سریال زخم کاری جدیدترین ساخته محمدرضا مهدویان، با بهرهگیری از مولفههای ژانر نوآر و گانگستری سعی میکند به نبرد میان سردمداران قدرت بپردازد. البته در این بین از ویژگیهای ملودرام و ماجراهای عشقی نیز غافل نمیشود. در ادامه با نقد میدونی همراه شوید.
سریال زخم کاری جدیدترین ساخته محمد حسین مهدویان پس از پخش ۱۵ قسمت به انتها رسید و مخاطبان فراوانی را با خود همراه کرد. اما زخم کاری رقیب جدیای نداشت و برای مخاطبانی که تصمیمشان تماشای یک سریال ایرانی بود گزینهی دیگری که قابل اعتنا باشد دیده نمیشد. اگرچه که چند قسمت ابتدایی این سریال با چند قسمت پایانی سریال میخواهم زنده بمانم همزمان شده بود اما این مسئله بهطور کلی باعث ایجاد رقابت نشد. بااینحال موارد دیگری نیز در پربازدید شدن این سریال دخیلاند؛ تسلط محمدحسین مهدویان روی میزانسن، قواعد ژانر و انتخاب ریتم مناسب، در جذب مخاطب تاثیر بالایی داشت.
از طرف دیگر انتخاب جواد عزتی بهعنوان بازیگر امتحان پسدادهای که نقش آفرینیاش در تمام ژانرها مورد توجه قرار میگیرد در استقبال فراوان مخاطب بیتاثیر نیست. عزتی بازیگری است که بهصورت فرامتنی توانایی جذب مخاطب را دارد. او با بازی در نقش مالک مالکی، علاوهبر وجوه مختلفی که درون خود کاراکتر وجود داشت، با استفاده از اکتها و نوع بازی مبتنی بر حس و تکنیک مخصوص خودش در باورپذیر کردن مالکی نقش بهسزایی داشت. البته این بدان معنی نیست که نقصی در کاراکتر و سیر منحنی شخصیت مالک وجود ندارد.
حضور رعنا آزادیور که کاراکترش متفاوت از منبع اقتباس و سمیرای رمان بیست زخم کاری طراحی شده بود و در این بین سازندگان تلاش کرده بودند او را به لیدی مکبث نزدیک کنند، در نقش یک زن شیطانصفت، تحریککننده، فتنهگر و جاهطلب باعث خلق یک کاراکتر خاص و کمتر پرداخته شده در سینمای ایران شده بود و این موضوع با درک درستی که او از نقش داشت همراه شد و نقطه عطف کارنامه کاری او را رقم زد. البته نوع عملکرد کاراکتر سمیرا در سریال پر فراز و نشیب است؛ در چند قسمت ابتدایی میدرخشد، در میانه افت میکند، سپس در یک سوم پایانی خودی نشان میدهد و در انتها به خاطر رویکرد اشتباه فیلمنامهنویسان فرومیپاشد.
محمدحسین مهدویان فیلمنامه زخم کاری را با اقتباس از رمان بیست زخم کاری به رشته تحریر درآورده است و با نگاهی به بنمایه رمان سعی کرده اثری جنایی درام بیافریند. او برای اینکه ساختار فیلماش را به مقوله ژانر نزدیک کند با نگاهی به مولفههای ژانر گانگستری مثل قتلهای زنجیرهای، نمایش چهره منفی پدرخواندهها و نبرد آنها و همچنین مناسبات قدرت میپردازد و از آن سو هر از گاهی به فیلمهای نوآر پهلو میزند و سعی میکند از مایههای تیره رنگی و حضور فم فتالها در سریال بهره بگیرد.
او دراینمیان برای اینکه قشر وسیعتری از مخاطبان را با خود همراه کند به ملودرام و ماجراهای عشقی نیز بیتوجه نیست و درون پیرنگ اصلی خود، چند پیرنگ فرعی با محوریت چنین موضوعاتی تعبیه میکند.
