نقد سریال قورباغه - فصل اول

نقد سریال قورباغه - فصل اول

هومن سیدی با سریال قورباغه نقطه عطفی جدید و جریانی نو در مدیوم سریال سازی ایران ایجاد کرده که تماشایی، بدیع و جسورانه است. با نقد این سریال در میدونی همراه شوید.

سریال قورباغه اولین سریال هومن سیدی، از همان ابتدای پخش در شبکه نمایش خانگی اینترنتی با حاشیه همراه بود. سریالی که نوید محمدزاده و صابر ابر را برای اولین‌بار در این مدیوم همراه خود کرده بود، در ابتدای کار توقیف شد و مجوز پخش نگرفت. سپس با تعامل ساترا و قوه قضاییه و دریافت رده بندی +۱۸، این سریال در پانزده قسمت آماده پخش شد.

در همان قسمت‌های اولیه نیز، سریال  قورباغه با توجه ‌به برداشت آزاد سیدی از فیلم La haine و ارجاعات این کارگردان به فیلم‌هایی دیگر و همچنین بحث موسیقی متن بامداد افشار، دچار حاشیه‌هایی شد که به‌طور مفصل در مقاله سریال قورباغه | تقلید، ارجاع یا تاثیرپذیری؟ بدان پرداختیم. پس دیگر کاری به سکانس‌های شبیه به آثار سینمایی دیگر و ارجاع‌های این سریال در این یادداشت نخواهیم داشت. قصدِ این یادداشت مچ‌گیری‌‌های جذاب فضای مجازی و تقلیل دادن سریال به ارجاع‌های موردی نیست.

شروع جنجال برانگیز و حاشیه‌های این سریال را که کنار بگذاریم و به متن قضیه یعنی خودِ سریال قورباغه بپردازیم می‌توان این سریال را به‌عنوان نقطه عطفی در تاریخ سریال‌سازی ایران از جهت اجرا در نظر گرفت. باتوجه‌به فضای ملودرام یا کمدی‌ای که شامل اکثر سریال‌های ایرانی این چند ساله می‌شود، ساختن سریالی با موضوعی متفاوت، جسارت و توانایی می‌خواهد که هومن سیدی از پس آن به خوبی برآمده است.

البته سریال حاوی ایرادات و ضعف‌هایی هم است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. سعی می‌کنیم در متن زیر نه مانند طرفداران افراطی سریال این اثر را شاهکار و خالی از ایراد بدانیم و نه با مخالفت سفت و سخت، بر طبل ایرادات و نکات منفی بکوبیم و سریال را ضعیف و فاقد ارزش قلمداد کنیم.

با تمام این اوصاف و جدا از بررسی فنی این سریال، قورباغه اثریست که می‌توان بابت پرداخت بکر و بدیعش به آن افتخار کرد و از این بابت می‌توان قورباغه را سریالی پیشرو و آوانگارد دانست که خیلی از حدود و خطوط تجربه نشده را به تصویر درآورده است و با اتمسفر رازآلود و روایت نامطمئن خود چند سر و گردن از سریال‌های ایرانی در حال حاضر بالاتر می‌ایستد. محدودیت‌هایی مانند: نمایش بی‌پرده صحنه‌های خشن، مواد مصرف کردن شخصیت‌ها یا حتی پلان رفتن به دیسکو.

قورباغه اساسا نماد پرش و جهش به سوی دنیایی ناشناخته و پیشرفته است که به سریال‌های دیگر ایرانی تلنگر می‌زند که از ورطه تکرار و ابتذال به سمت نوآوری در ایده و کیفیت در اجرا حرکت کنند. 

کیفیت قورباغه از همان شروع و تیتراژ و موسیقی ابتدایی آن به چشم می‌آید. راوی (صابر ابر) جزئیات داستان و مضمون سریال را با زبانی شاعرانه، پر از ایهام و غیر مستقیم گزارش می‌دهد: «رنگ. چندین رنگ، هزاران رنگ». مضمون سریال قدرت و ترس بیان می‌شود.

قورباغه مخاطب را در ابتدای امر با شخصیت رامین (صابر ابر) همراه می‌کند. شخصیتی باهوش که در مدرسه تیزهوشان تحصیل کرده اما به‌دلیل زیست خلافکار گونه خود در محیط زندگی، دارای عقده‌های بسیاری در ضمیر خود است. در سکانس معرفی و تا قبل از تیتراژ، بسیار کوتاه و پر از ابهام، شخصیت‌ها و داستان معرفی می‌شود.

