نقد سریال بازی مرکب (Squid Game) | قیمت انسانیت

نقد سریال بازی مرکب (Squid Game) | قیمت انسانیت

سریال کره ای Squid Game از شبکه آنلاین نتفلیکس طی ۹ قسمت سوالاتی را می‌پرسد که مخاطب حتی از پاسخ دادن به آن‌ها در ذهن خود هم هراس دارد. همراه میدونی باشید.

قصه‌گویی آغاز می‌شود و مخاطب در عرض چند دقیقه به دل‌سوزی برای شخصیت مرد رو می‌آورد. او در نگاه نخست از ویژگی عجیب‌وغریب شدیدا جذب‌کننده‌ای برخوردار نیست. اهل شرط‌بندی است، رخدادهای تلخی را پشت سر گذاشته، بدهی فراوان به افراد خطرناک دارد و هر لحظه زندگی خود را بیش‌ازپیش در آستانه‌ی فروپاشی می‌بیند. تنها ۳۰ دقیقه پس از آغاز نخستین اپیزود سریال Squid Game تماشاگر به سیانگ جی-هون اهمیت می‌دهد؛ به اینکه چه‌طور ممکن است وی از مخمصه‌ی بزرگ زندگی خود خلاص شود؟

از خواندن نقد سریال Squid Game دست بکشید و سراغ تماشای آن بروید؛ بدون اینکه به تصاویر بیشتر، تریلر رسمی یا هر متن دیگری راجع به آن نگاه کنید. فارغ از هر نظر محترمی که درنهایت راجع به کل اثر داشته باشید، این سریال متعلق به کشور کره جنوبی شامل دقایقی می‌شود که به احتمال زیاد نمی‌خواهید تجربه‌ی شخصی آن‌ها را از دست بدهید؛ سکانس‌هایی آن‌چنان حساب‌شده و خاص که اصلا به آسانی از ذهن بیننده بیرون نمی‌روند.

طی برترین دقایق بهترین اپیزودها، نویسندگی قدرتمند سریال Squid Game مخاطب را قدم به قدم به سمت پرسش‌هایی هل می‌دهد که دیگر راجع به شخصیت‌ها نیستند. بلکه در ذهن انسان جا می‌گیرند و او را با این تفکر تحت فشار قرار می‌دهند که اگر مثل کاراکترها در فلان وضعیت قرار داشت، واقعا با غریزه‌ی بقا کدام حد و مرزهای اخلاقی را پشت سر می‌گذاشت؟ افشا شدن رازهای سریال Squid Game برای مخاطب می‌تواند کاری کند که او تحت تاثیر شوک اصلی برخی از این لحظات کلیدی قرار نگیرد و بخشی از یک تجربه‌ی خاص و قدرتمند را هرگز نداشته باشد. آیا در صورت لو رفتن برخی از نکات داستان هم سریال ارزش یک دور تماشا را دارد؟ قطعا. ولی اگر می‌توانید، کم‌وبیش چشم‌بسته دل به دریا بزنید.

همین‌جا یکی از بزرگ‌ترین نقاط قوت سریال Squid Game به چشم می‌آید؛ تناسب مثال‌زدنی بین محتوا و پلتفرم پخش محتوا. جنس داستان‌گویی سریال Squid Game به شکلی است که یک کمپین تبلیغاتی مفصل و پرخرج می‌تواست آسیبی جدی به آن وارد کند. از آن سو اگر پخش یک سریال کره‌ای از کشور محل ساخت آغاز می‌شد و سپس با کسب موفقیت محلی فرصت رفتن به پلتفرم‌های مختلف در کشورهای گوناگون را به‌دست می‌آورد، باز بارها همه به تفصیل راجع به داستان آن صحبت می‌کردند و تعداد محدودی از تماشاگرها موفق به لمس تجربه‌ی اصلی می‌شدند.

پس برای منفجر شدن بمبِ چنین اثری واقعا هیچ راهی بهتر از پخش ناگهانی و بدون سروصدا از یک شبکه‌ی آنلاین با حدودا ۲۱۰ میلیون مشترک در نقاط متفاوت جهان وجود نداشت. نتفلیکس دقیقا برای به هیجان آوردن مشترک‌های خود و نگه داشتن آن‌ها به اثری همچون سریال Squid Game نیاز دارد و یک ساخته‌ی به‌خصوص غیر انگلیسی‌زبان به مانند سریال Squid Game برای رسیدن به بیشترین موفقیت ممکن باید توسط چنین پلتفرمی به مخاطب برسد.

