سریال Dr.Death «دکتر مرگ» به روایت واقعی زندگی کریستوفر دانچ، فردی که بیش از سی نفر از بیماران خود را معلول و دو نفر از آنها را کشته است، میپردازد. جنایات او آنقدر شنیع بوده که نام دکتر مرگ را بر او نهادهاند. با نقد این سریال همراه میدونی باشید
آنچه از یک دکتر انتظار میرود شرافت، مهارت و درستکاری است. ولی شر در جهان میتواند هر لباسی بپوشد. اولین سوگندی که یک پزشک میخورد این است که به کسی صدمه نزند. اما آیا چیزی جز وجدان خود پزشکان است که در ادامه مسیر بر این سوگند نظارت کند؟ در آن لحظاتی که وجدان به خاطر شرایط سخت جراحی خفته و گذر زمان بر سوگند گرد فراموشی ریخته است، عجیب نخواهد بود که مرز بین انسان بودن و قاتلی قصی القب بودن شکسته شود و هیولایی در لباس پزشک ظهور کند.
در ادامه جزئیات سریال Dr. Death فاش میشود
دکتر مرگ، براساس داستان واقعی و وحشتناک دکتر کریستوفر دانچ، یک ستاره در آستانه ظهور در جامعه پزشکی دالاس است. او جوان، ظاهراً درخشان و دارای جذبه ذاتی بود. دکتر دانچ ادعا میکرد که یکی از پیشگامان تحقیقات سلولهای بنیادی است که حوزه پزشکی مشکلات ستون فقرات را برای همیشه تغییر خواهد داد او در حال خلق و تحقیق روی نوع جدیدی از عمل جراحی بر پایه سلولهای بنیادی و رشد عصبی بود و همزمان به تحصیل و جراحی مغز و اعصاب میپرداخت. بعد از فارغالتحصیلی زود هنگامش بود که همه چیز در زندگی بیمارانش و بعد خود او تغییر کرد.
سریال دکتر مرگ، داستان هولناک خودش را از زبان شرور داستان بازگو میکند. شرور خود قهرمان پندار، که هرگز از شرارتهای خود اظهار پشیمانی نکرد. کارکتر او یک شخصیت سؤال برانگیز، مملو از تفاوتهای فاحش و تا حد زیادی سطحی است که باعث میشود تعجب کنیم که چطور همچنین کسی وارد اتاق عمل میشده؟
بیماران دکتر دانچ همیشه با امید به بهبودی و با اطمینان کاملی که خود دانچ به آنها میداد برای انجام عملهای پیچیده ستون فقرات، وارد اتاق عمل او میشدند و بعد از بیرون آمدن از اتاق برای همیشه فلج یا قطع عضو شده یا میمردند. با زیاد شدن قربانیان، دو پزشک دیگر یعنی جراح مغز و اعصاب، روبرت هندرسون (الک بالدوین) و جراح عروق راندال کربی (کریستین اسلیتر)، تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا او را متوقف کنند. آن دو در سادهترین نگاه مانند یک جفت کارگاه هستند که هر کاری میکنند که دانچ را به زندان بیندازند. اما آنها این کار را نه برای شهرت یا پول که برای بیماران و شرافت پزشکی که دارند انجام میدهند.
