در ادامه با نقد سریال هیولا همراه میدونی باشید تا علاوهبر بررسی قسمت سیزدهم، نگاهی داشته باشیم بر سیر تحول شخصیتهای این سریال و روند روایت قصه در جدیدترین ساخته مهران مدیری.
قسمت سیزدهم سریال هیولا کوچکترین پیشرفت داستانی به وجود نیاورد تا احتمالا مجبور شوم برای سومین بار پیاپی در بررسی این سریال از احتمال دستگیری هوشنگ شرافت در قسمت بعدی حرف بزنم و از آن گذشته، در انتهای نقد قسمت دوازدهم با خوشبینی از شکلگیری یک اتحاد میان زنان اعضای هیئت مدیره خاف نوشتم و احتمال دادم که خرده پیرنگ جالبی به موازات قصه اصلی ببینیم که اصلا چنین نشد و عملا بخشی از سریال را شاهد بودیم که هیچ نقشی در پیشبرد داستان، عمق دادن به شخصیتها و ترسیم خطوط پایانی پیرنگ سریال هیولا نداشت و با ۵۰ دقیقهای مواجه هستیم که اگر آن را نبینید باور کنید هیچچیز دندانگیری را از دست نخواهید داد!
بیایید ابتدا نگاه سریع و کوتاهی بر آنچه در این قسمت دیدیم داشته باشیم و در ادامه به سراغ بررسی شخصیتهای اصلی سریال برویم. این قسمت با خرید تابلوهای استاد مدبر شروع میشود و هیئت مدیره خاف که هیچ خلاف و پلشتی نیست که از انجام آن فروگذار باشند، در اینجا هم دستی بر آتش دارند و با بالا بردن قیمت آثار هنری در مزایدهها و محافل مختلف، با فروش مجدد آن آثار سود قابل توجهای به جیب میزنند. در این میان تنها بازنده از لحاظ مالی و تنها فرد سربلند در مقابل هنر همان هنرمند است، فردی که آثارش تازه بعد از مرگش ارزش و اعتبار پیدا میکنند! با دیدن این سکانسها به یاد داستان کوتاه «هنرمند گرسنگی» از کافکا افتادم، قصهای دقیق و دوستداشتنی که هرگز فراموشش نخواهم کرد.
دو موضوع دیگر در این قسمت بسیار پررنگ بودند، نخست ماجرای اطلاع مهرافزون از مقدار موجودی حساب بانکی هوشنگ و غش کردنهای مسخره همسرش و دیگری موضوع لو رفتن خیانتهای کامروا (مهران مدیری). در ماجرای اول مهیار مهرافزون با زبانبازی کاری میکند کارمند بانک مقدار موجودی حساب هوشنگ را به او بگوید و وقتی او این خبر را به همسرش میدهد، خانوم چمچاره دهها بار از حال میرود که این اتفاقات نه خندهدار بود و نه کوچکترین موضوع جالبی را در خود جای داده بود و تنها بیانگر حسادت جاری در میان این دو خانواده بود که حداقل در ۶ یا هفت قسمت دیگر به روشهای بعضا بهتری شاهد به تصویر کشیدن این امر بودهایم! ماجرای لو رفتن کامروا هم برخلاف انتظارات و آنچه توقع داشتم، باز به یک دورهمی زنانه و باج گرفتن همسرش از او ختم شد و به چیزی فراتر از تکرار آنچه پیش از این در آثار طنز مشابه دیدهایم نرفت.
در ادامه میرسیم به سکانس شام خوردن خانواده شرافت که کاملا مشخص است آنها خود را «قشر مرفه» جامعه میدانند و دیگر از جنس «قشر متوسط» و تقریبا ساده جامعه نیستند و حالا با افتخار از این اختلاف طبقاتی و مالی ایجاد شده حرف میزنند؛ زیرا هم شهره و هم هوشنگ با عبارت «ما دیگه از اونا نیستیم» از بخشی از مردم حرف میزنند که در نگاه امروزشان گمان نمیکنم اهمیت چندانی داشته باشند! از سویی دیگر مادر قصد دارد ازدواج کند و گمان میکنم شاهداماد همان پیرمردی باشد که در قسمت میهمانی خانه کامروا دیدم و چقدر بهتر بود به جای اضافه کردن او به سریال در قسمتهای پایانی، کمی زودتر، همانطور که انتظارش را داشتیم شاهد خواستگاری از مامان مهری بودیم.