تبلیغات دهان به دهان و سربسته موفق به تبلیغ اثر می‌شوند، مخاطب به آسانی صرفا با چند بار شنیدن نام یک اثر یا دیدن پوستر آن سراغ شبکه‌ی آنلاین مورد بحث می‌رود و تجربه‌ی اصلی تقدیم وی می‌شود. جالب این‌جا است که شبکه‌ی آنلاین استریم‌محور نتفلیکس هم رسما با حداقل هزینه‌ی تبلیغات ناگهان می‌بیند که یک اثر خارجی در آستانه‌ی رکوردشکنی اساسی قرار دارد. بماند که بارها دیده‌ایم چه‌قدر انعطاف‌پذیری بسیار زیاد یک شبکه آنلاین در مدت‌زمان هر قسمت نیز به نفع نویسندگان سریال‌ها تمام می‌شود.

این نوع پخش مخصوصا برای اثری جواب می‌دهد که طی همان قسمت اول مخاطب را کاملا با خود همراه کند. سریال Squid Game نه‌تنها پس برانگیختن سریع احساس هم‌دردی مخاطب با شخصیت اصلی برمی‌آید و ما را برای او نگران می‌کند، بلکه با اولین اپیزود موفق به قرار دادن سوالات گوناگون در ذهن مخاطب می‌شود. این‌گونه وقتی اولین قسمت Squid Game به اتمام می‌رسد، ما هم کاراکتر اصلی را می‌شناسیم، هم می‌دانیم که او چه نیاز شدیدی به کسب پول دارد و هم متوجه هستیم که چه موانع دهشتناکی در مسیر تلاش او برای رسیدن به هدف خود قرار گرفته‌اند. نویسنده اصول خلق یک درام پرکشش برای مخاطب را خوب می‌شناسد.

در همین حین تماشاگر انقدر راجع به ماجرای اصلی سؤال دارد که نمی‌تواند از تماشای اثر دست بکشد. زیرا شرایط شخصیت‌ها در ظاهر نامعمول و شدیدا متفاوت با اتفاقات جهان واقعی است. ولی دردهای آن‌ها را انسان‌ها می‌فهمند. زیرا در جوامع مدرن مختلف مشکلات مالی جلوه‌های مختلف خود را نشان می‌دهند و نیاز بسیار زیاد و شدید افراد به پول، آن‌ها را گاهی به سمت انجام جنون‌آمیزترین کارها سوق داده است. مدام زیر لایه‌های مختلف داستانی سریال Squid Game به‌سادگی فقر و درد قرار می‌گیرد. پس درک بسیاری از این آدم‌ها کار سختی نیست.

ولی ماجرا به فیلم‌نامه‌نویسی درست خلاصه نمی‌شود. بخش زیادی از قدرت Squid Game حاصل پرتاب کردن به موقع و درست مخاطب از جهان عادی به محیطی ساخته‌شده برای تجربه‌های دیوانه‌وار است. اگر طراحی صحنه‌ی سریال انقدر پرجزئیات و معرکه نبود، Squid Game شاید تا این اندازه بیننده را به دنیای داستانی خود نمی‌برد.

تیم کارگردانی هنری محصول درکی مثال‌زدنی از اصول طراحی صحنه و لباس داشته است. به همین خاطر با به یاد داشتن اغراق‌آمیز و عجیب به نظر آمدن برخی از ایده‌های داستانی اثر، جهان مقابل چشم مخاطب را با طراحی مینیمالیستی سر و شکل می‌دهد. زمین بازی، ماسک‌های دارای علائم مثلث، دایره و مربع، لباس‌های محدودشده به چند رنگ انگشت‌شمار و چند اتاق بسیار بزرگ خالی از معماری پیچیده همگی با این هدف طراحی شده‌اند که خاص ظاهر شوند، روی فضاسازی درگیرکننده تاثیر بگذارند و درک آن‌ها برای مخاطب سخت نباشد. شاید شکل‌گیری چنین تشکیلاتی غیرمنطقی به نظر بیاید. اما ذهن مخاطب فضا و زمان ترسیم‌شده مقابل چشم او را به آسانی می‌پذیرد.

