سریال Chapelwaite «چپلویت» اثری هیجانانگیز با وحشتی کنترل شده است که استیون کینگ داستان اصلیاش را به نگارش درآورده است.با نقد این سریال همراه میدونی باشید.
سریال چپلویت، برداشتی از داستان کوتاه سهم اورشلیم (Jerusalmes Lot) از مجموعه داستان شیفت شب (Night Shift) نوشته استیون کینگ (Stephen Edwin King) است. نویسندهای که شهرت بسیار زیادی در آثار وحشت و فانتزی دارد و علاقهمنداناش او را در فیلمهای مسیر سبز (The Green Mile)، درخشش (The Shining)، رستگاری در شاوشنگ ( The Shawshank Redemption) آن (It) و غیره دنبال کردهاند. کینگ نویسندهای فوقالعاده و پر کار است که هر کارگردانی برای کار با او وسوسه خواهد شد. چرا که آثار این نویسندهی شناخته شده خاصیت بسیار خوبی برای قرار گرفتن در قاب سینما را دارند و تعلیقات و هیجانهای آنها میتوانند هر بینندهای را میخکوب کند.
سریال Chapelwaite یک اثر ترسناک است که در بستری از درام و با رگههایی از یک اسکیزوفرنی نفرینی خودش را به جلو میکشاند. این نمایش با وجود افت و خیزهای فراوان خود توانایی نگه داشتن مخاطب تا پایان ده قسمت را دارد و میتواند داستانی متفاوت از خون آشامها را بهتصویر بکشاند. سریال صرفا شما را درگیر یک سری اصوات و تعلیقهای غیر دراماتیک معمول در فیلمهای اینچنینی نمیکند بلکه سعی دارد از طریقی دیگر دنیای وحشتآور خود را بنا کند و تاثیراتش را بگذارد. اپیکس (Epix) یکی از استریمهای جدیدی است که تلاش زیادی برای خوب از آب درآمدن این اقتباس انجام داده است. حال در ادامهی نقد به بررسی خود سریال و وضعیت و نوع اقتباساش خواهیم پرداخت.
در ادامه بخشهایی از داستان سریال چپلویت فاش میشود
Chapelwaite قصهای از جنون خانوادهی بونها و ارتباطشان با یک راز وحشتناک است. داستان از جایی شروع میشود که چارلز بون (Adrien Brody) نامهای از پسرعمویش استفان (Steven McCarthy) دریافت میکند و به دنبال زندگی در شهری کوچک با سه فرزندش دریا را ترک میگوید و عازم چپلویت میشود. چارلز پس از ورودش به عمارت خانوادگیشان به رازهای وحشتناک بیشتری از بونها پی میبرد، او بعد از پشت سر گذاشتن اتفاقاتی دشوار در نهایت تصمیمی سخت برای در امان ماندن فرزندانش میگیرد.
سریال نسبت به قصهی اصلی کینگ کمی داستانش چرخانده شده و از آن منحرف میگردد اما لحن و دامنه را از آن وام میگیرد و خودش را گسترش میدهد
سریال نسبت به قصهی اصلی کینگ کمی داستانش چرخانده شده و از آن منحرف میگردد اما لحن را از آن وام میگیرد و خودش را گسترش میدهد. این اتفاق کاملا به نفع سریال تمام میشود و هم یک تجربهی تماشای پر تعلیق و هیجانانگیز را نسبت به منبع اقتباساش هم برای طرفداران کینگ به ارمغان میآورد و هم اینکه مخاطبان این ژانر را راضی نگه میدارد. فیلاردیها نفرینی خانوادگی را از داستان کوتاه اصلی گرفتهاند و آن را چندین مرتبه پر رنگتر میکنند و با داستانی ترسناک، عمارتی گوتیک، روابطی غرق در تروما، ارثیهای خطرناک، مفاهیمی مهم و... ترکیب میکنند و بهنمایش میگذارند.
