سریال «دل» به کارگردانی منوچهر هادی، با انبوهی از بازیگران چهره، مدتیست که در شبکه نمایش خانگی پخش شده است. در این مطلب به بررسی نحوه الگو برداری این سریال از نمونههای ترکی و نداشتن یک فیلمنامه منسجم، خواهیم پرداخت.
منوچهر هادی پس از گرفتن دیپلم وارد عرصه هنر شد و کارهای متنوعی همچون بازیگری، دستیاری کارگردان و تدارکات را امتحان کرد. اولین فیلم او «تلاطم» بود. همچنین او چهار تله فیلم با نام های «آخرین روز ماه»، «تصادف»، «فرصتهای فردا» و «کوچه محجوب» را ساخت که علاوه بر کارگردانی، نویسندگی آنها را نیز برعهده داشت. در زمینه کارگردانی، او فیلمهایی مانند «من سالوادور نیستم»، «یکی می خواد باهات حرف بزنه» و «کارگر ساده نیازمندیم» و همچنین سریالهایی نظیر «خداحافظ بچه» و «عاشقانه» را ساخته است. منوچهر هادی تجربه دستیار کارگردان در فیلم «چهارشنبه سوری» اصغر فرهادی را هم دارد. بیشترِ آثار منوچهر هادی در سینما کارهایی بودهاند که به گیشه چشم داشته و با پشتوانه مالی خوبی ساخته شدهاند. منوچهر هادی سعی کرده با استفاده از بازیگران سرشناس، فیلمهای خود را مطرح کند و متاسفانه در این بین چیزی که در فیلمهای او اهمیت چندانی ندارد، عنصر فیلمنامه است. در سریالهای او نیز شاهد چنین اوضاعی بودهایم. سریال دل از فقدان این عنصر آسیب زیادی دیده است که در این مطلب به بررسی آن میپردازیم.
در ادامه به بررسی قسمتهای پخش شده این سریال میپردازیم
سریال چقدر در رسیدن شخصیتها به جایگاهشان موفق میشود؟ چقدر ریشه یابی میکند؟ اینکه دوربین را بکاری و صرفا زندگی اشرافی آنها را نشان دهی میشود نقد وضعیت آنها؟ یا میشود دوری از شرایط روز جامعه و مردم آن؟
اولین نکتهای که در این سریال میتوان به وضوح دید این است که تمام شخصیتها از وضعیت مالی خوبی برخوردارند. در خانههایی شبیه به کاخ زندگی میکنند و ماشینهای گران قیمتی سوار میشوند. وضعیتی که در نگاه اول مشخص نیست، نسبتش با شرایط روز جامعه چگونه تعیین میشود. تنها افرادی که در سریال پولدار نیستند دو خدمتکار یکی از همین خانهها و یک کاراکتر خلاف کار است. کارگردان از ساختن چنین سریالی درشرایط کنونی چه هدفی داشته؟
به شکل کارگردانیاش توجه کنید. در پلانهای زیادی چه از منظر جای دوربین و چه از منظر نوع حرکت آن دوربین انگار در خدمت القای لوکس بودن ماشینها، لوازم خانهها و تالار عروسیست. این اقدامها که نه تنها در این سریال بلکه در آثار قبلی او از جمله «آینه بغل» و «رحمان ۱۴۰۰» هم دیده میشود، در بهترین حالت اگر نگوییم که اتفاقا نه تنها در خدمت نکوهش شرایط این آدمها نیست و نوعی تبلیغ آنهاست، بلکه مواجههای بسیار سطحی و مستقیم با اختلاف طبقاتیست. اینکه به ما میگوید ببینید اینها در این جامعه چه ثروتی دارند و بسیاری از مردم در حسرت نان شبشان هستند! همین؟
