سریال تد لاسو Ted Lasso در فصل دوم سعی دارد درکنار حفظ لحن کمدی و حال خوب کن خود، بر شخصیتها و داستانهایشان بیشتر متمرکز شود. همراه میدونی باشید.
شاید کمتر کسی فکر میکرد که سریال کمدی فوتبالی شبکهی اپل تیوی پلاس به چنین موفقیت گستردهای دست پیدا کند. همانطور که هیچکس در باشگاه ایافسی ریچموند به تواناییهای مربیِ خوشبین، پرحرف و نابلد تیم اعتماد نداشت. اما این مربی فوتبال آمریکایی با همهی فراز و نشیبهایش در پایان فصل توانست پادشاه رختکن ایافسی ریچموند بشود و خود سریال نیز با بیست نامزدی در جوایز امی موفقیتی خیرهکننده را جشن گرفت. اگرچه فصل اول با سقوط ریچموند به لیگ پایینتر همراه بود اما طرفداران باشگاه در پایان فصل به آیندهی تیمشان با تد لاسو (جیسون سودیکیس) با امیدواری نگاه میکردند، همانطور که مخاطبان نیز اشتیاق زیادی برای فصل آیندهی سریال پیدا کردند. در نتیجه بدیهی بود که انتظارها از فصل دوم سریال بالا باشد.
فصل دوم تد لاسو نشان میدهد که قرار نیست صرفا یک سریال کمدی ورشی فوتبالی باشد که در آن فقط درباره تیم و فوتبال بحث میشود، بلکه در این فصل سلامت روانی و مسائل زندگی شخصی اعضای باشگاه و روبط آنها با یکدیگر در مرکز توجه قرار میگیرند
در یک نگاه ظاهری، فصل دوم تد لاسو احتمالا انتظارات بخشی از مخاطبان را برآورده نکند. در فصل اول، به واسطهی حضور یک سرمربی ناآشنا به فوتبال و لیگ جزیره، شاهد کمدی موقعیتهای جذابی بودیم. علاوهبر این خود شخصیت تد لاسو رفته رفته موفق شد در قلب مخاطبان جا باز کند. در فصل دوم کمدی موقعیت و همچنین شوخیهای فوتبالی کمتری را شاهد هستیم.
ریچموند در فصل جدید، برای رسیدن به لیگ برتر مبارزه میکند، اما فصل را با هفت مساوی پیاپی شروع کرده است. سریال در حالی شروع میشود که آنها در آستانه کسب نخستین پیروزی فصل خود هستند. اما پنالتی دقایق پایانی دنی روخاس (کریستوفر فرناندز) به طرز عجیبی به نماد شانس تیم (سگ یکی از طرفدران قدیمی باشگاه) برخورد میکند و فرصت پیروزی را از دست میدهند.
در نتیجهی این اتفاق -که به مرگ نماد شانس تیم منجر میشود -، دنی پرانرژی و شاداب که همیشه شعار فوتبال یعنی زندگی را تکرار میکند، ایمان و باور خود را از دست میدهد. او یاد میگیرد که فوتبال هرچقدر بیشتر اوقات مساوی با زندگی است اما گاهی در لحظاتی میتواند با مرگ (مصیبت و شکست) همراه باشد.
همچنین در پایان قسمت اول، با شخصیت تازهای آشنا میشویم که بهنوعی رقیبی برای تد محسوب میشود. بحران روحی دنی باعث میشود کادر مربیگری ریچموند، با وجود میل باطنی تد، یک روانشناس ورزشی به تیم اضافه کنند. اضافه شدن کاراکتر دکتر شارون فیلدستون (سارا نیلز)، انتخابی بسیار هوشمندانه است. او و تد، هر دو به آدمهای پیرامونشان عمیقا اهمیت میدهند، هرچند روشهای کاملا متفاوتی دارند. بیاعتمادی تد به روانشناسها و حس رقابتی که با شارون دارد و روشهای متفاوت آن دو، موقعیتهای جالبی در طول فصل ایجاد میکند. اما به تدریج یک پیوند و رابطهی حرفهای میان آن دو شکل میگیرد. تد به کمک او این شجاعت را پیدا میکند که با بخشهایی از زندگی گذشتهاش که هیچوقت نمیخواسته به یاد بیاورد، روبهرو شود. تد شاید مهارت زیادی در نفوذ به قلب دیگران داشته باشد، اما درد و رنج خود را پنهان نگهمیدارد.