در بدو امر چالشی که مهدویان با آن روبهرو میشود اقتباس از رمانی است که اساسا درامی در آن شکل نمیگیرد و روابط میان شخصیتها و مناسباتشان قابل درک و توصیف نیست. حال وقتی منبع اقتباس پتانسیل پایینی برای بهرهگیری داشته باشد، چه بهتر که فیلمنامهنویس با تصمیمی شجاعانه از این کار سر باز زند و اثر دیگری را برگزیند اما اگر بخواهد همچنان روی عقیده خود بماند دو راهکار کلی دارد: یا به کلیت داستان منبع وفادار میماند و با کمترین تغییر، تنها سعی میکند شکلی نمایشی به آن ببخشد یا با روی آوردن به اقتباس آزاد، تنها آن بخشی از داستان منبع را انتخاب کند که توجهاش را جلب کرده و سپس به بسط داستان خود بپردازد.
مثلا ممکن است نویسنده بخواهد یک شخصیت را انتخاب کند یا صرفا از یکی از خطوط فرعی پیرنگ بهره بگیرد. مهدویان هیچ یک از دو حالت مذکور را انتخاب نمیکند و مردد میان دو مسیر انتخابی، گاهی وفادار میماند و گاهی به کلی رمان را فراموش میکند. مشکلی که این مسئله به وجود میآورد این است که مثلا در برخی صحنهها که کاملا چینش و انتخاب از جانب خود اوست، ناگهان با دیالوگهایی برآمده از رمان مواجه میشویم که کاربردشان در قصه اصلی در جای دیگر و با هدفی دیگر بوده است. بنابراین میتوان ادعا کرد که نه هدف نویسنده رمان به درستی در سریال دنبال میشود و نه آن غایتی را که مهدویان دغدغهاش بوده به ثمر مینشیند. نوشته پیشرو به غیر از اینکه سعی میکند به نقاط ضعف و قوت سریال بهعنوان یک اثر مستقل بپردازد، نیمنگاهی به بررسی تطبیقی سریال با رمان نیز دارد.
رمان بیست زخمکاری مشکل عمدهاش فقدان درام است و در این بین از پرشهای بیمورد و حذفهای مکرر در مسیر داستان رنج میبرد. بااینحال در یک مسیر ژانری مشخص حرکت میکند و به جنگ میان رئوس قدرت در بستری جنایی میپردازد. اولین تفاوت عمدهای که میان رمان و داستان دیده میشود در خصوص شخصیتهاست؛ رمان برای ترسیم روابط قدرت، بیشتر فضایی مردانه را ترسیم میکند و جز سمیرا به کمتر زنی مجال حضور میدهد اما در فیلمنامه، مهدویان برای اینکه به خطوط مختلف داستانی و ژانرهای مختلفی که در نظر دارد بهتر بپردازد، منصورِ رمان را به منصوره تبدیل میکند و نقش میثم و مائده را برجسته میکند. با این چند تغییر فرصت برای یک ملودرام خانوادگی و یک داستان عشقی جوانانه نیز فراهم میشود. دراینمیان میتوان گفت که منصوره شخصیتی کاملا جدید است که در اثر منبع حضور ندارد.
شخصیت دیگری که در رمان شمایل دیگری دارد سمیراست. سمیرای رمان زنی است که خاستگاه مذهبی دارد و توامان عشق به مادیات و پول نیز وجودش را فرا گرفته است. سمیرای سریال اما اساسا دارای وجوه شخصیتی دیگری است که نه میتوان گفت لیدی مکبث است و نه سمیرای رمان. ترکیبی از هر دو است و در عین حال هیچکدام نیست.
بر این اساس سریال را میتوان به سه قسمت تقسیم کرد؛ شروعی خوب و قابل قبول تا جایی که بهترین اپیزود سریال در قسمت هفتم رقم میخورد، میانهای پر افت و خیز که دو قسمت نسبتا خوب دارد و درنهایت پایانی آشفته و الصاق شده به اثر که بهطور کامل از فضای اصلی سریال دور است.
