نقد سریال ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت (فصل اول) | قسمت های پنجم و ششم

نقد سریال ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت (فصل اول) | قسمت های پنجم و ششم

پس از آن که اپیزود Partings کار جدیدی برای سریال انجام نداد و عده‌ای را با تکرار و توضیح خسته کرد، اپیزود Udûn از راه رسید تا ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت نشان دهد که چه پتانسیل بالا و قابل توجهی دارد.

پنجمین اپیزود سریال The Lord of the Rings: The Rings of Power با نام رسمی Partings در نگاه بعضی از تماشاگرها ضعیف‌ترین قسمت فصل اول بود. در آن سو ششمین اپیزود با نام رسمی Udûn و به کارگردانی شارلوت برندستروم توانست لقب بهترین قسمت ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت را از بسیاری از تماشاگرها دریافت کند.

به عقیده‌ی بسیاری از منتقدها، داستان‌گویی بلند و پیوسته‌ی این نوع از سریال‌های تلویزیونی باعث می‌شود که مواجه شدن آن‌ها با چنین افت‌وخیز کیفی بزرگی در اکثر شرایط تقریبا غیرممکن باشد. به‌طور معمول قرار نیست سریال تلویزیونی پرخرج و پرمخاطب از یک اپیزود بی‌نقص به یک اپیزود افتضاح یا از یک اپیزود پراشکال به یک اپیزود عالی برسد. زیرا اگر پیشرفت یا پسرفت پررنگی در کار باشد، بیننده طی روند چند اپیزودی با آن روبه‌رو می‌شود. همین کاری می‌کند که تلاش برای درک احساسات متناقض مخاطب نسبت به دو قسمت پشت هم از یک سریال مشخص، گاهی ما را به شناخت بسیار بهتری از محصول برساند.

اسپانسر پوشش محتوای سریال ارباب حلقه ها فروشگاه کارزین تل، بزرگ‌ترین فروشنده اسپیکر‌های سونی و جی بی ال با گارانتی است.

ماجرا درباره‌ی این است که چرا بسیاری از بینندگان احساس می‌کنند که فلان قسمت از مشکلات زیادی رنج می‌برد و اپیزود بعد از آن توانست بسیار خوب باشد. پیش از آن که بخواهیم مشغول موشکافی محتوای داستانی خود قسمت پنجم شویم یا حتی به دلایل جذابیت زیاد و قابل‌توجه قسمت ششم بپردازیم، باید بفهمیم که چرا اپیزود پنجم خیلی‌ها را به مدل‌های مختلف خسته کرد.

در بسیاری از مواقع، یک اپیزود عالی در تلویزیون، نتیجه‌ی برداشت درست موارد کاشته‌شده در چندین و چند قسمت قبل است. در آن سو بزرگ‌ترین مشکل قسمت پنجم که منجر به کسل‌کنندگی کلی آن برای تعدادی از بینندگان شد، دقیقا نوع ارتباطی است که با قسمت چهارم دارد؛ درحالی‌که خود قسمت چهارم از نقاط قوت مشخصی برخوردار بود.

(از این‌جا به بعد مقاله بخش‌هایی از سریال The Lord of the Rings: The Rings of Power را اسپویل می‌کند)

همه‌چیز تا حدی مربوط‌به پایان‌بندی پنجمین قسمت سریال The Rings of Power است؛ همان پایان‌بندی که واقعا احساس درجا زدن قصه در اپیزود پنجم را به تماشاگر می‌دهد. چرا؟ چون عملا پایان‌بندی قسمت چهارم را تکرار می‌کند.

قسمت چهارم سریال حلقه‌های قدرت در جایی به پایان رسید که گالادریل موفق به راضی کردن میریل شد و شخصیت‌ها آماده‌ی ترک نومه‌نور هستند. از موسیقی به کار رفته برای پایان‌بندی اپیزود چهارم تا نوع اعلام تصمیم ملکه نایب‌السلطنه برای همراهی با گالادریل به شکلی بود که بسیاری از مخاطب‌ها احساس کردند در قسمت پنجم قرار است شاهد رسیدن سربازهای نومه‌نور به سرزمین میانه باشند یا حداقل کشتی‌ها را در این مسیر ببینند؛ نه اینکه تازه در انتهای قسمت پنجم نوبت به شروع حرکت کشتی‌ها از نومه‌نور به سمت سرزمین میانه برسد.

