در قسمت پنجم فصل سوم سریال شهرزاد دامهای مختلفی برای شخصیتهای سریال پهن شده و سروان آپرویز از بزرگترین راز سریال مطلع میشود.
از هفته گذشته سریال شهرزاد پس از چندین هفته مقدمهچینی و زمینهسازی برای اتفاقات آتی، نهایتا در قسمت چهارم موتور حوادث را روشن کرد تا رخدادهای متعددی به وقوع بپیوندد. یکی از موارد زندگی دوم و مخفی هوشنگ است، که اگر تاثیر آن در داستان یعنی خبرچینی برای قباد و اطلاع از برنامه فرهاد و همفکرانش برای نجات دکتر مصدق از تبعید را نادیده بگیریم، عملا هیچ کارکردی در داستان نداشته و حتی نتوانسته به درستی تم خیانت را به درونمایههای سریال اضافه کند. اگر این امر را نقطه منفی سریال در نظر بگیریم، فصل سوم سریال شهرزاد تاکنون ویژگیهای مثبت مختلفی را به نمایش گذاشته است. تغییر جزئی در زندگی مشترک فرهاد و شهرزاد (جزئی از این لحاظ که تنها به چند دقیقه خلاصه شده و به سرعت به شرایط همیشگیاش بازمیگردد)، نمایش مرحله به مرحله شکلگیری رابطه عاشقانه شیرین و صابر، حذف شخصیتهای مهم، بهرهداری از خردهداستان وصیتنامه بزرگآقا که تقریبا فراموش شده بود، به وجود آوردن یک ائتلاف توسط شیرین و شهرزاد در راستای پس گرفتن حقشان از قباد، بخشهایی از داستان هستند که با وجود تمام مشکلات از جمله ریتم پر فراز و نشیب، توجه بیش از اندازه به شخصیتهای فرعی و فراموش کردن شخصیتهای اصلی، سکانسهای تکراری که خستهکنندهتر از همیشه ظاهر میشوند و پرداختن به خردهداستانها و تمهای متعدد، باعث میشوند سومین فصل سریال شهرزاد همچنان ارزش وقت گذاشتن و تماشا کردن را داشته باشد.
قسمت پنجم فصل سوم سریال شهرزاد دقیقا از همان نقطه آغاز میشود که اپیزود هفته قبل به اتمام رسید. پس از آنکه پروین به شکل غیرقابل توجیه و ساده متوجه رابطه پنهانی دامادش میشود، او را دنبال کرده و محل سکونت همسر دوم هوشنگ را پیدا میکند. همانطور که اشاره شد تنها کارکرد این خردهداستان پیش بردن داستان در جهت موردانتظار یعنی کنار رفتن فرهاد از سریال است. در واقع سازندگان میتوانستند این تاثیر داستانی را به شکل دیگری انجام دهند و لازم نبود که یک داستان و درونمایه جدید به سریال اضافه شود. در عین پر اشکال بودن این بخش، اما یک نکته مثبت وجود دارد که نباید از آن چشمپوشی کرد. پیش از این به دفعات متعدد از این گفتیم که سریال شهرزاد گستردهتر از قبل به سمت فمینیسم گرایش پیدا کرده و بارها سکانسهایی را به مشاهده نشستهایم که تار و پود آن را آرمانهای حقوق برابر تشکیل داده است. اکرم، شهرزاد و مهری ستونهای اصلی این رویکرد سریال هستند که هریک به شکلی آن را به نمایش میگذارند. شهرزاد به عنوان زنی که به انقلاب در برابر ناملایمات میپردازد، از آیندهای میگوید که زنها در راس قدرت سیاسی و اجتماعی قرار دارند. در مقابل اکرم و مهری را مشاهده میکنیم که از قوانین جامعه مردسالار پیروی میکنند و با شرایط کنار آمدهاند. ورود پروین به خانه مهری و مواخذه او برای رابطه با هوشنگ دقیقا برگرفته از هنجارهای اجتماعی است. اینکه به جای اعتراض به حمیرا برای تبدیل کردن زندگی مشترکش با هوشنگ به خرابهای که تنها بخش کوچکی از آن سرپا باقی مانده و بازخواست از هوشنگ برای خیانت به همسرش و آغاز زندگی مخفیانه، فردی را مقصر میداند که شاید بیگناه نباشد اما کمتر از دیگران در اتفاقات تاثیر دارد.
