Ruben Brandt, Collector محصول کشور مجارستان، با درونمایهای بزرگسالانه در مدح هنر و تلفیق هیجانانگیز دلبستگیهای سازندهاش، یکی از بهترین انیمیشنهای سال ۲۰۱۸ است.
از بین انیمشنهایی که هر سال ساخته میشود سهم زیادی مربوط به آثار استودیوهای بزرگ هالیوودی است که اغلب تمام تلاش خود را برای جذب تمام ردههای سنی و گیشهی موفقتر به کار میبرند. انیمیشنهایی در مورد اتفاقاتی ساده که در دنیای متمدن حیوانات اتفاق میافتد، شاهزادههای افسانهای، اسطورههای کمیکبوکی، قهرمانهای تکراری، داستانهای دستچندم، دنبالههایی از همین دست که موفقیتشان تضمین شده و... روی ریلی که پیش از این کشیده شده در حال پیشروی هستند و فقط قاعدههای کلی موجود را تکرار و کمی بهبود میبخشند درحالیکه بیش از هر چیز به نظر میرسد پتانسیل واقعی قالب انیمیشن ساده گرفته شده است. اما برای شگفتزده شدن خارج از این چاچوبها، هرچند کم ولی همیشه آثاری پیدا میشود که مثل انعکاسی در شلوغی جلب توجه میکند و دنیای تازهای را شکل میدهند. اینجاست که بین محصولات معمول و قابل انتظار که همیشه وجود دارند، دیدن نمایشی با ساختار و نبوغی متفاوت به تجربهای لذتبخش منتهی شود. انیمیشن Ruben Brandt, Collector (روبن برانت، کالکتور) محصول سال ۲۰۱۸ مجارستان یکی از این آثار هنری است که با ظاهر متفاوت و تم بزرگسالانهی خود (رده سنی R) ضمن احترام به هنر هفتم، ما را به دنیای نقاشی و خیال میچسباند و در کنار «جزیرهی سگها» و «میرای» به همان انیمیشنهای خواستنی سال میپیوندد.
روانپزشکی به اسم روبن برانت، مدتی است که در خوابهایی کابوسوار توسط شخصیتهای تابلوهای نقاشی معروف مورد حملههای روانی قرار میگیرد. روبن در درمان بیمارانش به این اصل اعتقاد دارد که هنر، درمانکنندهی آشفتگیهای ذهن است و حالا با وقوع این مشکل در موقعیت متضادی قرار گرفته که او را درمانده کرده است. پارادوکس بعدی زمانی رخ میدهد که چهار نفر از بیمارانش که دزدانی حرفهای هستند به او پیشنهاد ربودن آن آثار را میدهند تا با جمع کردن تمامشان به آرامش برسد؛ چراکه با تسخیر مشکلات میتوان بر آنها چیره شد. طبق اصول روانشناسی مواجه شدن با ترسی که در نهاد شکل گرفته میتواند کلید حل مشکل باشد، اما این قضیه روبن برانت و گروهش را درگیر یک ماجراجویی سریالی میکند.
انیمیشن سینمایی Ruben Brandt, Collector (روبن برانت، گردآورنده)؛ با یک خواب تهاجمی مبهم و فراواقعگرایانه، تحت تاثیر شخصیتهای رازآلود آثار نقاشی، شروعی سنگین و در ادامه غافلگیرکننده دارد؛ چراکه سکانسهای بعدی ترکیبی از یک تعقیب و گریز کلاسیک در خیابانهای فرانسه است که همراه رقص موسیقی و تصویر، شوک اولیه را به هیجانی غیرمنتظره متصل میکند. همهی اینها هم در حالی رخ میدهد که چشم بیننده هنوز درگیر عادت کردن به ترکیب گرافیک دوبعدی و روتوش دیجیتالی انیمیشن و از همه بیشتر تحلیل سبک طراحی متفاوت شخصیتها و اجزای دیگر حاضر در صحنهها است، که این آخری تا پایان فیلم همچنان بالاترین حجم فعالیت ذهنی مربوط به فیلم را تشکیل میدهد. همین دو سکانس آغازین فیلم، معرفی محکمی برای کل ماجراهای آن به شمار میرود؛ چه نگاه عمیقش به هنر و روانشناسی فیلسوفانهاش و چه اکشن خوشریتم و سیالی که تنه به فیلمهای معروف این سبک مثل ماموریت غیرممکن میزند. تجمع این حجم از تخیلات و جزئیات در ابتدای فیلم شاید کمی گیجکننده باشد اما اینقدر بیوقفه و روان به دنبال هم رخ میدهد که قبل از خستگی این حس کنجکاوی مخاطب است که برای کشف معمای روابط بین تصاویر به پرواز درمیآید و با نگاهی که سرشار از دغدغههای هنری است و از علاقه به نقاشی تا ارادت به سینما در آن دیده میشود همراهی میکند.
