتن همراه شویم.
اما داستان برخی از سریالهای درجهیک در مکانهایی جریان دارد که در کمتر سریالی به تصویر کشیده شدهاند. نمونهی بارزش «برکینگ بد» و چگونگی استفادهی سازندگان از محیطهای بیابانی و خلوت نیومکزیکو برای دادن حسی نئو-وسترن به سریال است. یا سریال «بازگشتگان» (The Returned) که داستانش در یکی از روستاهای فرانسه جریان دارد. «بر فراز دریاچه» هم یکی از همین سریالهای نادر و کمیاب است که قصهاش حول و حوش مناطق فوقالعاده زیبایی در نیوزیلند و استرالیا میچرخد. از آنجایی که کارگردان کاربلد و سابقهداری مثل جین کمپیون، هدایت پروژه را برعهده داشته است، او نهایت استفاده را از مناظر نفسگیر این مناطق کرده است و با نگاهی سینمایی، سریال را تصویربرداری کرده است. در نتیجه «بر فراز دریاچه» قبل از هرچیز به سریال خیرهکنندهای تبدیل شده است که در هر اپیزودش با لانگ شاتهای پرتعدادی از چشمانتان پذیرایی میکند و بهطرز غیرمستقیمی کاری میکند تا برای سفرِ خارج از کشور احتمالی، نیوزیلند را به مقصدهایتان اضافه کنید! یا حداقل مثل من تصاویر بینظیر آن را ببینید و غبطه بخورید.
مناظر طبیعی نیوزیلند اما فقط منبع بیپایانی برای زیباسازی مجانی سریال نبوده است، بلکه خیلی با داستانی که «بر فراز دریاچه» برای گفتن دارد نیز همخوانی دارد. مثلا در «کاراگاه حقیقی» محیطهای آخرالزمانگونهی لویزیانا و حرکت ماشین راست و مارتی زیر آسمان خاکستری در میان علفهای هرز خشک و بلند، از یک کیلومتری خبر میدهد که بر روی این زمین اتفاقات ناجوری جریان دارد. اما «بر فراز دریاچه» در این زمینه مچمان را میگیرد. اگرچه همهچیز در لانگ شاتهای زیبای کارگردان برای یک سیزدهبدر درجهیک عالی به نظر میرسد، اما وقتی به درون زندگی ساکنان آن وارد میشویم میبینیم جز غم و اندوه و سیاهی، به سختی میتوان چیز سفیدِ دیگری پیدا کرد. زمین زیباست، اما انسانهایی که بر روی آن زندگی میکنند، کاری میکنند که نظرتان دربارهی آن عوض شود. اگر قبل از این، نماهای دوردست سریال لبخند بر لبتان میآورد، ناگهان همهچیز برعکس میشود و آرامش جای خودش را به وحشتی بیپایان میدهد.
راستی اسم «کاراگاه حقیقی» آمد و باید بگویم «بر فراز دریاچه» جایگزین بینظیر سریال مشهور نیک پیزولاتو است. اگرچه این اواخر سریال «شب حادثه» (The Night of) به عنوان جایگزین «کاراگاه حقیقی» شناخته میشود، اما این بیشتر به خاطر این است که هر دو سریال از شبکهی اچبیاُ پخش میشوند. چون با اینکه «شب حادثه» سریال تاریک و پیچیدهای است، اما شباهتهای خیلی نزدیکی با «کاراگاه حقیقی» ندارد. اما امکان ندارد در فرومهای اینترنتی حرف از جایگزین «کاراگاه حقیقی» شود و سریع اسم «بر فراز دریاچه» به میان کشیده نشود. «بر فراز دریاچه» مثل «کاراگاه حقیقی» نه تنها از لحاظ بصری سریال غنیای است، بلکه بیشتر از یک سریال دنبالهدار، شبیه یک فیلم سینمایی هفت-هشت ساعته است. همانطور که راست و مارتی در یک محدودهی کوچک، به دنبال رازی تاریک میگشتند و در این میان توسط آن شیطان ناپیدا مورد ضربه و تحول قرار میگرفتند، در «بر فراز دریاچه» هم با چنین چیزی سروکار داریم.
