سریال کمدی/ترسناک Ash vs. Evil Dead قرمزتر و غیرمنتظرهتر از قبل بازگشته است.
عجب آغاز کوبنده و برازندهای برای فصل دوم! این روزها وقتی حرف از تلویزیون میشود، همه سریع از یکدیگر میپرسیم: «قسمت جدید وستورلد رو دیدی؟» و بعد شروع به صحبت کردن دربارهی نمایش واقعگرایانه و پیچیدهی خودآگاهی هوشهای مصنوعی در این سریال میکنیم و از لحظات شوکهکننده و احساسی آن تعریف میکنیم، اما همزمان با «وستورلد» این روزها تلویزیون میزبان یک سریال خارقالعادهی دیگر هم هست که از نظر جدیت در تضاد مطلق با آن قرار میگیرد: «اش علیه مردگان شرور». هیچکس فکر نمیکرد ریبوت سهگانهی «مردگان شرور» (Evil Dead) سم ریمی فکر خوبی باشد و تصورش را هم نمیکرد که به نتیجهی قابلدفاعی منجر شود. آیا بازگشت دوبارهی بروس کمپل به عنوان شکارچی هیولای شوخطبع ما نوستالژیمان را خراب میکند یا موفق میشود جادوی سیاه این مجموعه را بازآفرینی کرده و در قالب سریال گسترش دهد؟ آیا این ریبوت میتواند از نظر کیفیت و افق تازهای که ارائه میکند به «فارگو»ها و «بهتره با ساول تماس بگیری»ها بپیوندد؟
اگرچه دلنگران بودیم، اما تمام این شک و تردیدها در همان اپیزود اول سریال از بین رفت. «اش علیه مردگان شرور» نشان داد که نه تنها بعد از تمام این سالها رها کردن این دنیای عجیب کار اشتباهی است، بلکه هنوز پتانسیلهای زیادی وجود دارد که دست نخورده باقی ماندهاند و نیاز به معدنکاری دارند. برخلاف بسیاری از بازسازیها و ریبوتهایی که این روزها میبینیم، فصل اول «اش علیه مردگان شرور» علاوهبر احترام به گذشتهاش، به آینده چشم دوخته بود. ریمی، کمپل و رابرت تاپرت (تهیهکننده) اسطورهشناسی دنیایشان را گسترش دادند و به درون کاراکترهای ساکت و تکبعدی فیلمها زندگی دمیدند. خیلی ساده میشد این دنباله را در حد کشتار هفتگی زامبیها با ارهبرقی نگه داشت، اما آنها دنیای تازهای را از صفر طراحی کردند و کاراکترهای قوی جدیدی را معرفی کردند که در چرت و پرتگویی و دیوانگی دست کمی از قهرمانِ دربوداغان محوری قصه نداشتند. نتیجه به فصل جذاب و خونینی ختم شد که به پیشنهاد اول من به کسانی که به دنبال اسلشرهای بیکله و خلاقانه میگردند تبدیل شد.
اما میدانید خبر خوب چیست؟ سازندگان در دو قسمت اولِ فصل دوم نشان میدهند که (۱) موفقیت فصل اول اتفاقی نبوده است، (۲) آنها برای ادامهی کار هیجانزدهتر و آمادهتر از قبل هستند و (۳) این سریال حالاحالاها برای متعجب کردن و به هم زدن حال طرفداران قدیمی انرژی دارد. یکی از چیزهایی که دربارهی این سریال دوست دارم این است که با تمام دیوانهبازیهای افسارگسیختهاش، احساسات کاراکترها را فراموش نمیکند. این نکتهای است که در سهگانهی اصلی غایب بود و حالا سازندگان فرصت پیدا کردهاند که خاطرات بد اشلی ویلیامز از آن دوران و تاثیری که بر او گذاشته را مرور کنند. در آغاز فصل دوم، اَش همراه با کلی و پابلو پس از قبول کردن پیشنهاد روبی برای رها کردن مبارزه با شیاطین و برگشتن به سر زندگیشان، در جکسونویلِ ایالت فلوریدا به سر میبرند و مشغول خوشگذرانی هستند. اما تعطیلات همیشگی گروه بهطرز قابلدرکی همیشگی نخواهند ماند. مسئله این است که روبی در هچل افتاده است و از همین رو مجبور میشود اش را به سمت محل تولدش، شهر الک گروو فرابخواند.