متفاوتترین مورد در سبک هنری فیلم مربوط به طراحی کاراکترهاست که با اضافه و کم کردن اجزای صورت و بدنشان، از سبک کوبیسم و آثار پیکاسو الهام گرفته است. در انیمیشنی که داستانش حول روانشناسی هنر شکل گرفته، استفاده از این سبک هوشمندانه است. البته با توجه به فضای انیمیشن کوتاه قبلی کارگردان (که بخشهایی از آن هم در این فیلم نمایش داده میشود) شاید بهتر باشد نوع نگاه تصویری سازنده را مبنای این شکلگیری وفادارانهی روایت قرار دهیم. میلوراد کرستیچ (نویسنده و کارگردان) پیش از این انیمیشن کوتاه My Baby Left Me را در سال ۱۹۹۵ با همین سبک و سیاق خاص و نگاهی انتقادی به تولیدات هنری جنسیتی ساخته است و حالا در اثر جدیدش به تکمیل آن بافت روشنفکرانه در قالبی ستایشآمیز-انتقادگر اقدام کرده است. او از پدر و مادری اسلوونیایی و صربستانی در دورنبرگ اسلوونی متولد شده و در سال ۱۹۸۹ به مجارستان نقل مکان کرده و با همین پیشینه میشود گفت که این نوع نگاهش به سینما تا حدودی تحت تاثیر سینمای بلوک شرق اروپا و دوران پس از کمونیست است.
شخصیتهای فیلم بهجز سبک هنری، طراحی حسابشدهای هم دارند. هرچند روبن برانت، مایک کوالسکی و میمی چهرههای نسبتاً معمولی دارند؛ چون پردازش بیشتری در طول داستان پیدا میکنند. روبن با عینک و کراوات دوتایی، روانشناسی است که یک دوگانگی عذابش میدهد. مایک کاراگاهی است که غیر از رنگ موی بور تیپ سادهای دارد و تنها به حل معمای پرونده فکر میکند. میمی با اندام منعطف و نگاه نافذ یک سارق گربهصفت است که در کنار وینچنزو شباهتی به شخصیت مری استور و سیدنی گرین استریت در فیلم «شاهین مالت» دارد. اما بقیهی شخصیتها که فرصت کمتری برای معرفی دارند با ویژگیهای ظاهری متفاوت بیشتری همراه شدهاند. فرناندو هکری است با سه چشم و دو ردیف بینی که چهرهاش پوششی با حالت نقاب را تداعی میکند. بایبایجو با دو جفت چشم و عینکهای دودی که برای تسلط بر سوژه استفاده میکند یک بادیگارد معروف است که سعی در حفظ کلام و تفکر بیشتر دارد. ممبرانو برونو با وجود اندام ورقهای و تخت، باز هم از اضافه وزن ضربه خورده است و برای کنترل وزن خود باید به مجسمهسازی و ویرایش حجم تندیسها بپردازد. ممبرانو با این حالت دوبعدی اولین ارجاع به اصل خود در این انیمیشن به شمار میرود؛ این بازی جالب در سکانسهای سرقت مثل موزهی توکیو و استفادهی مستقیم از المانهای آثار هنری موجود به اوج میرسد. کوپر دهانی کشیده دارد و از گفتن اطلاعات کلی به بقیه ابایی ندارد اما در طرف مقابل، دوست مرموزش کریس با یک گوش بزرگ نزدیک به چشمش و دهانی پنهان فقط به دنبال جذب اطلاعات لازم است؛ در یکی از سکانسها کوپر درحالی خیلی راحت از کشف یک راز با کریس حرف میزند که کنارشان تابلویی از دعوت به سکوت دیده میشود. بقیهی شخصیتهای فرعی فیلم و افرادی که در حاشیهی پلانها میبینیم به همین شکل مخاطب را ترغیب به کشف هویتشان میکنند، البته به شرطی که مثل منتقدی که در نمایشگاه توکیو به تفسیر جوگیرانهی هنر اجرا محور کالکتور و گروهش مشغول است (درحالیکه اصلاً قضیه چیز دیگری است) نشود.
