در جدیدترین قسمت سریال شهرزاد روند اتفاقات به منطقیترین نقطه میرسد تا همه چیز به قسمت پایانی موکول شود.
سریال شهرزاد همواره تلاش کرده در مسیر متفاوتی در مقایسه با دیگر سریالهای ایرانی حرکت کند. این سریال از روزهای اول یک ضدقهرمان گردن کلفت نشانمان میداد، مدام شخصیتهای کلیدی و تازهای اضافه میکرد، شخصیتها و بیننده را در گرههای داستانی درگیر میکرد و تمرکز ویژهای روی شخصیتپردازی داشت و همچنان هم دارد. سریال شهرزاد حالا در سرنوشتسازترین روزهای تاریخش قرار دارد. تنها یک قسمت به پایان سریال مانده است و سازندگان باید در قسمت آخر، قبل از داستان، تکلیف خودشان و مخاطب را مشخص کنند. اگر بخواهیم چند قسمت اخیر را که به قسمت پایانی منتهی میشوند به عنوان سنگ محک برای تخمین عیار قسمت آخر سریال در نظر بگیریم، میتوان گفت که باید از سریال شهرزاد یک پایان بندی تازه و منحصر به فرد انتظار داشت. جدیدترین قسمت از فصل سوم سریال شهرزاد که قسمت یکی مانده به آخر کل سریال نیز محسوب میشود، دقیقا از همان جایی شروع میشود که قسمت قبل به پایان رسیده بود. پرداختن به خانوادهها در چند قسمت اخیر به یکی از مشکلات سریال تبدیل شده است، این پرداختن در قسمت پانزدهم نیز ادامه دارد که البته به نوعی همان دنباله قسمت قبل محسوب میشود. پرداختی که البته این بار خیلی هم بیاثر نبود و به واسطهای برای دیدار شهرزاد و فرهاد تبدیل شد.
ملاقات قباد و شاپور در این اپیزود با حفط تم مافیایی همیشگیاش اتفاق افتاد. در متن ملاقات مدام شاهد نیش و کنایههای همیشگی بهبودی بودیم. مانند همهی سکانسهای مشترک شاپور و قباد، این سکانس هم اول از همه تحت تاثیر بازی بسیار بهجای شهاب حسینی و رضا کیانیان در نقش رییسهای دوتا از خانوادههای مافیایی تهران بود. این دو بازیگر در جریان دیدارهایشان شیمی بسیار خوبی ایجاد میکنند. یکیشان جدی جدی آدم رذلی است و دیگری سعی دارد در بازی بزرگان، مثل یک بزرگ رفتار کند. این مسئله به لطف بازی بازیگران دیگر فقط یک طرح کلی نیست و به یک مسئله کاملا قابل باور تبدیل شده است.
اما نقطه اوج سکانس، بازی بینظیر رضا کیانیان و شهاب حسینی نبود. بلکه سکانس از جایی اوج گرفت که نصرت بدون اطلاع قباد، توطئه مرگ شاپور را اجرا کرد. توطئهای که خیلی خوب پیریزی شد و طرح خوبی نیز داشت، اما در کارگردانی میتوانست بهتر از اینها باشد. این توطئه با بهره گیری از عناصری مانند انتقام و غافلگیری هیجان بسیار بالایی برای مخاطب به وجود آورد، چرا که کمتر مخاطبی میتوانست برای اجرای چنین توطئهای حتی تئوریپردازی کند. سکانس قتل بهبودی به دست نصرت نه تنها خیلی خوب پیریزی شده بود بلکه با اتفاقات پایانیاش سیر و انسجام بسیار خوبی به روند قصه بخشید.
