نقد انیمیشن The Breadwinner - نان آور

نقد انیمیشن The Breadwinner - نان آور

انیمیشن The Breadwinner، نامزد دریافت جوایز اسکار و گلدن گلوب بهترین انیمیشن سال، در اوج تلخی و سیاهی، حرف از امید و روزنه‌های نور می‌زند.

روزی روزگاری، در کشوری خیالی و پر شده از غم، زنان دیگر جایگاه‌شان به عنوان یک انسان را از دست داده بودند. آن‌ها، بدون برادر، همسر یا پدرشان حق خروج از خانه‌ها را نداشتند و مردان، مدام تعلق داشتن‌شان به خانه را به آنان یادآوری می‌کردند. در این کشورِ خیالی با این جلوه‌های زشت از تبعیض جنسیتی، آدم‌های متعصبی زندگی می‌کردند که اگر زنی را تنها و بدون مردی از خانواده‌اش در شهر می‌دیدند، وی را دستگیر کرده و مورد ضرب و شتم، قرار می‌دادند. آن‌جا، دختران برای زندگی کردن، درآوردن خرج خانواده‌های ضعیف و رو به نابودی‌شان و شاید تنفس کردن هوای آزاد، باید موهای بلندشان را کوتاه می‌کردند، لباس‌های مردانه می‌پوشیدند و اسامی حقیقی‌شان چون «پروانه» و «شاذیه» را به نام‌های مردانه‌ای مانند «دلاور» و «آتیش»، تغییر می‌دادند. چون در قامت یک پسر، آن‌ها در نوجوانی‌شان حق زندگی را پیدا می‌کردند و جهان اطراف‌شان به قدری تاریک و پر شده از کثیفی بود که این حق را در ازای پشت سر گذاشتن هویت زیبای‌شان و تبدیل شدن به چیزی که نبودند، به آن‌ها القا کند. در کشور خیالی و پر شده از سیاهی و ناراحت‌کننده‌ای که از آن صحبت کردم، خواندن کتاب‌ها، داشتن عکس‌ها و مواردی از این دست، همه و همه جرم به حساب می‌آمدند. مردمان شهرهای آن‌جا دین را با بهانه‌ای برای جنگ و احترام و اعتبار به خصوص زن در جامعه را با بی‌ارزش بودن آن، اشتباه گرفته بودند. این‌ها را گفتم، که بگویم «نان آور» (The Breadwinner) که «پروانه» نام اصلی آن به حساب می‌آید، قصه‌ای از همین جنس و از درون همین شهرهای سرشار از سیاهی را تقدیم‌تان می‌کند. البته خبر بد این است که توصیفاتی که آن‌ها را به کار بردم، فقط درباره‌ی کشوری خیالی صادق نیست؛ این، به واقع وضعیت این روزهای کشوری در نزدیکی ما، با نام «افغانستان» است.

«پروانه»، انیمیشنی است که ماقبلِ صحبت درباره‌ی همه‌ی جلوه‌های فنی‌اش، باید به این بپردازیم که به سینمایی پردغدغه، تعلق دارد. سینمایی که در آن تصویری واقعی از یک نقطه‌ی جهان در قالبی اغراق‌نشده، محترم و ارزشمند تقدیم مخاطب می‌شود و فارغ از افزایش داده‌های او درباره‌ی سیاهی دنیای پیرامونش، وی را به فکر نیز می‌اندازد و از او درخواست رسیدن به باورهای صحیح را دارد. ماجرا، همان‌گونه که گفتم، قصه‌ی پروانه، دختربچه‌ای که سربازان پدر ناتوان، دانا و مهربانش را دستگیر می‌کنند و از آن‌جایی که مادر او و خواهرش به خاطر زن بودن و سن‌شان، هیچ شانسی برای خارج شدن از خانه ندارند، تبدیل به نان‌آور اصلی خانواده‌شان می‌شود را روایت می‌کند. این موضوع، وقتی جلوه‌های حضور پروانه در شهر و تلاش‌هایش برای آزادسازی پدرش را نشان‌مان می‌دهد، آن‌قدر ریزبینانه و عمیق توسط فیلم‌ساز بررسی شده که فیلم، تنها یک قصه‌ی ناراحت‌کننده نباشد و به جای آن، جرئت‌مندانه راه حل‌هایی را نیز ارائه کند.

