انیمیشن Early Man که مابین صداگذارانش نامهای شناختهشدهای چون میسی ویلیامز، تام هیدلستون و ادی ردمین را میبیند، ساختهای کلیشهای اما به واقع سرگرمکننده و دغدغهمند به حساب میآید.
انیمیشنهای استاپموشن، همیشه پیش از آن که شروع به ارائهی داستانگویی خود به مخاطبان کنند و بخواهند با عناصر سینمایی آشنایی چون شخصیتپردازی، دیالوگنویسی و کارگردانی به جذب آنها بپردازند، موظف به ارائهی جلوهی بصری قابل قبولی هستند که برای بیننده خستهکننده نشود و او را به اصطلاح عامیانه، از تماشای اثر زده نکند. چرا که آثار مورد بحث، از بهترین گرافیکهای رئال یا فانتزی حاضر در انیمیشنهای کامپیوتری بهره نمیبرند و اصلیترین داشتههایشان چیزی جز عروسکها، لوکیشنها و موارد دستساز دیگری که ارائهشان به مخاطب در قامت تصاویری از جهانی انیمیشنی، هنر بسیار ویژهای را میطلبد نیست و همیشه، خطر خستهکننده شدنشان برای بیننده وجود دارد. این وسط البته نباید شانس رسیدن سازندگان این محصولات سینمایی به جلوههای بصری ارزشمند و فوقالعادهای که اصلا در جایی جز دنیای استاپموشنها نمیتوان موفق به یافتنشان شد را هم انکار کرد. برای مثال، «آنومالیسا» (Anomalisa) ساختهی چارلی کافمن و دوک جانسون، آنقدر در ارائهی تصاویرش دقت میکند و عناصر دنیایش را دقیق میچیند که شبیه به یک فیلم لایواکشن میشود و به نقطهای از سکانسپردازی میرسد که ۹۰ درصد فلسفهپردازیهایش را به واسطهی شاتهای دقیقی که در اختیار گرفته تقدیم مخاطب خویش میکند و بیشتر از دیالوگها، وامدار تصاویرش است و از طرف دیگر، برای نمونه کسی نمیتواند «عروس مرده» (Corpse Bride) تیم برتون را حتی برای یک ثانیه، در دنیایی خارج از مکان و زمانِ تعریفشدهی انیمیشنهای استاپ موشن تصور کند. با این حال، «انسانهای اولیه» (Early Man) که سازندگان برخی از شناختهشدهترین استاپموشنهای سینما آفرینندگان آن بودهاند، با آن که جهانی قابل پذیرش، قاببندیهایی خوب و جزئیات کار راهاندازی را وسط شاتهایش جای داده و در کمتر لحظهای از منظر بصری آزاردهنده میشود، حقیقتا در نقطهای قرار گرفته که فاصلهاش با عالی را میتوان قابل لمس دانست و مخاطب را فقط در حجم کمی از دقایق، راضی به پذیرش یگانگی جهان و ارزشمندی ارائه شدن این داستان در قالب ساختهای استاپ موشن میکند.