در ادامه جزییات سریال فاش می‌شود

داستان خیلی زود آغاز می‌شود. یک اسلحه، ابزار تحقق قدرت و امکان ترس، مسیر زندگی سه شخصیت اصلی، رامین و فرید و جواد را تغییر می‌دهد. هدف سه شخصیت اصلی داستان مشخص می‌شود و آن دستبرد به گاو صندوق «نوری» (نوید محمدزاده) همکلاسی و هم محلی سابق رامین که اکنون وضعیت مالی خوبی دارد. آن‌ها قرار نیست در این دستبرد شلیک کنند و قرار نیست کسی کشته شود.

اسلحه فقط ابزار تحقق قدرت و امکان ترس است. سه شخصیت اصلی داستان به خوبی معرفی می‌شوند «رامین»، «جواد» و «فرید» با خصیصه‌هایِ علاف، خرده خلاف کار، حراف، غیرقابل پیش‌بینی، پرمدعا، ساده، ناامید، بحران زده، جاه طلب، زودجوش، غیر حرفه‌ای و ناپایدار.

در فرایند دزدی هر سه توسط نوری (نوید محمدزاده) گویی هیپنوتیزم شده و از سریال حذف می‌شوند. غافلگیری‌ای که کمتر در سینما و سریال ایران دیده بودیم اینکه هر سه شخصیت اصلی معرفی شده در قسمت اول، در پایان همان قسمت کشته شوند. یک ساعت، سه شخصیت اصلی حرافی می‌کنند و از آغاز تا پایان قسمت اول شخصیت‌سازی می‌شوند، برای اینکه فقط شخصیت اصلی یعنی نوری، آنهم فقط در چند دقیقه شخصیت پردازی شود.

فقط برای اینکه یک لحظه‌ی سکوتِ شخصیت «نوری» در پایان قسمت اول سریال معنا پیدا کند. این یعنی شناختِ قانونِ «ریتم» در شخصیت پردازی. تمام بلوف‌ها و رویاهایی را که سه شخصیت اصلی می‌زنند و در خیال آرزو می‌کنند، شخصیت مخوف نوری در واقعیت به‌تنهایی دارد. این آغاز در سریال سازی و این میزان از جسارت در شخصیت سازی و حذف آن‌ها، هزاران فرسنگ با سریال‌های ایرانی فاصله دارد. سریال‌هایی که با پس زمینه‌های تکراری و شخصیت‌های تصنعی و دیالوگ‌های قابل پیش‌بینی معرف هیچ چیزی نیستند.

بااین‌حال آثار سیدی تاکنون حول درونمایه‌های مشابهی بوده‌اند (به سبک‌هالیوود) اما کارهایش برای اکثر مخاطبان مجذوب کننده است آن هم دقیقا به‌دلیل شیوه‌ای که هر اثر خودش را برجسته می‌کند و بر اثر پیشین خود دلالت می‌کند (اثری از خود یا دیگران). به لحاظ سینمایی، سیدی کارگردانی شالوده شکن است. پس مایه‌ی تعجب نیست که هرچه او به وجود می‌آورد، از چنان طعم و مزه‌ی پسامدرنی برخوردار است که هردو گروه خوانشگرها و ناخوانشگرها را مسحور خود می‌کند.

 سیدی با جسارتی که به خرج داده، به ما اجازه نمی‌دهد بدون هزینه دادن، از خشونت فیلم کیفور شویم. او همزمان می‌خواهد خشونت را درک کنیم و از آن لذت ببریم و همین تنش بین این دو باعث می‌شود سریال قورباغه به تجربه‌ای سینمایی و هیجان انگیز بدل شود. تجربه‌ای شبیه به رویدادی خاص که با تک تک لحن‌های عاطفی و با رنگ و حرکت پر پیچ و تاب زندگی شهری، در هم آمیخته می‌شوند. سیدی به‌عنوان یک فیلمساز شهری موفق عمل می‌کند. شهر برای او چیزی فراتر از موجودیتی عینی است که آبستن حوادث می‌شود و سیدی این بستر و نفوذش را بر روابط انسانی گسترش می‌دهد.