از قسمت سوم زمینهچینی برای کنار رفتن شخصیت فرهاد آغاز شد. جایی که قباد در دیالوگی جالبه توجه، نصرت را از صحبت پشت سر یک فرد مرده منع میکند. با این سکانس و بخشهای مشابه در اپیزودهای قبل تصمیم قباد برای بازگرداندن شرایط زندگیاش به قبل یا حداقل انتقام گرفتن، به صورت جدی در پیش گرفته میشود و مخاطب به این نتیجه میرسد که دیر یا زود اتفاقات سریال به سمت و سوی حذف فرهاد حرکت میکند. تنها سوالی که پس از کسب اطمینان از این امر باقی میماند، چگونگی انجام آن است. خوشبختانه مدت زیادی برای آن صبر نکردیم و قباد بهواسطه هوشنگ از نقشه سیاسی فرهاد مطلع میشود. چیدمان زمانی این اتفاقات زمینه را آماده میکند که در امیدوارکنندهترین حالت اپیزود ششم با شکست فرهاد و احتمالا حذف او همراه باشد. اما قباد برنامههای دیگری نیز دارد. یکی از دیگر اهداف او از میدان بیرون کردن یکی از بزرگترین مخالفها و اصلیترین پشتیبان فرهاد، یعنی هاشم است. برای تحقق این خواسته، به دو عنصر دیگر یعنی سرهنگ تیموری و شاپور بهبودی نیاز است. مقصود قباد این است که به صورت موازی این دو مانع مهم را از بین ببرد. کارهای سیاسی فرهاد، موردی نیست که قباد به راحتی از کنار آن بگذرد و در مقابل با همکاری سرهنگ تیموری و زیردستانش اطلاعات غلط مربوط به زمان و مکان جابهجایی دکتر مصدق را منتقل میکند. در نتیجه نه تنها سازندگان در حقایق تاریخی تغییر ایجاد نمیکنند، بلکه از آن در جهت پیشرفت داستان استفاده میکنند. همچنین جاسازی عمدی مواد مخدر در ماشین سناریو جدیدی نیست و بارها در فیلمها و سریالها آن را مشاهده کردهایم. انتظار میرفت که روش پاپوش درست کردن برای هاشم قدری خلاقانه باشد.
از ابتدای آغاز به پخش سریال شهرزاد، به زبان آوردن عقاید و دیدگاههای نویسندگان و کارگردان از زبان شخصیتها به یکی از ویژگیهای مهم سریال تبدیل شده است. در فصل دوم این مورد بیش از پیش به چشم میآمد. از بین این دست سکانسها میتوان به انتقاد فرهاد از نظام آموزشی اشاره کرد که در فصل دوم و سوم شاهد آن بودیم. اما تا پیش از قسمت پنجم هیچگاه چنین به صراحت و تندی نسبت به اجتماع و سیاست انتقاد نشده بود. ایجاد ارتباط بین دیالوگهای فرهاد با ویژگیهایی همچون زیر سوال بردن نحوه مدیریت کلان با شرایط کنونی عملا غیرممکن است و هر مخاطبی میتواند متوجه شود که این گفتهها تنها به مقطع زمانی سریال خلاصه نمیشود و در واقع زمان حال را مورد هدف قرار داده است. درست در زمانی که انتقادها به اوج خود میرسد، سازندگان با هوشمندی اتفاقات داستان را به دیالوگها تزریق میکنند تا سطحیترین برداشت را به روند سریال نسبت دهیم. گفتهها ثبات هدف ندارند و مدام در حال تغییر ماهیت هستند. گفتههای سیاسی به سرعت به اجتماعی تبدیل شده و نهایتا به همان دیالوگهای عاشقانهای بدل میشوند که تفاوتی با گذشته ندارند.