انگار سازندگان در قسمت پنجم عملا پا را روی ترمز گذاشتند تا برخی از سوالات به وجود آمده را پاسخ دهند و بعد دوباره سراغ ادامه‌ی کار بروند. در نتیجه فارغ از اینکه جواب‌ها چه‌قدر سطحی یا عمیق باشند، «توقف» داستان‌گویی توسط مخاطب احساس می‌شود. ما در ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت با اثری روبه‌رو هستیم که تا همین‌جا در مجموع داستان‌گویی آرام‌سوزی داشته است؛ تا حدی که خیلی‌ها انتظار داشتند حداقل نیمه‌ی دوم فصل اول با سرعت زیاد مشغول جلو بردن قصه شود. باتوجه‌به تمامی این موارد، خسته‌کنندگی قسمت پنجم برای بسیاری از تماشاگرها را به‌سادگی می‌توان درک کرد؛ جدا از نقاط ضعفی که کاملا مربوط‌به خود این قسمت هستند.

اپیزود Partings با نوری برندیفوت دوست‌داشتنی و غریبه آغاز می‌شود؛ در دل نمایش چالش‌های زندگی هارفوت‌ها و تلاش غریبه برای یادگیری زبان. با اینکه شیرینی بخش مورد بحث را نمی‌توان انکار کرد و نگاه غریبه به لذت بردن هارفوت‌ها از زندگی در دل شرایط سخت هم توجه مخاطب را جلب می‌کند، این دقایق کار تازه‌ای برای سریال انجام نمی‌دهند.

ما در دل قسمت‌های قبلی نیز سبک زندگی هارفوت‌ها و تلاش غریبه برای شناخت خود را دیده‌ایم. پس خط داستانی مورد بحث در بهترین حالت طی قسمت پنجم مشغول تکرار قابل قبول مکررات می‌شود. حتی کمک کردن غریبه به هارفوت‌ها و تاثیرگذاری آن روی تغییر نگاه برخی از شخصیت‌ها به او نیز تازه به نظر نمی‌رسد؛ همچنین این نکته که وی مثل زمانی‌که ناخواسته کرم‌های شب‌تاب را کشت، کمی به نوری آسیب می‌زند.

البته که در این بین می‌توان به برخی از جزئیات جالب فکر کرد؛ از جمله تضاد سرمای بیرون‌آمده از دست غریبه با خون‌گرمی هارفوت‌ها. شاید بتوان از پیچیده‌تر شدن ناگهانی رابطه‌ی نوری با غریبه به‌خاطر آن حمله‌ی ناخواسته نیز به نیکی یاد کرد. اما آیا در قسمت آغازکننده‌ی نیمه‌ی دوم فصل، این شروع به اندازه‌ای که می‌خواستیم توانایی جلو بردن داستان را دارد؟ نه. حتی بازدید شخصیت مرموز با لباس سفید و دو همراه او از محل سقوط غریبه که با صداگذاری تأثیرگذار همراه شده است، فعلا نمی‌تواند وسعت یا عمق خط داستانی نوری و غریبه را افزایش دهد. باید دید آیا نویسندگان در ادامه از پس پرورش دادن درست آن بخش از قصه برمی‌آیند یا نه.

وقتی یک اپیزود در نگاه کلی مشغول تکرارها و توضیحات باشد، گاهی به‌جای اینکه شناخت مخاطب از روایت افزایش پیدا کند، برخی از جذابیت‌ها کم‌رنگ می‌شوند و تکراری به نظر می‌رسند. اپیزود پنجم حتی در حق شخصیت آدار هم مقداری اجحاف می‌کند. چون این کاراکتر که در اپیزود چهارم با معرفی عالی توجه بیننده را جلب کرد و در اپیزود ششم از قبل هم بالاتر می‌رود، در اپیزود پنجم برای چند دقیقه بیش از حد شبیه به تعداد زیادی از آنتاگونیست‌های دیگر است.

زجر دادن یکی از زیردست‌ها با نور آفتاب یا اینکه آدار آن انسان را با کشتن یک انسان دیگر آزمایش می‌کند، هیچ قدرتی برای افزایش پیچیدگی کاراکتر ندارند. چنین رفتارهایی را بارها و بارها از سوی شخصیت‌های منفی سریال‌های معروف دیگر دیده‌ایم.

جذاب‌ترین نکته درباره‌ی آدار این است که می‌تواند به سبک خود فرمانده‌ای احساسی برای موجوداتی باشد که بسیاری از مخاطب‌ها و کاراکترها به آن‌ها به چشم هیولاهای بی‌شاخ‌ودم نگاه می‌کنند. اما نویسندگی سطحی قسمت پنجم سبب می‌شود که به‌جای دیالوگ جالب «به‌زودی [خورشید] از بین می‌ره؛ همین‌طور بخشی از من که گرمای آن را احساس می‌کرد»، غالبا خشونت آدار در تمرکز توجه قرار بگیرد؛ خشونتی که از هر کاراکتر منفی دیگر هم انتظار می‌رود.

ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت نباید فراموش کند که ما در رابطه با آدار، مواردی همچون لبخند کوتاه و مرموز جوزف ماول موقع حرکت ارک‌ها به سمت برج مراقبت را می‌خواهیم؛ جزئیاتی همچون نگاه معنی‌دار کاراکتر در زمانی‌که صدای «نامپات» بلند می‌شود. آدار شخصیتی است که سازندگان به هیچ عنوان نباید اجازه دهند که «یکی از شخصیت‌های منفی همیشگی داستان‌های فانتزی» از آب دربیاید. وقتی از اپیزود پنجم عبور کنیم و بیشتر به مرور قسمت ششم بپردازیم، بهتر می‌بینیم که چه‌طور نویسندگی درست می‌تواند این کاراکتر را ویژه و تبدیل به یکی از ستون‌های کشش سریال The Lord of the Rings برای تماشاگر کند.

قسمت پنجم خالی از جزئیات مناسب و برخی از نکات مثبت کلی این اثر تلویزیونی نیست. برای نمونه جذاب به نظر می‌رسد که سریال The Lord of The Rings: The Rings of Power مایل به منفی یا مثبت جلوه دادن مطلق موجودات نیست. در اپیزود ۵ می‌بینیم که حتی بین هارفوت‌ها، شخصیت‌های بدخواه و احتمال خیانت افراد به یکدیگر وجود دارد. زیرا یکی از هارفوت‌ها عملا به رئیس کاروان پیشنهاد نابود کردن خانواده‌ی برندیفوت برای جلوگیری از کند شدن حرکت را می‌دهد. راستی وقتی یک سرباز از پس آسیب زدن به لباس گالادریل در تمرینات شمشیرزنی برمی‌آید، بیننده کمی احساس می‌کند که تیم سازنده نمی‌خواهد به سرعت مشغول اسطوره‌سازی از چند کاراکتر معروف شود.

البته که در بررسی منصفانه باید به همه‌ی نکات توجه کرد. اما واقعیت این است که ما در بسیاری از مواقع فقط به پررنگ‌ترین عناصر تشکیل‌دهنده‌ی بخش‌های مختلف یک قسمت فکر می‌کنیم. به همین خاطر در همان بخش شمشیرزنی، بیشتر متوجه اغراق بی‌دلیل وین چه ییپ در تصویرسازی می‌شویم؛ درحالی‌که آن سکانس تمرین شمشیرزنی نه‌تنها نیازی به هیجان تقلبی ندارد و واقعا نباید حماسی به نظر برسد، بلکه اصلا قرار داشتن آن در این اپیزود عجیب است. دوباره به همان دلیل که نوع قصه‌گویی قسمت چهارم باعث شد که ما مشتاق دیدن نتیجه‌ی حضور سربازهای نومه‌نور در سرزمین میانه باشیم؛ نه اینکه تازه بخواهیم شمشیربازی آن‌ها را ببینیم.

شخصیت گالادریل هم کوچک‌ترین احتیاجی به آن سکانس برای قدرت‌نمایی ندارد. قدرت او در دل نبردهای واقعی از جمله یک بخش عالی از قسمت ششم به چشم می‌آید؛ جایی که مهارت فرمانده‌ی سابق ارتش شمالی گیل-گالاد در اسب‌سواری، مبارزه و تعقیب واقعا روی روایت داستان تاثیر می‌گذارد.

ایراد را می‌توان در خط‌های داستانی دیگر قسمت پنجم فصل اول سریال ارباب حلقه‌ها نیز مشاهده کرد. مثلا در خط داستانی برانوین بیشتر از آن که به عمق دودستگی انسان‌های حاضر در برج مراقبت پرداخته شود، تغییرات بسیار سریع دیدگاه او به چشم می‌آید. این‌طور به نظر می‌رسد که برانوین در یک چشم به هم زدن از امیدواری به سمت ناامیدی می‌رود و سپس با جلب شدن توجه آروندیر به امکان تخریب برج، دوباره طی چند ثانیه روحیه‌ی خود را به‌دست می‌آورد.

سریال در عین نشان دادن بحث جدی آروندیر و برانوین مقابل مردم باقی‌مانده در برج مراقبت، در قسمت پنجم هیچ زمانی را به نمایش پایین و سپس بالا رفتن روحیه‌ی آن مردم اختصاص نمی‌دهد. در نتیجه سخت است که مخاطب بتواند طی همین اپیزود، پرورش اندک رابطه‌ی آروندیر با پسر برانوین را به‌عنوان یک نکته‌ی مثبت یا ادامه‌ی نجات داده شدن تئو از دست ارک‌ها توسط این الف ببیند.

