نقد سریال مرد شاه بلوطی ( The Chestnut Man) | روایت رازهای کهنه

نقد سریال مرد شاه بلوطی ( The Chestnut Man) | روایت رازهای کهنه

سریال The Chestnut Man «مرد شاه بلوطی» ، تریلری نوردیک (ژانر نوآر در اسکاندیناوی) است که نَفس قتل‌ها و جنایت‌هایش از یک آسیب روانی کهنه می‌آید. با نقد این سریال همراه میدونی باشید.

کودکی و اتفاقاتی که از سر گذرانده‌ایم چقدر می‌تواند روی ما و جامعه تاثیر بگذارد و اهداف زندگی‌مان را مشخص کند؟ تجربیات تلخی که در بچگی کسب کرده‌ایم تا کجا به همراه ما خواهد بود و چه موقع گریبان‌مان را خواهد گرفت ؟ این سوالات سنگ بنای سریال مرد شاه بلوطی یا The Chestnut Man در درامی پلیسی با ساختاری خوب است که به طرزی مرموزی پیش می‌رود و فضای تلخی را رقم می‌زند. سریال مرد شاه بلوطی یک اثر تاریک، پر پیچ‌و‌خم و دلهره‌آور و روانشناسانه است که تا پایان شش قسمت‌اش شما را مشتاق به خود نگه خواهد داشت، حتی اگر زمانی هم خسته شوید و حوصله‌تان سر برود (که این اتفاق نخواهد افتاد!) قادر به این نخواهید بود که مرد شاه بلوطی را رها کنید.

این سریال همانند یک رمان جنایی آن هم به اندازه‌ی چندین جلد در خودش هیجان و رعبی درونی دارد و هرچه که به پایانش نزدیک‌تر می‌شود معمایش بیشتر ریشه می‌دواند تا جائیکه درنهایت برگه برنده‌ی خودش را در قسمت پایانی رو می‌کند. The Chestnut Man اثری لایه‌ای است که به‌شدت تلاش می‌کند وارد ابعاد عمیقی از لزوم وجود خانواده شود و بدون دادن هیچگونه شعار یا حرکت نخ‌نمایی پیش می‌رود. این روزها که نتفلیکس آثار اینچنینی را دنبال می‌کند، سریال مرد شاه بلوطی که نمایشی دانمارکی از خشونت و جنایت است می‌تواند سریالی خوب برای تماشا از این سرویس استریم باشد.

در ادامه بخش‌هایی از داستان سریال مرد بلوطی فاش می‌شود

داستان‌ها و رمان‌های جنایی متفاوت و قدرتمندی در سال‌های اخیر از کشورهای منطقه اسکاندیناوی و شمال اروپا بیرون آمدند که تلاش بسیاری را برای رسیدن به ادبیات جنایی انگلیسی می‌کند حال این ادبیات سیاه اسکاندیناوی که به نوآر نوردیک (Nordic Noir) نیز مشهور هستند، تاثیرش نیز در سینمای آن منطقه وجود دارد و منبع اقتباس کارگردانان متعددی از جمله دیوید فینچر و... در سرتاسر دنیا شده است.

سریال The Chestnut Man که تاثیر مستقیمی از این ادبیات گرفته است درکنار فیلم‌هایی همچون محافظ علت‌های گمشده (The Keeper Of Lost Causes)، موادفروش (Pusher )، هیپنوتیزم کننده (The Hypnotist)، شناسه: آیدی (ID:A) و... می‌تواند شما را عاشق فیلم‌های نوردیک کند. سینمایی که شاید به خاطر غیرانگلیسی بودن زبانش مقداری از آثار جنایی و پلیسی هالییود به دور افتاده است‌.

این سریال کاملاً حال و هوای فیلم‌های اروپایی را دارد و سعی بسیاری می‌کند تا که وارد آثار جنایی هالیوودی نشود و به سینمای منطقه خودش وفادار بماند

در پاییزی که کاملا به حال و هوای فیلم می‌خورد جسد زنی با دستی بریده شده اطراف خانه‌اش پیدا می‌شود. چندین زن دیگر نیز به‌همین شیوه کشته می‌شوند تا اینکه بعد از مدتی پرونده‌ی این قتل‌های زنجیره‌ای به دختر گمشده‌ی رزا (Iben Dorner) می‌رسد چراکه آدمکی بلوطی همه‌ی اتفاقات هولناک اثر را به یکدیگر وصل می‌کند.