اگر از تغییر قیافه مضحک صابر بگذریم، به رابطه او با شیرین میرسیم که همچنان در حال شکلگیری است. صابر چه به صورت کلام و چه در قالب عمل همواره به عشقش نسبت به شیرین اقرار کرده است، اما در مقابل شیرین تنها به رویابینی و پنهان کردن احساس قلبیاش بسنده کرده و آن را بروز نداده است. با این حال در اپیزود پنجم این روند متوقف شده و پس از کش و قوسهای متعدد، شیرین از صابر به عنوان همسر آیندهاش نام میبرد. اما این اتفاق چندان بدون هزینه نیست و تنها در صورتی تحقق پیدا میکند که قباد کنار برود. مسلما این همه قتل و حذف شخصیتها میتواند به تجربه کلی سریال لطمه وارد کند، اما حداقل میتوان امیدوار بود که به شکل درست و در زمان درست انجام شوند.
بزرگترین راز سریال نه باردار بودن اکرم و وصیتنامه بزرگآقا است و نه تلاش فرهاد برای نجات دکتر مصدق، بلکه باید این مورد را کشته شدن بزرگآقا به دست نصرت و قباد دانست. رازی که تاکنون پنهان مانده و مسلما در آینده سریال موثر خواهد بود. تنها سه نفر از این راز مطلع هستند که دو نفر از آنها بدون شک علاقه دارند که همچنان سر به مهر باقی بماند، اما فرد مطلع سوم یعنی اکرم در حالی که به اعتقاد خودش در روزهای پایانی حیات به سر میبرد، تحت تاثیر ابراز علاقه سروان آپرویز و سخنان دلگرمکننده او هر آنچه را که میداند به زبان میآورد. این اتفاق یک رخداد ساده نیست، بلکه چنان پتانسیل بالایی دارد که میتواند روند داستانی سریال را به گونهای متحول کند که سریال شهرزاد به دو بخش پیش و بعد از آن تقسیم شود. مهمترین بخش این امر شخصیت سروان آپرویز است. فردی که با شناختی که نسبت به او در طی اپیزودهای فصل دوم و سوم پیدا کردهایم، نمیتوان چندان به احساسش نسبت به اکرم و فرزند او اطمینان کامل داشته و به این شک کنیم که تنها اقدامی در جهت کسب اطلاعات لازم برای از بین بردن خانواده دیوانسالار است. هر فرد دیگری به این افشاگریهای اکرم گوش داده بود، نمیتوانست تا این حد مهم جلوه کند. سروان آپرویز تاکنون ثابت کرده که اولویتش انتقام از قدرتمندان و سپردن آنها به دست قانون است. پس چنین اطلاعاتی به قدری باارزش هستند که باید به راحتی از کنار آنها عبور نکرده و با برنامهای دقیق به بهترین شکل از آنها بهره ببرد.
پنجمین قسمت از فصل سوم سریال شهرزاد اپیزودی جالب توجه است که اتفاقات مهم و موثری را در خود جای داده است. از بین رفتن اتحاد قباد و نصرت، دریافت نامه از ثریا توسط شاپور، نقشه سروان آپرویز برای ملاقات شیرین و شهرزاد با اکرم، دامهای پهن شده قباد برای هاشم و فرهاد و به پایان رسیدن زندگی مخفی هوشنگ، اتفاقات مهم این قسمت را تشکیل میدهند که برخی از آنها تاثیر بسزایی در ادامه سریال خواهند داشت و تعدادی دیگر حکم پایانبندی برای خردهداستانها را دارند. با تمام این موارد جدیدترین قسمت سریال شهرزاد همسطح با اپیزود قبل نیست، اما بهواسطه ویژگیهای مثبت متعددش عملکردی بهتر از سه اپیزود ابتدایی این فصل سریال دارد.