اپیزود پایانی فصل دوم شهرزاد، در عین داشتن اشکلات قسمتهای قبل و غافلگیرکننده نبودن، به عنوان پایانبخش فصل موفق عمل میکند. با بررسی این اپیزود همراه باشید.
دومین فصل از سریال شهرزاد با همه افت و خیزها و اپیزودهای پراشکال و نامتعادل که دارای درونمایهها و خرده داستانهای بیشتر نسبت به گذشته بودند، نهایتا با یک هفته تاخیر در پخش قسمت آخر و با تعداد اپیزودهایی کمتر از آنچه که تصور میشد، به پایان رسید. فصل دوم در بهترین حالت باز هم در سایه فصل اول که غیرمنتظره، متفاوت و جذاب بود، قرار میگیرد. اپیزود پایانی فصل دوم سریال شهرزاد، مجموعهای از تمام اشکالات فصل به علاوه تعدادی نقطه قوت و ضعف جدید است، همچنان دارای سکانسهای هجو و اضافه بوده و در کنترل سرعت و روند داستان دچار مشکل است، اما با این حال جنبههای مختلفی از جهان و داستانش را شامل میشود. از لشکرکشیهای مافیایی تا سکانسهای طنز نخنما و اضافه، از فرار از زندان تا کلوزآپ از تمامی شخصیتها، از تصویرسازیهای نمادین تا بازجویی متفاوت در مکانی نامتعارف، همه و همه باعث شدهاند که قسمت پانزدهم فصل دوم سریال شهرزاد به عنوان یک پایانبندی تا حدی موفق عمل کند. هرچند نمیتوان این اپیزود را برترین قسمت دانست یا پایانبندی بهتری را متصور نشد، اما بازهم مانند فصل قبل به کلیشهها گرایش پیدا نکرده است، که این ویژگی خود از مزیتهای قسمت آخر فصل دوم سریال شهرزاد است.
اپیزود پانزدهم فصل دوم سریال شهرزاد دقیقا از پایان قسمت قبل آغاز میشود. جایی که هاشم برای آزاد کردن ثریا از زندان شاپور در پشت فرمان آماده است. درست است که نه خانه شاپور بهبودی، زندان فاکسریور سریال Prison Break است و نه ثریا، مایکل اسکوفیلد. اما نمیتوان باور کرد خروج مخفیانه از محل سکونت فردی شکاک که اتفاقا یکی از سران خانوادههای مافیایی است، به باز کردن دو درب و یک مخفی شدن در زیرزمین ختم شود. هرچند به دلیل محدودیتهایی که شخصیتها و ساختار سریال را در بر گرفته است نمیتوان انتظار بیشتر از این از سازندگان داشت. اما میتوانستند کمی آن را نفسگیرتر و متفاوتتر بسازند. با گذر از سکانسهای پروسه آزادسازی ثریا، به جمعبندی پایان نفسگیر (Cliffhanger) قسمت قبل میرسیم، جایی که بلقیس دیوانسالار به پایین سقوط میکند. این سکانس جزء برترین پایانبندیهای فصل دوم و محرک مناسبی برای سریال محسوب میشود. از این جهت که نه تنها توانست تئوریهای مختلفی را پدید آورد، بلکه باعث شد که اشتیاق مخاطبین برای مشاهده قسمت بعد افزایش پیدا کند. اما چرا سکانس مربوط به مرگ بلقیس دیوانسالار و سوگواری خدمه و قباد نمیتوانند کارکرد موثر خود را داشته باشند؟ پاسخ این سوال به سکانسهای بعدی برمیگردد. سکانسهای هجو و اضافه دوچرخهسواری میترا در حیاط خانه هاشم دماوندی که تلاش میکنند طنزآمیز باشند، نه تنها کارکرد خاصی ندارند بلکه باعث شدهاند که روند منطقی سریال مختل شود. سازندگان به راحتی میتوانستند با حذف سکانسهای مذکور، ریتم اپیزود را کمی سریع کرده و از مسیر خود خارج نشوند.
در طی اپیزودهای گذشته با شخصیتپردازی متفاوت سروان آپرویز آشنا شدیم. شخصیتی که نه آداب و رسوم تعامل با بزرگان و خواص را بلد است، نه شباهتی به دیگر هم ردههایش دارد. ویژگیهای شخصیتی منحصربهفرد سروان آپرویز به مرور مشخص شدهاند و در عین عدم حضور در اکثر اپیزودها، به یکی از اصلیترین و تاثیرگذارترین شخصیتهای سریال تبدیل شده است. سروان آپرویز با اولین حضورش نشان داد که به قدرت قانون باور ندارد، در حین گفت و گو با بلقیس دیوانسالار از ویژگی عدم رعایت رویه معمول تعامل با قدرتمندان رونمایی میکند و در بازجویی از صابر، بیرحمی در عین خوشطبع بودن را به رخ میکشد. اما در قسمت پانزدهم، هوشمندی سروان آپرویز به نمایش گذاشته میشود. او از کوچکترین جزئیات، رفتارها و کلمات نمیگذرد و به خوبی میتواند کسانی را که به آنها مشکوک است تحت فشار بگذارد. سکانسهایی همچون بازسازی صحنه قتل و بررسی تمام احتمالات، آگاهی داشتن از ماموری که وضعیت او را در شب حادثه بررسی کرده و به سخره گرفتن جمله آرمانی مافوقش، همگی حاکی از خاص بودن سروان آپرویز هستند. با تمامی سکانسهای این شخصیت در اپیزود فعلی و قسمتهای گذشته که همگی نکات مثبت و منفی خاص خود را دارند، برترین سکانس سروان آپرویز بدون شک بازجویی غیرمعمولش از اکرم است. در این بخش مشخص میشود که او از عدم قدرت تصمیمگیری در قشر ضعیف جامعه باخبر است و آگاه است که زندگی آنها تا چه اندازه تحت تاثیر بزرگان و قدرتمندانی همچون خانواده دیوانسالار است. مخفی کردن مدرکی که قاتل بودن اکرم را ثابت میکند و تهدید او به سپردنش به دست قانون در صورت سقط جنین، ثابت میکند که او فراتر از قانون و بیشتر از هر شخص دیگری به فکر افراد رنجکشیده جامعه است.