در ادامه جزئیاتی از سریال زخم کاری فاش میشود
مهمترین شخصیتی که فیلمنامه روی آن دست میگذارد و باعث توفیق در قسمتهای ابتدایی میشود، مالک مالکی با بازی جواد عزتی است. مالک چند ویژگی قابل ستایش دارد که هر کدام از آنها به شخصیت او بُعد تازهای میدهند و میتوانند روی مخاطب تاثیر بگذارند. او انسانی خانواده دوست است که خط قرمز و آمال تمام اعمالش سه عضو خانواده، یعنی سمیرا، میثم و هانیه هستند او برای این سه نفر خودش را به خطر میاندازد و حاضر است با تمام وجود از خودگذشتگی کند. مالک مالکی به غیر از اینکه تنها تحصیلکرده میان جماعت ریزآبادی است، باهوش است و بدون شعار یا حرف اضافی، عمل را برمیگزیند و دیگران را تحتالشعاع اقدامات خود قرار میدهد. سومین ویژگی او نیز ایستادگی و جا نزدن است. او بارها در طول سریال آگاهانه به دل خطر میزند و سعی میکند تعهدات خودش را به قیمت جاناش هم که شده عملی کند. حال با شناخت بهتر نسبت به مختصات شخصیت مالک بهتر میتوان اعمال و رفتار او را در طول داستان تحلیل کرد و به روایت اثر پرداخت.
شروع سریال و قسمت ابتدایی را نمیتوان یک افتتاحیه باشکوه دانست چرا که کمجان طراحی شده و فاقد آن ویژگیهاست که مخاطب را میخکوب کرده یا آنها را برای قسمت بعدی منتظر نگهدارد. درواقع میتوان گفت نه تعلیقی به وجود میآید و نه غافلگیریای. همچنین سریال، پیش از شروع به دلایل تبلیغات گسترده انتظار بالایی را برای مخاطب به وجود آورده بود که پس از اتمام قسمت اول این انتظار برآورده نشد. اما در همین قسمت ابتدایی چند نکته مهم قابل بررسی است. نوع رابطه مالک و سمیرا دارای ابعاد جدیدی است که در فیلمها و سریالهای ایرانی کمتر شاهد آن بودهایم. تصمیم مالک مبنی بر انتقال پول به حساب خود نیز بهعنوان تنها نقطهی تعلیق برای قسمتهای بعدی است.
از نظر فنی نیز شاهد تشخص بیشتر در دوربین مهدویان هستیم و دیگر از آن حرکتهای مبتدی دوربین روی دست یا زومهای بیدلیل خبری نیست. دراینمیان موسیقی حبیب خزایی فر که پرحجم هم برگزار میشود برگ برنده زخم کاری در ساختن اتمسفر است. البته کمی پرحجمتر از آن چیزی است که باید و معمولا جلوتر از اتفاق خبر میدهد. نوآرهای کلاسیک و نئونوآرها قدری مرموزتر از ایناند. بااینحال خزاییفر در برخی لحظات عملکرد بسیار خوبی دارد و مثلا در سکانس تولدِ قسمت چهارم مقطعی بودن شادی و آرامش پیش از طوفان را ازطریق اضطراب جاری در موسیقی به خوبی منتقل میکند.
شروع سریال و شکلگیری بدنه پیرنگ را میتوان در انتهای قسمت دوم و قتل خانعمو در باغ در نظر گرفت. پیش از این واقعه، اجرایی خوب و استاندارد را در فصل کورس شبانه و استفادهی درست از نماهای هوایی و ترکیب آن با دکوپاژ ماشینها که ریتم تندی به سریال میدهد و بعد تصادم چنین نماهایی با فصل آماده شدن برای قتل و لحظههای سکوت جاری بین سمیرا و مالک را شاهد هستیم که همگی مقدمهچینی اتفاق نهایی را به خوبی رقم میزنند. اما همزمان با اتفاقات باغ و کنش شخصیتهای اصلی، ماجرای کریم را در تدوین موازی میبینیم و با کاراکتر او آشنا میشویم. پیشبرد داستان او همزمان با جریان اصلی نهتنها الزامی ندارد بلکه روایت اصلی را از ریتم میاندازد و بهتر بود در قسمت پنجم که مأموریت کریم اتفاق میافتد ما با او آشنا شویم.