این سریال کاملاً حال و هوای فیلم‌های اروپایی را دارد و سعی بسیاری می‌کند تا که وارد آثار جنایی هالیوودی نشود و به سینمای منطقه خودش وفادار بماند. سردی و یخی این اثر یادآور خصیصه‌ی بومی مردمان این کشور است که به‌طور جدی روی سریال سایه افکنده و به خلق فضای تاریک مرد شاه بلوطی کمک بسزایی می‌کند. درواقع یکی از عناصر شناخته شده‌ی فیلم‌های این منطقه ساخت فضایی اینچنینی است که به صورتی ناخودآگاه مانند خون در رگ‌های این آثار جریان دارد و می‌توان آن را یکی از مشخصه‌های لحنی آثار نوردیک برشمرد خصیصه‌ای که در فیلم‌های مناطق دیگر ممکن است اینچنین شسته و رفته از آب در نیاید.

جنبه‌ی دیگر سریال واقع‌گرایی نوردیکی آن است که چند خط فرعی داستان را به شیوه‌ای قابل قبول به خط اصلی وصل می‌کند و هر آنچه که در زندگی‌هایمان می‌گذرد را بدون هیچ تعللی به‌نمایش می‌گذارد. ما در این اثر از مسائل احمقانه و غیرواقعی که گاها در فیلم‌های جنایی آمریکایی شاهدش هستیم به دوریم و هرچه که است از آدم‌ها، شخصیت‌پردازی‌ها، فرم اثر، محتوا و ... به کف زندگی‌ها نزدیک هستند.

سریال The Chestnut Man یک اثر چند لایه است که در خودش هم از چند زیر ژانر بهره می‌گیرد و هم‌ اینکه درام‌اش را با ساختاری خوب به‌‌جلو می کشاند

سریال The Chestnut Man یک اثر چند لایه است که در خودش هم از چند زیر ژانر بهره می‌گیرد و هم‌ اینکه درام‌اش را با ساختاری خوب به‌‌جلو می کشاند. در این ۶ قسمتی که بیننده شاهد این اثر خواهد بود آنچنان نقطه‌ی کوری در ذهن‌اش باقی نخواهد ماند و بیشتر سوالات پاسخ داده خواهند شد. این اثر پلیسی سرتاسر تعلیق و معما است و می‌داند که کجا داستانش را تمام کند، کجا به مخاطبش اطلاعات بدهد، کجا دادن اطلاعات را متوقف کند و در کدام قسمت نقطه عطفی کوبنده قرار دهد تا هیجانات بیننده‌اش را به سطح غیرقابل بازگشتی برساند. اصلی‌ترین برگه برنده‌ی The Chestnut Man تعلیق آن است که به‌طرزی ماهرانه و مرموزانه پیش می‌رود. ما در کل قسمت‌های سریال مرد شاه بلوطی روی تعلیق و معمایی دراماتیک سوار شده‌ایم و حتی لحظه‌ای نیست که از تاب آن بیفتیم.

سریال بار خودش را از همان ابتدا با یک سکانس افتتاحیه‌ی فوق‌العاده خشن و کوبنده می‌بندد. پلان‌هایی که در تمام قسمت‌های اثر مخاطب را به جستجوی خودش می‌کشاند و او را در خلائی از پرسش‌های جنایی و پلیسی، معلق رها می‌کند. این سکانس هوشمندانه که برای ابتدای سریال تدارک دیده شده است به‌قدری قدرتمند کار خودش را انجام می‌دهد که تا قسمت آخر که به قصه‌ی اصلی می‌پیوندد و ماهیت خودش را برملا می‌کند می‌تواند نقش یک معمای استخوان‌دار را برای یک درام ایفا کند و مخاطب‌اش را به بازی بگیرد.

وقتی که به پایان این نمایش می‌رسیم متوجه خواهیم شد که در تمام این مدت به‌شدت پایبند اثر بوده و در آن نفوذ کرده‌ایم. یکی از خصیصه‌هایی که بیننده را به این نقطه می‌رساند ریتم است. ریتم به‌هیچ عنوان در سریال مرد شاه بلوطی نمی‌افتد و از ابتدای قسمت اول تا پلان آخر ماجرا مخاطب روی ریل هیجان است و به آن وفادار می‌ماند. ریتم درونی و بیرونی The Chestnut Man ازطریق میزان تعلیق و معمای مطرح شده کنترل می‌شود. اندازه نماها، پلان‌های کنترلگر سوژه، دیالوگ‌ها، میزان اطلاعات دهی میزانسن‌های تنش‌زا، و ... همگی به‌نحوی طراحی شده‌اند که بتوانند به خدمت تعلیق درآیند و به تبع ریتم صحیح کار را در دست بگیرند.