اتفاقی که برای جلوگیری از شعاری شدن انیمیشن و به دنبال آن بی‌فایده بودنش، در دو جلوه‌ی موازی به وقوع می‌پیوندد. جلوه‌ی اول، داستان اصلی است که پیش روی ما قرار گرفته و قهرمان کوچک و خوش‌قلبی با نام پروانه دارد و جلوه‌ی دوم، به قصه‌ای کهن مربوط می‌شود که همیشه در طول فیلم آرام آرام روایتش را می‌شنویم و بیان شدنش، تقریبا همزمان با تمام شدنِ قصه‌ی اصلی، به پایان می‌رسد. قصه‌ای که از قضا با جلوه‌های گرافیکی ساده‌تر و به خصوصی خلق شده و به همین سبب، در جهان انیمیشنی The Breadwinner نیز به زیبایی هر چه تمام‌تر، می‌تواند به عنوان یک داستان شناخته شود. این وسط، پیوند نامرئی و جذابی که مابین این دو قصه ایجاد شده، با اوج گرفتن هر دوی آن‌ها در لحظات پایانی و پیوستگی دیوانه‌واری که در آخرین سکانس‌های فیلم پیدا می‌کنند، نه تنها از خسته شدن مخاطب جلوگیری می‌کند و مدام به روایت سینمایی اثر جانی دوباره می‌بخشد، بلکه تبدیل به یکی از بهترین و لایق ستایش‌ترین ویژگی‌های آن نیز می‌شود. آن‌قدر لایق ستایش که اگر پیرنگ اصلی قصه‌گویی فیلم نبود، هیچوقت نمی‌توانستم پایان‌بندی آن داستان را درک کنم و اگر آن داستان روایت نمی‌شد، به سختی می‌توانستم قوس شخصیتیِ پروانه را فهمیده و به کامل کردن هم‌ذات‌پنداری‌ام با او بپردازم.

در میان همه‌ی شخصیت‌پردازی‌ها، قصه‌گویی‌ها و روش‌های زیبایی که نورا تیومی، کارگردان انیمیشن The Breadwinner، برای داستان‌سرایی و پرداختن به مفاهیم و قهرمانان لایق دیده شدن حاضر در اثرش از آن‌ها استفاده کرده، شاید ارزشمندترین ویژگی فیلم مورد بحث‌مان، چیزی نباشد جز آن که این اثر مطلقا اهل سیاه‌نمایی نیست و به حقیقت، با تمام زیبایی‌هایش، عشق ورزیده است. در طول قصه، نورا تیومی هرگز و هرگز و هرگز، شاتی را نشان‌تان نمی‌دهد که در آن بخواهد ارزش مردمان باعزت کشور افغانستان را پایین بیاورد یا دین آنان را زیر سوال ببرد و دقیقا برخلاف این موضوع، فیلم پر شده از شات‌هایی است که تاریخ پرافتخار، هویت ارزشمند و جایگاه بلند افغان‌ها را با روایت‌هایی از گذشته‌ی آنان و به تصویر کشیدن برخی از منش‌های خوش‌جلوه‌شان، به رخ‌مان می‌کشند. افزون بر این، فیلم‌ساز هوشمندانه و دقیق بین دین حاضر در زندگی افغان‌ها یعنی اسلام و انسان‌های متظاهر، کوته‌فکر، پوسیده‌شده و نادانی که تعصبات بی‌جا و احمقانه را وارد این دین می‌کنند، تمایز قائل شده و حتی همان آنتاگونیست‌های قصه‌اش را هم نه به عنوان موجوداتی که برای بد بودن خلق شده‌اند، بلکه در قامت افرادی که دانش پایین، اطلاعات کم و شست‌وشو شدن مغزهای‌شان آن‌ها را به چنین نقطه‌ای از وحشی بودن و پست بودن رسانده، بر روی پرده‌های نقره‌ای می‌برد. این توجه دقیق، فارغ از آن که احاطه‌ی کامل سازنده بر مبحث مورد نظرش و کشور افغانستان را نشان می‌دهد، سبب آن می‌شود که پیام‌های فیلم جلوه‌ای واقع‌گرایانه‌تر و دوست‌داشتنی‌تر به خودشان بگیرند و حتی اگر آن‌قدر پرامید نیستیم که کاملا باورشان کنیم، حداقل بشود منطقی و ممکن خطاب‌شان کرد.

