سریال محدوده بیرونی، نئووسترنی با زیرلایههای خانوادگی است که سعی دارد مسائل ماورایی را با خود همراه کند. با نقد این سریال همراه میدونی باشد.
ژانر وسترن، هم جذاب است و هم اینکه تاریخ کل سالها و روزهای سینما را با خود بههمراه دارد. این ژانر سینمایی بارها و بارها برای حفظ جایگاهش خود را از نو بهوجود آورده و در بطن دیگر ژانرها و زیرژانرهای سینمایی نفوذ کرده است. ما این روزها دیگر شاهد آن فیلمهای تماما وسترنی که در دل غرب وحشی میگذشتند و کلانترها بهدنبال یاغیها بودند و سیاهان و سرخپوستان نیز باید میمردند، نیستیم. سینما در این روزها نظارهگر تغییرات این ژانر است، تغییراتی که بهواسطهی حس اسطورهای وسترن، آثار زیبایی را با تنیدگی در دیگر ژانرها خلق کرده است.
سریال محدوده بیرونی نیز یکی از نئووسترنهایی است که با خلاقیتی نسبتا خوب ایدهای ماورایی را بهکار گرفته است. این اثر که شاید پاسخ آمازون به سریال یلوستون باشد جز محدود آثار وسترنی است که با ماوراطبیعه سروکار دارد. محدوده بیرونی دربارهی ایدههای زیادی فکر میکند و تماشاگر را بهسمت داستانهای متعددی میکشاند. حال سؤال اینجا است، که این سریال چقدر توانسته در بکارگیری و درهم تنیدن زیرژانرهایش دراماتیک عمل کند و مضامینی که تحت روایت این ترکیب به حرکت درآمده تا چه اندازه به دیدگاه فیلمساز و هدف او نزدیک است.
داستان از جائی شروع میشود که رویال ابوت حفرهی بزرگی در زمینهای خودش پیدا میکند. حفرهای که شاید پورتالی از جنس زمان باشد. در همین حین خانوادهی تیرلسونها که در نزدیکی مزرعهی ابوتها زندگی میکنند، سودای تصاحب زمینهای رویال را در سرشان دارند. پری یکی از تیرلسونها را میکشد و سروکلهی زنی مرموز نیز در این زمینها پیدا میشود. همه چیز بهم میریزد و و هر دو خانواده درگیر مسائل مهمی میشوند. درواقع سریال محدوده بیرونی درمورد خانوادهای است که در آن رازهای پنهان و فراموش شدهای ظاهر میشود تا آرامش گذشته، حال و آینده را بهم بریزد. این رازها با ماورا الطبیعه همراه شده و دراینمیان نیز جنایاتی رخ میدهد.
سریال محدوده بیرونی بخشی از دراماش شبیهبه آن چیزی است که در یلوستون میگذرد. در یلوستون مالک زمین مجبور است با فساد سیاستمداران، شرکتهای نفتی و فراتر از آنها دستهوپنجه نرم کند، زیرا همه تلاش دارند که تکهای از زمین پرسود او را تصاحب کنند. در این سریال نیز اوضاع طبق چنین چیزی پیش میرود و پدر تیرلسونها با دادن رشوه به مقامات قصد تصاحب چراگاه غربی رویال را دارد، آنهم دقیقا جائیکه گودال زمان بهوجود آمده است. این سریال بیشترین فوکوساش روی مسائل اینچنینی و یکسری مضامین انسانی و اعتقادی مثل غم، ایمان، تنهایی، اشتیاق، رستگاری، مقصد نهایی و غیره است که در فرم وسترن و ماوا الطبیعه بدانها میپردازد.
اما مسئلهای که برای سریال میتواند آزاردهنده تمام شود، عدم درهم پیوستن ماوراالطبیعه با درام خانوادگی اثر است که مستقیما ساختار را نشانه میگیرد. مخاطب عملا تا قسمت پایانی، درگیر این بٌعد از ماجرا نمیشود و تنها در هر قسمت در حد چند پلان کوتاه به آتم و آن پورتال زمان پرداخته میشود و دست آخر نیز تماشاگر با یکسری معماهای ماورایی در قسمت هشتم بمباران میشود. البته خلق این معماها اصلا به معنای ایجاد تعلیق نیست، و تماشاگر فکر میکند که گول خورده و فیلمساز تنها میخواسته او را برای فصل بعد منتظر نگه دارد.