اما دانچ بهخاطر فساد سیستماتیک دپارتمانهای پزشکی، از امنیت بینظیری برخوردار است و کسی بهراحتی نمیتواند بهخاطر اشتباهاتش او را متهم کند. منیتی غیرقابلمحاسبه دارد که با اهداف غیرواقعی و ناخوشایندش ترکیب شده و از او هیولایی بیرقیب میسازد. اما چرا او آنقدر شیاد است؟ چه چیزی او را ترغیب میکند که هر اشتباهی را، هرچهقدر هم که بزرگ باشد، به گردن دیگران بیندازد و همچنان خود را بهعنوان بهترین جراح مغز و اعصاب در سراسر جهان معرفی و تحسین کند؟ چرا ریشه انسانیت در این مرد خشکیده است؟
سریال پاسخ روشنی به این سؤالات نمیدهد. درک ما از شخصیت دانچ هرگز فراتر از خشونت خودخواهانه او نمیرود. فلش بک ها، به ما مردی مغرور را نشان میدهد که فکر میکرده میتواند از هر سختی عبور کند اما شکست در تمرینات ورزشی، زمین تا آسمان با جراحیهای کشنده تفاوت دارد. سریال دکتر مرگ، هرگز به شیوهای هوشمندانه دست به انسانسازی دانچ نمیزند. بلکه برعکس، با نشان دادن بیبند و باریاش، اعتیاد و خیانتکار بودنش خصلتهای انسانی را از او دور میکند. او تا لحظه آخر اشتباهات خود را نفی میکند و هیچ احساسی دربرابر بیمارانی که به آنها آسیبهای جدی رسانده نشان نمیدهد.
دانچ هرگز از دوست خود، جری که تحت جراحی او آسیب نخاعی شدید دید عذرخواهی نمیکند. زمانیکه ما تصاویری از جراحیهای دانچ که چکش مخصوص جراحی را در دست گرفته میبینیم، او بهمانند نجاری است که میخی بر تختهای بیجان میکوبد، وحشیانه و بیظرافت. نویسنده و کارگردان سریال بهعمد، درونیات کاراکتر او را در هالهای از ابهام نگه میدارند و فاصله خود با سوژه را حفظ میکنند. تا مبادا سریال آنها به دانچ و خشونت بی حد او، چهرهای انسانی ببخشد. هنگامی که یک چاقوی پزشکی در دست یک جراح است، آن جراح میتواند بیمارش را نجات دهد یا بهسادگی او را به قتل برساند. او و البته همه جراحان، با وجود ذات انسانی خود، قدرتی خداگون در حفظ یا قطع زندگی یک بیمار بهدست میگیرند که اگر لایق آن نباشند فاجعه به بار میآورند. دانچ یک جراح شوم و مغرور است که بعداً روانشناسان او را بهعنوان یک روانپریش با خودشیفتگی بدخیم ارزیابی کردند.
اکثر پزشکان بعد از انجام یک عمل جراحی ناموفق احساس پشیمانی، اندوه و گناه سراسر وجودشان را میگیرد. مثلاً خود دکتر هندرسون در سریال، زمانیکه تجربهاش با بیماری به نام وودلند آرپ، (که پس از عمل جراحی دوم فوت کرد) را با دیگران در میان گذاشت، نشان داد که حتی وقتی یک مرگ، که نه بر اثر قصور او، که بر اثر مشکلات دیگر رخ میدهد، چطور میتواند یک احساس گناه همیشگی بر دوش پزشک بگذارد.
اما دانچ، حتی بعد از کشتن دو بیمار، هرگز احساس پشیمانی نکرد. در عوض، او پرستاران، متخصص اشعه ایکس، متخصص بیهوشی و حتی گاهی بیمار را مسئول آشفتگی خود میدانست. این نشانه بارز خودشیفتگی و اختلال عصبی او بود. به زبان دیگر او دارای عقده خدایی بود و فاقد احساسات انسانی. لذا، حتی پس از ذبح بیمارانش، هرگز ضعف و نادرستی خود بهعنوان جراح را نپذیرفت. او تا پایان با غرور مهارتهای کم و بیتدبیری خودش را انکار کرده و خودش را توانا و کامل میدانست. اما توانایی او نهتنها کامل نبود، بلکه حتی در حد قابل قبول هم رشد نکرده بود. دانچ جراحی بود که دانشکده پزشکی در یک ماکرویو بزرگ گذاشته بود تا سریعا بتواند از او پول بیرون بکشد.
