اسفنج در حال فرار، سومین فیلم سینمایی ساخته شده براساس مجموعهی باب اسفنجی شلوار مکعبی است که درانتها به استیون هیلنبرگ فقید تقدیم میشود اما بیشاز هرچیز تأثیر بد این فقدان بزرگ را نمایان میکند.
بعداز مرگ نابههنگام استیون هیلنبرگ، خالق انیمیشن محبوب باب اسفنجی در سال ۲۰۱۸، مهمترین ابهام به نحوهی ادامه یافتن ماجراهای این کاراکتر سرخوش و دوستانش در دنیای منحصربهفرد دریایی آن اختصاص داشت. تا آن موقع ۱۲ فصل از سریال و دو فیلم نسبتا موفق، باب اسفنجی شلوار مکعبی را در اوج محبوبیت قرار داده بود. طولی نکشید که خبر ساخت فصل جدید سریال و سومین فیلم سینمایی باب اسفنجی هم تأیید شد. اما اگر تا قبل از دیدن «فیلم باب اسفنجی: اسفنج درحال فرار» درمورد تداوم روند موفق مجموعه تردید وجود داشت، حالا این فیلم اینجا است تا افول مجوعه را هشدار بدهد. Sponge on the Run فیلم افتضاحی نیست اما در مقایسه با اصول موردانتظار از دنیای باب اسفنجی که باید در فیلم سینمایی آن درخششی متناسب داشته باشد، یک نمایش ناامیدکننده است که میتواند یک بار دیدن آنرا هم خستهکننده کند. باب اسفنجی یکی از بهترین انیمیشن های 2021 است.
البته دراینبین نمیتوان از گرافیک سهبعدی چشمنواز آن صرفنظر کرد. برخلاف فیلم دوم باب اسفنجی که انیمیشن دوبعدی آن با خروج از آب، در بخش لایواکشن با انیمیشن سهبعدی شخصیتها همراه شده بود حالا برای اولینبار کل انیمیشنسازی فیلم بهصورت سهبعدی است. این بافت طراحی گرافیکی انیمیشن همان چیزی است که در آثاری مثل پیناتها (The Peanuts Movie)، سری فیلمهای لگو (The Lego Movie)، اسپایدرمن: سفر به دنیای عنکبوتی (Spider-Man: Into the Spider-Verse)، پرومیر (Promare) و ویلوبیها (The Willoughbys) استفاده شده است. طراحی کاراکترها و محیط خوشآبورنگ دنیای باب اسفنجی در این قالب بسیار زیبا و جذاب است اما متاسفانه بهجز آن تقریبا در تمام فیلم درخشش پایدار دیگری پیدا نمیشود. اما در فیلم The SpongeBob Movie: Sponge on the Run چه میگذرد که نمیتوان با همان خوشخیالی کاراکترهای اصلی از کنار آن عبور کرد؟
متأسفانه فیلم جدید باب اسفنجی برخوردی بسیار سطحی و ناپیوسته با ایدههای مختلف استفاده شده در طول خود دارد. تیم هیل که کارگردانی و نویسندگی فیلمنامه و داستان فیلم باب اسفنجی: اسفنج درحال فرار را برعهده داشته است در اولین قدم، یک چیز را خوب به اثبات رسانده؛ اینکه ارزش حضور و ایدهپردازی هیلنبرگ در ادامه یافتن طولانیمدت مجموعه که از سال ۱۹۹۹ از شبکه نیکلودئون شروع شده غیرقابلانکار است. با اینکه تیم هیل یکیاز نویسندگان قدیمی سریال است، در ساخت سومین فیلم سینمایی باب اسفنجی هیچ استعداد شگرفی بروز نمیدهد. در سومین فیلم باب اسفنجی ترکیب جاناتان ایبل و گلن برگر فقط در نوشتن داستان اولیه کنار تیم هیل بودهاند، این دو نفر فیلمنامهی آثاری مثل ترولها، پاندای کونگفوکار، هیولاها علیه بیگانگان و البته فیلم باب اسفنجی: اسفنج بیرون از آب را نوشتهاند. شاید اگر تیم هیل برای نوشتن فیلمنامهی سینمایی باب اسفنجی از همکاری مجدد ایبل و برگر استفاده میکرد نتیجهی پایانی وضع بهتری پیدا میکرد.