شخصیت تولین یک داستان فرعی جذاب با خود به‌همراه دارد که در جهت قصه‌ی اصلی گام برمی‌دارد

پلیس‌های قصه مانند دیگر آثار نوردیک آدم‌هایی چند بُعدی هستند که هم خطا می‌کنند و هم‌ اینکه به‌دنبال برطرف کردن خطاهایشان برمی‌آیند. این افراد به صورتی واقع‌گرایانه به‌نمایش درآمده‌اند. آن‌ها مانند هِس (Mikkel Boe) یا دچار اختلال روانی شده‌اند و نمی‌توانند با محیط اطرافشان ارتباطی درست برقرار کنند یا مانند تولین در کارشان موفق هستند ولی از سمتی دیگر قادر به پرداختن به فرزندشان نیستند و مداوما خانواده‌شان را از خود ناامید می‌کنند. این پلیس‌ها آدم‌هایی مانند ما هستند کسانی که هم زندگی‌های شخصی‌شان را دارند و هم‌ کاری تولین و هس تافته‌های جدابافته‌ای نیستند و با اینکه از هوش خیلی زیادی برخوردار هستند، عادی و گاها خارج از مناسبات اجتماعی رفتار می‌کنند. این چند بُعدی بودن، عنصری است که در کارآگاهان ادبیات بریتانیا (و به‌تبع آثار اقتباس شده از روی آن‌ها) کمتر وجود دارد و به‌همین دلیل بُعد واقع‌گرایانه‌ی خودشان را از دست می‌دهند و آنچنان مبادی آداب رفتار می‌کنند که ما آن‌ها را دور تر از زندگی‌های عادی می‌بینیم.

شخصیت تولین (Danica Curcic) یک داستان فرعی جذاب با خود به‌همراه دارد که در جهت قصه‌ی اصلی گام برمی‌دارد. تولین مادری است که نمی‌تواند به فرزندش رسیدگی کند و نیازهای او را تأمین کند. قاتل قصه‌ی سریال هم به‌دنبال چنین مادرانی است، مادرانی که نمی‌توانند از پس نیازهای فرزندان خود برآیند به‌همین دلیل ترسی بر وجود تولین رخنه می‌کند و باعث می‌شود که نامزدش را ترک کند. مسائلی که در حیطه‌ی این شخصیت رخ می‌دهد یکسری تعلیق را به داستان اضافه می‌کند و باعث می‌شود که بیننده برای تولین نگران باشد و گاهی او را قربانی بعدی فرض کند.

دیگر داستان‌های فرعی فیلم نیز اصلا دست‌وپا گیر نیستند و برای قصه‌ی اصلی هیچگونه مزاحمتی را ایجاد نمی‌کنند و هرچه هستند برای پیشبرد اثر تلاش می‌کنند. مثلا هِس از روی ناراحتی فراوان اصلا حاضر نیست که به داشتن بچه‌ای در گذشته اعتراف کند. که این خودش تضادی خوب را با مقتولان برقرار می‌کند.

حرف اصلی سریال درباره کودک آزاری، خانواده، توجه به نیازهای کودکان و زندگی‌های سخت آن‌ها است

در میان کارکترها تنها شخصیت اکسل (Anders Hove) پدربزرگ لی خوب از آب در نیامده است و از آن شخصیت‌هایی است که حواس مخاطب را پرت می‌کند و نمی‌تواند اطلاعات مناسبی را برای پیشبرد روایت به ما بدهد. او یک پلیس بازنشسته است که ازقضا سر و شکلش اصلا به کارآگاهان نمی‌‌آید و در چهره‌پردازی کم می‌آورد. اکسل کارکتری است که تکلیفش با خودش معلوم نیست و بیننده را در یک سر یک دو راهی قرار می‌دهد، به تعبیری دیگر کارگردان برای اینکه مقداری تعلیق هم از سمت این شخصیت داشته باشد، با مخاطب‌اش یک بازی راه می‌اندازد و او را امیدوار می‌کند که در این آدم داستان‌های به‌درد بخور زیادی نهفته شده است اما وقتی که به‌جلو حرکت می‌کنیم متوجه خواهیم شد اکسل در داستان فرعی تولین نقشش را خوب بازی کرده ولی در قصه‌ی اصلی کاره‌ای نبوده است.

