آیا همه ما در درون خود یک هیولای پنهان داریم که اگر شرایط محیا باشد، انسانیت و شرف ما را خواهد بلعید؟ در ادامه با نقد سریال هیولا همراه میدونی باشید.
قسمت دهم سریال هیولا با مگسپرانی هوشنگ در شرکت حامیان جنگل شروع میشود! آقای مدیرعامل از فرط بیکاری دست به انجام هر کاری میزند، اما عملا هیچ کاری برای انجام دادن ندارد تا باری دیگر متوجه شویم تمامی این شرکت و ماجرا برای به دام انداختن هوشنگ شرافت است و اعضای خاف پس از پروندهسازی و قربانی کردن او در نزد مقامات قضایی همانند مدیران قبلی او را در گوشه زندان تنها خواهند گذاشت. مهران مدیری در میانههای قسمت دهم نیز اشارهای به این موضوع دارد که پس از تهیه چند عکس و سندسازی جزئی پیرامون سمت جدید، معلم شیمی سریال هیولا آماده روانه شدن به مسلخ قانون است تا هیئت مدیره سخاف بهصورت چراغ خاموش هرچه دلشان میخواهد بر سر معلمان بخت برگشته بیاورد.
در ادامه قسمت دهم میرسیم به یک شخصیت احتمالا تأثیرگذار و جدید داستان، یعنی پلیس مهربان و با شرف که در حال مبارزه با جنگلخواری بوده و تا یک قدمی رسیدن به هوشنگ شرافت رسیده است. نحوه عملکرد و پیشرفت داستان پلیس در همین یک قسمت خبر از موفقیتهای چشمگیر آن در قسمتهای پیش رو میداد که امیدوارم این ماجرا به دستگیری هیئت مدیره خاف و ندامت هوشنگ از عملکردش منتهی نشود؛ زیرا اگر این کار هم قرار باشد مانند اعتراف گرفتن وی در قسمت دهم صورت بگیرد، اصلا دوستداشتنی و قابلتوجه نخواهد بود.
مهران مدیری در قسمت دهم هم یک سکانس بیاندازه تکراری و بیارزش از تقابل هوشنگ و مهیار مهرافزون قرار داده که واقعا نمیدانم چرا هربار در همچین ساختاری باید شاهد شکل گرفتن یک گفتوگو پیرامون مسائل مالی بین دو شخصیت باشیم؛ انگار هیچ بحث دیگری بهجز شرایط اقتصادی نمیتواند بین یک صاحب خانه و مستاجر شکل بگیرد. حالا که در مورد این سکانس صحبت کردم بگذارید گریزی بزنم به نوع نگاه سریال به شرایط دوستداشتن و دوستداشته شدن. عملا در هیولا یک شخصیت وقتی پول دارد محبوب است و به اصطلاح دوستداشتنی به نظر میرسد. شک ندارم در همین جامعه عصیانزده از نگاه مدیری افرادی هستند که بهجز پول و مسائل مالی، دلایل دیگری برای عشقورزیدن به همسر و دوستان خود دارند، در نتیجه این رفتار شخصیتهای هیولا کمی زیادهروی در به تصویر کشیدن پولپرستی بخشی از جامعه است. من نوعی هم در همین جامعه زندگی میکنم و قاعدتا خبر دارم که پول برای برخی از افراد یعنی همه چیز، اما مدیری این موضوع را به اکثریت جامعه تعمیم میدهد که در نظرم کم لطفی است به بخشی از مردم.
هوشنگ شرافت دیگر به گدای سرکوچه کمک نمیکند؛ چون به نظرش دارد کار خیر بزرگی یعنی حمایت از جنگلها انجام میدهد و دیگر نیازی به دعای خیر او ندارد. اینقدر فیلمنامه هیولا بد است که مخاطب نمیداند این حرف او بهدلیل از دست رفتن شرافت قهرمان اصلی قصه بود یا حماقت او. منظورم چیست؟ ببینید درست چند دقیقه بعد از این سکانس، گوهر خیراندیش با چند جمله، هوشنگ را جادو میکند و او راضی میشود تا با ماشین شرکت به دور دور بروند! اگر این هوشنگ از نظر هوشی تا این حد ضعیف است، رفتار فریبکارانه او در مقابل معلمانی که دست به تحسن میزنند چیست؟ برای نمونه همین آنچه در قسمت یازدهم خواهیم دید یا خرید علوفه را مثال میزنم که رفتار هوشنگ کاملا از سر عقل و تدبیر است و حالا اگر میگویید تیم نویسندگی با ساخت چنین شخصیتی قصد داشتهاند او را انسانی واقعی جلوه دهند که گاهی به نعل گاهی به میخ میزند، باید به شما بگویم اینجا مشکل دوچندان میشود؛ زیرا این دگردیسی شخصیتی برای یک سریال ۱۵ قسمتی در این سبک نهایتا باید در همان پنج قسمت نخست صورت بگیرد و اگر در قسمت دهم شاهد چنین موضوعی هستیم (تکلیف شخصیت اصلی با خودش معلوم نیست)، نشان از ضعف فیلمنامه و شخصیتپردازی ضعیف سریال هیولا دارد.
سریال هیولا گاهی اینقدر تکراری میشود که من هم مجبورم حرفهایم را چند بار تکرار کنم! بازی و شخصیت شبنم مقدمی چرا تا این اندازه تکراری است؟ انگار با یک فرمول طرف هستیم که هر قسمت یک سری ورودی ثابت (نیاز مالی در ابتدا و اکنون زیادهخواهی) به او داده میشود و نتیجه میشود یک بغض و حرفزدن از آرزوهایش تا هوشنگ را مجاب کند که به خواستههای او تن بدهد و جالبتر اینجا است که فرهاد اصلانی انگار از خود اراده و قدرت تصمیمگیری ندارد و هربار به حرفهای خانوادهاش که به منزله پاگذاشتن روی خطوط قرمز اخلاقی معلم شیمی سریال هیولا است بهراحتی تن میدهد. از خانوم و آقای شرافت که بگذریم میرسیم به دختر خانواده که در چند قسمت اخیر حرفهایی میزند که اصلا مال او و مربوطبه شخصیتش نیست و نمیدانم چرا تیم سازنده قصد دارند مدام با دیالوگهایی از زبان او که از قضا برخلاف بخشی دیگر از حرفایش است، هوشنگ را به یک چالش اخلاقی دعوت کنند.
در قسمت دهم پس از اینکه در سکانس مربوطبه کلاس درس میبینیم که هوشنگ شرافت، معلمی که استفاده از کتابهای کمک درسی را خیانت به دانشآموزان میدانست، چون اینبار خودش ذینفع است، خیلی راحت با آنها کنار آماده و بهدنبال موجه جلوه دادن این کتابها است و از آن گذشته حتی ندای شرافت پسرش را هم میکشد تا مبادا از کارهای اخیر او چیزی بر زبان بیاورد. در آنچه در قسمت بعد خواهید دید هم شاهد سلب شدن بخشی از اعتماد معلمان نسبت به تواناییهای هوشنگ شرافت بودیم و در قسمت یازدهم میبینیم که قهرمان قصه هیولا دیگر ترسی از پاگذاشتن روی اصول اخلاقی خود ندارد.