دقیقا آنجایی که که شاپور از داستان مرگ شربت پرده برداشت، سکانس مرگ نصرت آغاز شد. راوی در روایت قصه اصلا بهمان فرصت جدا شدن از مرگ شاپور را نداد و به صورت کاملا مستقیم و بدون معطلی ما را با چشمانی گرد شده که هدفشان تحسین اتفاقات قبلی بود، به درون سکانس بعدی پرت کرد. در حالی که شخصا فکر میکردم نصرت پس از فهمیدن حقیقت میخواهد کار قباد را یکسره کند، اما خوشبختانه هدف داستان این نبود. نصرت قباد را به محل دفن شدن بزرگترین قمار زندگیاش کشاند و واسطهای شد که سریال به ما یک مورد مهم را گوشزد کند. آن هم این که قباد که در ابتدای سریال یک جوان اشرافزادهی افسرده بود که صبح تا غروب در اتاق تاریکش با سیگار کشیدن وقت سپری میکرد، در مسیر جنون دیوانهوارش برای رسیدن به شهرزاد به دیوی تبدیل شده است که به راحتی به نصرت میگوید که خودش قاتل شربت است. با اینکه قسمت اول این سکانس دنبالهدار (مرگ بهبودی) توانست در بدترین حالت احساسات مخاطب را برانگیزد، قسمت دوم سکانس (درد و دلها و مرگ نصرت) در ایجاد رابطه با مخاطب تا حد بسیار زیادی ناموفق بود.
دیدار شهرزاد و فرهاد در این قسمت بدون شک یکی از خاطرهانگیزترین سکانسهای این دو کاراکتر بود. دیالوگهای این سکانس حساب شده و دقیق چیده شده بودند. سرتاسر سکانس نمایش خشم فرهاد و تلاشهای سرشار از عشق شهرزاد برای فرونشاندن این خشم بود. دیالوگهایی که مدام از راه میرسیدند و بیشتر به بند احساسات بیننده چنگ میزدند. دو شخصیت شهرزاد و فرهاد در طی این سه فصل، به طبع رابطهی موردنظر سازندگان را با بیننده برقرار کردهاند. حال سازندگان کافی است کمی روی دیالوگنویسی کار کنند تا چیزی به بیننده نمایش دهند که هرگز فراموش نکند و این دقیقا اتفاقی است که در این سکانس رخ داد. درباره تاثیرگذاری این سکانس و دیالوگهایش باید بگویم که هرقدر که سکانس مرگ نصرت بیتاثیر بود، این سکانس به همان اندازه و حتی بیشتر از آن در تاثیرگذاری موفق بود.
سروان آپرویز در این قسمت همچنان به بیان ایدهها و نقشههایش برای اکرم و تهدید کردن الیاس میپردازد، البته با توجه به سیر داستان این روند منطقی است. اما با پتانسیلی که از این شخصیت سراغ داریم، میتوان مطمئن بود که آپرویز یکی از نقشهای کلیدی قسمت آخر سریال شهرزاد خواهد بود. در راستای همین تهدیدها و ایدههای همیشگی آپرویز اما حالا زندگی امید، پسر شهرزاد در خطر است و اگر نقشه دزدیده شدن امید با موفقیت اجرا شود، روند مورد انتظار قصه که تقابل قباد و شهرزاد با فرهاد است دچار تغییرات احتمالی خواهد شد. شخصیتپردازی بدون شک یکی از مهمترین عناصر در روایت یک قصه است. این عنصر در سرتاسر قصه در جریان است و کاراکترها در تک تک ثانیهها درحال پرداخت هستند.
این روند تاجایی ادامه پیدا میکند که کاراکتر به یک نقطهی اوج میرسد. شخصیت قباد تا قسمت پانزدهم از فصل سوم سریال شهرزاد به اوج شخصبتپردازیاش رسید. او از ابتدای سریال وارد مسیری شد که به هیچ عنوان آسان نبود، تجربههایی کسب کرد که به طبع برای شخصیتش غیرقابل درک بودند و در انتها دوباره به همان مرد جوان درهمتنیده از تنهایی تبدیل شد که حالا به زعم خودش، تنهایی مطلق است. قباد در لایههای شخصیتش ذات معصومی دارد که انگار تنها شهرزاد از آن خبر دارد و دقیقا به همین دلیل است که شهرزاد تصمیم میگیرد برای نجات زندگی او حتی روبروی فرهاد هم قرار بگیرد. قباد حالا به مرحلهای رسیده است که تمام نوکرهای عمارت را مرخص میکند تا با خیال راحت بتواند به تنهایی مطلق تبدیل شود و این اتفاق از طرفی جدی جدی به معنای پایان است.