آیا همین نجات تئو از دست ارک‌ها توسط آروندیر و بهبود ارتباط این دو نیست که باعث شد پسر برانوین همراه‌با آن مرد از برج مراقبت خارج نشود؟ چرا. همچنین می‌دانیم خارج نشدن او از این محیط باتوجه‌به قدرت شمشیر سیاه، تاثیر زیادی روی روند قصه‌گویی دارد. ولی ماجرا از این قرار است که وقتی مشکلات و کمبودهایی واضح را مقابل چشم‌های بیننده می‌گذارید، نمی‌توانید از اکثر مخاطب‌ها انتظار توجه همزمان به هر نکته‌ی مثبت موجود را داشته باشید.

در خط داستانی ایسیلدور، این شخصیت طی اپیزود پنجم مدام چه در گفت‌وگو با پدر و چه ازطریق التماس از دوست خود می‌خواهد وارد کشتی شود. سریال از یک نظر موفق به جالب‌تر کردن خط داستانی او شد؛ با اشاره به نقشی که ایارین به‌عنوان خواهر ایسیل در موفقیت او دارد. اما آیا ساده‌لوحی داستانی قسمت پنجم اصلا اجازه می‌دهد که مخاطب به آن نکته فکر کند؟

واقعیت این است که ایارین به‌صورت غیرمستقیم با فرستادن پسر فارازون به سوی تلاش برای جلوگیری از سفر ساکنین نومه‌نور به سرزمین میانه، باعث باز شدن راه برای ایسیل می‌شود. زیرا ما بالاخره طی قسمت پنجم نگاهی کوتاه به تفکرات، برنامه‌ریزی بلند و قدرتمند بودن فارازون در دل سایه‌ها داریم و پسر فارازون از پس راضی کردن پدر خود برنمی‌آید. این شخصیت فرعی سراغ یک نقشه‌ی احمقانه برای آتش زدن کشتی‌ها می‌رود. همین نقشه‌ی احمقانه، او را در موقعیتی قرار می‌دهد که در آخر منجر به نجات داده شدن وی توسط ایسیلدور می‌شود. ایسیل هم از این موفقیت برای پیوستن به مسافرها بهره می‌برد.

حتی نگاه پراحساس ایارین به ایسیل در زمانی‌که این پسر جوان به سمت کشتی می‌رود، به نقش غیرمستقیم خواهر اشاره می‌کند. اصلا «جدایی» به‌عنوان اسم قسمت ۵، برای خیلی‌ها در همین سکانس خداحافظی بی‌کلام به چشم می‌آید. اما با همه‌ی این‌ها، سایه‌ی سنگین سوالات منطقی به وجود آمده درباره‌ی داستان در قسمت پنجم اجازه نمی‌دهد که آن‌چنان بخواهیم به چنین مواردی توجه کنیم.

برخی از بینندگان می‌پرسند که چه‌طور هیچ‌کس به‌صورت جدی به ایسیل و کِمِن (پسر فارازون) راجع به چرایی بیرون آمدن‌شان از دل کشتی‌های آتش‌گرفته گیر نداد؟ دست نویسنده انقدر در اپیزودهایی از جنس قسمت پنجم فصل اول سریال ارباب حلقه‌ها پیدا است که تماشاگر به‌سادگی می‌فهمد صرفا قرار بود داستان و فلان شخصیت از نقطه الف به نقطه ب برسد؛ بدون اینکه توجه زیادی به ترسیم درست مسیر شده باشد.

هشدار پدر ملکه میریل راجع به سفر به سرزمین میانه، توضیح داده شدن چگونگی دستیابی هلبرند به نشان مورد نیاز برای کار در آهنگری و حتی کاریزما شخصیت الندیل در زمانی‌که دستور حرکت به سمت سرزمین میانه را صادر می‌کند، همگی از جمله مواردی هستند که به خودی خود قابل احترام و در نگاه کلی، کم‌اهمیت به نظر می‌رسند. چون گره خوردن جزئيات داستانی مختلف به یکدیگر در سریال‌های تلویزیونی سبب می‌شود که لذت بردن از یکی از داشته‌های هر اپیزود، از چند نظر واقعا به احساس مخاطب نسبت به همه‌ی جزئیات گره بخورد.

آیا اینکه گالادریل بالاخره شکنندگی خود را هم به هلبرند نشان می‌دهد تا او را راضی به همراهی کند، اتفاق داستانی مهمی است؟ بله. ولی مخاطب بیشتر از فکر کردن به آن احتمالا مشغول فکر کردن به شتاب‌زدگی تغییر تصمیم هلبرند در این رابطه می‌شود؛ مخصوصا وقتی در یکی از بی‌خاصیت‌ترین سکانس‌های سریال، او چند ثانیه نشان پادشاهی را روی میز می‌گذارد و بعد برمی‌گردد و آن را برمی‌دارد. به چه هدفی؟ برای اینکه ناگهان موسیقی اوج بگیرد و هلبرند را در لباس خاص خود ببینیم. گویا سریال دوست دارد که این تصمیم حتی بیشتر از حالت عادی، شتاب‌زده و ناگهانی به نظر بیاید.