پرهیز از به کار بردن المان‌های اضافه در انواع‌واقسام بخش‌های تولیدی از جمله گریم کاری می‌کند که دقت من و شما به جزئیات هم افزایش پیدا کند. وقتی دو روز به دیدن یک دیوار بزرگ مطلقا سفید عادت کرده‌ایم، روز سوم به سرعت متوجه کوچک‌ترین لکه‌ی سیاه چسبیده به آن می‌شویم. در نتیجه حتی بیرون از صفحات فیلم‌نامه نیز سریال Squid Game گام به گام بیشتر ما را به درون هزارتوی مرموز و در عین حال باورکردنی خود می‌کشاند. البته که اکثر دیالوگ‌ها بسیار خوب نوشته شدند و غالب بازیگرها عالی نقش خود را اجرا می‌کنند. ولی اگر بیننده به شکل ناخودآگاه امکان حضور در این شرایط را نمی‌پذیرفت، احتمالا تا این اندازه خود را جای شخصیت‌ها نمی‌ذاشت و بارها درگیر پرسش‌های عجیب نمی‌شد.

در حقیقت داستان‌گویی بصری عالی سریال پیوند تنگاتنگی با همین اصول رعایت‌شده برای ساخت اِلِمان‌های مختلف صحنه‌های گوناگون آن دارد. زیرا مثلا همین طراحی ساده و در عین حال دقیق کاری می‌کند که نویسنده مجبور به توضیح آزاردهنده و مفصل مواردی همچون سلسله‌مراتب قدرت افراد تیم برگزارکننده نباشد. ما یک بار در روند منطقی داستان جنس صحبت فرد دارای فلان علامت با فردا دارای علامت دیگر روی ماسک را می‌شنویم و سپس کاملا می‌فهمیم که اوضاع به چه شکل جلو می‌رود.

از قضا اوج قدرت سریال اسکویید گیم شاید سرچشمه‌گرفته از همین داستان‌گویی خالی از حل شدن واضح معماها باشد. اصلا از معدود خرده‌هایی که می‌توان به این ساخته‌ی هوانگ دونگ-هیوک ۵۰ساله گرفت، موردی نیست جز اینکه در بخش‌هایی محدود از جمله نیمه‌ی دوم قسمت پایانی بیش از اندازه سوالات را پاسخ می‌دهد. درحالی‌که وقتی پایان‌بندی نخستین اپیزود سریال Squid Game ما را میخکوب کرد، عملا تنها شاهد رخ دادن اتفاق‌های عجیب در فضایی بزرگ و قابل باور بودیم. چنین تجربه‌ای گره‌خورده به آن است که مخاطب بارها و بارها بتواند در ذهن خود بپرسد: «اگر من واقعا جای یکی از این افراد بودم، چه کار می‌کردم؟».

(از این‌جا به بعد مقاله بخش‌هایی از داستان ۹ قسمت سریال Squid Game را اسپویل می‌کند)

نتیجه‌ی همه‌ی این‌ها می‌شود آن که موقع پخش Gganbu یعنی قسمت ۶ سریال Squid Game، مخاطب نه فقط از لحاظ احساسی که با تفکرات خود نیز به چالش کشیده شود. در ظاهر صرفا چند آدم داخل یک محیط مصنوعی مشغول تیله‌بازی هستند. ولی تماشاگر در ذهن خود مشغول مرور فهرست انسان‌های مختلفی می‌شود که ممکن بود با آن‌ها قدم به چنین شرایطی بگذارد. برای بقا تا کجا جلو می‌رفتیم؟ چند نفر در زندگی ما هستند که طی این ثانیه‌ها واقعا مایل به باختن مقابل آن‌ها در بازی با تیله‌ها باشیم؟ آیا دروغ‌گویی در‌ آن شرایط اصلا از لحاظ اخلاقی کار اشتباهی است؟

این سوالات تکان‌دهنده قرار نیست جواب داشته باشند. بیننده‌ی سریال Squid Game هم قرار نیست فردا قدم به چنین مسابقه‌ای بگذارد. ولی مگر ما هر روز مشغول تلاش برای پیروز شدن در همین بازی نیستیم؟ چند نفر در هر ساعت برای بهبود وضعیت مالی خود دروغ می‌گویند و آن را به پای تلاش طبیعی انسان برای بقا می‌نویسند؟ چند نفر هر روز در جامعه به خاطر مشکلات مالی به طرز زشتی عملا کمتر از افراد ثروتمند، با برخوردهای درست انسانی مواجه می‌شوند؟ مسئله این نیست که فردا آدم‌ها مسابقه‌ی طناب‌کشی کشنده برای بردن پول به راه بیاندازند. اما بی‌صدا خوب می‌دانمی اگر چنین مسابقه‌ای برپا شود، تعداد بسیار بسیار زیادی از آدم‌ها هیچ ابایی از کشیدن طناب ندارند.