در قلب همه چیز چارلز بونی قرار دارد که در اثر اصلی کینگ تنها است و در اینجا اما به او خانوادهای داده شده است که پس از یک سکانس ابتدایی فوقالعاده کوبنده و شوکآور، قصهاش شروع میشود. Chapelwaite در ابتدا خودش را با منبع وحشت آغاز میکند، عمارتی که همهی شهر مین ( Main) از آن نفرت دارند. از همان سکانسهای ابتدایی نه بیننده و نه چارلز، کاملا مطمئن نیستند که در این لوکیشن رعبانگیز با عکسهای خانوادگی رازآلود خیره کننده باید از چه چیزی بترسند. آیا صداهای دیوارهای خانه واقعا متعلق به موشهای زیرزمین هستند؟ آیا این اصوات مربوط به بیماری جنونانگیز اسکیزوفرنیایی خانوادگی اوست؟ یا چیزی تهدید کنندهتر هم وجود دارد؟
این تعلیقها و هیجانات که در ابتدا با موجودات شبگرد در آسمان شروع میشود، برای بیننده و چارلز یکسان است و این دو همسو با یکدیگر حرکت میکنند و کسی چیزی بیشتر از دیگری گیرش نمیآید. اما در اینجا چیزهایی هستند که تنها چارلز بون از آنها خبر دارد و بیننده چیزی را هنوز متوجه نشده است. اتفاقاتی که مخاطب از آنها بیخبر مانده، رخدادهای گذشته و دلایلی است که چارلز را رهسپار دریاهای دور دست برای شکار نهنگ کرده است.
تا اینجا مخاطب از دو بُعد وارد تعلیق و معماهای ترسناک میشود یکی چیزهایی که چارلز میداند و ما نمیدانیم و دیگری مسائلی است که هر دویمان نمیدانیم و همین جا است که بیننده از دو طرف دچار تشویش و هیجان میشود و مداوما به دنبال چارلز، اهالی شهر و عمارت کلاسیک ... میدود تا که چیزی عایدش شود. این خصیصه یکی از برگه برندههای فیلمهای اینچنینی است، آثاری که بیش از حد حساب آدرنالین مخاطبشان را دارند و او را از همه طرف مورد هجمههای پشتوانهدار تعلیقی میکنند. در این شرایط مخاطب با در دست گرفتن نبض درام مجبور است حواسش به همه سمتی باشد تا چیزی از دستش در نرود و از کسی عقب نماند.
تا نیمههای سریال همه چیز از لحاظ تزریق اطلاعات و معماهای ترسناک این ژانر خوب پیش میرود اما وسطهای سریال با برملا شدن رازهایی از جمله علت جنون خانوادگی بونها، آن تب و تاب هیجانانگیز از چپلویت میافتد و سریال دیگر قادر نیست که آن تعلیق اولیه را برای بینندهاش به ارمغان بیاورد، چراکه فیلمساز مشغول حل رازهای اثر است و نمیتواند تمهید مناسبی را برای بالا نگه داشتن آدرنالین مخاطب، بعد از برملا شدن این معماها پیدا نماید.
Chapelwaite سریالی است که هم رازآلودانه پیش میرود و هم اینکه هیجانهای یک اثر ماوراطبیعی خونآشامی را دارد. اما قبل از اینکه اثر بخواهد وحشت به بار بیاورد و موجودات شب زیست منجز کننده را برای تغذیه به میان مردم بفرستد و وحشتی تاریک ایجاد کند به جهان بینیاش اهمیتی خاص میدهد. چپلویت مقداری عشق تزریق میکند و پاسبان و همسرش را در یک بحران ترسناک عاشقانه قرار میدهد و به این صورت یکی از قشنگترین داستانهای فرعی سریال روایت میشود. این نقطه دید در سرتاسر نمایش خودش را نشان میدهد، از زمانیکه چارلز در دریا سکونت دارد و همسرش میمیرد و تا زمانیکه دوباره به دریا و اقیانوس باز میگردد و سریال تمام میشود.