سهمخواهی دیگران بعد از مرگ حاج عمو و ورود منصوره به داستان باعث تکرار مجدد برخی اطلاعات از قبل عرضه شده میشود و همزمان اطلاعاتی از مالک در خصوص جابجایی پول به مخاطب داده میشود که آوردهی مفیدی برای داستان ندارد و فقط تکرار ماوقع است. حضور منصوره در بدو امر نشان از نامشخص بودن دقیق ابعاد کاراکتر او برای گروه نویسندگان دارد چرا که او بین عشق قدیم و اغواگری امروز و تصویر قدرت تازه سرگردان است. از طرفی شاهد شکلگیری رابطه میان مائده و میثم هستیم. عشقی سرخوشانه که یادآور لاتاری مهدویان است. دیالوگهایی که بین این دو کاراکتر رد و بدل میشود کمجان و بیاثر طراحی شدهاند و تا چند قسمت بدون اینکه چیزی به داستان اضافه کنند یا در سرنوشت شخصیتهای اصلی تاثیر داشته باشند، درجا میزنند.
از اینجا به بعد ویژگی تکنیکالی که به اثر اضافه میشود کات به سیاهی و فیدهای مشکی است. این تمهید بیشتر در جهت تغییر فضا و عوض کردن پرسوناژهاست که در چندین مورد به درستی استفاده میشود و در یک یا دو مورد هم بیجهت به کار برده میشود. در کل تدوین اثر با کاتهای نرم و گاها ضربهای همراه است که این مسئله ریتم خوبی را به بسیاری از صحنههای سریال میبخشد. هر چند در بعضی از بخشها اسلوموشن حضوری بیدلیل و بدون کارکرد دارد و به افتِ ریتم کمک ناخواستهای میکند.
از قسمت چهارم به بعد اهداف کاراکترها شکل مشخصی مییابد و با اضافه شدن کاراکترهای فرعی و کنشمند، داستان مسیرش را به درستی طی میکند. مالک پس از قتلی که مرتکباش شده باید منتظر بازخواست باشد. این بازخواست و محاکمه به دو شکل درونی و بیرونی در فیلمنامه خود را نشان میدهد. شکل درونی آن حالات روحی و وضعیت بد مزاجی اوست و شکل بیرونی آن ازطریق شخصیت نجفی (مهدی زمینپرداز) پیگیری میشود. نجفی بهعنوان بزرگترین مانع جلوی راه مالک سبز میشود و حقالسکوت طلب میکند. در اینجا فیلمنامه طبق اصول فیلمنامهنویسی در خصوص شخصیتهای فرعی حرکت میکند و نجفی که بزرگترین خصلتاش طمعکاری است، با اضافه شدن رِندی به ساحت شخصیتاش، عمق میگیرد.
پس از تهدید نجفی نوبت به اجرای دسیسههای مالک و سمیراست. طبق الگوهای ژانر گانگستری، در این وهله باید نقشههای مافیا یک به یک عملی شوند و حذف شخصیتهای سربار و مزاحم صورت بگیرد. اما در این بین بزرگترین مشکل، ارائه نشدن اطلاعات مورد نیاز در خصوص اتاق فکر مافیاست. در این زمینه مختصاتی از چگونگی چینش این نیرنگها ارائه نمیشود و مخاطب از این موضوع که این نقشهها را تا چه اندازه سمیرا ترتیب داده و تا چه قدر تکرویهای مالک است بیخبر است.
مالک باید دربرابر موانع با هر ترفندی که شده پیروز شود. چالش او این است که باید در مواجهه با شخصیتهای مختلف طیف متنوعی از مالک را رنگ ببخشد که دراینمیان زحمت عزتی برای ساختن شخصیتی چند لایه با گذشتهای زخمی کار ویژهای است که از پس آن برمیآید. او باید رفتار متفاوتی را در خصوص هر یک از شخصیتهایی که با او طرف میشوند اتخاذ کند که این امر به سختیِ مسیر او میافزاید. در اینجا او به سراغ کریم میرود و کریم که در قسمت دوم تا اندازهای با زندگیاش آشنا شده بودیم به داستان اضافه میشود. حال این امکان برای مهدویان فراهم بود که کریم را از همین قسمت وارد ماجرا کند چرا که با این تمهید هم جذابیت قسمت دوم بیشتر میشد و هم این بخش از داستان روند کاملتری را طی میکرد.
مهمترین ویژگیای که سکانس مأموریت کریم دارد درک بالای فیلمبردار از ژانر است. در این صحنه هادی بهروز بهجای استفاده از فضای تیره و تار، در واضحترین شکل ممکن کنش را در قاب میگیرد و این تمهید به خاطر بالا بودن حجم جزئیاتِ قابل دیدن، بر وهم اثر میافزاید.