البته این موضوع، به هیچ عنوان بیانکنندهی آن نیست که فیلم تصویرسازیهای خستهکنندهای را یدک میکشد. چرا که از قضا، Early Man اتفاقا در خیلی از ثانیهها افزون بر آفرینش زیبای محیطها، طراحی چهرههای دلنشینش را نیز نشانتان میدهد و حتی از آنها به خوبی در فضاسازیهایش نیز بهره میبرد. ولی مشکلی که دربارهاش حرف میزنم به این برمیگردد که در خیلی از ثانیههایی که به تماشای اثر اختصاص دادهاید، شروع به تصور کردن همهی شاتهای روبهرویتان در دنیای انیمیشنهای کامپیوتری خواهید کرد و شکست فیلم در آن نقطهای رقم خورده که بعضی مواقع، آن تصورات بهتر از جلوههای فعلی به نظر میرسند. با گذر از این ماجرا اما باید به کارگردانی اثر پرداخت که ظاهر سیال و روانی به فیلم بخشیده و آرامآرام، با ریتمی کاملا منظم و صحیح بیننده را به نقطهی اوج داستان میرساند. شروع، میانه و پایان، هر سه در فیلم به بهترین شکل ممکن پیاده شدهاند و در طول روایت ۷۵ دقیقهای و نهچندان بلند «انسانهای اولیه»، نمیتوانم دقیقهای را به خاطر بیاورم که ریتم داستانگویی در آن با کندی جدی و اذیتکنندهای مواجه شده باشد. تازه افزون بر تکتک موارد بیانشده، یکی از هیجانانگیزترین ویژگیهای Early Man چیزی نیست جز آن که در عین به تصویر کشیدن پیرنگهای داستانی به غایت ساده و قابل فهم، دست روی حرفها و مفاهیم ساده اما مهم زیادی نیز گذاشته که هم برای مخاطب کودک و هم برای مخاطب بزرگسال، معنیدار و به درد بخور هستند. نه، تعریفی که بیان کردم اضافه و اغراقشده نیست؛ این که در دنیای انیمیشنیِ بامزهی فیلم، ناگهان به خودتان میآیید و میبینید سازنده چه صحبتهای راحت اما ارزشمندی را موقع نگارش فیلمنامه و ارائهی آن به مخاطب در نظر گرفته، واقعا لیاقت دریافت صفت هیجانآور را دارد.
فیلمنامهی Early Man، روی کلیشهها بنا شده اما به ارزشهای گوناگونی دست پیدا میکند. چرا که تقریبا از همان دقایق آغازین فیلم، میتوانید از ابتدا تا انتهای آن را حدس بزنید و داستان، در قابل پیشبینیترین حالت ممکن جلو میرود. ولی آنچه که داستان آشنا و اشکالدار فیلم را به جایگاه فعلیاش میرساند، مفاهیم، شخصیتها و صد البته روایتی است که این ماجرای ساده را برایتان به تصویر میکشد. قصه دربارهی غارنشینهایی است که سالهای سال درون درهی سرسبز و زیبایشان زندگی کردهاند و هنوز از سادهترین جلوههای حیات بهره میبرند. در یکی از روزهای عادیِ آنها اما ناگهان انسانهایی از راه میرسند که متعلق به عصر برنز هستند و با این فلز ارزشمند، به تکنولوژیها و سلاحها و تمدن سادهای دستیافتهاند که کیلومترها جلوتر از وضعیت فعلی غارنشینها به سر میبرد. حالا از آنجایی که در درهی محل سکونت غارنشینها منابع ارزشمندی از این فلز وجود دارد، انسانهای عصر برنز به آنجا رفتهاند و با بیرون کردن غارنشینها از خانهی همیشگیشان، شروع به استخراج این فلز میکنند. با این حال، قهرمان اصلی فیلم یعنی داگ (با صداگذاری جذاب ادی ردمین)، با به چالش کشیدن تیم فوتبال مردان عصر برنز سعی میکند در برابرشان بایستد و خانهشان را از آنها پس بگیرد و اینگونه، داستان اصلی فیلم که مرتبط با تلاش چند آدم که چیزی از ورزش فوتبال نمیدانند برای رسیدن به جایگاهی که موفق به بردن تیم بزرگ برنزیها بشوند، آغاز میشود.