خانواده، فداکاری، میل به جاودانگی، اعتقادات، گناه، عشق و... مضمونهایی هستند که فیلمساز برای بیان آنها تلاش زیادی میکند و سعی دارد که روی بستر این موضوعات اثرش را به جلو بکشاند
خانواده، فداکاری، میل به زندگی ابدی، اعتقادات، گناه، عشق و... مضمونهایی هستند که فیلمساز برای بیان آنها تلاش زیادی میکند و سعی دارد که روی بستر این موضوعات اثرش را به جلو بکشاند. او با قصهگویی دربارهی خونآشامها بهنحوی خاص نقطه نظرهای مدنظرش را برای بیننده دراماتیزه مینماید. تبیعض و پرداختن به حقوق انسانها که ردپایشان در آثار زیادی وجود دارد نیز در چپلویت دیده میشود. یکی از زیباترین دیالوگهای اثر، حرفهایی است که میان هانر و استوارت رد و بدل میشود، حسابدار چارلز به دختر او میگوید: تو به اندازهای سفید هستی که مرا به خطر بیندازی! هر چند که هانر خودش یک دورگهی آسیایی است. داستان به اینجا ختم نمیشود و گریزهایی نیز به حقوق زنان و حق تحصیل آنها زده میشود و کارگردان هم برای اینکه حق مطلب را ادا کرده باشد قهرمانان و آدمهای وفادارش را از از بین زنان و رنگین پوستان انتخاب میکند و آنها را انسانهایی واقعی و نترس بر میشمارد.
اما یک داستان فرعی جذاب دیگری نیز وجود دارد که کارگردان برای خلق بُعدی بهتر آن را در دل این داستان خونآشامی نهاده است. بحران ایمان، کسی که در کلیسا اعترافها را میشنود و مردم شهر او را میستایند، وارد گرداب خدای تاریکی میشود و با زنی از دیار منطقهی نفرین شده ارتباط میگیرد، در این هنگام داستانی بحث برانگیز خلق میشود که متاسفانه در بسط این قسمت سریال کم میآورد و چیز زیادی را برای بینندهاش بازگو نمیکند و تنها به او نشانی از اعتقادهای متزلزل این کشیش مسیحی میدهد. جیکوب و این کشیش گرهها و موقعیتهایی خاص را میتوانستند خلق کنند که متاسفانه این امر میسر نشده است.
چارلز بون (Adrien Brody) که شخصیت اصلی Chapelwaite را بازی میکند، کارکتری بسیار قوی است که باید چفت و بست درام را محکم نگه بدارد. او شخصیتی است که اغلب در داستانهای اینچنینی پیدا میشود و باید با ویژگیهای مدیریتی و عقلانی خود اوضاع را سامان بدهد. چارلز ناخدایی است که از یک بیماری ماوارایی خانوادگی رنج میبرد و گاهی همانند پدرش میشود. او خسته و ناراحت است، بهشدت به فرزندان و خانوادهاش عشق میورزد و باید آنها را از چند تهدید اهالی شهر، خونآشامها، جنون خودش، پسرعمویش و... در امان نگه دارد. چارلز هم خطاکار است و هم اینکه عاقلانه عمل میکند و این دقیقا همان راه درست شخصیتپردازی فیلمی است که برای تاثیر گذاری بیشتر از طریق کارکترش باید تا مغز استخوان بیننده نفوذ کند. بازی آدرین برودی هم برای درآمدن این کارکتر بسیار جذاب است و این برندهی اسکار توانسته شخصیت عمقدار چارلز را بهخوبی درآورد و کاستیهای محتواییاش را جبران نماید.
