«شبح درون پوسته» (Ghost in the Shell) از جمله جریانسازترین انیمههای تاریخ سینماست. میدونی در قسمت دیگری از «گیشه»، از این میگوید که چرا باید این فیلم را تماشا کنید.
«شبکه، وسیع و بیانتهاست».
این یکی از آخرین دیالوگهایی است که از زبان شخصیت اصلی انیمیشن «شبح در پوسته» میشنویم؛ جملهای که دقیقا بیانکنندهی وسعت و افق بیپایانِ داستانگویی، کارگردانی، بحثهای فرامتنی و سوالات عمیقی است که این انیمیشن کلاسیک به نمایش میگذارد و مطرح میکند. «شبح در پوسته» به واقع مثل تصویری که از شهرهای چندطبقهی آیندهنگرانهی دنیایش به نمایش میگذارد، فیلمی با چنان شبکهی درهمتنیده و پیچیدهای است که هرچه دربارهاش حرف بزنیم، کم گفتهایم. تمام اینها هم به خاطر این است که فیلم درست مثل «آبی کامل» (Perfect Blue)، یکی از انیمیشنهای عادی این مدیوم نیست، بلکه در میان انیمههای انگشتشماری قرار میگیرد که چه از لحاظ محتوا و داستانگویی و چه از لحاظ استفاده از قابلیتهای انیمیشن، درک ما را نسبت به قدرت این حوزه تغییر داده است.
مامورو اوشی، کارگردان فیلم ما را وارد خلسهی فلسفی و شاعرانهای دربارهی مفهوم انسانبودن، مرحلهی بعدی تکامل، معنای احساس و تشخیص واقعیت از رویا میکند. فیلمی سرشار از استعارههای تصویری درگیرکننده که برداشتهای متوالی تماشاگر را میطلبد و دیالوگهای چندلایهای که کاری میکنند تا به بهترین شکل ممکن در فضای ذهنی ساکنان آیندهی زمین قرار بگیریم. «شبح در پوسته» بهطرز «نولان»واری در آن دسته از فیلمهایی قرار میگیرد که میتوانید خط اصلی داستان را با تمام پیچیدگیهایش دنبال کنید و از آن لذت ببرید، اما کافی است کشف راز و رمزها و پیدا کردن سوالات و جوابهایی که مطرح میکند به مشغلهی ذهنیتان تبدیل شود تا تکتک فریمهایش از دست بررسیهایتان در امان نمانند.
ناسلامتی داریم دربارهی انیمهای حرف میزنیم که در کنار آثاری مثل «۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی» (2001: A Space Odyssey) و «بلید رانر» (Blade Runner)، یکی از بزرگان و مولفان ژانر علمی-تخیلی است و از بهترین داستانهایی است که دربارهی بررسی هویت هوشهای مصنوعی گفته شده است. من عاشق زیرژانر سایبرپانک هستم و «شبح در پوسته» بهترین فیلمی است که از این زیرژانر دیدهام. تعجبی هم ندارد. چون فیلم تمام ویژگیها و خصوصیات یک داستان سایبرپانکی را تیک میزند. یک دنیای مدرن اما کثیف. حضور پررنگ تکنولوژی و کامپیوترها و رباتها در تار و پودِ زندگی انسانها. گمگشتگی روانی بشریت در اوج پیشرفت. خلق اتمسفری که باعث میشود سنگینی آسمانخراشهای داخل فیلم را بالای سرتان حس کنید. ورود به قلمروی فلسفه و متافیزیک و مطرح کردن یک سری سوالات تفکربرانگیز. نهایتا هیچ چیزی مثل یک انیمه نمیتواند حس غیرقابلتوصیف یک دنیای سایبرپانک را منتقل کند و «شبح در پوسته» هم که یک انیمه است. پس، اینجا با یک پکیج کامل طرفیم.