وقتی چنین داستان‌گویی‌های تصویری فراموش‌شدنی و نامناسبی را بررسی می‌کنیم، انصافا انتقاد از وین چه ییپ به‌عنوان کارگردان قسمت‌های سوم تا پنجم، کار سختی نیست. او در بسیاری از سکانس‌ها عملکرد قابل پذیرشی را از خود نشان می‌دهد، اما تا این‌جا در مقایسه با جی. ای. بایونا (کارگردان دو قسمت آغازین) و شارلوت برندستروم (کارگردان قسمت ششم) حرفی برای گفتن ندارد.

شاید تنها بخش از قسمت پنجم فصل اول سریال ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت که داستان‌گویی باظرافت در آن به چشم می‌آید، متمرکز روی گیل-گالاد، الروند و دورین چهارم باشد. زیرا در این بخش هم برخی از موارد کاشته‌شده در قسمت‌های قبلی مورد برداشت قرار می‌گیرند، هم یکی از نقاط قوت کلی سریال به چشم می‌آید و هم نوع ارتباط شخصیت‌ها با یکدیگر را می‌توان به خوبی درک کرد.

اول از همه این حقیقت که قول الروند به دورین به‌خاطر نیاز جدی گیل-گالاد و الف‌ها به میتریل به چالش کشیده می‌شود، به خوبی نشان می‌دهد که چرا نویسندگان طی قسمت‌های قبلی روی شرح و بسط دادن دوستی الروند و دورین و همچنین معرفی میتریل وقت گذاشتند. تازه به‌لطف اپیزود Partings، ما در دل گفت‌وگوهای آرامی که بعضا جدی و بعضا آغشته به مقداری شوخ‌طبعی هستند، هر سه شخصیت نام‌برده را بهتر می‌شناسیم. هدف و دغدغه‌ی گیل-گالاد، خوش‌قلبی دورین و ارزش‌های پراهمیت برای الروند، در دل همین صحبت‌ها پررنگ می‌شوند.

دروغ‌گویی دورین راجع به میز غذاخوری، روی به چشم آمدن تفاوت «رفتارهای سیاستمدارانه» با «دوستی» تاثیر دارد. این بار سریال نشان می‌دهد که رفاقت نامعمول یک الف و یک دورف در چنین جهانی نه‌تنها بی‌معنی نیست، بلکه می‌تواند تنها راه نجات بسیاری از موجودات باشد.

استفاده‌ی نویسنده از اسطوره‌شناسی جهان فانتزی برای پرداختن به شرایط فعلی شخصیت‌ها هم در نوع خود جالب به نظر می‌رسد. ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت تا به امروز بارها تاریخ آردا را از زبان شخصیت‌هایی بیان کرده است که با اشاره به گذشته، در حقیقت به‌دنبال درک بهتر شرایط فعلی خود هستند. نه گیل-گالاد بی‌دلیل سراغ مرور تاریخ برای الروند می‌رود و نه آروندیر به شکل مصنوعی با برانوین درباره‌ی دوران جنگ مورگوت صحبت می‌کند. آن‌ها مثل بسیاری از انسان‌های حاضر در دنیای واقعی، از کند و کاو و مرور تاریخ برای افزایش جدیت تحلیل‌ها و تاثیرگذاری روی دیگران بهره می‌برند. به همین دلیل مخاطب احساس نمی‌کند که سریال دائما به‌دنبال فرصت برای اسم آوردن از دوران اول است.

به دور از اشتباهات کلیدی قسمت پنجم و همین‌طور برخی از نکات منفی که به‌صورت کلی در تعدادی از اپیزودهای قبلی پررنگ بودند، به Udûn می‌رسیم؛ ششمین قسمت فصل ۱ ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت که منظم‌ترین و متمرکزترین اپیزود سریال تا این‌جا به شمار می‌آید. Udûn عملا نخستین قسمت این سریال است که از ابتدا تا انتها با محوریت یک خط داستانی اصلی به قصه‌گویی می‌پردازد.

دقیقا همان‌طور که تمام نکات منفی قسمت Partings به‌نوعی زیر سایه‌ی یک مشکل اصلی قرار می‌گرفتند، نکات مثبت و جذابیت‌های قسمت Udûn در اصل به‌خاطر یک نقطه‌ی قوت اساسی از پس جلب توجه فراوان مخاطب برمی‌آیند. کدام نقطه‌ی قوت؟ اینکه قسمت ششم سریال حلقه‌های قدرت دقیقا همان نوعی از داستان‌گویی را به بیننده تحویل می‌دهد که از ششمین قسمت فصل اول و هشت قسمتی چنین سریالی انتظار داریم.