در این فصل حتی برای برخی از کاراکترهای فرعیتر، یک قوس شخصیتی طراحی شده است. کالین (بیلی هریس) میخواهد ببنید که واقعا چه کسی است و ایزاک (کولا بوکینی) بهعنوان کاپیتان تیم جایگاه خود را پیدا میکند
به این ترتیب، نخستین قسمت فصل جدید، پیشدرآمدی از آنچه که قرار است در ادامه ببینیم به ما ارائه میدهد. خودتان را برای یک داستان انسانی درباره بردها و باختها، خوشیها و شکستها، رنجها و مصیبتها و آزمایشهای سخت زندگی که گاهی ما را تا مرز نابودی پیش میبرند اما دوباره ما را بالا میآورند و به قول تد باعث میشوند که درنهایت بهجای بهتری برسیم، آماده کنید.
درواقع این فصل این فرضیه را ثابت میکند که تد لاسو قرار نیست صرفا یک سریال کمدی ورشی فوتبالی باشد که در آن فقط درباره تیم و فوتبال بحث میشود، بلکه سلامت روانی و مسائل زندگی شخصی اعضای باشگاه و روبط آنها با یکدیگر در مرکز توجه قرار میگیرند. حضور دکتر فیلدستون از همان ابتدا به ما این خبر را میدهد که این فصل با روانشناسی شخصیتها سروکار داریم.
بازیکنانی که در طول یک فصل، در هر مسابقه، فشارهای زیادی را متحمل میشوند که میتواند زندگی شخصیشان را تحتتاثیر قرار بدهد. همچنین هر کدام از آنها مسائل فردی مربوطبه خود را دارند که میتواند بر عملکرد حرفهای آنها تاثیر بگذارد.
در این فصل حتی برای برخی از کاراکترهای فرعیتر، یک قوس شخصیتی طراحی شده است. کالین (بیلی هریس) میخواهد ببنید که واقعا چه کسی است و ایزاک (کولا بوکینی) بهعنوان کاپیتان تیم جایگاه خود را پیدا میکند. همچنین در همان قسمت اول، سقوط دنی به یک بحران وجودی و بیرون آمدنش از آن را شاهد هستیم. همچنین برخی از شخصیتهای فرعی فصل قبل، مانند سام اوبیسانیا (توهیب جیمو) در فصل دوم حضوری پررنگ پیدا میکنند. بنابراین در این فصل زمان بیشتری به هر کدام از کاراکترهای سریال اختصاص داده شده است و در نتیجه فرصت بیشتری برای همراهی با این شخصیتها و نزدیک شدن به آنها در اختیار داریم. حتی سه طرفدار تیم ریچموند که در فصل قبل هر از گاهی در کافه محبوب هوادارن و اعضای تیم با آنها ملاقات میکردیم، در این فصل در لحظات و موقعیتهای بیشتری همراهشان میشویم.
در این فصل زمان بیشتری به هر کدام از کاراکترهای سریال اختصاص داده شده است و در نتیجه فرصت بیشتری برای همراهی با این شخصیتها و نزدیک شدن به آنها در اختیار داریم
اسطوره بداخلاق و ترشروی ریچموند، روی کنت (برت گلدشتاین) که در انتهای فصل قبل کفشهای خود را برای همیشه آویزان کرد، در فصل تازه زندگی خود با بحرانهای تازهای روبهرو میشود. او که از دنیای محبوبش فاصله گرفته، اوقات خود را با مربی گری تعدادی دختربچه نه ده ساله سپری میکند و بنظر میرسد بهدنبال راهی است که ازطریق آن دوباره خودش را کشف کند.
