اولین قسمت از فصل سوم سریال عاشقانه شهرزاد، چنان اکشن ظاهر میشود که باید آن را در تضاد با فصل اول و تکمیلکننده فصل دوم دانست.
سریال شهرزاد در طی دو فصل خود نشان داد که اگر به آثار داخلی بها داده شود، تیم نویسندگی ضمن الگوبرداری، از استعداد و تواناییهای خود در جهت ابداع عناصر جدید بهره ببرند، تیمی حرفهای از بازیگران انتخاب شود و موسیقی نه به عنوان المانی که تنها در تیتراژها شنیده میشود، بلکه به عنوان شخصیتی مستقل در بخشهای مختلف اثر حضور داشته باشد، میتوانند به چنان درجهای از کیفیت برسند که در تاریخ یگانه شوند. هرچه فصل اول سریال شهرزاد صفت معرفیکننده این سریال یعنی صفت «عاشقانه» را به بطن خود تزریق کرده بود و در کنار تمام جنبههای سیاسی و اجتماعیاش، در اکثر اپیزودها به فعل و انفعالات احساسی بین شخصیتها میپرداخت و شخصیت «بزرگ آقا» همواره به عنوان یک عامل برهمزننده آن حضور داشت، اما در فصل دوم سریال شهرزاد برای بقا در شبکه نمایش خانگی تصمیم به تغییر درونمایه گرفت. نتیجه این امر اضافه شدن تم مافیایی به سریال و پررنگ شدن جنبههای سیاسی و اجتماعی بود. به همین دلیل فرصت کافی برای نمایش شخصیتی که نامش برای سریال انتخاب شده نبود و سکانسهای شهرزاد به حداقل رسیده و شخصیتهای تازه معرفی سریال از جمله شاپور بهبودی (با بازی رضا کیانیان) و بلقیس خاتون دیوانسالار (با بازی رویا نونهالی) بیشتر توجه دوربین را در اختیار گرفتند. این توجه باعث شد که بازیگران بتوانند تمام تواناییهای خود را بروز داده و این شخصیتهای چندلایه به بهترین شکل نمایش داده شوند. در طرف مقابل روند تبدیل شدن قباد به پدرخوانده جدید سریال کامل شده و سکانسهای دو نفرهاش با شهرزاد به زیباترین بخشهای سریال تبدیل میشوند. در کنار تمام نقاط قوت فصل دوم سریال شهرزاد، موارد متعددی وجود داشت که به کیفیت کلی اثر صدمه وارد میکردند. موارد همچون طنزهای اضافه و بیاثر و سکانس آموزش رانندگی شهرزاد که امیدواریم طبق گفته تهیهکننده سریال هدف از آن در فصل سوم مشخص شود. فصل سوم سریال شهرزاد وظیفه سنگینی برعهده دارد؛ از طرفی باید تمام خردهداستانهای بدون پایان فصل دوم را به انتها برساند و از طرف دیگر به عنوان فصل آخر لازم است بدون اشکال و ایراد عمل کند تا بتوان آن را به عنوان پایانبندی درخور قبول کرد. آخرین سکانس فصل دوم این امید را به وجود آورد که سریال شهرزاد به ریشههایش برمیگردد که حداقل در اپیزود ابتدایی تاحدودی این امر محقق شده است.
قسمت اول فصل سوم سریال شهرزاد در ادامه همان روندی حرکت میکند که با فصل دوم آغاز شد. بررسی این اپیزود را باید با مهمترین شخصیت آن اغاز کرد. این شخصیت نه شهرزاد است، نه قباد و نه بهبودی، بلکه او سروان آپرویز با هنرمندی مثالزدنی امیر جعفری است. در فصل دوم با ویژگیهای این شخصیت آشنا شدیم، شخصیتی که قواعد بازی با بزرگان را بلد نیست و به سیستم ارباب رعیتی اعتقاد ندارد. شخصیتی که در پوشش مامور قانون و با استفاده از هوش و زبان خاصش به بهترین شکل نقش یک عنصر نامطلوب اما لازم را ایفا میکند. معرفی سروان آپرویز با انتقامجویی شبانگاهیاش آنهم در برابر کسی که قانون در مقابله با او همچون بازیچهای است و قدرت عمل ندارد، انجام شد. اما پس از مشاهده رفتارهای او با اکرم متوجه میشویم که تنها مقصود او انتقام از خانوادههایی همچون دیوانسالار است که به دلیل قدرت و ثروتی که در اختیار دارند، افرادی همچون سروان آپرویز و اکرم را به مانند عروسکهای خیمهشببازی به حرکت در میآورند. راه انتقام از این افراد ایجاد فرصت تجربه مشابه و از بین بردن زندگی آنها است. سروان آپرویز به خوبی از این راه آگاه است و با برنامه و بهرهگیری از فرصتها قصد دارد در این مسیر حرکت کند. به این دلیل که تنها هدف برای او اهمیت دارد، هیچ تفاوتی نمیکند که در این راه چه کسانی صدمه ببیند، قربانی شوند یا از بین بروند. هم اکرم و هم صابر تنها مهرههایی هستند که سروان آپرویز را یک قدم به انتقام نزدیک میکنند.