این اپیزود مشغول دور هم جمع کردن بسیاری از قطعات پازل داستان است؛ قطعاتی که طی قسمت‌های قبلی با آن‌ها آشنا شدیم. داستان با قسمت ششم چند قدم جدی به سوی جلو برمی‌دارد و بعضی از شخصیت‌پردازی‌ها در این‌جا به اولین نقطه‌ی عطف مهم خود می‌رسند. در آخر همه‌چیز نه‌تنها سرگرم‌کننده است، بلکه این احساس را به مخاطب می‌دهد که قصه‌گویی سریال به شکلی ملموس جلو رفت. دیگر خبری از درجا زدن نیست. پایان‌بندی عالی اپیزود سبب می‌شود که یک جلوه‌ی درست‌وحسابی از حرکت فصل اول به سمت پایان‌بندی را ببینیم و برای ادامه‌ی داستان انتظار بکشیم.

آدار دست آهنی خود را در خاک فرو می‌برد و به کاشتن دانه‌ها می‌پردازد؛ دستی که وقتی آن را در یکی از پوسترهای رسمی دیده بودیم، انتظار مواجهه با کاشته شدن چند دانه توسط آن را نداشتیم. اپیزود Udûn همین‌جا تکلیف خود را روشن می‌کند تا مشخص باشد که نحوه‌ی برخورد با آدار و رشد دادن این شخصیت را بلد است. تازه وقتی آروندیر به صحبت با برانوین راجع به مسلک الف‌ها می‌پردازد، بهتر می‌فهمیم که لحظه‌ی کاشته شدن دانه‌ها چه معنایی داشت.

برای بسیاری از مخاطبان و به‌خصوص آن‌هایی که آردا را فقط با فیلم‌های سینمایی اکران‌شده شناخته‌اند، مرگ یک ارک کوچک‌ترین معنایی برای هیچ شخصیت دیگری ندارد. اما وقتی آدار با ارک‌ها حرف می‌زند، از این حقیقت که برخی از آن‌ها امشب خواهند مرد، به دردناکی یاد می‌کند. قسمت Udûn با تکیه به همین تصویرسازی خاکستری از آدار و حتی ارک‌های همراه‌شده با او صرفا به‌دنبال تاکید روی نگاه جالب شورانرها به این موجودات نیست، بلکه به خوبی می‌خواهد از آدار برای نمایش متفاوت و کلیدی گالادریل نیز بهره ببرد.

اپیزود Udûn از همان سکانس سقوط برج و آسیب دیدن ارک‌ها نشان می‌دهد که هوشمند است. چون به زمینه‌چینی‌های انجام‌شده در اپیزودهای پیشین اهمیت می‌دهد و عجله‌ای برای رو کردن تمامی کارت‌های خود ندارد. اول شاهد حمله‌ی حساب‌شده با ریزش برج هستیم تا تلاش‌های دو طرف برای رودست زدن به یکدیگر آغاز شود. هم در اپیزود پنجم متوجه برنامه‌ریزی آروندیر برای این حمله شدیم و هم در خود این اپیزود با نمایش درست پروسه درک می‌کنیم که چه‌طور افتادن برج به خیلی از ارک‌ها آسیب می‌زند. سپس پروسه‌ی آماده شدن مردم روستا برای مقابله را می‌بینیم تا قدم به قدم به سمت نبرد بزرگ‌تر برویم.

وقت گذاشتن روی نمایش درست هرکدام از این مراحل داستانی نه‌تنها سرعت داستان‌گویی اپیزود ششم را کاهش نمی‌دهد، بلکه جذابیت لحظات کلیدی را دوچندان می‌کند. چون تیم نویسندگی در این قسمت چند پیچش داستانی خوب را گرد هم آورده است؛ توئیست‌هایی که به ترتیب بهتر و بزرگ‌تر می‌شوند.

توضیح درست هر بخش از داستان قبل از رسیدن به آن باعث می‌شود که ذهن مخاطب آماده‌ی مواجهه با اتفاقاتی مهم باشد. در نتیجه وقتی آن اتفاقات به‌لطف پیچش‌های داستانی متفاوت با انتظار بیننده رخ می‌دهند، قصه درگیرکننده‌تر از قبل جلو می‌رود. این روند خوش‌بختانه تا انتها ادامه دارد و سازندگان قسمت ششم را در ارائه‌ی یک پایان‌بندی دیدنی به موفقیت می‌رساند.

