سریال Halo با اکشن پر زرق و برقش آیا توانسته یک اقتباس وفادار به بازی هیلو باشد یا مسیر دیگری را دنبال کرده است؟ در ادامه با میدونی و نقد فصل اول این سریال همراه باشید.
ساخت سریال Halo به تهیهکنندگی استیون اسپیلبرگ در سال ۲۰۱۳ رسما تایید شد، اما نزدیک به یک دهه ساخت و پخش آن طول کشیده است و حالا مدتی میشود که پخش فصل اول این سریال که اقتباسی از یک مجموعه بازی ویدیویی بسیار محبوب از مجموعه ایکس باکس است، از شبکه پارامونت پلاس به پایان رسیده است. سریال هیلو مانند دنیای بازی داستان مستر چیف را دنبال میکند که برای جنگیدن و مبارزه با کاوننتها آماده شده است، اما او با یک شی مرموز مواجه میشود که میتواند کلید پیروزی در جنگ باشد.
سریال Halo از همان ابتدا نشان میدهد که قرار نیست داستانی مشابه نسخه بازی را روایت کند که بدون شک این تصمیم قابل درک است. در هر حال یک اقتباس کامل از بازی کار سادهای نیست و سازندگان حالا میتوانند بهجای اینکه خط داستانی بازی را بهطور کامل در سریال به تصویر بکشند، داستان خودشان را خلق کنند. اما سؤال اصلی این است که سازندگان سریال هیلو چقدر به داستان بازی وفادار بودهاند و چقدر توانستهاند به اهداف خود برسند و یک اقتباس شایسته از مجموعه بازی Halo و شخصیت مستر چیف را ارائه کنند؟
جلوتر گفتم که سریال هیلو قرار نیست یک سریال کاملا وفادار از بازی آن باشد و نباید انتظار یک اقتباس یک به یک از خط داستانی بازی باشیم، اما آیا این به معنای این است که سریال قرار نیست وفادار باشد یا سازندگان میتوانند هر تغییری را که مدنظرشان است ایجاد کنند؟ مشخصا وقتی در مورد یک اقتباس صحبت میکنیم، میتوان انتظار تغییراتی را داشت تا بیننده درک بهتری نسبت به آن داشته باشد، اما در مورد سریال Halo اتفاقات عجیبی رخ داده است که نمیتوان آن را تغییرات صرفا مدنظر نویسنده دانست.
سریال Halo بعد از اینکه شروع خوبی دارد، اما کم کم وارد مسیری متفاوت میشود. میتوانیم درک کنیم که جنگ UNSC با کاوننتها هنوز در ابتدا آن است و حتی اینکه UNSC قرار نیست صرفا یک نیروی پاک و مقدس باشد، تصمیم خوب و قابل قبول است. بااینحال، مشکل دقیقا از جایی آغاز میشود که سریال هیلو هر لحظه از منبع اقتباس فاصله میگیرد و اینجا جایی است که مشخص میشود سازندگان تصمیم گرفتهاند تا داستانی را روایت کنند که تنها شباهتش به بازی آن تنها اسامی و هویت شخصیتها است.
مشکل اینجا است که سریال Halo دچار بحران هویتی میشود. شاید با خود بگوییم که سریال احتمال دارد مخاطبان جدیدی را هدف قرار داده باشد و مشخصا هم این موضوع حرف اشتباهی نیست، اما وقتی ما داریم در مورد سریال هیلو صحبت میکنیم، مشخصا انتظاراتی در مورد آن داریم که کلاه در آوردن مستر چیف در انتها فهرست مشکلات قرار دارد؛ اگرچه مندلورین باز هم مثال خوبی است که نشان میدهد سازندگان هیلو احتمالا خیلی در مورد نمایش صورت مستر چیف تصمیم درستی نگرفتهاند یا آنها میتوانستند کمتر این کار را انجام دهند.