«شبح درون پوسته» یکی از مسحورکنندهترین افتتاحیههای را دارد که در سینما دیدهاید. با افسر پلیسی که بر لبهی آسمانخراشی نشسته همراه میشویم. اسمش موتوکو کوساناگی است. بعد از اینکه او همچون یک رقاص باله از ساختمان آویزان شده و مغزِ هدفش را با یک اسلحهی قوی میترکاند، تیتراژ آغازین فیلم کلید میخورد. تیتراژی که با تصاویری از مراحل ساخت یک بدن سایبورگ تدوین شده است. در پسزمینه، موسیقی کنجی کاوایی که ترکیبی از آواهای محلی و طبل و سازهای کوبهای است، اتمسفری باستانی را با تصاویر فوتوریستی در هم میآمیزد. سپس، به کلوز آپ بیدار شدن موتوکو در یک اتاق خالی کات میزنیم. او در حال دیدن خواب نحوهی ساخته شدن بدن خودش بوده است. کارگردان نمایی از شهرِ سر به فلک کشیدهی بیرون را درون قاب پنجرهی اتاق موتوکو جای میدهد. اینگونه رسما داستان آغاز میشود: ما در دنیایی هستیم که انسانها میتوانند اعضای آسیبدیدهی بدنشان را بهطور کامل با اجزا و جایگزینهای الکترونیکی تعویض کنند یا بهبود ببخشند. بعضیوقتها اعضای بدنِ انسانها آنقدر با اجزای الکترونیکی تعویض میشود که فرد کاملا تبدیل به یک سایبورگ میشود. درست مثل موتوکو. اگرچه سایبورگها حتی مغزشان را هم تغییر میدهند، اما آنها ناخودآگاه یا «شبح»شان را به درون بدن جدیدشان تزریق میکنند.
سوالات پیچیدهی فیلم از همینجا آغاز میشود: وقتی با موتوکو همراه میشویم، او خیلی وقت است که دارد با هویتش دستوپنجه نرم میکند. چه چیزی او را به فردی منحصربهفرد تبدیل میکند؟ تجربههایش؟ نحوهی رفتار مردم با او؟ اصلا آیا پس از تعویض کامل بدنش، او دیگر یک انسان نیست یا داشتن یک بدن کاملا مکانیکی چیزی از اهمیت یک فرد کم نمیکند؟ «شبح درون پوسته» از طریق مطرح کردن چنین سوالاتی و نمایش تقلای موتوکو برای یافتن جوابی برای آنها، کاری میکند تا ما احساسِ وحشت، افسردگی، کلافکی و مشغلهی ذهنی موجودی مثل موتوکو را درک کنیم. این وسط، نیروی محرکهی داستان کسی یا بهتر است بگویم هوش مصنوعیای به اسم «عروسکگردان» است. کسی که با هک کردن «شبح» افراد مهم، سعی میکند به اطلاعات محرمانهی آنها دست پیدا کند. در این میان، تیمِ موتوکو برای شناسایی، دستگیری و فاش کردن انگیزههای او وارد عمل میشود. هرچه موتوکو اطلاعات بیشتری دربارهی عروسکگردان بهدست میآورد، بیشتر با او ارتباط برقرار میکند. چون ظاهرا این دو نقاط مشترک زیادی با هم دارند. هر دو موجودات مکانیکی اما زندهای هستند که شروع به زیر سوال بردن معنای زندگی و هویتشان کردهاند و این یعنی پیشرفت تکنولوژی به نتیجهای غیرقابلاجتناب ختم شده است: آغاز نوع جدیدی از زندگی و ورود بشریت به مرحلهی بعدی تکامل.
بنابراین، مهم نیست در ابتدا چقدر همهچیز دربارهی دزد و پلیسبازی و عملیاتهای جاسوسی و پردهبرداری از توطئههای سیاسی پشتپرده است، «شبح درون پوسته» در نهایت دربارهی کندو کاو در ذهن موتوکو و امثال او است. یکی از بزرگترین دستاوردهای شخصیتپردازی فیلم و عنصری که آن را به اثر بینظیری در بین فیلمهای مشابهاش تبدیل کرده، این است که فیلم از طریق داستانگویی پرجزییات و چندلایه و کارگردانی خارقالعادهی اوشی موفق میشود هرجومرج درون ذهن موتوکو را به بیننده منتقل کند. موتوکو نه مثل یک انسان فکر میکند و نه مثل یک ربات. او ترکیبی از این دو است که به خاطر محدودیتهای انسانی و قابلیتهای فرابشریاش نگاه خاصی به دنیای اطرافش دارد.
بگذارید با یک مثال، بهتر توضیح بدهم که «شبح درون پوسته» در شخصیتپردازی موتوکو چه کار فوقالعادهای کرده است: وقتی شما در یک فیلم مرگ فرزند قهرمان داستان را میبینید میتوانید فروپاشی روانی او را درک کنید. چون اکثرمان یا به یاد فرزند خودمان میافتیم، یا میتوانیم تصور کنیم کشته شدن یک بچه چقدر ناراحتکننده است. اما چگونه میتوان تماشاگر را به درک کشمکش روانی یک سایبورگ مجبور کرد. نه ما در زندگیمان سایبورگ بودهایم و نه سایبورگی را از نزدیک دیدهایم. اما «شبح درون پوسته» طوری این کار را از طریق نمادپردازیهای بیوقفه و شخصیتپردازی عمیقش انجام میدهد که بعضیوقتها با خودتان میگویید نکند مامورو اوشی خودش سایبورگی از آینده است که اینقدر خوب احساس سرگشتگی یک موجود مکانیکی را منتقل میکند.