در ادامه، ملاقات منصوره و مالک در کیش ضمن افشای اطلاعاتی جدید درباره گذشته این دو، به داستان بُعد تازهای میبخشد. همزمان با این اتفاق، اضافه شدن کیمیا به قصه سوالات جدیدی را به وجود میآورد که مقدمهای بر ادامه داستاناند. در صحنهای که کیمیا با پرسش درباره غذا، مکالمه تلفنی مالک و منصوره را قطع میکند به خوبی میتوان از یک خط داستان جدید میان او و مالک در آینده باخبر شد. در این بین تنها رابطهای که پیشرفت نمیکند و در نقطه صفر باقی میماند رابطه میان مائده و میثم است که همچنان تحتالشعاع رابطه پدرهاست و این موضوع بیشازپیش، شخصیت این دو را خنثی و بدون کارکرد میکند.
اقدامات لازم برای ریاست مالک بر مایملک ریزآبادیها ازطریق لابیهای او انجام میشود و در قسمت هفتم که بهترین قسمت سریال است به منصه ظهور میرسد. در این قسمت، هم کیفیت خود رودست و هم زمینهچینیهای مربوطبه آن قانعکننده است و با ایجاد تعلیق، مخاطب را برای ادامه منتظر باقی میگذارد. در این مورد شاهد تغییر در دو روند داستانی هستیم. از یک طرف اخوان با اجبار و تهدید به تیم مالک میپیوندد و از آن طرف روند عاطفی مالک و منصوره قدم به قدم تا ضربه پایانی، به درستی پیش میرود. در این مورد لازم است به ریتم فیلم اشاره کرد که حفظ و کارکشیدن از آن توسط منصوره هدایت میشود.
او بعد از ملاقات با مالک درحالیکه همه چیز را در اختیار خود و خانوادهاش میبیند و اکنون به یاد گذشته خوشحال است، حرکات و نوع اعمالش نوعی سرخوشی را میرسانند که نشان از معصومیت کودکانهای است که اکنون به منصوره بازگشته. اما این خوشی در ادامهی کنش به طوفان هراسناک انتهایی میرسد و با ایجاد نوعی تضاد، هم مخاطب را شوکه میکند و هم بهعنوان نقطه عطف باعث جابهجایی اربابان قدرت میشود. در این بین فیلمساز با بهرهگیری از تدوین موازی به تقلید از کشتاری که سابقا در فیلم پدرخوانده شاهد آن بودیم، به دقت به درگیری در دو سمت ـ شرکت و خانه ناصر ـ میپردازد. بااینحال قسمت هفتم بدون ایراد نیست و صمیمیشدن یکباره مالک و کیمیا بدون زمینهچینی قبلی اتفاق میافتد.
با تغییر در راس قدرت و به ثبات رسیدن مالک باید خطوط روایی تازهای به جریان بیفتد اما ناگهان در اپیزود هشتم همه چیز قابل پیشبینی میشود و دلایل محکمی بابت رویدادهای در جریان ارائه نمیشود. مثل غیب شدن ناگهانی خاندان ریزآبادی با توجیه یک خطی ترس آنها از مالک و روایت نشدن فرایند رفتن آنها از ایران. از آن طرف سیر تصادفها بیشازپیش به داستان صدمه وارد میکند. تصادفا مائده در خانه تنها میماند تا مقدمات صحنهی پایانی خودکشی فراهم شود و میثم یکدفعه به تعقیب مالک میپردازد و بهطور اتفاقی مالک را درکنار کیمیا میبیند. این تعقیب و گریز توسط میثم بدون هیچ وجه شخصیتپردازانه و پیشزمینه قبلی انجام میشود و پیگیریاش توسط او بعید به نظر میرسد. سپس در صحنه خودکشی، دو شخصیتی را داریم که از قبل برای مخاطب مهم نشدهاند و تکبُعدی و کمعمقاند. نه رابطهشان پیشرفت خوبی داشته و نه الزامات شخصیتیشان تغییری کرده است. پس چهطور میشود نگران سرنوشتشان شد؟
دراینمیان کارگردانی مربوطبه ترس هانیه و سمیرا از شبح خان عمو بهدلیل ضعف در اجرا و بازی، بیاثر و بیرمق است. البته در چند قسمت میانی خندههای آزادیور به مرور آن حالت اغواگری و شیطانی خود را از دست میدهند و بهدستمایهای خنثی تبدیل میشوند.