بعد از نقاشی، علاقهی کرستیچ به هنر هفتم در جایجای فیلمش دیده میشود؛ از موارد جزئی مثل حضور آلفرد هیچکاک در شمایل قالبهای یخ، ادوات سینمایی و چیدمان اتاق مایک تا ارجاع به سکانس رقص «پالپ فیکشن» و نمایش بخشهایی از «پدرخوانده» (که به شکل جالبی با فرمت بصری همین انیمیشن در تلویزیونی در حال پخش است و مثل حضور آثار نقاشی معروف در قالب جدید، تبدیل به قیاسی برای همراهی بهتر با سبک متفاوت پیشرو میشود)، تا تاثیر مستقیم از فیلمهای نوآر و سکانسهای اکشن هالیوودی در آن به چشم میخورد. ریشهی اصلی فیلم هم به خاطر تعامل شخصیتها، نورپردازی، قاببندی، بافت شهری و پیچیدگی داستانی به سینمای نوآر گره خورده است و البته به خاطر بافت هنری بدیعش یک نئو-نوآر فیلسوفانه-اکشن به شمار میرود.
این چیدمان ترکیبی در موسیقی متن جذاب فیلم هم به چشم میخورد؛ از کاور جاز گونهی آهنگهایی مثل Creep از ریدیوهد و Oops!… I Did It Again از هیلی رینهارت (کاور آهنگ بریتنی اسپیرز) تا موسیقی کانتری، کلاسیک و اجرای بیتباکس مثل لیستی که انگار به صورت رندوم در حال پخش شدن است، همچون دستگاه پخش موسیقی در انتهای فیلم؛ با هر ضربه ترک جدیدی را آماده میکند اما اینقدر انتخاب خوبی است که به راحتی با روایت فیلم همراه میشود.
میلوراد کرستیچ هنرمند زیرکی است؛ همین که اثری با این حجم از ویژگیهای مختلف و وابستگی به آثار معروف هنری، هارمونی خود را حفظ میکند و ایرادی اساسی به صحنهی شلوغش وارد نمیکند، این موضوع را اثبات میکند. هر بخشی که بتوان به عنوان ضعف به آن اشاره کرد یا با منطقی در محتوای فیلم پوشش داده شده یا با لحن طناز خود فیلم به آن اشاره شده است؛ همانطور که با خنگ بودن نیروی پلیس چند بار شوخی میشود یا در سکانسهای پایانی ضرب شستی به اکشنبازهای هالیوودی فیلم داده میشود. شاید هم دوست داشته باشید تا همه چیز به همان رازآلودی خوابهای روبن برگزار شود که بهترین سکانسهای انیمیشن در آنها دیده میشود، تا اینکه به پایانبندی داستان میرسید. به همین دلیل باید ببینید که در نهایت میزان همراهی و قرابت شما با دغدغهها و سلیقهی خاص سازندهی این فیلم چقدر است.
کرستیچ همانند قهرمان اثرش در قامت یک گردآورنده، این انیمیشن را با قرار دادن اجزای متفاوت هنر نقاشی در سینمای نوآر، به همراه تم روانشناسی و اضافه کردن بستر اکشن و علایق سینمایی خود به یک کُلاژ هنری آوانگارد و ساختارشکن که در عین ادای دین به وابستگیهایش هوایی تازه در بطن خود دارد تبدیل کرده است؛ نمایش رویای ناخودآگاهانهای که از داخل یک قطار شروع میشود و با تک واگنی که تنها سرنشین آن با پشت سر گذاشتن آخرین ترسش که این بار نه یک تابلوی نقاشی که یک انعکاس در شیشهی پنجره است به راه خود ادامه میدهد. چه بسا همه چیز در خواب عمیقِ یک دوستدار هنر مثل پرواز سبکبال پرندهای، رقصان بوده باشد.