در شخصیت مغرور دانچ حتی وقتی پدرش به او هشدار میدهد که خودخواهی و تکبر را کنار بگذارد بازهم تغییری ایجاد نمیشود. در نگاه اول ممکن است تصور شود که اشتباهات مکرر او در اتاق عمل، ناشی از عوارض زندگی خصوصیاش و شکستها و فشارهای متعدد در خانواده و روابطش است که او نمیخواهد در سطح حرفهای به آن اعتراف کند که بینش بسیار کوتهبینانه است. در حقیقت دانچ دوره رزیدنتی خود بهعنوان یک جراح را با چیزی کمتر از ۱۰۰ جراحی تکمیل کرده. درحالیکه بهطور معمول رزیدنتهای مغز و اعصاب باید در بیش از ۱۰۰۰ عمل جراحی شرکت کنند. در سریال او بهدرستی، یک معتاد خیانتکار نشان داده میشود که به کمک زدوبند و دورزدن قانون مدرک خود را بهدست آورده است. او بهعنوان دانشجو تمام اصول اولیه را بهخاطر سپرده است اما آنطور که نتایج کارش در واقعیت و سریال به ما نشان میدهد به نظر نمیرسد که از روشها یا مبناهای اولیه پزشکی در اتاق عمل چیزی بداند.
شکی نیست که دانچ روی کاغذ پزشک موفقی است. همینطور یک محقق و شاعر خوب. اما وقتی پایکارهای فیزیکی به میان میآید، کارهای مثل فوتبال آمریکایی یا عمل حساس جراحی ستون فقرات، او بدل به کودکی میشود که نمیتواند لِگوهایش را سر هم کند.
یک سال ونیم بعد از تلاشهای مستمر هندرسون و کربی برای لغو مجوز او در تگزاس و دالاس، آندو بالاخره موفق شدند که او را به دادگاه بکشانند. در دادگاه همه بیماران و بستگان علیه کریستوفر دانچ شهادت دادند. دکتر هندرسون بدون زیر پا گذاشتن این حقیقت که همیشه برای هر انسانی منافع مالی و شخصی جلوتر از هر چیز دیگری میآید، آشکارا ثابت کرد که چگونه دانچ اصول سوگند بقراط را زیر پا گذاشته است. او در رفتار متکبرانه خود، هرگز به پزشگان یا دیگر کادر درمان احترامی نمیگذاشت. او ۳۳ عمل جراحی نادرست انجام داد و بااینحال باز به خودش اجازه میداد که وارد اتاق عمل شود. این خود گواهی است که نشان میدهد او هیچ احساسی برای انسانیت ندارد.
سرانجام قبل از صدور حکم، کریس تلاش کرد پدرش، دان را متقاعد کند که برای همیشه جراحی را ترک میکند و در صورتی که پدرش او را نجات دهد او روی تحقیقاتش تمرکز میکند. اما دان حادثهای از دوران کودکی کریس را روایت میکند که بر رفتار وسواسی او تاکید دارد. پدرش باظرافت نشان میدهد که اگر کریس آزاد شود به جراحی ادامه خواهد داد و بیماران را در نقاط دیگری از جهان، قصابی میکند. بنابراین، زندان بهترین مکان برای اوست. این تلخترین لحظه برای دان است. چه کسی بهتر از والدین ما، ما را میشناسد؟ آن هم کسی مانند دانچ که کاملاً وابسته پدرش بود و حتی یک دوره کوتاه در زندگیاش را هم مستقلانه نگذرانده است. ناامیدی و تسلیمشدن دان دربرابر سرنوشت پسر مغرور و خودشیفتهاش، پذیرشی بود که بیننده مشتاقانه بهدنبال آن میگردد. اگر خود دانچ اشتباهاتش نمیپذیرد طردشدن از سمت پدری که همیشه او را حمایت میکرده هم اثربخش است.