او از مخزنی رمانتیک از رویاپردازی و خوانش‌های ذهنی به‌عنوان پیشبرنده روایت و ترفندی برای بسط شخصیت و روایت و اطلاعات استفاده می‌کند. او روند را به‌گونه‌ای می‌چیند که خلسه‌ای هذیان آور را در ذهن مخاطب تداعی کند. سیالتی که هر قسمت مخاطب را تشنه قسمت بعدی می‌کند. او با هوشمندی و ذکاوت، مناسبات را در پیرنگ‌ها ترسیم و توامان فانتزی سیاه خود را به زیستی تب دار در شخصیت‌ها بدل می‌کند.

او واقعیت را نه فقط فرا واقع گرایانه بلکه عریان می‌بیند و طوری این گزاره‌ها را در هر قسمت با استتیکی (زیبایی شناسی) واجد ارزش بیان می‌کند که ذهنیت تماشاگر را از کلیشه‌ها رها و با آشنا زدایی از مفهوم‌های مورد نظر، اتمسفری آشوبناک می‌آفریند.

سریال قورباغه را می‌شود اثری آکنده از شور و هیجان‌های غیر مستقیم و ذاتی دانست که از برآیند ذهنِ فیلم‌بین و خلاق سیدی ناشی می‌شود. کافی است به بافت ساختگی و افسانه‌ای شخصیت‌ها نگاهی داشته باشیم تا به لحن کنایه آمیز سیدی در طراحی پروفایل شخصیتی کاراکترها پی ببریم.

پرسش ذهنی تماشاگر برای دیدن ادامه سریال این است «نوری چه نقشه‌ای دارد؟ تضاد بین رامین و نوری، داستان را به چه سمتی خواهد برد؟ از این منظر سریال در قسمت دوم در لحظه‌ی مناسبی تمام می‌شود.

در قسمت سوم یک شخصیت جذاب معتادِ آویزون و یه‌لا‌قبا، به سریال اضافه می‌شود که فرهاد برادر فریدِ کشته شده است. به نظر می‌رسد «فرهاد» به‌عنوان یک وردست معتاد و خرده خلاف کار بلوف‌زن، با شخصیت باهوش و جاه طلب رامین همراه می‌شود تا در تقابل با باند نوری در آینده داستان را جلو ببرند، اما در پایان قسمت سوم رامین دستور قتل فرهاد را صادر می‌کند. باز هم یک غافلگیری زیبا و اضافه کردن یک بعدِ دیگر به کاراکتر رامین. این بار از کانال شخصیت فرهاد، رامین شخصیت پردازی می‌شود.

بنابراین قورباغه داستانِ تقابل دو شخصیت باهوش و نقشه‌کش است. یکی نوری با شخصیتی کاریزماتیک و موفق و مرموز و دیگری رامین با شخصیتی جاه طلب، عقده‌ای، سگ جان، طماع و شکست خورده. تضاد و تقابلی که منجر به خلق درام می‌شود. این جسارت «هومن سیدی» در شخصیت سازی و حذف شخصیت‌ها قابل تحسین است. علاوه‌بر این سیدی با ایجاد تضاد عناصر روایی و سبکی برای انتقال این تناقض، قورباغه را میان زیستی دوگانه از واقعیت و جادو قرار می‌دهد.

تماشاگر با انواع رازها در قورباغه مواجه است. هنگامی ‌این راز با زندگی و مرگ شخصیت‌ها پیوند می‌خورد، جاذبه و تاثیرگذاری آن بیشتر می‌شود. جادو و رازی که البته در ادامه می‌فهمیم که از ماده مخدری ناشی می‌شود به نام (قورباغه یا نفس شیطان) که در اختیار نوری است.

«نفس شیطان» به شکل پودر است و از دانه‌های خرد شده گیاه «اسکوپولامین» در کلمبیا به‌دست می‌آید. مصرف نفس شیطان آنقدر خطرناک است که فرد را کاملا تبدیل به یک زامبی می‌کند و شکل گیری خاطرات را در او مسدود می‌کند، به همین دلیل زمانی‌که اثر این ماده مخدر از بین می‌رود، فرد مصرف‌کننده هیچ چیز به یاد نمی‌آورد.

نقطه شگفت انگیز این ماده واقعی بودن و موجود بودن آن در دنیای واقعیست که سیدی در قورباغه آن را به‌عنوان مک گافین اصلی وارد کرده است. مطمئنم سیدی با دیدن مستند Vice – Colombian devil’s Breath این ایده را در سر پرورانده است. مستندی که به همین ماده و اثرات آن در دنیای واقعی می‌پردازد و تماشایش خالی از لطف نیست.