فارغ از مسائل مربوط به فیلم‌نامه اما باید پذیرفت که «نان‌آور»، گرچه از منظر بصری تماما بی‌نقص هم نیست، اما به واقع چشم‌نواز جلوه می‌کند. سبک گرافیکی انیمیشن، به گونه‌ای بوده که در آن محیط‌ها، شخصیت‌ها و حرکات‌شان و نورپردازی‌های حاضر در سکانس‌ها، جذاب از آب درآمده‌اند و بسته به شات مورد نظر، یا جلوه‌ای عالی و نزدیک به ایده‌آل یا در بدترین حالت، ظاهری خوب و قابل قبول را تحویل‌مان می‌دهند. با این حال، در طراحی چهره‌های برخی کاراکترهای فرعی سادگی‌های بیش از اندازه‌ای است که بعضی مواقع اذیت‌مان می‌کند و المان‌هایی به مانند خون هم در فیلم، مصنوعی و غیر قابل تحسین سر و شکل پیدا کرده‌اند. افزون بر این‌ها، با این که کارگردانی و انتخاب قاب‌بندی‌های دیده‌شده در فیلم، به خوبی نشان از توانایی بالای سازندگان اثر دارند، نمی‌شود از این گذشت که سبک گرافیکی انیمیشن، کاری کرده که در بعضی مواقع، چهره‌ی کاراکترها از نماهایی متفاوت مانند نمای کناری، به اندازه‌ی لحظه‌ی دیده شدن‌شان در قاب مستقیم دوربین، تحسین‌برانگیز و دوست‌داشتنی نباشد. در انتها اما ترکیب نهایی همه‌ی این ضعف‌ها و قوت‌ها به گونه‌ای است که وسط داستان‌گویی زیبنده‌ی فیلم، هرگز لحظه‌ای را پیدا نمی‌کنید که تصاویر مقابل‌تان باعث خسته شدن یا پشیمان شدن‌تان از تماشای این انیمیشن بشوند. تازه فراموش نکنید که در دنیای این ساخته‌ی دل‌نشین، دریایی از موسیقی‌های متعلق به همان منطقه، که به خصوص برای ما قابل لمس و خواستنی به نظر می‌رسند نیز پیدا می‌شود و این ویژگی جذب‌کننده، خودش خیلی مواقع در کنار تصاویر، بار فضاسازی و خلق احساس را بر دوش کشیده است.

دقت بالای نورا تیومی در آفرینش اثرش البته فقط به این‌ها نیز خلاصه نشده و حتی در دیالوگ‌نویسی، نمودهای فوق‌العاده‌ای دارد. او، به عنوان کسی که با نهایت احترام قصد ساختن یک فیلم برای این قهرمانان کوچک افغان را داشته، کلماتی همچون «سلام»، «بابا» و چیزهایی از این دست که به شدت در زندگی روزانه‌ی مردمان آن‌جا به کار می‌رود را به طرز شیرینی با گفتار انگلیسی‌زبان فیلمش ترکیب کرده و به نتایج جالبی، دست پیدا می‌کند. نتایجی که هم امکان تماشا شدن اثر توسط مخاطبان جهانی را از بین نمی‌برند، هم به هویت این فیلم اشاره‌ی بیشتری می‌کنند، هم برای فارسی زبانان شنیدن‌شان شیرین است و هم تفاوت ساخته‌ی او با دیگر انیمیشن‌های حاضر در بازار را به نوعی، به همگان اثبات می‌کنند. این موضوع را به آن دلیل تا این حد جدی و جدا از دیگر بخش‌ها بیان می‌کنم که یکی از اصلی‌ترین رشته‌هایی که باعث شد با فیلم احساس پیوند داشته باشم و در طول پیش‌روی دقایقش از آن جدا نشوم، دقیقا همین جنس خاصی بود که دیالوگ‌های انیمیشن، یدک می‌کشیدند.

در پایان، شاید بتوان این‌گونه گفت که چون «نان‌آور»، روایت‌گر قصه‌ی واقعی زنان کوچک و شجاعی است که وسط حماقتِ برخی از مردان جامعه‌شان جنگیده‌اند و دوام می‌آورند، تماشای آن برای همگان ضرورت دارد. به خاطر آن که دیدن این فیلم‌ها، هم نگاه مخاطب نسبت به مردمان یک منطقه را تغییر می‌دهد و هم از سرکش شدن بعضی احساسات غلط در وجود او پیش‌گیری می‌کند. چون انیمیشن مورد بحث، با داستان‌سرایی زیبایش، ترکیب‌بندی شاعرانه‌ای از زندگی پروانه، دخترک بی‌گناه قصه‌اش را ارائه کرده و آن‌قدر دقیق همه‌ی کارهایش را انجام داده، که نگاه کردن به تصویر دریا در وسط قاب‌بندی‌اش از یک بیابان بزرگ، نه فقط دروغین و شبیه به آرزویی غیر قابل برآورده شدن نیست، که حقیقی و باورپذیر جلوه می‌کند. این، از همان فیلم‌هایی است که به دل واقعیت می‌زنند، قصه می‌گویند، تلخ می‌شوند، شیرین می‌شوند، خاص می‌شوند، عادی‌تر از همیشه به نظر می‌رسند و در انتها در اوج تاریکی، می‌شود ادعای‌شان درباره‌ی وجود نور را پذیرفت. البته یادتان نرود که در جهان واقعی، این پروانه است که مدام در کنار نور می‌چرخد و می‌چرخد ولی در دنیای این انیمیشن، که آنجلینا جولی بازیگر شناخته‌شده‌ی هالیوود تهیه‌کننده‌ی آن بوده، نورها خودشان سعی می‌کنند به خاطر این تلاش خستگی‌ناپذیر پروانه، به دور او بگردند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.