نکته اول در مورد اسپارتانها است که آنها واقعا به شکل رباتهایی به تصویر کشیدهاند که خلاف نسخه بازی هستند. اسپارتانها درواقع مثل برادران و خواهرانی هستند که قرار نیست چیزی جلوی آنها را برای تکمیل مأموریت بگیرد تا اینکه هر شخصی در سریال آنها را به شکلی کنترل کند. ازطرفی تغییرات شخصیت مستر چیف چندان قابل قبول نیست و ما بیشتر از اینکه جان ۱۱۷ را ببینیم، شخصیتی را مشاهده میکنیم که بهجای تکمیل ماموریتش روی موضوعات دیگری دست میگذارد و عملا خبری از آن اسپارتان محبوب و دوست داشتنی نیست که بهجای حرف زدن، مرد عمل باشد.
این موضوع در مورد جنگ با کاوننتها و ماهیت آن نیز صدق میکند و همچنین هالزی با اینکه یکی از بهترین شخصیتهای سریال است، اما تغییرات عجیبی دارد و مشخص نیست که آیا سازندگان سریال Halo به سراغ بازیها یا حداقل رمانهای آن رفتهاند یا فقط تصمیم گرفتهاند از نام این شخصیتها استفاده کنند. برای درک بهتر این موضوع بهتر است یک مقایسه با سریال Castlevania داشته باشیم که اقتباس مستقیمی از بازیهای آن نیست، اما در عمل کار نسبتا وفاداری است که روح و هویت بازی را تغییر نداده است.
انیمه کسلوانیا دارای شخصیتهای دنیای بازی و حتی شخصیتهای جدید است، اما درنهایت نمیگوید داستان بلمونت و آلوکارد و مبارزه با خون آشامها و موجودات شیطانی اهمیتی ندارد و بهجای آن بلمونت بهدنبال مسائل دیگری برود. اما در سریال Halo نه خبری از اون جنگهای حماسی بین نیروهای UNSC و کاوننتها است و نه خبری از مستر چیف که زندگی خودش را برای به پایان رساندن یک جنگ به خطر میاندازد و این نسخه مستر چیف بیشتر دنبال یافتن جایگاهش در این دنیا و گذشته خود است.
دراینمیان شخصیتی بهنام مکی خلق شده است تا بهعنوان مکمل شخصیت جان عمل کند. شخصیت مکی پتانسیل خوبی دارد و اتفاقا شاهد پیچیدگی قابل قبولی از او هستیم، اما متاسفانه این شخصیت فدای داستان سریال و اهداف نویسندگان میشود و درنهایت شاهد تکامل این شخصیت و رسیدن به جایگاهی که حقش است نیستیم. پایان ناامید کننده مکی یکی دیگر از تصمیمات ضعیف نویسندگان سریال است، اما در هر حال هدف سریال هیلو تا بخشی نمایش رقابت دو گروه برای رسیدن به حلقه هیلو است که مشخص نیست چه چیزی در انتظار آنها است.
همچنین زمانیکه از هیلو صحبت میکنیم نباید کورتانا را فراموش کنیم. در سریال Halo شاهد کورتانا کاملا متفاوتی هستیم که اولین وظیفه او کنترل رفتار مستر چیف است. درواقع اهداف کورتانا اینجا کاملا متفاوت است و حتی تنش رابطه بین این دو شخصیت حداقل از نکات مثبت سریال است تا اینکه آنها از ابتدا به یکدیگر اعتماد کنند. با اینکه کورتانا در ابتدا ظاهری متفاوت دارد، اما در ادامه ظاهر بهتر و قابل قبولتری پیدا میکند. بااینحال نقش کورتانا چیزی نیست که انتظارش را داشتیم و باز هم شاهد شخصیتی هستیم که خلاف منبع اقتباس است.
با اینکه این شخصیت درنهایت کوچکترین شباهتی به کورتانا بازی هیلو ندارد، اما باز هم میتوان بهعنوان یک شخصیت خوب در سریال از آن یاد کرد و دقیقا مشابه وضعیت هالزی در سریال است که او بیشتر بهعنوان یک دانشمند دیوانه که میخواهد نژاد بشر را نابود کند، به تصویر کشیده است. چنین تغییراتی بدون شک قرار نیست بهعنوان نکته مثبت از آن یاد شود و درواقع ما بیشتر با سریالی طرف هستیم که بهتر بود با اسمی کاملا مستقل ساخته میشد تا اینکه اقتباس بازی Halo باشد.