بر این اساس روایت سیدی نه شخصیت محور بلکه ماجرا محور است. در این نوع از روایت، ماجرا به مرکز ثقل داستان تبدیل می‌شود. ماجرایی که به حد کافی جذاب و پرکشش است و شخصیت‌ها در درون ماجرا و با ارائه واکنش نسبت به مسیر آن خود را هویدا می‌کنند.

البته سیدفیلد نظریه پرداز امریکایی فیلمنامه نویسی اذعان می‌دارد که شخصیت همان ماجرا است و ماجرا همان شخصیت. هرچند مرکز ثقل روایت، گاهی بر مدار شخصیت می‌گردد و گاه بر مدار کنش اصلی، اما تفکیک این دو در عمل غیر ممکن می‌کند.او در سریال قورباغه با استفاده از روایت مدرن علاوه‌بر پیرنگ و سببّیت، به شخصیت‌ها نیز می‌پردازد و از روایات اپیزودیک با استفاده از عنصر تصادف و ذهنیت سوبژکتیو بهره می‌گیرد. از خصیصه‌های دیگر سینمای مدرن که سیدی به خوبی از آن استفاده کرده است، بهره‌گیری از راوی سوم شخص، استفاده از زمان روانشناختی و همچنین عدم قطعیت در پایان است.در قورباغه نیز ما توالی روایت را هم براساس رخداد و حادثه و هم براساس شخصیت می‌بینیم. سیدی با ماهیت بی‌شکل، آشفته و نامنظم و متغیر پست مدرنیسم، تعیین مرزها و محدوده‌های روایت را ناممکن ساخته است.

سیدی در قسمت چهارم به کمک تمام ابزار سینمایی خود پا را فراتر از مولفه‌های بصری ایرانی می‌گذارد. او علاوه‌بر وام گرفتن از زیبایی شناسی‌هالیوودی در این قسمت، با بومی‌کردنِ این پارادایم‌ها، گذشته را به خوبی به تصویر می‌کشد.

سیدی به این موضوع واقف است که روایت سینمایی ابزارهای «متنی» و «گفتمانی» بیشتر و پیچیده تری در اختیار دارد (ابزارهای زبانی، تصویری، تدوینی، موسیقایی، بازیگری و غیره و چگونگی برهم کنش‌های آن‌ها). بنابراین با عبور دادن داستان از این فیلترها تاثیرات خود را بر چگونگی این انتقال به نحو احسن می‌گذارد.

نهایت استفاده سیدی از عناصر غیرروایتی ذکر شده را می‌توان در اپیزودهای دیگر قورباغه نیز مشاهده کرد. او استفاده از مجموعه وســیعی از شــگردهای فرمی، از عناصر بصری گرفته تا فرم‌های موســیقایی را به کار می‌گیرد. شیوه به کارگیری حرکات شناور دوربین، رنگ، نورپردازی، لباس بازیگران، طراحی صحنه و حتی فضا و مکان‌های انتخاب شده برای صحنه‌های مختلف سریال، باعث نقش عمده‌ای در خلق عناصر غیرروایتی قورباغه شده است.

از طرفی به کارگیری پارامترهای خاص و شگردهای سبکی به‌صورت سازمان یافته، به خلق گونه‌ای از روایت منجر می‌شود که آن را روایت پارامتری سینما می‌گویند.

سیدی با روایت پارامتری خود در سریال قورباغه نه‌تنها در قسمت چهارم بلکه در قسمت‌های دیگر هم علاوه‌بر پل زدن به گذشته و به رخ کشیدن قدرت میزانسن و فیلم‌برداری تحسین برانگیز (پیمان شادمانفر) با سطح روایت هم بازی می‌کند.

 انگشت بریده شده شمس‌آبادی توسط سروش و ارتباط آن با انگشت قطع شده مادر رامین تنها بهانه‌ای برای ایجاد سطحی دیگر در روایت و افزودن پیش زمینه اخلاقیِ رامین است. یا در قسمت دوازدهم که فصلِ آشناییِ شمس‌آبادی و لیلاست با آن قاب‌بندی‌های تماشایی و آن لوکیشن‌های عجیب، حسابی در یادِ مخاطب می‌ماند.

گویی سیدی قاب‌های خود را باتوجه‌به فیلم «ایدا» از پاولیکوفسکی ایده گرفته و در اجرا موفق عمل می‌کند. ایجاد فضایی خالی و خاکستری و قاب‌هایی که هر کدام مانند یک تابلوی نقاشی است و استفاده مینیمال در طراحی صحنه و قرارگیری کاراکترها در گوشه‌هایی از فریم تصویر، جملگی نمایانگر وسواس سیدی است که نه فقط در فرم بلکه روایت را هم دچار تغییراتی غیر قابل پیش‌بینی کرده است.