انسان از همان کودکی مشغول شرکت در چنین بازی‌هایی است. بسیاری از بچه‌هایی که در بازی‌های کودکانه برنده هستند، حس‌وحال بهتری نسبت به بازندگان همیشگی دارند؛ حال آن که شاید تفاوت بین آن‌ها کاملا مربوط‌به وضع مالی متفاوت خانوادگی آن‌ها باشد. یک بچه با تغذیه‌ی مناسب و امکانات ورزشی خوب بزرگ شده است و دیگری از فقر غذایی رنج می‌برد. چند بار بچه‌ی اول برنده و بچه‌ی دوم بازنده خواهد بود؟

بسیاری از ارزش‌های پذیرفته‌شده در جوامع مدرن که به‌شدت روی لحظه به لحظه‌ی زندگی انسان‌های متفاوت تاثیر می‌گذارند، صرفا حاصل مقایسه‌ی آدم‌های مختلف با یکدیگر هستند. از مفاهیم ساده‌ای مثل «شاگرد اول بودن» که عملا به پایین‌تر بودن تمام دانش‌آموزهای دیگر کلاس از یک دانش‌آموز اشاره می‌کند تا «ثروتمند بودن» که عملا ارزش‌گرفته از پول نداشتن افراد دیگر است. چرا صاحب حسابی پرشده از ۱۰۰ میلیارد تومان پول عملا می‌تواند همچون پادشاه زندگی کند؟ چون تقریبا حساب‌های تمام افراد دیگر یک صدم این پول را هم ندارد. درحالی‌که انسان‌ها ادای مرتبط دانستن ۱۰۰ درصدی موفقیت آدم براساس تلاش‌های شخصی او در زندگی را درمی‌آورند، واقعیت این است که بدون شکست ۱۰ها انسان دیگر اصلا موفقیت معنایی در جامعه‌ی مدرن ندارد.

«داشتن» در دنیای امروز هم‌معنی با «نداشتن» انسان‌های دیگر است. پس ما هر روز مشغول پشت سر گذاشتن همین بازی‌ها هستیم. طناب را تا جای ممکن محکم می‌کشیم که همه برای ما دست بزنند. ولی در اصل مردم ما را موقع تماشای جنازه‌های افرادی تشویق می‌کنند که طناب را از آن سو می‌کشیدند. همه هر روز می‌خواهند بیشترین تعداد تیله‌ها را به‌دست بیاورند؛ بی‌توجه به آن که یک نفر دیگر فقط به‌جای تیله می‌تواند سنگ داشته باشد و فقط با ترس شدید انتظار پایان یافتن زندگی خود را بکشد.

Squid Game بدون نقص نیست و طی برخی از لحظات همچون زمان رای‌گیری برای پایان دادن به مسابقات بیش از حد موقعیت را دراماتیزه می‌کند. هیچ نیازی به این وجود نداشت که رای‌گیری تا آخرین نفر ادامه داشته باشد و انقدر پایاپای پیش برود. همچنین سریال مخصوصا حدودا طی ۳۰ دقیقه‌ی پایانی بیش از اندازه رو به توضیح دادن خود می‌آورد. شاید اگر داستان با همان قاب تلخ نابود شدن مرد کنار جنازه‌ی مادر تمام می‌شد، هم مخاطب فرصت بیشتری برای تئوری‌پردازی داشت و هم قدرت معناسرایی اثر افزایش پیدا می‌کرد. برخی حفره‌ی داستانی نیز در طول این قصه‌گویی ۹ قسمتی به چشم برخی از بینندگان می‌آیند.

ولی اصل تجربه واقعا لایق احترام و تأثیرگذار می‌ماند. زیرا یک یادآوری و هشدار جدی است؛ به ۱۰۰ها میلیون انسان همچون من که نمی‌فهمند چه‌قدر بنده‌ی تلاش برای موفقیت‌هایی شده‌اند که از صفر تا صد پیوندخورده به شکست ۱۰ها انسان دیگر هستند. مرگ‌های زیادی در سریال Squid Game رخ می‌دهند و خون‌های فراوانی جاری می‌شوند. ولی برخی از ترسناک‌ترین لحظات بیرون از محیط جزیره شکل می‌گیرند.