بازگشت اش به محلهی قدیمیاش به این معنی است که او باید بهطور فیزیکی و معنوی با شیاطین درونش روبهرو شود. اول از همه او بعد از ۳۰ سال با پدرِ بیادب و نچسبش، بروک ویلیامز روبهرو میشود که اصلا از بازگشت پسرش خوشحال نیست. علاوهبر خاطرات خواهرش شریل که اش با دیدن در اتاق او در اپیزود دوم صحنههای وحشتناکی از فیلم اول را به یاد میآورد، ساکنان شهر و کلانتر هم با دیدن اش در کافهی محله او را مسبب مرگ دوستانش میدانند. این لحظات این فرصت را به ما میدهد تا ببنیم اتفاقی که ۳۰ سال پیش در آن کلبه برای او افتاد، اینطور که از رفتار این روزهای اش به نظر میرسد یک اتفاق خوشآید نبوده است و شوخطبعی و بیخیالی قهرمانمان به دردی عمیقتر مربوط میشود. طرد شدن از سوی پدر، دوستان و هممحلهایهایش کاری کرده بوده تا او هرگز موفق نشود با اتفاقات شوم جوانیاش کنار بیاید و در نتیجه به زندگی به دور از چیزهایی که او را به یاد آن زمان میانداخته رو آورده است. این نشان میدهد که علاوهبر شیاطینِ مرگبارِ فیزیکی، در این فصل اَش باید با وحشتهای روحی و روانی درونش هم مبارزه کند.
یکی از اولین چالشهای ساختن سریالهایی مثل «اش علیه مردگان شرور» این است که هر هفته از نظر کیفیت جلوههای ویژه و سناریوی اکشنها باید روی دست هفتهی قبل بلند شوند. خب، اصلیترین دلیل موفقیت سریال در فصل اول این بود که طرفداران در هر اپیزود میتوانستند انتظار اتفاقات دیوانهوار تازهای را بکشند که در مقایسه با هفتههای گذشته شگفتانگیزتر بودند. سازندگان از همان سکانسهای ابتدایی فصل دوم ثابت میکنند که این موضوع را در دستور کارشان قرار دادهاند. تلاش نافرجام کلی برای نجات دادن صاحب کافه که فقط دو دست قطعشده و سه سطل خون از او باقی میماند، خیالمان را راحت میکند این فصل آنقدر روز به روز در نمایش صحنههای عنانگسیختهاش وحشیانهتر از قبل میشود که حتی وحشتدوستان سرسخت را هم فراری خواهد داد. این وسط نباید فراموش کرد که فقط اره کردن زامبیها و باز کردن فوارهی خون کلید موفقیت نیست، مهمترین دلیل جذابیت «اش علیه مردگان شرور» خلاقیت جنونآمیزی است که خرج طراحی این اکشنها میشود.
حالا که حرف از خلاقیت و جنون شد، میخواهم یک راست بروم سراغ اپیزود دوم که از قضا اگر بهترین اپیزود کل سریال نباشد، حتما یکی از دو-سهتای برتر است. همیشه داستانگویی مستمر به معنای یک سریال فوقالعاده نیست، بعضیوقتها خلق لحظات بهیادماندنی کاری میکنند که سریال با توجه به آنها برای همیشه در خاطرهها ثبت شود. اپیزود دوم فصل دوم «اش علیه مردگان شرور» حداقل شامل یکی از آنهاست. از نظر داستانی این اپیزود که «سردخانه» نام دارد، یک اپیزود متوسط و فراموششدنی است. تنها کارکرد «سردخانه» از لحاظ داستانی، زمینهچینی اتفاقات آینده و روشن کردن هدف قهرمانانمان است. ما متوجه میشویم که بچههای روبی قصد دارند با استفاده از نکرونامیکان پدرشان را از دنیای مردگان بیدار کنند. اگرچه داستان در یک خط خلاصه میشود، اما چرا «سردخانه» تبدیل به یکی از بهترین اپیزودهای تاریخ سریال میشود؟ جواب در نام این اپیزود است: سردخانه!
تا همین چند روز پیش اش در جکسونویل مشغول عیش و نوش خودش بود، اما سرنوشت او را به یک سردخانه میکشاند تا نکرونامیکان را از درون شکم یک جنازه بیرون بکشد. همهچیز در حد پاره کردن شکم جنازهها با اره برقی در جستجوی کتاب، عادی (!) پیش میرود که ناگهان رودهی تسخیرشدهی یکی از جنازهها (ظاهرا همهچیز قابل تسخیر شدن است!) به شکل هیولای فیلم «بیگانه» از درون شکم باز جنازه جان میگیرد و بیرون میآید و با دندانهای تیزش به اش حمله میکند و مثل مار به دور او حلقه میزند. کمدی فیزیکی بروس کمپل در حالی که با این رودهی وحشی گلاویز شده در یک کلام حرف ندارد.