آخرین بخش از قسمت سیزدهم سریال هیولا هم مربوط میشد به عکس خانم زحمتکش در خارج از کشور و برخورد نزدیکان و همکارانش با او، افرادی که خود ممکن است مرتکب اعمال مشابهای شوند، اما وقتی عکسی از یک شخص دیگر با پوششی نامناسب میبینند تمام تلاش خود را به کار میبندند تا او را بیآبرو کنند.
نخستین شخصیتی که در مورد او حرف میزنم هوشنگ شرافت، شخصیت اصلی قصه با بازی فرهاد اصلانی است. اصلانی را به عنوان یکی از توانمندترین بازیگران مرد سینما و تلویزیون ایران قبول دارم و طی سالهای اخیر از فیلم میرکریمی گرفته تا مغزهای کوچک زنگزده سیدی، بازیهای قابلقبول و دوستداشتی از او شاهد بودهایم، در هیولا هم اصلانی بازی قابلقبولی دارد، اما این فیلمنامه است که به او اجازه بهتر بودن را نمیدهد. چون در این ساخته مدیری به جای تمرکز بر ویژگیهای درونی هوشنگ و به تصویر کشیدن سیر تحول فکری و درونی تبدیل شدن یک مرد شریف به یک هیولا، تنها به تغییرات ظاهری او پرداخته میشود و همین امر سبب شده شخصیت اصلانی نیز کاملا سطحی باقی بماند و در نتیجه نتوانیم بازی ظریف و تاثیرگذاری از او شاهد باشیم. هوشنگ در تمام سریال نتوانست هیچ ارادهای از خود نشان دهد، به این صورت که هرگاه مدیری به او پیشنهاد وسوسهکننده مالی داد یا خانوادهاش از او درخواست نامعقولی داشت، نتوانست نه بگوید یا حداقل به صورت منطقی با آنها صحبت کند؛ بلکه همواره در ابتدای بحث او با غضب در مقابل این افراد میایستاد، اما در آخر به تمامی خواستههای آنها تن میداد و طی این سیزده قسمت یک بار، حتی یک بار شاهد نبودیم که هوشنگ برخلاف شخصیت اهل دیالوگ و گفتوگویی که تیم نویسندگی قصد داشته تصویر آن را در ذهن بیننده ایجاد کند، بنشیند و با همسر یا مادرش صحبت کند و از آنچه در ذهن و فکر او رقم میخورد حرف بزند؛ در نتیجه میتوانم بگویم هوشنگ آنقدر سطحی و پوشالی بود که هرگز برایم به نماینده مردانی که به خاطر فشار مالی و اقتصادی دست به انجام کارهای خلاف میزنند، تبدیل نشد.
مهران مدیری در این سریال به نظرم تاحدی شبیه به بلوتوث در قهوه تلخ بود. مردی زرنگ، موفق و همواره پیروز که هیچوقت شکست نمیخورد و همواره در راس امور قرار دارد! شخصیت او آنقدر در حد تیپ شخصیتی باقی میماند که با گفتن یک جمله میتوان تمام کارها و دیالوگهای او را خلاصه کرد! «مردی پولدار و هوسباز که نماینده قشری خاص است» و ما قرار نیست هیچگاه شاهد چالشی در زندگی او باشیم و از آن گذشته کامروا هم مانند شرافت، اصولا خارج از مسئله پول حرف دیگری نمیزند. کامروا هیچ سیر تحول، دگردیسی یا تکاملی در این ۱۳ قسمت نداشت و از همان ابتدا همین شخصیتی بود که امروز شاهدش هستیم که نقطه ضعف بزرگی برای فیلمنامه محسوب میشود؛ زیرا از ثبات یک شخصیت در سریال حرف نمیزنیم، بلکه از حجم وحشتناکی از پوشالی و تکراری بودن یک شخصیت میگویم.