سریال چقدر در رسیدن این آدمها به این جایگاه عمیق میشود؟ چقدر ریشه یابی میکند؟ اینکه دوربین را بکاری و صرفا زندگی اشرافی آنها را نشان دهی میشود نقد وضعیت آنها؟ دومین نکته در مورد این سریال، پیروی کردن عوامل سازنده آن از قواعد انبوه سریالهای بی کیفیت ترکی است. مهمترین الگوی این آثار، پرداختن به قصهای است پر از عشقهای ناکام و افرادی که تقلا میکنند به عشقشان برسند و این ماجرا تا قسمت آخر طول داده میشود. درکنارش هم استفاده بیمنطق از اسلوموشن در بسیاری از صحنهها و همینطور پر زرق و برق نشان دادن وسایل خانه است. حتی به شکل روایت هم توجه کنید. شخصیتها مدام گذشته را به یاد میآورند به گونهای که این بازگشتهای پیاپی به گذشته بعد از دو سه قسمت دیگر هیچ جذابیتی ندارند. پرداخت کاراکترها هم این است که تنها همگی پولدارند بدون اینکه متوجه شویم این پولها را از کجا آوردهاند. سریال، این مسئله و همین طور ریشهیابی آن را کاملا به خودمان واگذار میکند. خودش هم پشت برچسب نقد طبقه ثروتمند پنهان میشود. ای کاش به جای پیروی از الگوی سریالهای ترکیهای، قدری به سراغ سریالهای آمریکایی میرفتند. البته که الگوی آن سریالها به مراتب سختتر و پیچیدهتر است و دوستان به کار سخت عادت ندارند و جز به پول در آوردن به چیز دیگری فکر نمیکنند. راستی نسبت سازندگان سریال با آدمهایی که در آن به تصویر میکشند چیست؟
وقتی در کشوری زندگی می کنیم که نمی توانیم برخی از صحنه های احساسی را آنگونه که باید نشان بدهیم، چرا دنبال چنین صحنه هایی می رویم؟ سو استفاده از محدویت برای خنداندن مخاطب؟
مسئله بعدی در مورد کارگردانی کار است. مثلا در صحنه ای که مهران (مهدی کوشکی) گذشتهاش را به یاد میآورد، رستا و مهران را در دانشگاه میبینیم. هیچ ایده خاصی برای این صحنه وجود ندارد. مخاطب به جای آنکه از این صحنه به عشق مهران پی ببرد و پرداخت متفاوتی را شاهد باشد به جایش با محیطی بی دلیل کم نور، بازیهایی مصنوعی و همینطور دیالوگهایی بیمزه و کلیشهای مواجه میشود. یا همانطور که گفته شد باز هم استفاده بیش از حد از اسلوموشن آن هم بدون آنکه نیازی منطقی را احساس کنیم آزارمان میدهد. کارگردان به جای آنکه به خودش زحمت بدهد و صحنههایی احساسی خلق کند، تنها پناه به اسلوموشن برده است. به گونهای که بیشتر شائبه زیاد کردن زمان قسمتهای سریال و تبعیت از سریالهای بیکیفیت ترکیهای به چشم میآید.
بیایید نگاهی به کلیت پلات سریال تا به اینجا بیندازیم. رستا (ساره بیات) به دلایلی عروسی را به هم میزند و خانواده خود و آرش (حامد بهداد) را به هم میریزد. آرش را تحقیر کرده و بعد از چند روز جوری رفتار میکند که انگار حق با او بوده که چنین رفتاری را انجام دهد. دیگران هم وقتی میبینند او نمیخواهد جواب انبوهی سوال را بدهد بیخیال میشوند. منطق قضیه فقط این است که سوالها نباید جواب داده شود تا سریال ادامه پیدا کند. توران (نسرین مقانلو) شبی که عروسی به هم میخورد، به رابی (مهراوه شریفی نیا) که عاشق آرش بوده زنگ میزند و موضوع را به او میگوید. از قضا در همان شب، عروسی رابی است و او هم داماد را قال میگذارد. این تقارن زمانی بسیار احمقانه جلوه میکند. لااقل میشد داستان را طوری نوشت که رابی چند روزی قبل از عروسیاش موضوع را بفهمد؛ نه اینکه دقیقا لحظهای که باید به مراسم برود. آرش بعد از تحقیر شدن، وقتی که رستا پیدایش می شود علت را از او میپرسد و رستا مدام با رفتار سردش آرش را تحقیر میکند و آرش هم انگار نه انگار که تحقیر شده است.