خداحافظی احساساتی او از دنبای فوتبال که سوژه خنده و تمسخر شبکههای اجتماعی و طرفداران فوتبال شده است، به شکل خندهدار و بامزهای، درون احساساتی این مرد همیشه بداخلاق و جدی را نشان میدهد که خداحافظی از فوتبال برایش بسیار سخت و دردناک است، هرچند اگر در ظاهر چیزی از خود بروز ندهد.
کنت یکی از شخصیتهای برجسته سریال در فصل جدید است و برخی از عالیترین موقعیتهای این فصل را رقم میزند. از جمله زمانیکه به اصرار کیلی (جونو تمپل) بهعنوان کارشناس فوتبالی وارد شبکه اسکای اسپرت میشود و با همان زبان تند و صریح و حالت عبوس خود موقعیتهای بامزهای را به وجود میآورد.
تلاش فیلمنامهنویسان، برای نمایش ابعاد تازهای از شخصیتهای سریال در مجموع نتایج مثبتی به همراه داشته است، اما تاکید بیش از حد بر واکاوی درون شخصیتها و رو آوردن به کلیشهها، باعث شده که سریال در لحظاتی به دام احساساتگرایی غلیظ و آبکی بیفتد
اگرچه، تد لاسو در فصل قبل سعی کرده بود در لحظاتی هرچند کمرنگ تصویری چند بعدی از شخصیتهای خود خلق کند، اما در فصل دوم این مسئله را به شکل پررنگتری لمس میشود. درواقع یکی از استراتژیهای سازندگان تد لاسو در فصل جدید نمایش وجوه تازهای از شخصیتهای محوری سریال است.
در این فصل میبینیم که حتی شخصیت مغرور، آزاردهنده و تک بعدی جیمی تارت (فیل دانستر)، ابعادی انسانی پیدا میکند. او بجای اینکه در تمرینات تیمش شرکت داشته باشد، ترجیح میدهد در برنامههای رئالیتی شو حاضر شود. شخصیتی که گویی شهرت و پول و غرور باعث شدهاند مسیر خود را گم کند. هرچند بعدتر متوجه میشویم این رفتارهای خودویرانگرانه او که باعث کنار گذاشته شدنش از منچستر سیتی میشوند، بیشتر در واکنش به رفتارهای آزاردهنده پدرش است. درواقع انگار او بهخاطر لجبازی با پدرش تصمیم گرفته است تمام پلهای پشت سر خود را ویران سازد.
تلاش فیلمنامهنویسان، برای نمایش ابعاد تازهای از شخصیتهای سریال در مجموع نتایج مثبتی به همراه داشته است، اما تاکید بیش از حد بر واکاوی درون شخصیتها و رو آوردن به کلیشههایی مانند مشکلات خانوادگی و اتفاقهای دردناک گذشته آنهم به شکلی صریح، باعث شده که سریال در لحظاتی به دام احساساتگرایی غلیظ و آبکی بیفتد ( بررسی رابطه شخصیتها با پدرانشان یکی از موضوعهای محوری این فصل است). هرچند به کمک ترفندهای مختلفی سعی شده است لحن احساسی موقعیتهای اینچنینی، با برخی شوخیهای لحظهای غافلگیرکننده تلطیف شود. مثلا اینکه برخی از این صحنهها، در لحظه آخر با یک شوخی به پایان میرسند.