زین پس نوبت به بحرانهای مالک میرسد و طبق الگوهای پرده میانی فیلمنامه، بحرانها باید از پس هم بیایند و به شکل زنجیروار، سیری صعودی را پیش گرفته و قهرمان را تا افول پیش ببرند. اولین بحرانی که برای مالک به وجود میآید مربوطبه کریم است. کریم با کشتن شوهرِ زن سابقاش مالک را در معرض خطر قرار میدهد و همین امر باعث میشود تا مالک با کشتن او به یک قاتل زنجیرهای تبدیل شود. همزمان مالک با چالشی دیگر روبهروست و آن امکان بازگشت ناصر است. مالک با پروندهسازی سعی میکند ورود او به کشور را سختتر کند.
بااینحال یکی از مهمترین ضعفهای پرده میانی عدم توجه به خطوط فرعی فیلمنامه و از از یاد بردن آنهاست. فیلم به کلیات میپردازد اما در جزئیات عملکرد خوبی ندارد. مثلا قانع شدن سریع میثم دربرابر حرفهای پدر مغایر با آن نوع تعقیب و گریز است. ماجرای آن دخترک پیشگو نیز در داستان حضوری مستمر ندارد و بیشتر دل به خواهی است. مهمانی کوتاه مالک نیز که حیاتش را از رمان میگیرد حضورش بیفایده و غیرضروری است. نه اطلاعاتی به بدنه روایت تزریق میکند و نه به شخصیتپردازی کمکی میکند. بااینحال تلاش فیلمنامهنویسان برای قدرتمندکردن شخصیت مالک ازطریق باریککردن بدنه اصلی درام، منطقی به نظر میرسد.
بحران دیگری که برای مالک به وجود میآید جاسازی مواد در چمدان میثم در دبی است. این بحرانِ تازه به جهت اینکه مالک حساسیت فراوانی روی خانوادهاش دارد نسبت به بحران قبلی شدیدتر است اما در این وهله فیلمنامه دچار یک سادهانگاری میشود و بهجای طراحی بحرانی شدیدتر پس از این اتفاق، آتشسوزی انبار لاستیک حاجمظفر را پیش میکشد که چنین رویدادی در این وهله قوت کافی برای ضربه زدن به مالک را ندارد. درواقع میتوان گفت تنوع بحرانها جایگزین سیر صعودی آنها و تشدیدشان میشوند. حال همین ماجرای مربوطبه میثم نیز به درستی ادامه پیدا نمیکند. چه کسانی در چمداناش مواد کار گذاشتهاند؟ گمانهزنیهایی به وجود میآید اما بیاثر و بینتیجه رها میشود.
زخم کاری دراینمیان چند کاشت روایی را نیز ترتیب میدهد که در آینده، عرصه را برای مالک تنگ کنند. ارتباط سمیرا و کیمیا و تغییر بُعد کاراکتر کیمیا از یک رقیب عشقی به یک انسان منفعت طلب و نمایش ترس مالک از موتوری که دنبالش میکند و سپس در میان گذاشتن این موضوع با سمیرا، مواجه حاج مظفر با افراد مختلف و نوع خاص چای خوردناش، همگی بخشهای تازهای از شخصیتها را نمایان کرده و آنها را برای سراشیبی داستان آماده میکند. از طرفی با حضور وکیل ناصر در تهران و پیشنهاد به زندانی برای گردن گرفتن جرمهای ناصر، سرچشمه خطوط جدیدی برای قصه در قسمتهای پایانی است.
مالک که رو به افول است و باید روند نزولیاش آغاز شود از لحاظ روحی و درونی تحت فشار است. از او اکتهایی را میبینیم که نتیجه ترس او از شبح و روح آن سه نفر است. اما این اکتها آن اثرگذاری لازم را نداشته و آن طور که باید ترس و نگرانی در وجود مخاطب ایجاد نمیکند.