حرف اصلی سریال درباره کودک آزاری، خانواده، توجه به نیازهای کودکان و زندگی‌های سخت آن‌ها است. در The Chestnut Manمی‌بینیم کودکی که در سال‌های ابتدایی زندگی‌اش مورد آزار و اذیت قرار گرفته تجربیات‌اش چگونه قاتلی بی‌رحم از او ساخته است. تولگه نمودی از تمامی آدم‌هایی است که بچگی سختی داشته‌ و نتوانسته‌اند در بزرگسالی با آن اتفاقات کنار بیایند. زیرزمینی که تولگه در آن مجبور به ساخت آدمک‌های بلوطی بوده است یقه‌ی ناخودآگاهش را می‌گیرد و قتل‌های زنجیره‌ای وحشتناکی را رقم می‌زند.

فیلم‌های شمال اروپا معمولا سعی می‌کنند که زیاد وارد سیاست نشوند و به مسائل دیگری بپردازند اما در این سریال پای وزیر رفاه به قصه‌ی فیلم باز می‌شود و قاتل او را نشانه‌ می‌گیرد. مرد شاه بلوطی با استفاده از کارکتر رزا کنایه‌ای به سیاستمدران می‌زند و گذشته‌ی نه چندان پاک‌شان را مورد تفتیش قرار می‌دهد. این اتفاق آنچنان خوب و جا افتاده خودش را در دل سریال می‌اندازد که اثر ذره‌ای کلیشه‌ای یا شعاری نمی‌شود و در سایه‌ و خدمت قصه‌ی اصلی در می‌آید.

در حل معمای قاتل بلوطی، هم پلیس‌ها و کارآگاهان از قاتل چندین قدم عقب‌تر هستند و هم بیننده. اطلاعات به یک نسبت بین ما و کارکترها توزیع شده است و کسی از دیگری چیز بیشتری نمی‌داند. این معما روند حل شدنش به‌گونه‌ای است که به مخاطب اطلاعاتی لحظه‌ای می‌دهد و او را با تعداد زیادی نقطه عطف و گره‌های مختلف محاصره می‌کند. درواقع این نقطه عطف‌های حساب شده‌ی ریز و درشت هستند که سریال را به‌جلو می‌کشانند و مداوم موقعیت‌های جدیدی را خلق می‌کنند.

یکی از اشکالات این سریال جنایی_ پلیسی عدم پرداخت بُعد روانشناسانه‌ی آن است چراکه اثر تماما قدرت خود را روی جنبه‌ی جنایی‌اش گذاشته و مشغول چینش پازل برای بیننده بوده است. از آنجائیکه مرد شاه بلوطی خودش را روی یک اختلال روانشناسی بنا نهاده است انتظار می‌رفت که این اثر به شیوه‌ی دراماتیک‌تری با این قضیه برخورد کند و نفوذ بیشتری در بیننده داشته باشد. این عدم پرداخت از سمتی دیگر هم به انگیزه‌ی قاتل قصه ضربه می‌زند و سریال نمی‌تواند به‌خوبی انگیزه‌ی قاتل را برای قتل مادر‌ها بیان کند و پرداخت شده پیش برود.

وقتی که به پایان مرد شاه بلوطی می‌رسیم و سکانس ابتدایی را مرور می‌کنیم، متوجه خواهیم شد که فیلمساز کاملا به هدفش رسیده است. در ابتدای سریال بیننده از کسی که آن صحنه‌های خشن و خونین را به راه انداخته منزجر می‌شود و دوست دارد بداند که قاتل کیست تا به سزای اعمالش برسد اما وقتیکه به قسمت پایانی می‌رسیم دیگر آنچنان حس تنفری از او را نداریم چراکه فهمیده‌ایم قربانی اصلی کودکان بیگناهی هستند که مورد خشونت قرار می‌گیرند و کارگردان هم به‌دنبال روشن کردن همین احساس در بیننده‌اش است تا که بتواند توجه مردم را به سمت حمایت از کودکان جلب کند و آن‌ها را به‌نحوی حمایت کند. اثری که بتواند احساس انسان را نشانه بگیرد موفق است که مرد شاه بلوطی هم، به این هدف دست پیدا کرده است. این سکانس تمهیدی هوشمندانه است که جهان‌بینی کارگردان را برای مخاطب برملا می‌کند به‌عبارتی دیگر این پلان‌ها به‌نوعی چرخشی درونی هستند که از نفرت ببینده می‌کاهند و او را درگیر مسائل عمیقی می‌کنند.

این سریال برای کسانی که می‌خواهند تجربه‌ای خوب از آثار جنایی پلیسی داشته باشند می‌تواند پیشنهادی مناسب باشد چرا که شما تا پایان مرد شاه بلوطی ذره‌ای به قاتل شک نخواهید کرد و اثر بیننده را با خودش تا به آخر خواهد کشانید. The Chestnut Man مثالی خوب از جنایت و معما است و تا مدت‌ها همراهتان خواهد ماند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.