از جمله در صحنهای در قسمت دوم که جیمی در کافه مِی (آنت بدلند، همان کافه معروف سریال) برای اولینبار برخی مسائل زندگیاش را با تد در میان میگذارد، دو بار – یک بار در میانه صحنه و یک بار در انتهای آن – به سه طرفدار پیگیر ریچموند اشاره میشود که باز هم در آنجا حضور دارند و به آن دو خیره شدهاند و در انتها مخفیانه از آن دو عکسی خندهدار میگیرند. این ترفند شوخطبعانه، اشاره ناگهانی به حضور شخصیت یا شخصیتهایی در میانه یا انتهای یک صحنه جدی، در موقعیتهای دیگری نیز تکرار میشود. کمی بعدتر هنگامیکه سام اوبیسانیا در رختکن تیم شکایت خود از رفتار تد بابت بازگشت احتمالی و بدون اطلاع جیمی به باشگاه را با او در میان میگذارد، در انتهای صحنه ناگهان متوجه میشویم هیگینس (جرمی سوئیفت) در تمام این مدت ناظر مکالمه این دو بوده است.
یکی از استراتژیهای سریال، برای رنگآمیزی شخصیتهای متنوع خود و بخشیدن جلوههای تازهای به آنها، همراه کردن آنها با یکدیگر در موقعیتهای مختلف است
هیگینس که از زمان اضافه شدن دکتر شارون دفتر خود را از دست داده است، در تمام این فصل مدام با لپتاپ و اثاثیه کوچک مورد نیازش در مکانهای مختلف باشگاه دیده میشود و به این واسطه موقعیتهای خندهداری را خلق میکند. علاوهبر این، گاهی این شوخیهای لحظهای در صحنههای بعدی موقعیتهای تازهای را به وجود میآورند. مثلا آن سه نفر عکسی که از دیدار کوتاه و غیرمنتظره تد و جیمی میگیرند را در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند و همین موضوع ناگهان بحث بازگشت جیمی به باشگاه را علنی و جدی میکند و مستقیما موقعیت بعدی (واکنش بازیکنان تیم به این شایعه) را شکل میدهد.
یکی از استراتژیهای سریال، برای رنگآمیزی شخصیتهای متنوع خود و بخشیدن جلوههای تازهای به آنها، همراه کردن آنها با یکدیگر (و حتی گاهی با شخصیتهای تازه وارد و مهمان) در موقعیتهای مختلف است. موقعیتهایی که معمولا لحظات دلچسبی را نیز به وجود میآورند. از این دست همراهیهای دو نفره مقطعی در فیلم کم نیستند: موقعیتهای دو نفره تد و ربکا (بهویژه همراهیشان با یکدیگر در قسمت چهارم جایی که از طرف بابانوئل در خانه مردم میروند و به کودکان کادوی کریسمس میدهند) یا مثلا سکانسهایی که ربکا و روی درکنار یکدیگر قرار میگیرند و با هم مسیری را پیاده طی میکنند.
فیلمنامه تد لاسو، گاهی اوقات ارتباطهای ظریف و جذابی میان شخصیتهای خود مبنی بر یک درک متقابل ایجاد میکند. خصیصهای که به شکل پررنگی در رابطه خاص میان تد و ربکا، دیده میشود
همچنین میتوان به موقعیتهایی اشاره کرد که شخصیتها را در همراهی موقتی با بچههای کم سن و سال میبینیم. مثلا تعاملهای شیرین میان روی و خواهر زادهاش فیبی که گاهی کیلی نیز آنها را همراه میکند یا رابطه میان ربکا و دختر نوجوان دوستش نورا – که بهنوعی برایش مادرخوانده نیز محسوب میشود – را میتوانیم به یاد میآوریم.
این صحنههای دو نفره میان یک زوج معمولا ناجور و نامتناسب، ابعاد تازهای از شخصیتها و تاثیراتی را که گاهی از دل همین همراهیهای جزئی و موقتی بر یکدیگر میگذارند را نمایش میدهد. اینکه چگونه در موقعیتها و بزنگاههای مهم حتی با یک دیالوگ یا توصیه به یکدیگر کمک میکنند. هنگامی که سم اوبیسانیا نیجریهای در اعتراض به اقدامات مخرب زیست محیطی شرکت اصلی دبی ایر در کشورش، تصمیم به قطع همکاری تبلیغاتی با این شرکت قرار میگیرد، ربکا بهعنوان مدیر باشگاه در یک دو راهی سخت قرار میگیرد: اینکه قید اسپانسر تیمش را بزند یا اینکه عذر بازیکن خود را بخواهد. نورا نوجوان با رفتارهای بیپروا و صراحت بیان خود و همچنین با تعریف کردن یک خاطره این جسارت را به ربکا میدهد تا تصمیم درست را بگیرد: «کار درست رو انجام بده حتی اگه ببازی».