زمانی هم که رستا در مقابل سوال آرش که میپرسد چرا اینکار را کردی؟ میگوید: -برو آرش- او باز هم چیزی نمیگوید و میرود. این عشق است یا تدبیر نویسنده برای کشدار کردن ماجرا؟ صحنهای وجود دارد که در آن رابی به اتاق آرش میرود در حالی که آرش خواب است. یا در سکانس عروسی صحنههایی وجود دارد که بعضی از مردها می رقصند و زنها و مردهای دیگر دست می زنند. وقتی در کشوری زندگی میکنیم که نمیتوانیم چنین صحنههایی را آنگونه که باید بار احساسی داشته باشد نشان دهیم، پس چرا اصلا دنبال گنجاندن چنین صحنههایی در سریال میرویم. یک فرضیه بسیار در این سالها قدرتمند نشان میدهد. اینکه با سو استفاده از این محدویت مخاطب را به خنده وا داریم. تمهیدی که منوچهر هادی قبلا هم در کارهایش استفاده کرده است. استفاده از این صحنهها در ابتدا ما را میخنداند ولی در اصل باید به حال خود گریه کنیم. چرا که این محدویتها تنها شده است برای کاسبی خنده مخاطب. بسیار بعید است که به این برداشت برسیم که به سخره گرفتن این سوژهها، بستری برای رفع محدویتها باشد.
یکی از نقاط ضعف سریال، بازی مصنوعی بعضی از بازیگران است
در این میان داستانی هم وجود دارد که مخاطب را کمی به دیدن ادامه ماجرا مشتاق میکند. آن هم رابطه بین اتابک (بیژن امکانیان) و توران (نسرین مقانلو) است که نقطه قوت فیلمنامه محسوب میشود. تنها نقطهای از داستان که کمی پیچیدگی دارد. اتابک در ظاهر مطیع توران است و در مقابل او مانند زیردستی خم و راست می شود. اما در درون این رابطه آتشی در حال شکل گیری است که رفته رفته آشکار میشود. اما باز هم جا داشت تا شخصیت اتابک را باهوشتر میدیدیم. در میان این همه دلیل که برای ندیدن این سریال وجود دارد، این نقطه در داستان کمی آدم را بر تماشای سریال ترغیب میکند.
نکته پایانی در مورد برخی از بازیهای سریال و همچنین انتخاب بازیگران است. مهراوه شریفی نیا در نقش رابی بسیار مصنوعی بازی میکند. مهدی کوشکی در نقش مهران، اصلا نتوانسته نقش یک انسان بیمار را که عاشق یک دختر است خوب دربیاورد. بازی سعید راد در نقش خسرو، پدر رستا هم چنگی به دل نمیزند. اما نسرین مقانلو در نقش توران، مادر آرش، شاید بهترین بازی سریال را داشته باشد. تنها بازیگری که از همان ابتدا پر قدرت ظاهر میشود و به خوبی شخصیت را درک کرده است. حامد بهداد و بیژن امکانیان هم قابل قبول ظاهر شدهاند و بقیه بازیگران همگی بازیهای عادی دارند. این نکته هم باید بیان کرد که موسیقی سریال دل شاید پرجاذبهترین قسمت این سریال باشد. موسیقی متن زیبای این سریال ساخته بابک زرین است که در ساخت موسیقی متن برای سریال تجربهای کافی دارد. از جمله کارهای قبلی بابک زرین میتوان به موسیقی سریالهای «معمای شاه» و «تبریز در مه» اشاره کرد. در کل باید گفت سریال دل هم مانند بیشتر سریالهای شبکه نمایش خانگی تنها با پشتوانه مالی قوی، بهره گیری از بازیگران چهره و بدون فیلمنامه قوی و جذب کننده ساخته شده است. منفیترین نکته این سریال هم استفاده سازندگان آن از المانهای سریالهای ترکیهای است که در متن به آنها اشاره شد.