اپیزود دوازدهم همچنین ما را به یادِ فیلم «حیوانات شبگرد» اثر تام فورد نیز می‌اندازد. سیدی همینطور با پردازش به کاراکترهای در سایه (لیلا با بازی فرشته حسینی و کیان با بازی مهران غفوریان و شمس‌آبادی با بازی خود کارگردان) و پیوند پیرنگ‌های ایجادی، مخاطب را از نه‌تنها کنش آن‌ها بلکه تاثیر در قصه و روایت شوکه و غافلگیر می‌کند. سیدی آگاه است که با حرکت میان سطوح مختلف روایت می‌توان تاثیرات متنوعی را ایجاد کرد. بدین ترتیب که درون یک روایت اصلی، کارگردان روایت‌های کوتاه تر دیگری را جای می‌دهد که توسط راویان دیگر از پرسپکتیوهای دیگر روایت می‌شوند.

این ایجاد پرسپکتیو در روایت همچنین مرز میان دو سطح روایت را به هم می‌زند تا مرز بین واقعیت و داستان و خیال نامشخص شود. مثلاً شخصیت یا راوی‌ای از یک سطح روایتی در سطح روایتی دیگری پیدا می‌شود، در حالتی که به ظاهر غیر منطقی می‌کند. سیدی تا پایان از این شیوه بهره برده تا مخاطب را در همان خلسه و تعلیقی که خلق کرده نگه دارد. حتی با استفاده از فلش بک‌ها به گذشته شخصیت رجوع می‌کند و مخاطب را از انگیزه و رفتار امروزی کاراکترها آگاه می‌کند. مانند سکانسی که نوری مدرسه تیزهوشان را آتش زد و مخاطب را مرعوب کرد. یا سکانس کشتن سروش به‌دست نوری که تارانتینو‌ وار درنهایت خشونت و بی‌رحمی‌ تصویر می‌شود و تماشاگر را نه‌تنها آزار بلکه تعذیبی لذت بخش را به او می‌دهد.

اوج شوکه و غافلگیری قورباغه اما در اپیزود چهاردهم اتفاق می‌افتد. قسمتی که یادآور اپیزود عروسی خونین گیم‌آف‌ترونز و آن مرگ‌های نابهنگام است. لحظه‌ای که نوری از لیلا درخواست کمک می‌کند و شاید تنها درخواست نوری در کل زندگی‌اش از لیلا بود و با پس زدن بیرحمانه خواهرش مواجه می‌شود، لحظه درخشانی در این اپیزود است.

یا سکانسی كه رامين بعد از مرگ نوری و اشک قرمزش، عینک نوری را به چشمش می‌زند و همه حس نفرتش ناگهان به دلتنگی و غم واشکی تبدیل می‌شود که مخاطب آن را به خوبی می‌فهمد. یا میزانسنی که رامین از پشت میله‌های جعبه‌ای که در کشتی در آن زندانی شده را کارگردان طوری می‌چیند که با قرار دادنِ «نوری» پشتِ میله‌ها، حسِ زندانی بودن و اسارت را انتقال می‌دهد که در حقیقت، اسیرِ واقعی خودِ «نوری»ست نه رامین.

قورباغه همچنین با رویکرد حوادث غیرواقعی در بستری واقعی روایت می‌شود. دیالوگ‌ها، فضا‌سازی‌ها، بازی‌ها و … همه در مرز واقعی و غیرواقعی روایت می‌شوند. فضاسازی و شخصیت‌ها در منطق روایی گرم و صمیمی ‌اما ماهیت ماجراها اغراق شده هستند. استفاده زیاد از لنز واید و از ریخت‌افتادگی شخصیت‌ها این اغراق را تایید می‌کند.

همان‌طور که خود عیان می‌کند روایت، حقیقتی ذهنی است که تبدیل به داستانی واقعی شود پس بر این علت قورباغه واقعیست. بنابراین نوسان میان «واقعی» و «غیر واقعی»، پیش فرض اصلی سریال است. از دیگر عناصر در جهانی که سیدی می‌آفریند و تماشاگر را از جنون تصویری به تامل و حسی درونی هدایت می‌کند می‌توان به مونولوگ‌های شخصیت رامین (صابر ابر) اشاره کرد.