چند روز قبل یادداشتی دیدم (نوشته یکی از اصحاب رسانه، خانم فاطمی) که به تجلیل از بازی و شخصیت شبنم مقدمی در سریال هیولا پرداخته بود و بیاندازه از خواندن چنین مطلبی تعجب کردم؛ زیرا یکی از بدترین و تکراریترین شخصیتهایی که در یک سریال تلویزیونی دیدهام مربوط به شهره با بازی شبنم مقدمی در سریال هیولا است. زن خانهداری که اگر او را همانند یک ماشین در نظر بگیریم، ورودی و اطلاعات مهم نیست، محصول نهایی همواره یک مشت عقده و حرف تکراری است! در آن یادداشت ذکر شده بود مقدمی نماینده بخش وسیعی از زنان همطبقه خود است که حسادت میکنند و به دنبال پولدار شدن هستند. با اینکه بخش وسیعی از قشر متوسط امروز ایران ما در زندگی خود اهمیت بسیار زیادی به پول میدهند، اما اینجا با سینما و تلویزیون سر و کار داریم، یعنی قصه، فرم، پرداخت و در نهایت ساخت یک شخصیت و اثر هنری، نه سرهم کردن یک سری حرف مکرر شده و رفتارهای الکی و تحویل دادن آن به مخاطب در قالب یک شخصیت! وقتی تفکر، عملکرد و رفتار بازیگر زن اول یک سریال فراتر از چند موضوع و کار تکراری و بیمزه نمیرود به خوبی میتوان دریافت شخصیت شهره تا چه اندازه نچسب است و بازی مقدمی هم هیچ چیز خاصی برای ارائه ندارد. از آن گذشته شخصیت مامان مهری با بازی گوهر خیراندیش را داریم که اوضاع او از شهره بسیار بدتر است و عملا هیچ چیزی در کلام، بازی و قصه برای نشان دادن ندارد.
بهتر است سراغ سایر شخصیتهای سریال نروم چون عملکرد آنها طبیعتا بدتر از شخصیتهای اصلی است و برای نمونه تنها مهیار مهرافزون را بررسی میکنم. این مرد چه چیزی برای جلب کردن توجه مخاطب دارد؟ او یک معاملهگر زرنگ است که به شکل مسخره و لوسی ادای بخشی از افراد به اصطلاح تازه به دوران رسیده را در میآورد و واقعا آنقدر از پول و اصل و نسب حرف میزند و کلام دیگری ندارد که اعصاب مخاطب خرد میشود.
پیرنگ اصلی سریال هیولا در ابتدا جالب به نظر میرسید، اما هرچه جلوتر رفتیم و تقریبا از قسمت چهارم به بعد، عملا با یک تکرار بیحد و حصر مواجه بودیم که فکر کنم اگر دیالوگها و سکانسهای مربوط به پولپرستی افراد را از سریال حذف کنیم، بیش از ۶۰ تا ۷۰ درصد آن را باید کنار گذاشت! بیایید یک ثانیه بحثهای سطحی و تکراری را که در مورد معضلات اجتماعی شکل گرفت از نظر بگذرانیم، آیا مشکل اجتماعی بود که سریال هیولا اصولی و درست به بررسی و واکاوی آن بپردازد؟ من که به خاطر ندارم و نهایتا چند تلاش نافرجام در این راستا را شاهد بودهایم. خرده روایت و داستان فرعی هم در سریال شکل نگرفت و این ساخته مدیری عملا فیلمنامه نداشت و نمیدانم مهراب قاسمخانی و تیم همراه او چرا در این حد مبتدیانه و بد فیلمنامه هیولا را به نگارش درآوردهاند.
در مجموع سریال هیولا قرار بود روایتگر زندگی یک معلم شیمی باشد که به خاطر مشکلات مالی دست به انجام کارهای نادرستی میزند، موضوعی که در وهله اول و در سه قسمت ابتدایی جالب به نظر رسید، اما سیر تغییر هوشنگ آنقدر لکنت داشت و شخصیتپردازی سریال به حدی ضعیف است که ما برخلاف تصوراتمان با سریالی دوستنداشتنی مواجه هستیم، اثری که نه در زمینه بازیگری و نه در فیلمنامه و فرم هیچ حرفی برای گفتن ندارد. در بررسی قسمت بعد نگاهی میاندازیم به سایر بخشهای سریال هیولا تا ببینیم این اثر در تمامی زمینهها اینقدر ضعیف است یا خیر.