انیمیشن Spirit Untamed «روح رامنشده» درباره دختربچهای است که با ماجراجویی در تلاش برای رسیدن به رویاهایش است و اهدافی مشابه با مادرش دارد. در ادامه برای بررسی فیلم با میدونی همراه شوید.
برخی انیمیشنها کودکان را تشویق میکنند تا خواستههای خود را بهطور جدی دنبال کنند و در این راه تسلیم هیچ فرد دیگری نشوند. انیمیشنهایی که خاستگاه فکریشان ریشه در علاقه دارد و با اجبار بهطور جدی مخالفاند. احساس نیاز به ساخته شدن چنین انیمیشنهایی نیز کاملا قابل درک است و نویسنده و کارگردان زمانیکه میبینند در اطراف خود کودکان و نوجوانانی حضور دارند که مجبورند بهجای دنبال کردن اهداف خود، از والدینشان پیروی کنند طبعا به فکر نوشتن و ساختن چنین آثاری میافتند.
هنرمندان شاید بهتر و دقیقتر از هر شخص دیگری بتوانند علتها و چرایی چنین اجباری را بیابند و در اثر خود از آن بهره ببرند. حال در انیمیشن روح رام نشده سازندگان با چنین هدفی دست به ساخت انیمیشن خود زدهاند اما اینکه تا چه اندازه موفق به تصویری کردن دادهها و سناریوی خود شدهاند مسئلهای است که قصد داریم به آن بپردازیم.
در ادامه جزئیاتی از انیمیشن Spirit Untamed فاش میشود
انیمیشن Spirit Untamed از نوزادی فورتانا که در فیلم او را با نام لاکی صدا میزنند شروع میشود. او از بدو تولد شاهد نمایش اسب سواری مادرش در شهر میرادرو است. مادرش، میلاگرو، اسب سوار قهاری است که هر ساله در مراسم نمایش خود هواداران بیشماری را به محوطه تماشاگران میکشاند. میلاگرو یکی از مشهورترین اسبسواران شهر است که طرفداران بسیاری دارد. سیر موفقیتهای میلاگرو هر سال با پیشرفت همراه است تا اینکه در یکی از همین نمایشهای اسبسواری، او جان خود را از دست میدهد. چنین اتفاقی کاراکترهای داستان را در مسیرهای متفاوتی قرار میدهد. لاکی به شهر نزد پدربزرگش میرود و پدرش جیمز در همان شهر میرادرو میماند.
چند سال بعد زمانیکه لاکی به سن مدرسه میرسد مهمترین ویژگیهایی که در او میبینیم جنب و جوش بالا، انرژی فراوان و ماجراجویی است. او با یک سنجاب که از سر و کول او بالا میرود درگیر است و لحظهای یک جا بند نمیشود. از اینجا به بعد فیلمساز برای اینکه مضمون مد نظر خود را پرورش دهد نیاز به فضایی دارد که مهمترین مولفهاش تضاد باشد. حضور لاکی در خانواده پدربزرگ که یکی از شخصیتهای سیاسی است به خودی خود چنین فضای متضادی را به وجود میآورد. عمه لاکی تمام سفارشهای لازم را به برادرزادهاش میکند و در تمام جزئیات رفتاری او حساسیت به خرج میدهد. حساسیت در مورد لباس، درس خواندن، متشخص بودن و چیزهایی از این قبیل.
او مدام این جمله را تکرار میکند: «یک پرسکات هرگز تسلیم نمیشود» این سبک زندگی اما آن چیزی نیست که لاکی میخواهد و روزمرگی و یکنواختی زندگی درکنار پدربزرگ برایش دیگر هیچ جذابیتی ندارد. او در صحبت با عمهاش از اینکه دلش سفری هیجانانگیز میخواهد میگوید و اصلا نمیداند چرا باید درسی را بخواند که هیچوقت در زندگیاش کاربردی ندارد (البته در مورد درس خواندن در میانههای فیلم نظرش عوض میشود) بااینحال لاکی باید در رفتار خود کاملا محترمانه برخورد کند و در مراسم تعیین پدربزرگ بهعنوان فرماندار حاضر شود. این اتفاق به طرز دیگری میافتد چرا که جنب و جوش لاکی کار دستش میدهد و مراسم پدربزرگ به هم میریزد.
ناکامی پدربزرگ موجب میشود تا لاکی و عمهاش برای مسافرت تابستانی به شهر میرادرو بروند. شهری که لاکی بعد از نوزادی دیگر آن را ندیده و در تمام این چند سال از پدرش دور بوده است. زمانیکه لاکی در قطار نشسته با عمهاش در خصوص پدر و مادرش صحبت میکند و در این وهله دیالوگهای انیمیشن براساس کهنالگوی دیدار مجدد نوشته شده است که در آن قهرمان در انتظار دیدن فردی است که مدتها انتظارش را میکشیده. فیلم برای اینکه جنبه دیگری از ماجراجویی لاکی را نشان دهد و براساس آن به بسط کاراکتر خود بپردازد زمانیکه لاکی در قطار است، اسبهای وحشی و دویدنشان دنبال قطار را به داستان اضافه میکند و لاکی برای اینکه اسب وحشی طلایی رنگ را لمس کند به آب و آتش میزند. تلاشی که در انتها به شناختن شخصیت منفی فیلم یعنی هندریکس ختم میشود. با رفتن اسب از کنار قطار و برگرداندن لاکی توسط عمه به کوپه خودشان و نگاههای مشکوک هندریکس به اسبها، فیلمساز مخاطب را با مهمترین شخصیتهای انیمیشن که در ادامه قرار است داستان را پیش ببرند آشنا میکند و همزمان در مخاطب انگیزهای برای تماشای ادامه انیمیشن فراهم میکند.