ویژگی که در همان ابتدای سریال در ایجاد اتمسفر سریال و روایت تاثیر خود را می‌گذارد و ما را با ضمیر رامین، تفکراتش و احساسش نسبت به حوادث، آدم‌ها و روابط از بچگی آشنا و همدل می‌کند. به چند تا نمونه خوب از این مونولوگ‌ها و کارکرد روایی و حسی آن اشاره می‌کنیم:

قراره همه اونجوری داستان رو تموم کنن که به نفعشون باشه. درستِ شروع کننده خوبی نیستم، اما خوب به همه چیز پایان میدم...

زندگی از من چند نفر ساخته؟ محیط چند شخصیت درون من علیه خود من به وجود آورده؟

جهنم، جاییه که آدماش به فکر خاموش شدن آتیشن نه خاموش کردنش...

شنیدن دوسِت دارم کسی که دوسش داری زنده نگهت میداره....

همه چیز تا قبل از فرو ریختن خوب پیش می‌ره...

مشت خوردن از غریبه یه درد داره، از آشنا هزار درد...

آدما وقتی بد می‌شن که فکر می‌کنن دارن خوبی می‌کنن...

برای اینکه بخوای واقعیت رو از کسی بشنوی بهتره عصبانیش کنی...

ترس، ترس از پوچی ترس از ناامیدی واقعیت اینه که من‌سال‌ها است مردم تمام اینا ترس‌های حقیقی بود که‌تو ذهنم وجود داشتن و حالا تبدیل به واقعیت شدن...

از این نقاط قوت و نکات مثبت که هم در ایده و هم در اجرا مشهود است که بگذریم می‌توان به نقاط ضعف این سریال نیز اشاره کرد. همین مونولوگ‌های قورباغه به رغم فضا سازی رئالیستی در ابتدا اما در منطق روایی اتفاق این میزان از ماجراها، رئالیستی و قابل باور نیست. با این وجود تماشاگر به منطق ماجراهای غیر قابل باور سریال قلاب می‌شود؛ زیرا کنجکاو است که بداند تقابل نوریِ مخوف با رامینِ جاه طلب به کجا منتهی می‌شود.

استفاده بیش از حد از این مونولوگ‌ها به مذاق همه خوش نمی‌آید و برخی آن را به دلنوشته‌های اینستاگرامی‌ و سخن بزرگان در فضای مجازی تعبیر می‌کنند. مشکل قورباغه اما عمیق‌تر از این ایرادات و اعتراضات سطحیست. اینکه سریال درباره چه موضوعیست و چه می‌خواهد بگوید، پاسخی شفاف در بر ندارد.

سیدی خط واحدی برای داستان خود در نظر نگرفته و با فیلمنامه ای منسجم طرف نیستیم. او با استفاده از داستانک‌ها و خلق موقعیت‌های مجزا، آن‌ها را با نخ واحدی متصل نمی‌کند. فیلمنامه پر از پیرنگ‌های فرعی‌ای است که کمتر روایت را جلو می‌برد و نه در عمق ادامه پیدا می‌کند و نه در طول حرکت می‌کند بلکه قصه فقط در راستای عرض بسط پیدا می‌کند. هیچ مضمونی تبدیل به داستان در سریال نشده است و هیچ داستانی در عمق پرداخت نمی‌شود. گویی با علاقه‌مندی‌های متفرقه و پراکنده کارگردانی مواجهیم که آثار زیادی دیده و حالا فرصتی دارد که این دوست‌داشتنی‌ها را در یک سلسله موقعیت‌های نه چندان مرتبط کنار هم بیاورد.

این درست است که سریال قورباغه از نظر ساختار و تکنیک چند لِوِل بالاتر از سریال‌های دیگر ایرانی است ولی سریال در بحرانی از التقاط هویتی جریان دارد. کاراکترهایی که ناقص باقی ماندند و شخصیت‌هایی که هیچکدام به اندازه کافی پرداخت نمی‌شوند و معلوم نیست ما قرار است داستان کدام شخصیت را دنبال کنیم؟

داستان رامین پسری با عقده‌های نهان، جاه طلب، منفعت طلب و علاف یا داستان نوری پسری دست و پا چلفتی و در عین حال بی‌رحم که انتقام مادرش را به فجیع‌ترین شکل از پدرش می‌گیرد و بعد برای خودش دار و دسته راه می‌اندازد. در حالت کلی مسئله سریال تا حتی اواسط آن هم مشخص نیست. موقعیت‌ها گاهی درباره رامین است، گاهی درباره نوری، گاهی درباره هر دو و عجیب آن که اساسا درباره هیچکدام هم نیست.