پس از اینکه ازطریق یک میزانسن خوب، متوجه حضور منصوره در ایران میشویم، پروژه سقوط مالک قوت پیدا میکند. دراینمیان فیلمنامه با بهرهگیری از دو غافلگیری متوالی که هر دو نتیجه نقشههای سمیراست به روایت نیرو میبخشد. ابتدا بلایی که کیمیا بر سر مالک میآورد و دومی ماجرای میثم و مائده و دروغی که بهدلیل منفعتطلبی سمیرا از پس آن در جریان است. اولی سر حوصله و با میانجیگری سمیرا به وقوع میپیوندد و دومی روایت چیزی از گذشته و یک غافلگیری آنی است. در جریان غافلگیری دوم میزانسن و کارگردانی شکلی درست و حساب شده دارد و ایدهی پلهها و جابجایی قدرت بین سمیرا و منصوره به خوبی اجرا شده است. اما چنین چینشی در خانه کیمیا و غافلگیری اول دیده نمیشود و اجرا معمولی و براساس نما و نمای معکوس است.
فاش شدن رازی دروغین توسط سمیرا واکنشهای متفاوت و اعمالی متناسب با آن را برمیانگیزد. تاثیرش روی مهناز به خاطر اشکال عمده در شخصیتپردازی او مشهود نیست. انفعال زیاد و کمهوشی مهناز در کل سریال به اثر آسیب وارد میکند. اما از آن طرف وجه پنهان مالک به خوبی و ازطریق صحنه مربوطبه آسانسور منتقل میشود و وابستگی او به میثم کاملا قابل درک است. در این صحنه پس از صحبت میثم و مالک در آسانسور، مالک جلوی در آسانسور میایستد و به بهانه جا گذاشتن یک وسیله داخل ماشین، بالا نمیرود. پس از رفتن میثم او ناگهان فرومیپاشد و این موضوع را هم از لحاظ نسبتاش با کلیت داستان و هم از لحاظ رابطه با پسرش میتوان بررسی کرد. تحمل این افشا که برای مائده نیز بسیار سنگین است باعث خودکشی او میشود.
مواجهه میثم با موضوع شکل دیگری است و او به سراغ اسبش میرود. اما باید اشاره کرد که صحنهی اسبسواری و کشتن اسب قوت خاصی ندارد. ایدهی تنهایی میثم با اسبش ایدهی بسیار بزرگ و به ثمر ننشستهای است. این موقعیتهایی که در آن شخصیتی که از سمت اطرافیانش فهمیده نمیشود، به دلبستگیهای دیگرش روی میآورد و به تجربه ارتباط فرازبانی میرسد یک موقعیت بسیار عمیق و چند لایه است که نسبت به صحنهی اجرا شده، ریتم پایینتر و سکوتهای بیشتری میطلبید و باید به یک تجربه خاص ارتباطی تبدیل میشد نه اینکه مصداقی از دیگر تکرویهای میثم باشد. بااینحال زمانیکه میثم خبر مرگ مائده را میشنود چیز جدیدی برای ارائه وجود ندارد و آهنگ بهنام بانی روی موتیف تصویری میثم، ناکارآمد، در دسترس و دور از ذهن است. انگار سریال میخواهد خلاء رابطه عاشقانه میثم و مائده را با موزیک ویدیو پر کند. نوع اجرا در این صحنهها نیز دقیقا مشابه لاتاری است.
در دو قسمت پایانی، فیلمنامه زخم کاری بهحدی غیر منطقی میشود که جای هیچ دفاعی را باقی نمیگذارد. بازگشت ناگهانی، آسان و بیمقدمه ناصر که غیبت طولانیاش را زیر سؤال میبرد در راس این اتفاقات قرار میگیرد. در این مورد باید همچون قضیه منصوره مالک غافلگیر شود و نه مخاطب و باید قبل از رویارویی ناصر با مالک مقدمات این مواجهه چیده میشد.
از طرفی رفتارهای آنی و به دور از منطق کاراکترها و تحولات ناگهانیای که از سر میگذرانند جدیترین آسیب را به پرده پایانی زخم کاری وارد میکنند. یکدفعه وجه مذهبی سمیرا در بیمارستان بیرون میزند و او به خاطر کارهایی که کرده دچار عذاب وجدان میشود. این جنبه از شخصیت سمیرا دقیقا از رمان گرفته شده و این وفاداری ناگهانی و غلط به رمان باعث غیرقابل باور شدن شخصیت او میشود. در منبع اقتباس از ابتدا به مذهبی بودن کاراکتر سمیرا اشاره میشود و این موضوع پایان مبتنی بر وسواس او را باورپذیر میکند اما در فیلم که سمیرا از همان اول از انجام اعمال زشت ترسی ندارد، این متنبهشدن و بیرون زدن وجه مذهبی او، کارکردی غیردراماتیک و خارج از داستان دارد که به کلی با سمیرای سریال بیربط است.