جزئیات قرار نیست همیشه فقط در بخش‌های پرسروصدا توجه مخاطب را جلب کنند. زمانی‌که به کشتی اهالی نومه‌نور می‌رویم و شاهد اشاره به بینایی فوق‌العاده‌ی الف‌ها هستیم، نکات زیادی درباره‌ی ایسیلدور به‌سادگی تقدیم مخاطب می‌شوند.

اتفاق ظاهرا ساده‌ای مثل سیب دادن ایسیل به اسب خود، دقایق آغازین اپیزود را به دقایق پایانی گره می‌زند؛ جایی که صحبت راجع به ارتباط بین اسب و اسب‌سوار، الندیل و ایسیلدور را به یکدیگر نزدیک می‌کند؛ درحالی‌که خود نگرانی اسب در آن لحظات پایانی علاوه‌بر حال روحی آشفته‌ی ایسیل به بلای بزرگی اشاره دارد که به‌زودی بر سر مردم روستا و همه‌ی افراد حاضر در آن‌جا نازل می‌شود.

اشاره‌ی مناسب به مرگ مادر ایسیل در دریا را هم به این ترکیب اضافه کنید. درحالی‌که شخصیت‌ها سوار کشتی هستند، فاش شدن این حقیقت کاری می‌کند که درگیری ذهنی ایسیلدور با دریانوری، اقیانوس و خود نومه‌نور، سر و شکل دیگری به خود بگیرد. خود پاسخ دادن کوتاه الندیل به سؤال گالادریل درباره مادر ایسیل پس از کمی صحبت نالازم نشان می‌دهد که او هنوز بابت آن اتفاق زجر می‌کشد و احتمالا به همین خاطر گاهی سخت‌گیرانه با فرزندهای خود برخورد می‌کند.

تاکید روی برخی از رفتارهای هر شخصیت در یک قسمت می‌تواند به نمایش بهتر آن کاراکتر طی بخشی دیگر از همین اپیزود کمک کند. برای نمونه در اپیزود ششم به‌لطف سکانس‌های کشتی می‌توانیم باز هم گالادریل دانا و قابل اعتماد را ببینیم. در نتیجه سکانسی که او در آن کنترل خود را از دست می‌دهد، بهتر توانایی نشان دادن شدت خشم و خطرناکی او را دارد. زیرا عصبانیت گالادریل در آن سکانس، باتوجه‌به تضادی که با آرامش قبلی او دارد، بیشتر به چشم می‌آید.

مورفید کلارک همچنان از پس به تصویر کشیدن عالی تمام جلوه‌های شخصیت برمی‌آید. بااین‌حال تیم نویسندگی باید بیشتر روی متصل کردن آن‌ها به یکدیگر کار کند. بیننده می‌تواند همه‌ی رفتارهای متفاوت گالادریل در موقعیت‌های گوناگون را درک کند، اما گاهی پیوند کامل بین آن‌ها برقرار نشده است؛ طوری که هم سکانس متمرکز روی گالادریل آرام و هم سکانس متمرکز روی گالادریل عصبانی از پس انجام کار خود برمی‌آیند، ولی حرکت بین آن‌ها به‌صورت کامل توضیح داده نشده است و تغییر رفتار مقداری شتاب‌زده به نظر می‌رسد.

تیم سازنده‌ی قسمت ششم از «نشان دادن» به‌جای گفتن، بهره‌های زیادی می‌برد. یک نمونه‌ی ساده‌ی این ماجرا را می‌توان در افشای جای شمشیر توسط تئو دید. او به طرز واضحی قبلا توسط این شمشیر وسوسه شده است و دوستی فعلی وی با آروندیر قرار نیست به‌صورت کامل جلوی آن وسوسه را بگیرد. در عین حال سخنان ارزشمند مادر که به شکل تأثیرگذار توسط نازنین بنیادی در این نقش بیان می‌شوند، قرار نیست به‌صورت صد در صدی جلوی ترس یک کودک از چنین شرایطی را بگیرند یا وسوسه را در وجود او از بین ببرند.

سریال با تکیه به همین فرض‌های داستانی و بدون اینکه خود پروسه‌ی مخفی شدن شمشیر توسط تئو یا پی بردن وی به محل قرارگیری را نشان دهد، طی چند ثانیه و با چند قاب‌بندی درست کاری می‌کند که به رخ دادن این اتفاق پی ببریم؛ به شکلی که وقتی پس از خشونت به خرج دادن شدید آدار شاهد لو رفتن جای شمشیر توسط تئو هستیم، اصلا تعجب نمی‌کنیم.

چرا سکانس گفت‌وگوی احساسی گالادریل و هلبرند توانایی جلب توجه برخی از تماشاگرها را دارد؟ چون قبل از اینکه دو شخصیت بگویند که تاثیر مثبت بسیار زیادی روی یکدیگر دارند، طی همین قسمت می‌بینیم که چه‌طور هرکدام از آن‌ها به‌صورت مستقیم جلوی انجام کار برگشت‌ناپذیر توسط دیگری را می‌گیرد.