با این وجود که سروان آپرویز در متقاعد کردن صابر برای انجام اهدافش کاری از پیش نبرده است، اما با شناخت شرایط اکرم، دست گذاشتن روی نقاط ضعف و بازی روانی که با او آغاز کرده، او را در مسیر هدفش قرار داده است. اکرم تمام انگیزههایی را که برای تبدیل شدن به یک قاتل لازم است، در اختیار دارد و با توجه به تجربهای که در انجام آن دارد، میتوان انتظار هر عملی را از او داشت. این گفتهها بدان معنا نیست که اکرم شخصیت منفی یا تک بعدی است و تنها براساس ذات خبیثش دست به چنین اعمالی میزند. شخصیتپردازی اکرم از همان ابتدای معرفی با جزئیات کامل و به صورت دقیق انجام شد. به همین دلیل نمیتوان اعمال او را قضاوت کرد، زیرا ریشههای آن به طور تمام و کمال تعریف شده و زمینهچینیهای آن انجام شده است. اگر از موسیقی دلهرهآوری که همزمان با اقدام به قتل اکرم در حال پخش است صرف نظر کنیم، این سکانس به عنوان یک کلیف هنگر نمیتواند موفق عمل کند، زیرا نه هیجان و انگیزه برای مشاهده قسمت بعد به وجود میآورد و نه بهواسطه اشتباه در تصویربرداری و مقدمهچینی آن، حس تعلیق ایجاد میکند.
اگرچه بهبودی و دیوانسالار دو طرف اصلی تم مافیایی سریال شهرزاد هستند، اما در فصل دوم با امین آقا شیروانی با بازی امیرکاوه آهنینجان آشنا شدیم. شخصیتی که به دلیل فیزیک مناسب و هنرنمایی بازیگرش تمام ویژگیهای لازم برای تبدیل شدن به رقیب دو خانواده ذکر شده را دارد. ورود این شخصیت با دزدیدن شیرین دیوانسالار همراه شد، اقدامی که بدون شک بدون مقابله خانواده دیوانسالار باقی نخواهد ماند. خانواده شیروانی از آنجایی که قدرت کافی برای بقای مستقل را ندارد، قصد اتحاد با خانواده بهبودی را با این وجود که از همکاری آن با دیوانسالار آگاه است، دارد. اگر هر خانواده دیگری مجبور به انتخاب بین دیوانسالار و شیروانی بود، مسلما گزینه اول را انتخاب میکرد و برای ادامه روند همکاری هر آنچه را که از خانواده دوم میدانست به اطلاع دیوانسالار میرساند. این دقیقا همان عملی است که شاپور بهبودی آن را انجام داد. دیالوگهای رد و بدل شده بین شاپور بهبودی و امین آقا شیروانی چه در سکانس تفاهم سوری و چه در آخرین حضور این شخصیت چنان قوی و عالی نوشته و توسط بازیگران ادا میشوند که کمتر نمونه آن را در سریالهای ایرانی مشاهده کردهایم. کنار رفتن شخصیت مذکور از سریال از طرفی خوشحال کننده و از طرفی ناراحت کننده است. از این جهت خوشحال کننده است که سریال یک بار دیگر ثابت کرد که در حذف شخصیتهایش هیچ ترس و ابایی ندارد و در صورت لزوم آنها را از بین میبرد. اما آن را باید ناراحت کننده دانست که شخصیت شیروانی پتانسیل بالایی برای تزریق هیجان به جنگهای مافیایی داشت و میتوانست به عنوان عنصر مخالف تاثیر بسزایی در داستان داشته باشد.
دو تم دیگری که در اپیزود اول به آنها پرداخته میشوند، درونمایه فمنیسم و خیانت است. به مانند فصل دوم، فمنیسم را شهرزاد آغاز میکند و در گفتگو با فرهاد از برابریهای اجتماعی بین دو جنس حاضر در جامعه میگوید. شهرزاد از ویژگیهایی میگوید که هماکنون در کشورهای جهان مشاهده میکنیم؛ بانوانی که شغلها و سمتهای مهمی را به دست گرفته و به خوبی از پس انجام آنها برآمدهاند. در طرف مقابل فرهاد از این آرزو و امید استقبال نمیکند و همان جملاتی را تکرار میکند که سالها جوامع مردسالار آنها را در گوش شهروندانشان خواندهاند. این جملات فرهاد به همان اندازه برای شهرزاد عجیب و غیرمنتظره است که مخاطب از شنیدن آنها از زبان فردی که با خواندن کتاب خو گرفته و روشن فکر است، شوکه میشود. از طرفی شهرزاد دقیقا همان سوالی را میپرسد که در ذهن بیننده نیز تداعی میشود؛ چرا شخصی که با آزاد کردن دکتر مصدق قصد دارد روند معمول را تغییر دهد، چندان به تغییر در جامعه خوشبین نیست. در اپیزود اول فصل سوم سریال شهرزاد برای اولین بار با زندگی مخفی هوشنگ آشنا میشویم. زندگی که با جنبههای مختلف آن آشنا نشدهایم و ترس از برملا شدن آن همواره با هوشنگ است. اختلافهای او با حمیرا دلیل به وجود آمدن چنین زندگی است. مشکلات مالی هوشنگ باعث میشود که او به سمت دستبوسی قباد سوق پیدا کرده و با فروش اطلاعات به او سعی کند زندگی دومش را نیز حفظ کند. باید دید این اقدام هوشنگ چه تاثیری بر آینده سریال دارد.
اپیزود اول سومین فصل از سریال شهرزاد رگههای عاشقانه فصل اول را ندارد و شخصیتهای کلیدیاش کمترین تاثیر را در رخدادهای آن دارند. در عوض در ادامه سبک و سیاق فصل دوم چنان عالی و بدون نقص عمل میکند که کمتر ایرادی را میتوان گرفت. دیالوگهایی که به درستی نوشته و به زبان آورده میشوند، استفاده عالی از عنصر غافلگیری، پررنگتر کردن درونمایههای اجتماعی و سیاسی و حذف سکانسهایی که تاثیری در اتفاقات داستانی ندارند باعث شدهاند که شروع فصل سوم قدمهایش را چنان استوار و با ثبات بردارد که امیدواریمان نسبت به بهبود شرایط سریال همچنان ادامه داشته باشد.