باید بهخاطر داشته باشید آنچه ما میبینم، نسخه ساده شده ماجرای اصلی است که برای پخش در تلویزیون تا حد زیادی پاکسازی شده. ماجرای اصلی بسیار دردناکتر و ظالمانهتر رخداده است. سریال در حقیقت گزارشی از رویدادهای واقعی است که در تگزاس ایالات متحده در حوالی سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ رخداده. ظاهراً دانچ از نظر مربیانش یک جراح بزرگ بوده است. ولی این امر در نظر دو پزشکی که بهمنظور کمک به بیمارانی که در جراحیهای او آسیبهای جبرانناپذیری دیده و دچار عفونت و فلج شده بودند، کاملاً غیرقابلباور است.
دکتر مرگ، بازه وسیعی از زمان را پوشش میدهد. جاشوا جکسون در نقش دکتر دانچ یکتنه از پیش از دوران دانشکده پزشکی، تا محاکمه او در دادگاه را بازی میکند. طوری گه درنهایت برای به تصویر کشیدن افزایش وزن دانچ نیاز به پروتزهای سفتوسخت و گریم سنگین و قابلتحسین دارد. بهمرور جکسون چهره مضطربتر، پیرتر و چاقتری از دانچ به نمایش میگذارد. کمتر بازیگری است که بتواند خودش را در غالب مردی چنین هولناک جا دهد و بهخوبی کنترل شخصیت او را بهدست بیاورد.
این سریال براساس پادکستی با همین نام ساخته شده . پادکست نیز طبعاً بر حسب اتفاقات واقعی تنظیم شده است. سریال Dr. Death خالی از مشکل نیست. پرشهای زمانی بسیار سریال را ناکارآمد میکند. در ذهن نگهداشتن همه مکانها و زمانها آدم را گیج میکند. سریال (به جز ژانرهای اصلیاش) خود را در حد یک بیوگرافی نگه میدارد و پا فراتر نمیگذارد. نکته مهمتر آنکه سریال پیش از دو قسمت نهایی که به دادگاه دانچ میپردازد، بهطور کسلکنندهای کش میآید. بهطور حتم سریال میتوانست در پنج و نهایت شش قسمت هم بهخوبی ساخته شود.
حکم حبس ابد کریستوفر دانچ انتهای ماجرای تلخ نیست. درست است که او به حبس ابد محکوم شده اما سیستم فاسد پزشکی تقریباً دستنخورده باقی مانده و هزاران پزشک مانند او نه در آمریکا که در سراسر جهان هستند که برای انجام عمل یا درمانهای اشتباه، حقوق میگیرند و هیچ کسی نمیتواند آنها را محکوم کند.
جنبه تلخ سریال بهتصویرکشیدن جنبه فساد سیستماتیک در سیستم پزشکی آمریکا است که باعث شده چنین جراحی اصلاً وجود داشته باشد. جملات نهایی سریال لرزه به تن بیننده میاندازد. پس از سرطان و بیماریهای قلبی، خطای پزشکی علت اصلی مرگومیر در ایالات متحده آمریکا است. این مورد بهخصوص یک پیگیری و محکومیت تاریخی در دنیای پزشکی محسوب میشود. اما حتی پس از این ماجرا، دپارتمان خدمات بهداشتی ایالت تگزاس جریمه پیشنهادی برای مرکز پزشکی بیمارستان بیلور را لغو کرد، جایی که دانچ جراحیهای قابلتوجه خود را انجام داده بود. نشان واضحی بر سیستم فاسد و معیوب پزشکی آمریکا که به پول و منافع مالی بیشتر اهمیت میدهد تا جان انسانها.
Dr. Death بهعنوان یک سریال ترسناک خیلی خوب عمل میکند. جای تحسین است که بدون هیچ صحنه کثیف و مشمئزکنندهای، هنوز میتوان فیلمها و سریالهایی ساخت که برای ایجاد فضای وحشت، نیازی به ارواح، ترسهای دمدستی یا صداهای ناشناخته ندارند و ترس را در فضایی متفاوت و دور از تنش دائمی معمول ژانر ترسناک به تصویر بکشند و یک سریال ترسناک خوب ارايه دهند.