اما اگر فکر میکنید خط داستانی اصلی سریال Halo بزرگترین مشکل سریال است، سخت در اشتباه هستید. ما درکنار خط اصلی داستان شاهد یک خط داستانی فرعی که ظاهرا در آینده نقش مهمی در داستان دارد، هستیم. درست حدس زدید در مورد خط داستانی جذاب کوان ها صحبت میکنم که بدون شک عذابآورترین و بدترین بخش سریال است. مشکل اینجا است که خط داستانی کوان ها مشخص نیست چه نقشی واقعا در داستان سریال هیلو و دنیای آن دارد و واقعا ما چرا باید به او و اهدافش که بعضا بچگانه است، اهمیت دهیم.
از همه بدتر جایی است که او یک قسمت کاملا اختصاصی دریافت میکند که بهترین بخشش کتک خوردن در رویایش توسط مستر چیف است تا حداقل کمی دلمان خنک شود. این دقیقا چیزی است که جلوتر در موردش گفتم و سریال هیلو بهجای اینکه روی جنگ بین UNSC و کاوننتها تمرکز کند و روی کورسوهای امید بشریت به ابرسربازان اسپاران بپردازد، ما را با داستان کوان ها همراه میکند که کم کم این احساس به من دست داد که شاید اصلا سازندگان کوچکترین اطلاعی در مورد جهان هیلو ندارند و شاید از آن متنفر هستند.
واقعیت این است که خط داستانی کوان ها تنها از کسی بر میآید که با هیلو مشکل دارد و حتی این موضوع باعث میشود تا داستان بازی Halo 5 مثل یک اثر هنری بهنظر برسد. اما سریال Halo با اینکه در داستان و شخصیت پردازی خلاف جهت بازی عمل میکند و مشخصا هیلویی نیست که میشناسیم و با آن کاملا غریبه هستیم، سازندگان سریال در خلق صحنههای اکشن سنگ تمام گذاشتهاند. صحنههای اکشن این سریال واقعا کیفیت خوب و بالایی دارند و هر زمان سریال روی نبرد و صحنههای اکشن تمرکزش را قرار میداد، یک قسمت خوب و هیجانانگیز را شاهد هستیم.
اگرچه در برخی از صحنهها شاید کمی این صحنهها مصنوعی و کارتونی بهنظر برسند، اما در بیشتر مواقع جلوههای ویژه آن از کیفیت قابل قبولی برخوردار هستند و حتی ارجاعاتی خوبی هم به بازی دارد. این موضوع دقیقا من را به یاد بازی Halo 5 میاندازد که تریلرهای تبلیغاتی بازی داستان به مراتب بهتر و جذابتری نسبت به بازی داشتند و تا جایی که بسیاری شوخی میکردند ما عملا شاهد دو تیم متفاوت در بازی هیلو 5 بودیم. حالا چنین حسی میتواند در مورد سریال Halo صدق کند و حتی امیدوارم در فصل دوم صحنههای اکشن بیشتری را شاهد باشیم.
سریال هیلو در مجموع میتواند سریالی ناامید کننده برای طرفداران مستر چیف و دنیای بازی آن باشد و به جز چند قسمت نسبتا خوب با صحنههای اکشن جذاب و خوب، شاهد داستانی سطحی، غیر وفادار و کاملا بیربط هستیم. با اینکه سریال Halo اقتباس مستقیمی از بازی آن نیست، اما شباهت چندانی چه از نظر شخصیت پردازی و چه از نظر جنس داستان و روایت ندارد و اگر از طرفداران سر سخت هیلو مثل من باشید، احتمالا حسابی ناامید و مایوس خواهید شد.
البته سریال Halo برای کسانی که بازیهای آن را دنبال نکردهاند یا آشنایی کمی دارند، میتواند سریال به مراتب جذابتری باشد و در مجموع با سریالی سرگرم کننده و نسبتا جذاب طرف هستیم. بااینحال سریال هیلو حتی بدون درنظرگرفتن بازی آن هم سریالی پر از اشکالات مختلف مثل خط داستانی کوان ها تا وجود صحنههای غیر ضروری برای تبدیل کردن آن به یک سریال بزرگسال است و جای امیدواری است که فصل دوم سریال Halo حداقل در عمل اثری به مراتب وفادارتر به دنیای بازی آن باشد.