استفاده از تصویرسازیهای نمادین و سمبلیک در قسمت پایانی دقایق متعددی را به خود اختصاص دادهاند. زانو زدن هاشم در کنار حوض و پیدا کردن ماهی مرده، بارش برف در هنگام تشییع جنازه و خیره شدن ثریا به افقهای دوردست از پشت پنجره، تنها نمونههایی از این دست سکانسها است. اما بهترین استفاده از این ویژگی در تابلوهای نقاشی ثریا مشاهده میشود؛ طراحی شاپور در قامت شخصیتی به نام ضحاک که بارها از آن به عنوان صفتی برای بزرگ خانواده بهبودی استفاده شده است. گوشه گوشه کارگاه نقاشی ثریا از تابلوهای شاپور ماردوش در شکلها و شمایل مختلف پر شده است. در حالی که بسیاری از شخصیتها دچار افت شدهاند، بهواسطه بازی عالی رضا کیانیان، شخصیت شاپور بهبودی همچنان در بهترین حالت است.
اولین نکتهای که در اپیزود پانزدهم فصل دوم سریال شهرزاد مشاهده میشود، طولانی شدن آن نسبت به دیگر قسمتهای فصل است. به نظر میرسد الگوبرداری سازندگان از سریال Game of Thrones تنها به مقایسه افت با این سریال و حذف شخصیتها در غیرمنتظرهترین حالت ختم نشده و ویژگی طولانی شدن اپیزود پایانی فصل نیز پیادهسازی شده است. افزایش دقایق قسمت پانزدهم، با توجه به کاهش تعداد اپیزودها به هیچ عنوان نکته منفی نیست، اما در شرایطی که سریال شهرزاد حتی در پر کردن اپیزودهای یکساعته خود نیز با مشکل روبهرو است و برخی اوقات مجبور است با سکانسهای بدون اثر آن را پر کند، چه لزومی دارد که ۳۰ دقیقه اضافه به نمایش در آید. نتیجه این امر تمرکز بیش از اندازه روی خرده داستانهایی با پتانسیل پایین و اختصاص دقایق بیش از حد لازم به بخشهای تشییع جنازه و گفتوگوی شهرزاد و هاشم است.
در کنار موارد گفته شده، اپیزود پانزدهم فصل دوم بخشهای دیگری نیز دارد که به دلیل به پایان رسیدن فصل درست در میانه داستان مورد بهرهبرداری قرار نگرفته یا استفاده از آن به فصل سوم موکول شده است. در حالی که تصور میشد فرهاد و دیگر همفکرانش با مخالفت اکثریت اعضای انجمن، پروژه فراری دادن دکتر مصدق را فراموش کردهاند، اما در این قسمت مشخص شد که این عملیات با تعداد افراد کمتر همچنان در حال پیگیری است. تقابل طرز تفکرهای مختلف در مدرسه و برنامهریزیهای فرهاد و دوستانش هرچند از لحاظ دیالوگ قوی و موثر هستند، اما تاکید بیش از اندازه روی آنها به تاثیرشان لطمه وارد میکند. ورود شهرزاد به غمکده قباد و پرسیدن سوالی که مدتها است ذهن مخاطبین را درگیر کرده از سوی قباد، باری دیگر رابطه فوقالعاده و بیمانند بین این دو شخصیت را به نمایش میگذارد. ویژگی که در زوج فرهاد و شهرزاد به هیچ عنوان وجود ندارد.
پایان یافتن فصل دوم با کلوزآپ سه شخصیت فرهاد، قباد و شهرزاد، ثابت میکند که هرچند سریال شهرزاد درگیر جنگهای مافیایی شده، رگههای جنایی به آن تزریق شده و برخی شخصیتهای جدید بیش از شخصیتهای اصلی، دوربین را در اختیار دارند، اما باز هم ستون سریال مثلثی عشقی از سه شخصیت ذکر شده است. آنچه که باعث میشود اپیزود پانزدهم نه یک پایانبندی عالی، بلکه به عنوان یک فینال موفق معرفی شود، به اتمام رسیدن فصل در نقطه اوج داستان است. در واقع هیچیک از خردهداستانها به نتیجه نرسیده و جمعبندی داستان اصلی نیز همچنان به فصلهای بعد واگذار میشود. هرچند خود اپیزود در ایجاد اشتیاق و برانگیختن حس کنجکاوی برای فصل سوم تا اندازهای ناموفق است، اما سکانسهای پس از آن که در واقع حکم «آنچه در قسمت بعد خواهید دید» را دارد، انتظار برای آغاز پخش فصل سوم را عملا غیرممکن میکند.