این سریال با داستانهای فرعی ملودراماتیکاش، روایتی شلخته به خود گرفته و از هر قسمت محدوده بیرونی، قصهای بیرون میآید. یکبار داستان پسرهای ابوت، یکبار گمشدن ربکا، قتل تروور، نقشههای تیلرسونها همهوهمه دست در دست یکدیگر داده تا قصههای درهمی از این نئووسترن علمیتخیلی بهنمایش درآید. تا جائیکه مخاطب با خودش میماند که اصلا Outer Range راجعبه چه چیزی مشغول قصهپردازی است و قرار است که داستان به کجا کشیده شود. سریال مسائلی همچون از دست دادن، ایمان، تنهایی و غیره را بهوسیلهی زندگی شخصیتهایی مثل رویال، سسیلیا، پری مطرح میکند اما به ناگاه وسط رویدادهای این مضامین، ترمزش را میکشد و به جایی دیگر پرتاب میشود.
این پرشهای مداوم در خرده داستانهای سریال، عدم وجود لحنی مناسب و یکپارچه را سبب میشود. محدوده بیرونی گاهی لحنی طنز بهخود میگیرد، گاهی جنایی و سرد است و گاهی گرم و خانوادگی. اما مهمترین لحنی که در سریال دیده نمیشود، لحنی صحیح برای ایجاد نگرشهایی ماورایی و متاثر از سفر در زمان است. درواقع ما در جاهایی از داستان کاملا ممکن است به شک بیفتیم که آیا این سریال اصلا در خود بُعد ماوراالطبیعه دارد یا اینکه تمام داستان قرار است حول گاوچرانها و مشکلات خانوادگیشان بچرخد.
شخصیتپردازی محدوده بیرونی، ضعفی اساسی در این سریال است. بعد از پایان این ۸ قسمت تماشاگر تقریبا چیزی از کارکترها را بهخاطر نمیآورد. نه خلقیاتشان مشخص است و نه روندی که طی میکنند در دل داستان و درام جایی دارد. تنها آنهم در قسمت پایانی، مخاطب متوجه یکسری اطلاعات دربارهی گذشتهی رویال میشود و به هویت واقعی آتم که در اصل نوهی خود رویال است پی میبرد. که البته اینگونه اطلاعات دادن، اصلا به روند فیلم نمیآید، چراکه این نمایش آنقدر در دادن اطلاعات و پرداخت شخصیتها در ۷ قسمت ناشیانه عمل کرده، که اینگونه شوکها تنها مخاطب را دلزده میکند.
چیزهای زیادی در محدوده بیرونی بدون اینکه به پرداخت درستی در طول سریال برسند بیجواب میمانند. در قسمت اول، سریال با توضیحاتی از زبان رویال دربارهی کرونوس شروع میشود. کرونوس شخصیتی بود که فرزندانش را میخورد و در اساطیر پدری سختگیر و سنتی بود که درس صبوری و زمان میداد. اما رابطهی این تایتان با حفرهی زمان در طول قصه، پدیدار نمیشود و آنچنان که باید رابطهی رویال با کرونوس دراماتیزه نیست و هرچه که است برای فصل بعدی آماده شده. این نوع از موکول کردن مسائل به قسمتهای آینده اصلا نمیتواند یک قصه را تعلیقبرانگیز نشان دهد و تنها تماشاگرش را سردرگم میکند.
نشانههای پرداخت نشده به همینجا ختم نمیشود و رفتار آن خرس و تولهاش نیز برای تماشاگر بیجواب میماند. خرسی که به آتم حمله نمیکند اما سسیلیا را مورد حمله قرار میدهد. شاید این اتفاق باتوجهبه مراسم دعای سسیلیا اشارهای به اتفاقات زندگی الیسع پیامبر داشته باشد، زمانیکه کنترل خرسی را در دست داشت. اما باز هم این مسئله در روایت و قصه جایی ندارد نکات موهوم بسیاری از خودش بهجای گذاشته است. سریال Outer Range، نئووسترنی است که در پیدا کردن هدفی دراماتیک لنگ میزند و در پیوند، درام خانوادگیاش با بُعد علمیتخیلی خود کاملا ناکام مانده است. درواقع محدوده بیرونی یا کاملا باید بهسمت درام و رویدادهای خانوادگیاش پیش میرفت یا باید از بُعد ماورایی به قصه نگاه میکرد.