در این زمینه باید به سکانس غواصی موتوکو اشاره کنم که یکی از قویترین سکانسهای کل فیلم است. سکانسی شاعرانه سرشار از استعارهها و تصاویر هیپتونیزمکننده و دیالوگهای پرمعنی. به نمای نزدیک شدن موتوکو به سطح آب نگاه کنید، یکی از موتیفهای تکرارشوندهی فیلم، نمایش هویت دوگانهی موتوکو است. در این صحنه کارگردان با استفاده از تصویر شناور ماندن موتوکو، بازتاب او بر سطح آب و همچنین تضاد رنگهای نارنجی و آبی به زیبایی افکار موتوکو را بیرون میریزد. او در حال دستوپنجه نرم کردن با نوع جدیدی از بحران وجودی است که دکترهای روانشناس قابلیت درمان آن را ندارند. چون این یک افسردگی یا شکست روانی معمولی نیست. او سر جواب دادن به این سوال به بنبست خورده است: آیا او انسان است یا محصولی ساختهی دست دیگران و در خدمت آنها که وقتی از کار افتاد، سر از سطل زباله درمیآورد؟
کمی جلوتر درحالی که به چشمان موتوکو زل زدهایم و شهر در پسزمینه میدرخشد، او حس واقعیاش را با توصیف چیزی که انسانها را به انسان تبدیل میکند، بیرون میریزد: «یه چهره و صدا که فرد رو از دیگران متفاوت میکنه. دستی که هنگام بیدار شدن از خواب میبینی. خاطرات دوران کودکی و احساساتی که دربارهی آینده داری». موتوکو فاقد چنین موهبتهایی است. اما در ادامه از خصوصیات سایبورگبودن هم میگوید: «قابلیت دسترسی به مقدار بسیار وسیعی از اطلاعات از درون شبکهای بیکران». منظور موتوکو این است که او اگرچه خصوصیات انسانها را ندارد، اما قابلیت پرواز در میان اطلاعات به او احساس زندهبودن میدهد. تضادی که موتوکو را اذیت میکند در جملهی بعدیاش آشکار میشود: «اما در آن واحد مدام خودم رو محدود احساس میکنم». موتوکو همزمان خودش را قوی و ناتوان و باارزش و زباله حس میکند و نمیداند دقیقا باید به چه نتیجهای برسد. تمام اینها به خاطر این است که او یکی از اولین مثالهای نوع جدیدی از زندگی است و هنوز در مرحلهی کشف هویت واقعیاش قرار دارد.
و بالاخره به مشهورترین سکانس فیلم میرسیم. منظورم همان مونتاژ چهار دقیقهای میانهی فیلم است که تصاویری از شهر را با موسیقی تیتراژ آغازین فیلم ترکیب میکند. جایی که روند معمول داستان از حرکت میایستد و فیلم ما را به ضیافتی از گشتوگذار در شهر سایبرپانکیاش دعوت میکند. «شبح درون پوسته» برخلاف ظاهر اکشنش، فیلم بسیار آرام و اتمسفریکی است و نمونهی بارز این ادعا را میتوانید در این سکانس ببینید. جایی که کارگردان نه تنها ما را به درون دنیای بیگانهاش پرت میکند، بلکه با نمادپردازی به فوران احساسات گداختهی موتوکو هم ادامه میدهد. جایی که متوجه میشویم این کشمکش درونی فقط به موتوکو خلاصه نمیشود و تمام شهر دارد از گمگشتگی هویتش زجر میکشد. در آغاز نقد «شبح درون پوسته» را به یک خلسه تشبیه کردم و در این سکانس است که واقعا میتوانید این موضوع را با تمام وجود حس کنید. مامورو موشی بهطرز نامحسوسی با استفاده از تصاویر بیاهمیت گوناگونی مثل آشغالهای شناور در کانال آب یا پوسترهای مشابه روی دیوار، چیزی را که موتوکو فکر میکند به تماشاگر منتقل میکند. او موجود منحصربهفردی نیست، بلکه یکی از هزاران کپیای است که وقتی کارشان با او تمام شود همچون یک تکهی آشغال رها خواهد شد. مفهومی که با تمرکز دوربین روی مانکنهای برهنه و بیرنگ و رو نیز تاکید میشود. نهایتا تمام اینها به پایانبندی تکاندهندهای ختم میشود که از لحاظ شکوه، حماسه و عظمت در کنار پایانبندی «یک ادیسهی فضایی» قرار میگیرد. کودکی در قالب والدین فرزندان نسل جدید به دنیا میآید و در این لحظه امکان ندارد یاد تکه شعری از سهراب سپهری نیافتید:
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