مخاطب نمی‌داند باید با ماجراهای نوری مواجه شود که به شکلی تصادفی با یک مواد افیونی کمیاب مواجه شده و به قدرت رسیده یا ماجرای رامین که می‌خواهد به هر شکلی پیشرفت کند و رویای رسیدن به قدرت و آن مواد را دارد. لحن دوگانه‌ای که سیدی برای پرداختن به این دو شخصیت انتخاب می‌کند تردیدی در همذات پنداری مخاطب ایجاد می‌کند. حتی این لحن دوگانه نه در انتخاب شخصیت و داستان اصلی بلکه در ذات فیلم نیز هویداست.

پروفایل شخصیتی طراحی شده برای کاراکتر‌ها نیز قوسی از تغییر را در خود ندارند یا اگر هم دارند به خوبی به مخاطب منتقل نمی‌شود. حتی بازیِ بازیگران هم کمکی به این انتقال نمی‌کند. درست است انتخاب و بازیِ مهران غفوریان به‌شدت تماشایی، قابل باور و تحسین برانگیز است اما دقیقا از سایر بازیگران که انتظار بازیِ بهتری می‌رفت نه به‌دلیل توانایی شخصی بلکه به‌دلیل نقش کاراکتر آنقدر شگفت انگیز نیست.

صابر ابر بازی و جنسِ صدای خوبی دارد اما هیبت یک خرده خلافکار در اکباتان به تن او نمی‌نشیند. نوید محمدزاده هم با تمام تلاشش برای فرم متفاوت بازی با اینکه جسورانه است اما کمی‌ تصنعی بودن آن به چشم می‌آید. حتی تُن صدای نوری، و تلاش برای اجرای یک کاراکتر به اصطلاح درونگرا، به اندازه کافی در نمی‌آید. از همه بدتر اما بازی فرشته حسینی در نقش لیلاست. فرشته حسینی با بازیِ تخت و بی‌حس‌وحال، با نحوه‌ای از ادای دیالوگ که هیچ حسی را به مخاطب منتقل نمی‌کند نمونه یک بازیگر بد در این جمع است.

سحر دولتشاهی هم مثل همیشه است و این مشکلات را می‌توان در شخصیت پردازی فیلم در فیلمنامه جست‌وجو کرد. مثلا شخصیت فرانک حضوری اساسی در فیلم ندارد و غیابش ضربه‌ای به فیلم نمی‌زند و بودن او درکنار رامین چیزی به شخصیت رامین اضافه نمی‌کند، تنها بار احساسی او به رامین در انتهای سریال کمی‌جلوه می‌کند.

از سوی دیگر سریال قورباغه از نظر منطق روایی پرسش‌های اساسی را برای مخاطب ایجاد می‌کند. به‌عنوان مثال چرا نوری، رامین را نمی‌کُشد؟ آن‌گونه که سریال در قسمت‌های ابتدایی نشان می‌دهد، کشتنِ آدم‌ها به‌دستِ نوری می‌تواند جوری اتفاق بیفتد که هیچ تاوانی برای او نداشته‌باشد و اصلن کسی نفهمد که او این کار را کرده‌است. پس با تمامِ این اوضاع، چرا رامین را نمی‌کشد؟ این توضیح و این دیالوگِ کوتاه، ‌که «تو کاری کرده‌ای که انگار سال‌ها است می‌شناسمت یا توی دو هفته چیکار کردی که فکر می‌کنم ده ساله می‌شناسمت.»، پاسخِ منطقی‌ای به این پرسشِ بزرگ نیست. نوری رامین را نمی‌کشد؛ احتمالن فقط به‌خاطرِ اینکه اگر این کار را بکند، داستان تمام می‌شود.

یا این پرسش که چطور لیلا که در سیزده قسمت در سایه بود ناگهان شخصیت اول فیلم را با انگیزه‌ای نصفه نیمه می‌کشد؟ سیدی عمقی از رابطه خواهر برادریِ نوری و لیلا نشان نمی‌دهد و مخاطب در درکِ انتقام لیلا از نوری عاجز است. همینطور کشته شدن شخصیت‌های اصلی بدون کاشته شدن مواد خام در ابتدا، در آثارِ با کیفیت، کمی‌غیر حرفه‌ایست. یک فیلمنامه‌نویس خوب انقدر ساده و پیش‌پا افتاده شخصیت‌های سریالش مخصوصا قهرمان داستانش رو نمی‌کشد.