البته تد لاسو، هر چقدر به موضوع اصلی خود – سلامت روان اعضای باشگاه – پایبند است، در مواجهه با موضوعات دیگر سطحی عمل میکند. پرداختن به مسئله کنشگری ورزشکاران ازطریق داستان سم اوبیسانیا، قدرت و تاثیرگذاری لازم را ندارد و بیشتر شبیه این است که فیلمنامهنویسان صرفا تمایل داشتند به موضوعی پرطرفدار بپردازند. همچنین سریال، عواقب تصمیم سم را با خوشبینی غیرواقعبینانهای به تصویر میکشد، چراکه هیچ تمایلی ندارد عواقب و نگرانیهای چنین تصمیمی را بررسی کند.
همراهی غیرمتظره نورا با ربکا همچنین باعث میشود که ابعاد تازهای از او را کشف کنیم و مهربانی و درون پرشور و سرزنده او را لمس کنیم. در فصل اول، ربکا ولتون بهعنوان مدیر قدرتمند باشگاه، زنی سرد و تلخ بنظر میرسید که بهخاطر انتقام از همسرش قصد داشت باشگاه خود را نابود کند. هرچند در ادامه همین فصل متوجه شدیم که برخلاف آنچه نشان میدهد، روحیهای حساس دارد و و حتی شکننده و آسیبپذیر است.
البته رفتارهای اطرافیان او، تد با روحیه سرزنده و پرانرژیاش و بیسکویتهایی که هر روز صبح برایش میاورد و مهربانیهای کیلی، در اینکه ربکا گارد خود را کنار بگذارد و قلب و چشم خود را به روی اتفاقات تازه باز کند، نمیتوان نادیده گرفت. در فصل جدید، کاراکتر ربکا ضمن جبران اشتباهات گذشتهاش، آینده جدیدی را برای خود مجسم میکند. کاراکتری که در فصل دوم بدل به یکی از جذابترین شخصیتهای سریال میشود. بله تد لاسو حتی این قدرت را دارد که ما را مجبور کند که در نگاه خود به یک شخصیت تجدید نظر کنیم.
قوس شخصیتیای که کاراکترهای سریال در فصل دوم طی میکنند، باعث نشده است که ویژگیهایی که این شخصیتها را با آنها در فصل اول شناختیم فراموش شوند
فیلمنامه تد لاسو، گاهی اوقات ارتباطهای ظریف و جذابی میان شخصیتهای خود مبنی بر یک درک متقابل ایجاد میکند. خصیصهای که به شکل پررنگی در رابطه خاص میان تد و ربکا، دیده میشود. دو شخصیتی که هر دو بهتازگی بحران مهمی را در زندگی شخصی خود پشتسر گذاشتهاند و هر دو، یکی با سرسختی و دیگری با شوخطبعیها و وراجیهایش، سعی میکنند درون آسیبپذیر خود را پنهان نگهدارند.
ربکا هنگامی که متوجه میشود تد روز تعطیل کریسمسی خود را تنها در خانه میگذراند، سرزده به سراغش میرود تا او را از تنهایی دربیاورد، چراکه او به خوبی تد را درک میکند. هر دوی آنها بهخاطر اتفاقهای گذشته، از دستِ پدرانشان همچنان عصبانی و خشمگین هستند. هر دوی آنها سرانجام تصمیم میگیرند – البته برای ربکا این مسئله زودتر از تد رخ میدهد – که مقاومت خود را بشکنند و با حقیقت روبهرو شوند. حقیقیتی که به قول دکتر شارون اگرچه شاید آدم را عصبانی کند اما درنهایت موجب رهاییاش میشود.