بازیکن‌ها از پلیدی و وحشتناکی مسابقات برگزارشده می‌گریزند؛ تا به زندگی‌های ترسناک‌تر خود برگردند! دختری که هیچ راهی برای پیدا کردن مادر و بیرون آوردن برادر خود از یتیم‌خانه ندارد. مردی که دفتر خود را به‌زودی برای همیشه از دست می‌دهد و اگر پول لازم را طی یک ماه جور نکند، اعضای بدن او به فروش می‌رسند. فردی که به نظر همه موفق است و در چنان کثافتی غرق شده که جرئت نگاه انداختن مستقیم در چشم مادر پیر خود ندارد. یک مهاجر که همسر و فرزند کوچک او ناامیدانه به زندگی ادامه می‌دهند. کدام زندگی؟! از بازی‌ها بیرون بروند که به چه برسند؟ حداقل قوانین و چالش‌های بازی‌ها مشخص هستند. در جهان واقعی هر روز افراد مختلف روش تازه‌ای برای آسیب زدن به انسان‌ها پیدا می‌کنند.

موارد مختلف همچون طرح‌های داستانی ساده‌ی عامه‌پسند پلیسی تا معرفی مفصل انواع‌واقسام شخصیت‌های خاکستری کاری کرده‌اند که سریال Squid Game شانس برقراری ارتباط با افراد متفاوت را داشته باشند. راستی بازی‌ها هم منصفانه نیستند. پزشکی که با همکاری برخی از اجراکنندگان مشغول کسب اطلاعات راجع به بازی‌ها است، منصفانه بودن آن‌ها را از بین می‌آورد. مرد قدرتمندی که توانایی کشتن سایر را دارد، خود به خود از شانس بیشتری برای پیروزی برخوردار است. حتی این‌جا هم یک رقابت کاملا عادلانه بدون نتایج قابل پیش‌بینی شکل نمی‌گیرد.

از همه بدتر آن که فرانت‌من، برگزارکننده‌ی اصلی هم فقط مشغول ادا درآوردن راجع به اجرای منصفانه‌ی بازی‌ها است. کنترل‌کنندگان رقابت‌ها در هیچ‌جای دنیا به برگزاری منصفانه‌ی مسابقات اهمیتی نمی‌دهند. صرفا ژست آن را می‌گیرند. آن‌ها با به جان هم انداختن آدم‌ها خوش می‌گذرانند. فقط به این فکر کنید که برندگان اصلی بسیاری از آزمون‌هایی که در نقاط مختلف دنیا برگزار می‌شوند، چه اشخاصی هستند. ۱۰۰ها هزار نفری که پذیرفته نمی‌شوند، معدود افرادی که رتبه‌های برتر را به‌دست می‌آورند یا آن‌هایی که از تک‌تک برندگان و بازنده‌ها پولی به‌عنوان هزینه‌ی برگزاری دریافت کرده‌اند؟

البته برگزارکنندگان رقابت‌های Squid Game احتیاجی به پول ندارند و نیازهای غیرطبیعی دیگری را پاسخ می‌دهند. وقتی دل‌شان بخواهد، اشکالی ندارد که مرد قاتل پرزور یک بازیکن را با قدرت خود حذف کند. وقتی دل‌شان بخواهد، مرد آشنا با شیشه‌ها باید توانایی تشخیص شیشه‌ی درست را از دست بدهد. وقتی دل‌شان بخواهد، پس از پایان یافتن رقابت به شکلی کاملا غیرمنصفانه، شیشه‌های شکسته بدن بازیکن‌ها را زخم می‌کنند.

ما انسان‌ها مدام به سمت رقابت‌هایی هل داده شده‌ایم که در ظاهر شانس پیروزی را تقدیم افراد مختلف می‌کنند. برگزارکنندگان هم جلوه‌ی کلی را نگه می‌دارند و اگر از قضا شخصی واقعا برنده شود، جایزه‌ای کف دست او می‌گذارند. اما چه موقع تجربه‌ی «چراغ سبز، چراغ قرمز» و چه هنگام تلاش برای عبور از پل شکننده یک واقعیت تلخ به‌عنوان سیلی بر صورت مخاطب کوبیده می‌شود؛ ما گرفتار جنگیدن برای برنده نام گرفتن در رقابت‌هایی هستیم که روی کاغذ ممکن است همه‌ی شرکت‌کنندگان آن‌ها بازنده شوند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 6 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.