و اما می‌رسیم به قسمت آخر که چیزِ عجیب ‌و غریبی است. روایتِ شتاب‌زده، بدونِ مکث، هول و غیرمنطقی‌ای که سیدی برای‌مان ترتیب داده‌است جای هیچ دفاعی ندارد.

استفاده استعاری در نمای پایانی هم با تمام قدرت جلوه‌های ویژه‌اش و تصاویر و اجرا و دیالوگ‌های زیبایش، الکن است. آن بارش زیبای ماهی و قورباغه که در سریال فارگو و فیلم مگنولیا دیده بودیم و حتی وام گیری کوچکی از ماهی بزرگ تیم برتون هم کمکی به غیر منطقی بودن قسمتِ آخر نمی‌کند. رفتن به تایلند برای یافتن بذر گیاه  و رو‌به‌رو شدن با آن گانگستر ایتالیایی و سرقت دخترش و آن تیراندازی ها و ... هیچکدام منطق روایی ندارند و انگار سیدی مجبور به اتمام سریال با این اتفاقات غیر منطقی است.

بااین‌حال شاهد نماهای زیبایی هم در این قسمت بودیم، سکانس مواد کشیدن رامین و فرانک درکنار هم، بی‌شک یادآور نمایِ معروفِ فیلمِ مرثیه‌ای برای یک رویا اثر آرونوفسکی برای تماشاگران است. همچنین مضمون قسمت آخر با سفر، جهان استعاره‌ای از مرگ و بارش ماهی از آسمان تلویحا نزدیک به رمان «کافکا در کرانه» اثر‌هاروکی موراکامی‌ و فیلم مگنولیا از پل توماس اندرسون است. درنهایت آن ضیافت سورئال در برزخ ذهنی رامین در میان جنگلی از اوهام که ظن راوی ذهنی بودن و عدم قطعیت را پر رنگ می‌کند.

سریال قورباغه جمله ی «انسان،گرگ ِانسان است» از توماس‌هابز رو به درونمایه خود تبدیل می‌کند.‌ هابز معتقد بود که در انسان خواستی سیری‌ناپذیر و همیشگی برای رسیدن به قدرت بیشتر و بیشتر وجود دارد که تا مرگ ارضا نخواهد شد. به این معنا که با زندگی اجتماعی، انسان‌ها بر سر ارضای امیال خود دچار نزاع می‌شوند و در این نزاع تنها آن‌کس که قدرت بیشتری دارد پیروز می‌شود، اما بااین‌حال این پیروزی نیز دوام چندانی نخواهد داشت.

یکی دیگر از واقعیت‌هایی که قورباغه در زندگی به تصویر کشیده این است که در زندگی هیچ کس به هیچ کس وفادار نیست و مسئله اعتماد، موضوعی ریشه ای میان انسانهاست. قورباغه همچنین نشانگر تنهایی انسان‌ها در این عصر مدرن/وحشی نیز است. آدم‌هایی مثل نوری به ذات تنها هستند.

آن‌ها افرادی قدرتمندند ولی خوشحال نیستند، ثروتمندند ولی خوشبخت نیستند. مثل شمس آبادی لیلایی ندارند که برایشان آدم بکشد. مثل ليلا سروشی ندارند که عاشقشان باشد. مثل رامین فرانکی ندارند که در هر وضعیت ناجیشان باشد. قورباغه همچنین عواقب طمع ورزی کسانی مانند رامین را متصور می‌شود. رامین به خاطر طمع ورزی‌هایش در قسمت اول دوستانش را از دست داد و در قسمت آخر خودش به خاطر این صفت از بین رفت.

در جمع بندی آخر اشاره کنم باتوجه‌به موارد مطروحه، قورباغه پتانسیل پرداخت بیشتر کاراکترها و داستانک‌هایش را در قسمت‌های بیشتری داشت. داستان بالقوه ادامه دادن در فصل‌های بیشتری را داراست. باید دید باتوجه‌به نماهای پایانی و این نکات که آباد گیاه قورباغه را در اختیار دارد و شمس آبادی با استفاده از آن مواد آزاد شده است، مرگ نوری و رامین کمی‌ابهام برانگیز و قابل برگشت است آیا سیدی ساخت فصل دوم را با این کیفیت در سر دارد یا خیر؟ منتظر نظرات شما درباره این سریال هستیم.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.