داستان سومین فیلم باب اسفنجی با الهام از اپیزود سوم از فصل چهارم سریال باعنوان ?Have You Seen This Snail ساخته شده که یکیاز اپیزودهای معروف آن با موضوع گم شدن گری بهشمار میرود. وقتی این ایده یک بار بهنحو احسن پیاده شده پس برای استفادهی مجدد از آن باید بهکمک محتوای تازهتر آنرا گسترش داد ولی چه اتفاقی در طول فیلم میافتد: مثل داستان اولین فیلم سینمایی باب اسفنجی شاهد همسفر شدن باب اسفنجی و پاتریک برای انجام یک عملیات نجات در خارج از بیکینیباتم هستیم. این تکرار مکررات در روند کلی داستان فیلم درحالی رخ میدهد که در شروع آن راوی (با صدای خود تیم هیل) به معرفی محل سکونت و ساکنین دریایی آن میپردازد و تقریبا چیز جدیدی برای اضافه کردن به توضیحات ابتدایی خود ندارد، از طرفی باوجود این رویکرد، تم تیتراژ ابتدایی مجموعه بهعنوان اصلی مهمتر در هیچکجای فیلم به گوش نمیرسد، درنتیجه برای بینندهای که از قبل با مجموعه آشنا است یک مقدمهی خستهکننده و ناقص شکل میگیرد که میتوانست ریتم تندتری داشته باشد تا انتظار از اتفاقات اصلی فیلم را به سرانجام بهتری برساند.
ادامهی متن داستان فیلم را لو میدهد
اما در انیمیشن The SpongeBob Movie: Sponge on the Run همچنان برای برآوردن این انتظارات از راههای جواب پسدادهی قسمتهای قبلی استفاده شده است. پوسایدون، خدای هفت دریا در شهر گمشدهی آتلانتیس برای رفع چروک صورت خود و احساس جوانی و قدرت به کرم حلزون احتیاج دارد اما چون تمام موجودی حلزون آنجا را نابود کرده است خادم خود را دنبال تهیهی حلزون می فرستد. اگر از اینکه شخصیت پوسایدون هم نمونهی مشابهی در اولین فیلم سینمایی باب اسفنجی دارد بگذریم (شخصیت شاه نپتون که تاج قدرت خود را از دست داده بود)، نمیشود با طراحی بیروح و سطحی این شخصیت جدید کنار آمد. دنیای باب اسفنجی همیشه برای طراحی خلاقانهی شخصیتهای دریایی پرتعداد خود موردتحسین بوده است و حالا پوسایدون بهعنوان شخصیت مهم این فیلم در ابتدا چیزی نیست جز نسخهای جوانشده از شاه نپتون که برای حفظ ظاهر از هیچ ریخت و پاشی دریغ نمیکند.
درحالیکه شخصیت صدراعظم پوسایدن خیلی بامزهتر از خود او عمل میکند، درادامه هم شخصیتپردازی کاملی برای پوسایدون شکل نمیگیرد؛ او پادشاه یک آتلانتیس مدرن و پرزرقوبرق است که تفریحاتی هم دارد اما فقط به بیان انگیزهی او برای استفاده از حلزون اکتفا میشود. این شخصیتپردازی ضعیف بهخاطر مشکل بزرگ فیلم در عدم اختصاص زمان بیشتر برای بافت حیاتی داستان است که با هدر دادن ابزار و مصالح موجود منجر به افت فیلم شده است.
وجود یک دادگاه نمایشی حوصلهسربر که تعریف منطقی دلچسبی ندارد و پراز تملق و مدح در رسای شخصیت باب اسفنجی شده است بدترین بخش فیلم را شکل میدهد که ترانهی اجرا شده در آن را هم با خود به زیر میکشد، اینکه اسم فیلم ابتدا It's a Wonderful Sponge بوده نشان میدهد سازندهها هم زیادروی در این مورد را درک کردهاند و حداقل در نامگذاری فیلم از شدت آن کم کردهاند. حتی صحنههای فلشبک مربوطبه کودکی باب اسفنجی، حضور در کمپ کورال و آشنایی با گری و سایر شخصیتها هم که بهصورت منقطع در سکانس دادگاه پخش میشود کمرمقتر از چیزی است که بتواند این قسمت را نجات دهد.
سومین فیلم سینمایی باب اسفنجی برای فرار از این مخمصه قبلاز هرچیز به حضور عجیب کیانو ریوز وسط یک بوته خار غلتان در نقش سیج دل بسته است.این همکاری میتوانست به برگ برندهی فیلم تبدیل شود ولی ای کاش سازندهها حداقل نگاهی به حضور کیانو ریوز در انیمیشن داستان اسباب بازی ۴ میانداختند تا استفادهی درست از حضور یک سوپراستار را یاد بگیرند. اگر فرض بگیریم که این حضور و شکل پیادهسازی آن آخرین قسمتی بوده که سازندهها برای راحت شدن بهرهبرداری از یک ستارهی هالیوودی در نوشتن داستان به آن فکر کردهاند با این وضع جور درمیآید.
از هیکل کیانو ریوز فقط قسمت سر او با هالهای نورانی داخل یک بوتهی خار غلتان پیداست که همکاری سختی جهت بهرهبرداری و البته کنترل هزینههای فیلم ایجاد نمیکند، بهعلاوه سیج هرجا لازم باشد میتواند با شکل فشردهاش درکنار شخصیتهای اصلی قرار بگیرد و تا آخر فیلم با غلتی وارد کادر و از آن خارج شود. این حضور نصفه و نیمه میتوانست با فانتزیپردازی بیشتر در مورد حکمت وضع سیج و استفاده از تضاد موجود در شخصیتی که بین جسم ناچیزی مثل خار غلتان به توصیههای عرفانی میپردازد به طلسمی سحرآمیز برای نجات فیلم تبدیل شود.