در این میان، برخی از مفاهیم سادهای که توجه بیننده را به خودشان جلب میکنند، لیاقت اشاره شدن را دارند. از موارد سادهای همچون زشتیهای ادا درآوردنهای فوتبالیستها و ناداوریهای موجود در جهان ورزش که در روایتی ساده و قابل لمس به شکل آزاردهندهای زشتیشان به مخاطب یادآوری میشود گرفته تا بحثهای مهمی که دقایق فیلم در راحتترین بیانهای ممکن، راجع به مفهوم حقیقی تمدن میکنند. مثلا به عنوان یکی از سادهترین موارد لایق بیان، میتوان از این صحبت کرد که مردمان عصر برنز با آن که پیشرفتهتر به نظر میرسند، اجازهی فوتبال بازی کردن را به زنان جامعهشان نمیدهند یا به قول خودشان نمیگذارند آنها وارد چمن سبزرنگ مقدس شوند! در مقابل اما مردمان غارنشین که پروتاگونیستهای اصلی فیلم هستند، هرگز دربارهی این موضوع بحث یا فکر هم نمیکنند. از این بالاتر، آنها با حیواناتشان که هاگنوب نمایندهی اصلی آنها است نیز برخورد خوبی دارند و در کنارشان زندگی میکنند و به حفاظت ازشان اهمیت میدهند یا نهایتا در بدترین حالت ممکن، به اندازهی نیازشان به شکار آنها میپردازند. این تصاویر، زمانی مقابل چشمانتان پررنگتر از قبل به نظر میرسند که سری به شهر مردمان عصر برنز میزنید و میبینید آنجا مردم فقط روی حیواناتشان سوار میشوند و از آنها استفادهی ابزاری میکنند. بله، چنین روایتهای بیآلایشی تکاندهنده و عجیبوغریب نیستند، ولی آنقدر اثرگذار به نظر میرسند که وقتی در بخشهایی از فیلم به خودتان میآیید و میبینید که مردمان به ظاهر متمدن این قصه چهقدر از نظر اخلاقی پایینتر و ضعیفتر از انسانهای عادی غارنشین رفتار میکنند، امکان ندارد که دیگر این روایت را کاملا فراموش کنید و حداقل برای زمانی کوتاه بخشی از تفکرتان را به خودش اختصاص ندهد.
صداگذاریهای Early Man، دقیقا به اندازهی کارگردانی و داستانگویی فیلم در رسیدن آن به این موفقیتِ لایق توجهی که در طول نقد دربارهاش صحبت کردیم، نقشهای مهمی را بر عهده داشتهاند. ادی ردمین به عنوان کاراکتر اصلی قصه، خوب از پس اجرای هیجانات، ناراحتیها و در کل همهی احساسات مختلفی که داگ با آنها مواجه شده برمیآید و میسی ویلیامز هم در قامت کاراکتر مونث اصلی فیلم، معرکه ظاهر میشود. تا جایی که تطابقش با شخصیتی که اجرایش بر عهدهی او قرار گرفته را به قدری قدرتمندانه احساس میکردم که نیاز به گذر چند دقیقه از حضورش در فیلم بود تا این حقیقت که همان آریا استارک از سریال محبوب و تحسینشدهی Game of Thrones اجرای این نقش را بر عهده داشته، به یاد بیاورم. تام هیدلستون نیز در نقش لرد نوث آنتاگونیست فیلم، انقدر عملکردش جذبکننده بوده که این کاراکتر پردازشنشده و سرتاسر مقوایی را تبدیل به یک عنصر کلیشهای قابل تحمل کند و اینطور باید گفت که مخاطب به سبب کیفیت بالای صداگذاری وی، کاملا حضورش در اثر را احساس میکند.
«انسانهای اولیه»، انیمیشن استاپموشنی است که کودکان قطعا از آن لذت خواهند برد، بزرگسالان میتوانند ۷۵ دقیقه بدون هیچ مشکلی نگاهش کنند، مفاهیم یکخطی اما ارزشمندی را وسط ثانیههایش جای داده، طنزهایش به موقع از راه میرسند و از منظر بصری با آن که به یگانگی مورد انتظار از یک انیمیشن ایست-حرکتی نرسیده، همیشه دوستداشتنی و دیدنی باقی میماند. اینها یعنی موقع توصیف Early Man، باید از لفظ «سرگرمکننده» استفاده کنیم و البته حواسمان به بعضی اشکالات و بعضی نقاط قوت دیگرش نیز باشد و همین جمله، بهتر از هر چیز دیگری هویت آن را به رخمان میکشد.