همچنین رابطه میان ربکا و کیلی بهنوعی در تناظر با رابطه تد و نیتن (نیک محمد) قرار میگیرد. کیلی که قبلا در فصل اول بهلطف کمک و اعتماد ربکا، مسیر حرفهای مورد علاقهاش را پیدا میکند، در فصل دوم در شغلش بهعنوان مدیر روابط عمومی پیشرفت و تبدیل به زنی قدرتمندتر میشود. مسیر مشابهی برای نیتن در طول این دو فصل رخ میدهد. او از جایگاه تدارکاتچی تیم در پایان فصل دوم به مربیگری تیم وستهام میرسد. اما نیتن، برخلاف دیگر شخصیتهای سریال، تغییرات شخصیتی مثبتی را پشتسر نمیگذارد. درواقع او بهنوعی همان مسیری را در این فصل طی میکند که جیمی تارت در فصل قبل پشتسر گذاشته است. او از آدمهای اطرافش فقط بدترین نصیحتهای ممکن را میپذیرد و به تدریج رفتارش دستخوش تغییر میشود.
قوس شخصیتیای که کاراکترهای سریال در فصل دوم طی میکنند، باعث نشده است که ویژگیهایی که این شخصیتها را با آنها در فصل اول شناختیم فراموش شوند. مثلا اگرچه جیمی تارت یا روی کنت به واسطه تجربههای جدیدی که پشتسر میگذارند ابعاد تازهای در این فصل از خود نشان میدهند، اما عصبانیت و بدخلقی روی و حماقتهای جیمی همچنان سر جای خود قرار دارد.
چراکه همین ویژگیهای تیپکال این شخصیتها و تضاد میان آنها، بخش زیادی از بار کمیک موقعیتهای سریال را شکل میدهد. همچنین گاهی شخصیتها با نشان دادن جلوه کاملا متفاوتی از آنچه که از آنها میشناسیم، موقعیتهای بامزهای را به وجود میاورند. مانند زمانیکه تد لاسو ناگهان تصمیم میگیرد شخصیت دیگر خود به نام لد تسو را به نمایش بگذارد و با عصبانیت، پرخاشگری و بددهنی با بازیکنان خود صحبت میکند. یا وقتی که جیمی از تکبر خود را کنار میگذارد و هرچه که روی کنت میگوید را گوش میدهد!
در دنیایی که تد لاسو مقابلمان میگذارد آدمها میدانند که چگونه به یکدیگر اهمیت بدهند و به ارتقا و پیشرفت یکدیگر کمک کنند. همانطور که بازیکنان یک تیم فوتبال مانند ریچموند با وجود اینکه از زبانها و کشورهای متفاوت هستند، مدام یاد میگیرند که چگونه مانند یک خانواده درکنار هم بمانند و هوای همدیگر را داشته باشند. مثلا آنجایی که در همراهی با اقدام اعترضی سم اوبیسانیا همگی تصمیم میگیرند با گذاشتن برچسبی روی پیراهنشان برای پوشاندن لوگوی دوبی ایر پا به زمین بازی بگذارند. این همراهی و تیم بودن است که برای آنها ارزش جشن گرفتن دارد، حتی اگر در همان مسابقه بازی را واگذار کرده باشند. یکی دیگر از لحظههای جذاب تجسم اعضای باشگاه به مثابه یک خانواده، جایی است که هر کدام از اعضای تیم با غذای مخصوص فرهنگ و کشور خودش به مهمانی کریسمس هیگینس میروند. هیگینس که بهنوعی پدر معنوی باشگاه محسوب میشود.