اما این صحنه بدون مقدمهچینی عالی سریال اینقدر کار نمیکرد: علاوهبر آغاز این اپیزود با مسئول سردخانه که با خیال راحت و جزییات کامل جمجمهی یکی از جنازهها را برای بیرون آوردن مغزش میشکافد، خودِ اش هم بعد از کاشتن کلی به عنوان نگهبان و قبل از ورود به سردخانه عقلش را پشت در جا میگذارد! بنابراین به جای اینکه اول شکم جنازهها را برای جای بریدگی چک کند، یکییکی آنها را بهطرز لجوجانهای پاره میکند و به در بسته میخورد. در نهایت وقتی با جنازهی موعود برخورد میکند و متوجهی اشتباه احمقانهاش میشود ("اول نگاه کن، بعد ببر!")، امکان ندارد از خنده رودهبر نشوید! با اینکه با جوکِ سادهای طرف هستیم، اما این جوک آنقدر خوب با دنیای مسخره و ابلهانهی سریال جفت و جور میشود که نهایت تاثیرش را میگذارد.
در بازگشت به صحنهی درگیری اش با رودهی تسخیرشده، همهچیز به این خلاصه نمیشود. ناگهان اش با کمال ناباوری متوجه میشود که آقای روده نقشهی بدی کشیده است و تا قبل از اینکه بخواهد به خودش بجنبد، از جای ناجوری به درون شکم جنازه کشیده میشود. حالا اش مثل کسی که کلاه یک جنازه را به سر گذاشته باشد (که البته این کلاه نیست، بلکه یک جنازهی واقعی است!)، خودش را به در و دیوار میکوبد. این صحنه بدجوری کار میکند. چون تمام خصوصیاتِ این سریال را یکجا در خود دارد. این صحنه بامزه، تهوعآور، دیوانهکننده، مورمورکننده و طبق معمول بدترین شکنجهی ممکن برای اش است. مهمتر از تمام اینها، خلاقیتی که خرج طراحی سناریوی این سکانس شده آنقدر مریض است که یا تحملتان را از دست میدهید و فرار میکنید یا سازندگان را دو دستی تشویق میکنید. انگار دستی الهی از این طریق میخواهد اش را به خاطر رها کردن وظیفهاش به عنوان مبارز شیاطین مجازات کند. اگر این صحنه به یکی از آسیبهای روانی اش در فصلهای بعدی تبدیل شود، تعجب نمیکنم!
نکتهی لذتبخش ماجرا این است که تنها جاذبهی این اپیزود به سکانس سردخانه خلاصه نمیشود. مثلا در این اپیزود دانا دلورنزو در قالب کلی رسما ثابت میکند که اگر فرصتش پیش بیاید میتواند به تنهایی اپیزود خودش را اداره کند. برخورد او با کلانتر شامل مقدار بسیار زیادی از هوش، حاضرجوابی و طعنهاندازی است که در حال حاضر میتوان او را بهترین جایگزین بروس کمپل دانست. حالا بماند که ترکیب این دو به چه چیز لذتبخشتری که تبدیل نمیشود! در ادامه رویای خونین پابلو و نبرد با یک ددایت دیگر در قالب خانم لیلیان پندرگرس را هم داشتیم که به اپیزود پرباری ختم شد که یک لحظه هم برای نفس کشیدن به تماشاگران فرصت نمیداد.
در حال حاضر فقط دو سوال دارم: از آنجایی که گفته میشد بازیگر نقش شریل از فیلم اول قرار است در این فصل بازگردد و این موضوع در اپیزود دوم با یادآوری خاطرات کلبه توسط اش تایید شد، سوال این است که شریل چه نقشی در ادامه خواهد داشت؟ آیا ددایتهای تکهوپاره شده میتوانند به زندگی برگردند یا شریل در قالب روح برمیگردد؟ هرچه است امیدوارم او حضور پررنگی داشته باشد. دوم اینکه آیا سریال میتواند چنین کیفیتی رو به رشد و غیرمنتظرهای را حفظ کند؟ فصل اول که به این سوال جواب بله داد. اما از آنجایی که با هر اپیزود همهچیز شوکهکنندهتر از قبل میشود، کار سازندگان هم برای بلند شدن روی دست خودشان سختتر میشود. «اش علیه مردگان» با دو اپیزود اول فصل دومش نه تنها نشان داد یکی از بهترین سریالهای این روزهاست، بلکه ثابت کرد پتانسیل تبدیل شدن به یکی از بهترین سریالهای تاریخ تلویزیون را هم دارد.