در نقد قسمت چهاردهم سریال هیولا همراه میدونی باشید تا ببینیم ماجرای خواستگار مامان مهری و جاسوسبازی مهرافزون به کجا میرسد.
قسمت چهاردهم سریال هیولا با گفتوگوی حامد و هوشمند شروع میشود که اگر دیالوگهای لوس پیرامون آقازاده بودن هوشمند را فاکتور بگیریم، وقتی هوشنگ به این گفتوگو اضافه میشود به خوبی میبینیم آقا معلم سریال هیولا هیچ شباهتی به مرد شریفی که در ابتدای قصه ادای آن را در میآورد ندارد و حالا بدون هیچ ابایی از خانواده کامروا تعریف میکند. چرا از ادا در آوردن میگویم؟ چون هوشنگ شرافت در حد ظاهر و کلام شریف بود و در عمل ما ایستادگی از این شخصیت در مقابل پیشنهاد رشوه، سختیهای زندگی و رفتارهای نادرست خانوادهاش ندیدیم.
بزرگترین غافلگیری این قسمت مربوط میشود به خواستگار مامان مهری. به شخصه فکر نمیکردم آقا داوود قاچاقچی معشوقه مهری باشد، اما این غافلگیری به معنی زبردست بودن تیم نویسندگی سریال نیست؛ زیرا گاهی ممکن است اتفاقات قصه آنقدر مسخره و بیپایه باشند که مخاطب هرگز با خود فکر نکند چنین اتفاق لوس و عجیبی در سریال رخ خواهد داد! در ابتدای سریال گوهر خیراندیش تا حدی نقش یک مادر سنتی و خانوادهدار را بازی میکرد که به مرور کمی تفرعن و جوزدگی در او رشد کرد تا با شخصیت تقریبا جدیدی مواجه شویم که درگیر مد و زندگی جوانپسندتری شدهاست. خودتان قضاوت کنید، کدام یک از جنبههای شخصیتی مهری تناسبی با داوود دارد یا سبب میشود مادربزرگ خانواده از او خوشش بیاید؟ من که چیزی نمیبینم. به همین خاطر است از پوشالی بودن بیش از اندازه شخصیتهای سریال هیولا میگویم، افرادی که اصلا و ابدا زنده و پویا نیستند و نهایتا یک سری عروسک خیمه شببازی هستند که دیالوگهای نوشته شده (آن هم چه دیالوگهایی!) را به زبان میآورند و میروند! در نتیجه هیچکدام از آنها توانایی تبدیل شدن به نماد بخشی از جامعه خود را ندارد؛ برخلاف ادعای سریال مبنیبر اجتماعی بودن و به تصویر کشیدن وضعیت اقشار مختلف امروز ایران ما.
چمچاره نقش پررنگی در این قسمت داشت و به جاسوسی تمامعیار تبدیل شده بوده که توانست به دفتر شرکت یاران جنگل وارد شود، اما پلیسهای خوب و قدرتمند قصه سر رسیدند و هرچه او رشته کرده بود، پنبه شد. بخش مربوط به پسر عموی غضنفر و سرقت از شرکت جالب بود ولی از سوی دیگر حسادت همسرش به ثروتمند شدن یکباره هوشنگ را داریم که همواره پایه ثابت چرخه ملال و تکرار سریال هیولا بوده در این قسمت هم تیم سازنده از آن غافل نشده و چند سکانس تکراری و بیمزه در این باره دیدیم که از نوشتن درباره آنها صرف نظر میکنم.
قسمت چهاردهم سریال هیولا باری دیگر به ما نشان داد قاسمخانی و مدیری عملا برنامهای برای پیشبرد خط داستان در این سریال ندارند و برخلاف آنچه در قسمتهای ابتدایی به نظر میرسید قرار نیست ماجرا با ریتم مناسبی پیش برود و روایت آنقدر کند است که پس از پنج قسمت هنوز دست پلیس به هوشنگ نرسیده است! در کنار این عدم پیشروی داستانی، ما هر قسمت سکانسهایی را داریم که ربطی به بدنه اصلی آن قسمت ندارند و تکرار مکرراتاند.
یک بار به خاطر ندارم کارگردان با نمایی همچون «نمای نقطهنظر» کمی خلاقیت از لحاظ تصویربرداری به کار بخشیده باشد و از سویی دیگر با به تصویر کشیدن دنیا از نگاه شخصیتهایش سعی کند ما را به دنیای آنها وارد کند تا به درکی بهتر از این کاراکترها برسیم. فقط هر از گاهی تیم سازنده سعی کرده مانیشاتهایی خلق کند که در رسیدن به هدفش کاملا ناموفق بوده است.
بیشترین نمایی که در سریال هیولا دیدیم «نمای متوسط» بود که از آن هم درست استفاده نشده؛ زیرا میزانسن این صحنهها و رفتار شخصیتها آنقدر تکراری است که اجازه به تصویر کشیدن روابط پیچیده میان شخصیتها در چنین قابی داده نمیشود و نهایتا چند بحث سطحی و شاید کمی بامزه را بارها و بارها دیدیم که به خیانت اعضای هیئت مدیره خاف، سالن آرایشی و اختلاف طبقاتی محدود میشدند.
براساس آنچه در قسمت آینده خواهید دید، بالاخره هوشنگ به دام قانون میافتد و همانطور که کامروا به او میگوید، آقای شرافت مجبور است به همان زندگی ساده و قبلی خود بازگردد. از سویی دیگر چمچاره پایش به بازداشتگاه و کلانتری باز میشود و تنها افرادی که احتمالا مشکلی برایشان پیش نخواهد آمد، اعضای هیئت مدیر خاف هستند مگر اینکه سریال قصد داشته باشد غافلگیرمان کند.