طراحی فضای شهری، نورپردازیها و سایهها، خونآشامها، منطقهی اورشلیم و ... کاملا براساس محتوا و مضامین موردنظر فیلمساز طراحی شدهاند
متاسفانه در سریال چپلویت تنها این شخصیت چارلز بون است که به بسط درستی میرسد و میتواند مخاطب را درگیر خودش نماید. شخصیت ربکا ( Emily Hampshire) یکی از آن کارکترهای کلیدی مد نظر کارگردان است که برای مخاطب غریبه میماند شخصیتی که مشابهاش نیز در داستان اصلی وجود دارد. ربکا کسی است که چند قدم از آدمهای اطرافش جلوتر است و به دنبال خلق قصهای هیجانانگیز از پستوهای تاریخی شهرش است. او که برای کارگردان به منزلهی یک زن قهرمان در دو قرن گذشته است، نمیتواند آنگونه که شایستهی ایدهی اولیهاش است خودش را وارد قصه نماید. از سمتی دیگر نیز رابطهی او با چارلز بون با توجه به مضمون اثر آنچنان شکل نمیگیرد و علاقهای که بین آن دو پیش آمده است بدون پرداخت دراماتیک شایستهای رها میشود و تنها ردپایش در Chapelwaite باقی میماند.
طراحی فضای شهری، نورپردازیها و سایهها، خونآشامها، منطقهی اورشلیم و ... کاملا براساس محتوا و مضامین موردنظر فیلمساز طراحی شدهاند. شاید کسانی بگویند که خونآشامها، زیاد خونآشام نیستند! و کسی از آنها نمیترسد اما من میگویم که این دقیقا همان چیزی است که Chapelwaite بدان نیاز دارد، سریال به دنبال وحشتی افسارگسیخته از ظهور موجوداتی لجز نیست و نمیخواهد که تنها بهدنبال ترسآفرینی ماورائی و غیر دراماتیزه باشد چراکه سازندگان چپلویت در ابتدا میخواهند داستانی رئال از مسائل پیرامون انسان را تعریف کنند که بهدنبال آن برای دادن بُعدی از وحشت و تاریکی به محتوای خود، موجوداتی غیرفانی را وارد بازی میکنند که برای تاثیرگذاری هرچه بیشتر عمق داستانشان مجبورند از رنگ خونآشامها بکاهند و رئالتر راه خودشان را ادامه دهند.
در چپلویت کهنالگوی نبرد خیر و شر رخ میدهد و نیمه آخرالزمانی در حال شکلگیری است. این کهنالگو و آخرالزمان بیشتر در نیمههای میانی سریال خودش را نشان میدهد و هر چقدر که به انتهایش میرسد پر رنگتر میشود. این کمرنگ بودن و دیر به وقوع پیوستن یکی از اشکالات اصلی فیلم است چرا که Chapelwaite نهایتا به این نقطه کشیده میشود و بیننده با خودش میگوید که چرا این اتفاقات زودتر از اینها برایش داراماتیزه نشدهاند. این سریال به اندازهی کافی زمان در اختیارش بوده که از هر چیزی اسم میبرد برایش داستانسرایی کند و آن را به خورد مخاطب بدهد. چنین اتفاقی یکی از مهمترین معماهای سریال را گم میکند و ما تازه در قسمتهای پایانی متوجه خواهیم شد که مهمتر از راز بونها و قاتل آدمهای شهر مین، تاریکی است که اگر چارلز دست نجنباند دنیای انسانها سقوط خواهد کرد.
این سریال با تمام خوبیهایی که دارد از زمان زیادی که در اختیارش بوده استفادهی لازم را نبرده است. چپلویت مشکلاش در پرداخت است و نمیتواند به خوبی در شخصیتها و قصهی خودش نفوذ کند و معماهایش را با آب و تاب تعریف نماید. این اثر، سریالی است که از کتاب اصلیاش موقعیتهای بهتری را رقم زده اما با این حال نمیتوانیم بگوییم که جز اقتباسهای خوب از استیون کینگ (Stephen Edwin King) است. Chapelwaite یک نمایش نسبتاجذاب از وحشتی محتوادار خواهد بود که دیدنش برای یکبار هم که شده میتواند مخاطب را راضی نگه دارد.