سکانس‌هایی از جنس نمایش خشونت شدید هلبرند و گالادریل نسبت به آدار سبب می‌شوند که ارباب حلقه‌ها: حلقه‌های قدرت، بیشتر و بیشتر به سمت شخصیت‌پردازی‌های خاکستری برود. چون نوعی از پیوستگی پیچیده را بین شخصیت‌ها به وجود می‌آورند. سریال The Lord of The Rings: The Rings of Power همزمان کشش و عمق شخصیت آدار برای مخاطب، مرموز بودن هلبرند و درگیری‌های درونی گالادریل را پررنگ می‌کند. آدار انقدر در این اپیزود به شکل عالی نوشته شده است که پروتاگونیست/قهرمان بودن گالادریل را در دل یک سکانس گفت‌وگومحور عالی به چالش می‌کشد.

شارلوت برندستروم که در این اپیزود از پس وظیفه‌ی اصلی خود در نمایش اکشن‌های قابل لمس و جذاب برآمده است، در سکانس گفت‌وگوی آن‌ها با چند قاب‌بندی مدام تسلط هر شخصیت روی موقعیت را نشان می‌دهد. این کارگردان سوئدی-فرانسوی با جابه‌جایی‌های به‌جا بین قاب‌بندی‌هایی که اغراق‌آمیز و در عین حال هدفمند به نظر می‌رسند، چند مرتبه روی مثبت و منفی به نظر آمدن آدار و گالادریل در نگاه تماشاگر نیز تاثیر می‌گذارد. همه‌چیز وقتی اوج می‌گیرد که یکی از بهترین دیالوگ‌های سریال از سوی جوزف ماول در نقش آدار به گالادریل تحویل داده می‌شود: «شاید جست‌وجوی تو برای یافتن جانشین مورگوت باید در آینه‌ی خودت به پایان می‌رسید».

بخشی از جذابیت این سکانس‌ها مربوط‌به «متفاوت به نظر آمدن» شخصیت‌هایی است که اول نقش‌های اصلی خود را به خوبی در داستان ایفا کرده‌اند. آدار نه‌تنها در مواقع لازم به اندازه‌ی کافی خشونت به خرج می‌دهد، بلکه برنامه‌ریزی هوشمندانه‌ای برای به موفقیت رسیدن داشته است. چه زمانی‌که او گروه اصلی حمله‌کنندگان را به سمت مردم فرستاد و چه زمانی‌که مرد پیرو وی توانست شمشیر را در جای خود قرار دهد، آدار مشغول انجام کارهای اصلی به‌عنوان فرمانده‌ی ارک‌ها بود؛ نه اینکه او که فقط در این اپیزود یک شکست ساده داشته باشد و بعد هم کمی به ناراحتی از استفاده‌ی ابزاری سائورون از ارک‌ها اشاره کند. او به‌عنوان یک کاراکتر هم وظایف خود را انجام می‌دهد و هم از آن‌ها فراتر می‌رود.

موسیقی جادویی بر مک‌کرری که همچنان به روش‌های مختلف ما را به اعماق اسطوره‌شناسی جهان تالکین پرتاب می‌کند، شعله‌ورتر شدن آتش عشق آروندیر و برانوین، فضاسازی عالی در شب، هیجان‌انگیز و حساب‌شده بودن حملات دو طرف به یکدیگر، خوشحالی ایسیلدور از موفقیت در جنگ و کنار کشیدن ابدی دوست او از این نبردها را نیز در بین داشته‌های قسمت ششم می‌بینیم.

حتی وقتی لحظه‌ی معرفی هلبرند به‌عنوان پادشاه، بیش از حد خوش‌بینانه دربرابر جدیت بخش‌های دیگر است، فاجعه‌ی اصلی از راه می‌رسد تا بفهمیم که کل آن مهمانی ملکه هم ابزار سازندگان برای دستیابی به پیچش داستانی نهایی بود. اودون!

«جهنم» یک معنی مناسب برای Udûn به شمار می‌آید. ولی زمانی‌که Udûn را بهتر بشناسیم، بیشتر متوجه می‌شویم که فریاد زده شدن آن توسط ارک‌ها چه‌قدر روی مفهوم داستانی پایان‌بندی اپیزود ۶ تاثیر دارد. Udûn هم اسم بخشی از موردور و هم یکی از اسامی نخستین دژ مورگوت/ملکور محسوب می‌شود. در حقیقت این نام همزمان متصل به هر دو ارباب تاریکی است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
4 + 15 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.