همانطور که «کاراگاه حقیقی» داستان تکراری دو کاراگاه نچسب را که به شکار قاتلی روانی میروند برداشته بود و طوری پرورش داده بود که به نتیجهی غیرمنتظرهای رسیده بود، در «بر فراز دریاچه» هم با قصهی آشنای کاراگاهی با گذشتهای دردناک طرفیم که در موقعیتی قرار میگیرد که همهچیز از او قویتر است و نمیتواند به هیچکس اعتماد کند، اما سازندگان آنقدر خوب از درون این متریال کلیشهای چیزی نو و تاثیرگذار بیرون کشیدهاند که در نگاه اول تصورش را هم نمیکردیم. نه، «بر فراز دریاچه» هرگز به اندازهی «کاراگاه حقیقی» پیچیده و بحثبرانگیز نیست، اصلا چه چیزی را میتوانید پیدا کنید که چنین کاری را بتواند تکرار کند، اما باز این به این معنی نیست که با سریال سطحپایینی طرفیم یا سریال در شگفتزده کردنتان شکست میخورد. شاید باید این هشدار را زودتر بهتان میدادم، اما «بر فراز دریاچه» منهای بافت سینماییاش، در یک زمینه «کاراگاه حقیقی» را با اختلاف چند سانتیمتر پشت سر میگذارد و آن هم این است که این سریال یکجورهایی افسردهکننده است. شاید بتوان گفت خیلی خیلی افسردهکننده است. بنابراین اگر به دنبال یک سرگرمی مطلق هستید، «بر فراز دریاچه» به خاطر تمرکزش روی باز کردن زخمهای فیزیکی و روحی کاراکترهایش و یکی-دوتا صحنهی دلخراش توصیه نمیشود.
به این دلیل تاکنون دربارهی کاراکترها و داستان حرف نزدم، چون «بر فراز دریاچه» چنان اتمسفر درگیرکنندهای سریالدارد که بهشخصه بعضیوقتها کمترین چیزی که به آن اهمیت میدادم، سرانجام داستان و فاش شدن رازهای آن بود و فقط از بودن در این شهر روستایی لذت میبردم. با تمام اینها، «بر فراز دریاچه» با تلاش دختر دوازده سالهای به نام تویی میچام برای خودکشی در دریاچه شروع میشود. تویی که بدون مادر بزرگ شده است، خانوادهی دربوداغانی دارد. پدرش پرنفوذترین و ثروتمندترین مرد شهر است که حسابی از لحاظ روانی وضعیتش خراب است. ماجرا از جایی کلید میخورد که پس از ناتمام ماندن تلاش خودکشی تویی، او از ادارهی پلیس سر در میآورد و آنجا مشخص میشود که این دختر باردار است. در این لحظات است که سروکلهی رابین گریفین (الیزابت ماس) به عنوان کاراگاه اصلی پرونده پیدا میشود. در ابتدا تحقیقات روی پیدا کردن فرد ناشناسی که با تویی رابطه برقرار کرده تمرکز دارد، اما در ادامه با ناپدید شدن تویی، داستان وارد مسیر دیگری میشود. آیا کسی خواسته سر تویی را قبل از اینکه چیزی را لو بدهد زیر آب کند؟
بگذارید با الیزابت ماس شروع کنیم که قلب تپندهی سریال است. بازی خارقالعادهی او در نقش رابین گریفین یادآور کاراکترش در سریال «مدمن» (Mad Men) است. دختری که توانایی پیدا کردن خودش در دنیای مردان را بلد است. برخلاف «مدمن» اما شخصیت ماس در این سریال بااعتمادبهنفستر است. چون او در محیط به مراتب وحشیتری قرار دارد و اگر یک لحظه غفلت کند و گاردش را پایین بیاورد، توسط بقیه خورده میشود. با این حال، شخصیت او در اینجا مثل «مدمن» یادآور همان زن معمایی و مرموزی است که اگرچه نیروهای نامرئی اما قدرتمندی او را به جلو هل میدهند، اما همزمان نقاط ضعفش هم او را از حرکت باز میدارند و همین به یک اصطحکاک آتشین ختم شده است. رابین گریفین برای دیدن مادر مریضش از سیدنی به شهر لیکتاپ آمده است و اینجا با پروندهای روبهرو میشود که خاطرات گذشتهاش را زیر و رو میکند.