درعوض در یک سکانس رویاگونه که بهصورت لایواکشن ساخته شده است باب اسفنجی و پاتریک در مسیر خود وارد شهری با حالوهوای وسترن به اسم گانر گالچ میشوند و سیج برای ایجاد پیام اخلاقی فیلم، یک سکهی چالش به باب اسفنجی و پاتریک ميدهد تا دربرابر زامبیهای میخانهی اینفرنو و شخص ال دیابلو عرض اندام کنند. درست مثل همکاری هانس زیمر برای آهنگسازی فیلم که در حد یک برند باقی میماند و آنچنان قابلتوجه از آب درنیامده است، رقص زامبیها و رپ خواندن اسنوپ داگ هم وصلهی نچسب دیگری به این ماجراجویی سراسیمهی باب اسفنجی اضافه میکند. درواقع سکانسهای غیرمرتبط مختلفی در فیلم دیده میشود که به یکپارچگی نهایی آن ضربه زده است. هرچند ورود به بخش لایواکشن در خواب و رویای مشترک باب اسفنجی و پاتریک ایدهی خوبی است و از سکانسهای لایواکشن دو فیلم قبلی پتانسیل بیشتری دارد اما چون فیلمنامه برای رسیدنبه آتلانتیس عجله دارد، رخوت ابتدای فیلم و طولانی شدن بخش دادگاه درانتها، فرصت بیشتری برای تنیده شدن داستان با ماجرای الدیابلو و حضور سیج در آن باقی نمیگذارد.
این مشکل برای شکلگیری روند تغییر آقای خرچنگ و بیانگیزه شدن او حتی دربرابر از دست رفتن پول و فرمول مخفی همبرگرش هم وجود دارد که چندان باورپذیر پیاده نشده است. از طرفی خوشگذرانی باب اسفنجی و پاتریک با رسیدنبه شهر آتلانتیس باعث میشود آنها هدف اصلی خود را فراموش کنند. تکمیل پیام اخلاقی فیلم که از سکهی چالش شروع شد با برگشت سیج و هوشیار کردن این دو نفر درست جلوی قصر پوسایدون ادامه مییابد.
در تمام این موارد استفاده از داستانگویی موزیکال میتوانست با سبک و سیاق انیمیشنی اثر همبستگی خوبی ایجاد کند اما فیلم برای ساخت و استفاده از ترانههایی که ضمن روان کردن ترکیب این قسمتها به زبان گویای آن تبدیل شود خساست به خرج داده است. بههرحال آقای خرچنگ، اختاپوس، پلانگتون و سندی هم طبق انتظار در روالی قابل حدس برای ملحق شدن به باب و پاتریک بهراه میافتند تا انتهای فیلم کمی جان بگیرد اما عجله و شتاب میانهی فیلم در یک سوم پایانی هم به روند آن لطمه زده است.
عملیات نجات کلاسیک باب اسفنجی و پاتریک بعداز نطقهای نچسب دادگاه و فلشبکهایی که بیشتر شبیهبه تبلیغی برای اسپین-آف سریال هستند، به زدوخوردی کمدی تبدیل میشود اما در بزنگاه پایانی به سادهترین شکل ممکن رفع و رجوع میشود چراکه شخصیت پوسایدون پردازش پیشپاافتادهای از یک کاراکتر منفی انعطافپذیر در داستان است، برای همین همچنان تغییراتی لحظهای و سست در داستان فیلمنامه شکل میگیرد که سروشکلی ناقص دارد.
درتمام این مدت حتی برای تجربهی دیالوگهای شیرین و کمدی مخصوص مجموعهی باب اسفنجی نمیتوان چندان به این فیلم دل بست، سرآمد این ناکارآمدی یک ربات بیمزه به اسم آتو است که همان بهتر که زودتر اوراق شود. البته شاید تمرکز اصلی فیلم برای جذب ردههای سنی پایینتر درنظر گرفته شده باشد اما از طرفی دیدن مفاهیمی مثل زندانی شدن و تبلیغ مراسم اعدام دو متهم با گیوتین (حتی اگر در اوایل فیلم پلانگتونِ رشتهرشته شده و شناور در روغن داغ باز هم به شکل اولیه بازگشته باشد) در تضاد با این رویه است. نکتهی بعدی این است که برای پایانبندی فیلم حتی این طیف مخاطب هم تاحدی زیادی دست کم گرفته میشود.
پس انیمیشن The SpongeBob Movie: Sponge on the Run نه در گردآوردی طیف گستردهی مخاطب خود تعادلی برقرار کرده است و نه در برداشتن قدمهای پیوسته در استفادهی قدرتمند از ریشههای قدیمی خود موفق میشود و حداقل در اینجا برخلاف اسم فیلم، باب اسفنجی هنوز نتوانسته از تأثیر نامطلوب ناشیاز فقدان استیون هیلنبرگ فرار کند.