مالک نیز ناگهان منفعل شده و سقوطی آزاد را تجربه میکند. این سقوط در خصوص مسائل شخصی و خانوادگی تا حدی قابل باور است اما آن بخشی از ماجرا که به دعاوی حقوقی و رابطه کاری مالک و ناصر مربوط است، چنین انفعالی از جانب مالک را بدون توجیه باقی میگذارد. مگر چه چیزی تغییر کرده که یکباره مالک از ناصر میترسد؟ بحرانهایی در سطح خانواده برایش به وجود آمده اما این بحرانها چطور ورق را به نفع ناصر برگرداندهاند؟ ناصر با چه کسانی معامله کرده که حالا پشتاش گرم است و میتواند مالک را شکست دهد؟ در اینباره باید گفت که اگر قرار است ناصر قدرت بگیرد باید نقشههایی را عملی کند که تصمیم مالک مبنی بر تسلیم شدن را توجیه کنند که چنین اتفاقی در سریال نمیافتد.
میثم نیز در آشفته بازار تغییر آنی شخصیتها بینصیب نمیماند. او سر مزار مائده با حال و احوال عجیبی که دارد یکباره از ناصر درباره حاج مظفر و اخوان میپرسد. حال پرسش اینجا است؛ میثمی که دروغ سمیرا را بهراحتی و بدون تحقیق، از دیگران میپذیرد چگونه همچین سوالی به ذهنش میرسد؟ در جواب باید گفت که این سؤال فیلمنامه از ناصر است که در دهان میثم گذاشته شده نه سؤال واقعی او.
درنهایت ژانر گانگستری یکباره و با آن شعر سعدی تبدیل به درس اخلاق میشود. مسیر سریال به کلی از قسمت چهاردهم تغییر میکند و به سمت اخلاقیشدن میرود. سریال روی خاستگاه مذهبی سمیرا تمرکز میکند و آدم بد را به سزایش میرساند. همه چیز شکلی باسمهای پیدا میکند و در صحنه قتلِ مالک، ملودرام حرف اول را میزند. آدم بد زمین میخورد، سمیرای بدخواه و حریص به جنون میرسد و دنیای زخمکاری ناگهان کودکانه میشود و شرِ دامن گیرِ سیزده قسمتِ ابتدایی، ناگهان بهدست سیستم قضایی و قوانین اولیه شهری کنترل میشود و این چنین ناصر و منصوره هم به مقصد نمیرسند.
این جهانبینی معیوب و دمدستی اپیزود آخر که کاراکترها را از هرگونه پیچیدگی تهی میکند و برای زندگی تنها یک بُعد ترسیم میکند، مهمترین ایراد فیلمنامه قسمت چهاردهم و پانزدهم است. به غیر از ژانر گانگستری، این ایراد به هیچ عنوان با نوآر خواندن اثر نیز قابل توجیه نیست. در اینجا شخصیت اصلی بیارتباط با فیلم نوآر همه چیزش را از دست میدهد، اغواگر نیز چیزی بهدست نمیآورد و همه، همهچیز را میبازند. بهطور کلی این طرح یک سریال نوآر یا جنایی نیست. طرح یک سریال آموزنده و پیامآور است. حال پایان طوری طراحی شده که پیام آور بودن را نیز به سخره میگیرد. همه چیز به طبیعت ارجاع مییابد و دوربین روی صورت مالک مکث نمیکند تا از هر قطعیتی به دور باشد.
در پایان باید به این نکته اشاره کرد که کشمکشهای نیروهای مختلف یک داستان خوب، هیچگاه با پیروزی قاطعانه اخلاق تمام نمیشود. بحث سر وفاداری به واقعیت و اخلاقگرایی چیز دیگری است که در قلمرو این سریال نمیگنجد.