لاکی و عمهاش پا در شهری گذاشتهاند که از لحاظ فرهنگی تفاوت زیادی با محل زندگیشان دارد و همین امر امکان تحولی را برای شخصیتهای داستان به وجود میآورد که تا پایان انیمیشن به تدریج شاهد آن هستیم. در بدو امر، درک مردم شهر و اعمالشان برای عمه سخت است اما لاکی از همان ابتدا با مردم میرادرو ارتباط خوبی برقرار میکند که علت آن را میتوان به دنیا آمدن در این شهر دانست. یکی از اتفاقات مهم فیلم دیدار لاکی با پدر برای اولینبار پس از سالها است که این صحنه با اجرایی ضعیف به کلی بار دراماتیکاش را از دست میدهد. اجرایی که نه موفق به ساختن دلخوری دختر از پدر میشود و نه دلتنگی و نه هیچ چیز دیگر.
در میرادرو، ماجراجویی لاکی شکل دیگری پیدا میکند و او با ابیگیل و پروگرنجر دوست میشود. فیلمنامهنویس بیشتر سعی کرده دوستان لاکی را به تیپ نزدیک کند و در این راستا ابیگیل دختری ساده است که مدام آواز میخواند و گیتار میزند و پروگرنجر دختر نارنجیپوشی است که تلاشاش معنی کردن جملات ابیگیل است.
لاکی که تا پیش از این اسب طلایی را در قطار و در مسیر جاده دیده بود، زمانیکه آن را در میرادرو میبیند برای خود هدفی تعیین میکند و از آن به بعد نهایت آمال و آرزوهایش رسیدن به آن اسب میشود. اسبی که هندریکس آن را در اصطبل پدر پروگرنجر نگهداشته تا بتواند به موقع آن را سوار قطار کند و در شهر دیگری بفروشد. زمانیکه جیمز متوجه میشود دخترش دل به اسب طلایی بسته، عصبی میشود و به لاکی هشدار میدهد نزدیک آن اسب نشود. در این وهله زمانیکه پدر مخالفت خود را بیان میکند جدا از اینکه دلیل او قابل پیشبینی است اشکال اساسی آن را میتوان در دورشدن فیلمنامه از بیان سینمایی با تبدیل زیرمتن اثر به دیالوگ دانست.
در راستای مضمون اصلی فیلم که پافشاری روی خواستههاست، لاکی به حرفهای پدر توجهی نمیکند و با قراردادن سیبها درون کیسه خود به سراغ اسب طلایی میرود. از اینجا به بعد نوبت به مرحله رامکردن اسب میرسد. لاکی برای اینکه توجه اسب طلایی را جلب کند از هیچ تلاشی فروگذار نیست و در این مسیر دوستانش او را یاری میدهند. مراحل رام کردن اسب مشابه سکانسهای مونتاژی که در آن اتفاقات، رویدادها و تعداد دفعات فشرده میشوند، به تصویر درمیآید و کارگردان مراحل دوستی اسب طلایی و لاکی را به تدریج به نمایش میگذارد.
به دام انداختن تمام خانواده اسب طلایی توسط هندریکس قهرمانان انیمیشن را در مسیر جدیدی قرار میدهد. لاکی با اینکه از دزدیده شدن اسبها ناراحت است اما تسلیم نمیشود و با شجاعت مثالزدنی همراهبا دوستانش روانه کوهستان میشود تا با کمک همدیگر آنها را از دست هندریکس نجات دهند. این مرحله از سفر قهرمان را میتوان در راستای خودسازی لاکی و دوستانش دانست. لاکی در چنین مسیر پر و پیچ خمی به اسب خود اعتماد میکند و اسب نیز به لاکی تعلق خاطر پیدا میکند. فیلمساز سعی کرده مراحل اعتمادکردن به اسب را هم به شکل داستانی و هم بهصورت نمادین ازطریق عبور از معابر سخت و ناهموار نشان دهد و بر سخت بودن مسیر و دشواری نجات اسبهای دیگر تاکید کند. بحران دیگری که در راستای این سفر پیش میآید یک بحران خانوادگی است و پدر لاکی و پدر پروگرنجر با نگرانی در ارتباط با دخترانشان راهی کوهستان میشوند. این حرکت آنها قرار است در انتها به یک اتحاد ختم شود و مضمون اصلی را درکنار خانواده معنا کند.
در انتها میتوان گفت شخصیتهای منفی انیمیشن بیش از اندازه ضعیف و ناتواناند تا جایی که میتوان به دردسرهایی که ایجاد میکنند شک کرد. همچنین شخصیت جیمز در جایگاه یکی از شخصیتهای اصلی انیمیشن تقریبا رهاشده است چرا که تا پایان مشخص نمیشود او دقیقا در این شهر چه کاری انجام میدهد و اصلا به چه دلیلی دخترش را به عمه و پدربزرگ سپرده است. بااینحال انیمیشن روح رام نشده سعی میکند مضمون اصلیاش را با داستانی ساده تعریف کند، هر چند که به کلی در سطح میماند.