در دنیایی که تد لاسو مقابلمان میگذارد آدمها میدانند که چگونه به یکدیگر اهمیت بدهند و به ارتقا و پیشرفت یکدیگر کمک کنند. همانطور که بازیکنان ریچموند با اینکه از زبانها و کشورهای متفاوت هستند، یاد میگیرند که چگونه مانند یک خانواده درکنار هم بمانند
زمانیکه آیزاک با بحران روبهرو میشود، تد از کاپیتان سابق تیمش روی کنت میخواهد که به او کمک کند. به همین منظور، تد، آیزاک را با خود به یک زمین بازی محلی میبرد، جاییکه روی از او میخواهد با فوتبالیستهای آماتور آنجا بازی کند. روی به این ترتیب، روحیه جنگندگی و مبارزه در زمین بازی را به یاد آیزاک میاورد. خود تد با این کار – روبهرو کردن کاپیتان جدید و سابق تیمش -، به یاد روی کنت میاورد که واقعا به کجا تعلق دارد. جالب این است که جرقه این ایده را –سرنوشتت را دنبال کن – اولینبار یک کاراکتر عبوری در ذهن روی میزند.
این کاراکتر گذری، یکی از کارکنان همان فست فودی است که تد و کنت برای اولینبار در این فصل در آن یکدیگر را ملاقات میکنند. او ناگهان وسط صحبت روی و تد وارد میشود و با تعریف کردن یک خاطره خندهدار، ترک کردن دانشکده پزشکی بهخاطر علاقهاش به پختن دونر کباب!، گویی این تلنگر را به روی میزند که سرنوشتش حضور بهعنوان کارشناس در یک برنامه ورزشی نیست.
البته توصیهها و درسهایی که شخصیتهای سریال در موقعیتهای مختلف به یکدیگر میدهند، همیشه انقدر رنگ و بوی اخلاقگرایانه ندارد. بهویژه وقتی بحث استراتژیهای درون زمین مسابقه مطرح است: مانند جایی که روی در جایگاه مربی خطاب به جیمی میگوید که باید در زمین گاهی همان آدم عوضیای باشد که قبلا بوده است و نیازی نیست حتما آدم یک حرف گوش کن در خدمت تیم باشد! و اتفاقا همین توصیه او باعث میشود که ریچموند یکی از حساسترین بازیهای فصل خود در مقابل تاتنهام در چارچوب مسابقات جام حذفی را با پیروزی پشتسر بگذارد.
از این نوع دیدارهای کوتاه با شخصیتهای حاشیهای (مانند صحنه گفتوگوی آشپز کافه با روی و کنت) در سریال کم نیست. کاراکتر شانون هیز در نقش یک دختر فوتبالیست که در فصل اول فقط در دو قسمت حضور کوتاهی داشت در این فصل فقط در یک صحنه جزئی حضور دارد. تد که هر روز صبح همراهبا مربی بیرد از خانهاش تا باشگاه را پیاده میرود یک روز صبح بجای او، شانون را درِ خانهاش میبیند که منتظر او ایستاده است. ظاهرا بیرد قبلتر او را دیده و چون کار داشته از شانون خواسته منتظر تد بماند و قهوهاش را به او بدهد. در نتیجه تد به شکلی ناگهانی برای ثانیههایی با شخصیتی حاشیهای از فصل اول (که شاید حتی او را از یاد برده باشیم) همراه میشود و برای ثانیههایی آن دو را در حال قدم زدن با یکدیگر میبینیم.
بله، جهان تد لاسو پر از این همراهیهای غیرمنتظره دلچسب است. جایی که شاید ناگهان با آدم آشنایی از چند قسمت و یک فصل قبل دوباره ملاقات کوتاهی داشته باشیم و درنهایت با این امیدواری که روزی دیگر در جایی دیگر دوباره او را دیدار خواهیم کرد از او جدا شویم. آدمهایی که گاه در همان ملاقاتهای کوتاه و ناگهانی در مسیر سرنوشت شخصیتهای اصلی تد لاسو و انتخابهایشان تاثیری مثبت و سازنده میگذارند.