خب، روی کاغذ ایدهی پلیس، دکتر یا هر کس دیگری که متوجه شباهتی نزدیک بین تجربهی خودش و پروندهای که روی آن کار میکند میشود، از قدیمیترین کلیشهها است. اما میدانید چرا در «بر فراز دریاچه» این موضوع توی ذوق نمیزند؟ چون الیزابت ماس کاری میکند تا ما درد و خشم فروخفتهی درون رابین را حس کنیم. درد و خشمی که در طول سالها بدون اینکه دفن شود، گوشهای از ذهن رابین افتاده بوده و او به بوی تعفن آن عادت کرده بوده. شاید هر از گاهی چشمش به آن میافتاده، اما تلاشی برای روبهرو شدن با آن نمیکرده است. اما برخورد رابین با پروندهی تویی باعث میشود که او یاد آن خاطرهی متعفن بیافتد و دیگر نتواند بوی گند آن را فراموش کند. ماس آنقدر این حس را شخصی و دقیق به نمایش میگذارد که این ایدهی کلیشهای ناگهان به چیزی تبدیل میشود که انگار نمونهاش را تاکنون ندیدهاید. چیزی که شخصیت رابین را جذاب و همدلیبرانگیز میکند، این است که ما در قالبِ او با یک جنگجوی زن در دنیایی مردانه طرف نیستیم. رابین شاید قوی و جسور است، اما به همان اندازه وحشتزده هم است و خیلی راحت میتواند زیر فشار بشکند و کنترل خودش را از دست بدهد. تمام اینها چیزی نیست که در سناریو آمده باشد. این حسی است که توسط یک لحظه نگاه کردن و تغییر حالت صورت به تماشاگر منتقل میشود و ماس در این جزییات که خیلی در شخصیتپردازی او اهمیت دارند، معرکه است. به عبارت دیگر، ماس از آن بازیگران منحصربهفردی است که میتواند یک تنه یک سریال شش ساعته را حمل کند.
از یک طرف مت میچام، به عنوان پدر تویی، مردی است که یا با چاقوی فیزیکی یا چاقوی زبانی میخواهد حرفش را به کرسی بنشاند و از سویی دیگر کاراکتر جیجی با بازی هالی هانتز، زنی با موهای بلند سفیدی است که رهبری زنانی شکسته اما امیدوار را در مکانی به اسم «بهشت» برعهده دارد. با توجه به تلاش رابین برای حفظ جایگاهش به عنوان یک زن در میان مردان و برخورد مت میچام و جیجی، ممکن است فکر کنید «بر فراز دریاچه» یکی از آن سریالهای خستهکنندهای است که به جنسیتگرایی میپردازد و میخواهد به ما درس زندگی بدهد، اما «بر فراز دریاچه» اتفاقا سریال تفکربرانگیزتر و عمیقتری از چیزی که نشان میدهد است. بله، البته که «بر فراز دریاچه» به طرز فکر این آدمها و نقاط کورشان میپردازد، اما هستهی اصلی داستان دربارهی آدمهای پیچیدهای است که همه با درد و رنجهای بسیاری که روحشان را به زمین زنجیر کرده است، سعی میکنند هرطور شده به حرکت کردن ادامه بدهند. جدا از تمام اینها، چه کسی میتواند از نیکول کیدمن در فصل دوم سریال بگذرد؟!