میدونی در این مطلب انیمیشن Akira را بررسی میکند که به عنوان مشهورترین و جریانسازترین انیمهی تاریخ سینما شناخته میشود.
بعضیوقتها ابعاد معنایی و تصویری یک اثر هنری آنقدر غولپیکر و حماسی است که در مواجه با آن کاری جز میخکوب شدن و فرو رفتن در شوک و شگفتی مطلق نداریم. انیمهی «آکیرا» در این دسته از آثار هنری بسیار کمیاب قرار میگیرد. منظورم از «غولپیکر»، «حماسی» و «میخکوب شدن» چهارتا صفتِ معمولی نیست که هر روز استفاده میکنیم. در «آکیرا» با یک حماسهی علمی-تخیلی واقعی سروکار داریم. وسعت داستان شخصی کاراکترها و فلسفهی دنیای فیلم به حدی پیچیده و عمیق است که فیلم موفق میشود به سطح تازهای از احساسات و ذهنتان نفوذ کند که کمتر فیلمی قادر به فعال کردن آن است. در هنگام تماشای «آکیرا» حسی در من زنده میشود و قلبم طوری به تپش میافتد که فیلمهای انگشتشماری موفق به انجام آن شدهاند. منظورم این است که هنگام تماشای «آکیرا» خبری از احساسات پیشپاافتادهای مثل ترس و دلهره و تنش نیست. «آکیرا» به معنای کامل کلمه شما را وارد حالت بهتزدگی محض میکند. مثل کسی که چیزی که قبلا به آن اعتقاد نداشته را به چشم دیده و مغزش از شدت شوک و ناباوری قفل کرده است. خب، وضعیت من با «آکیرا» اینگونه است. تمام اینها نتیجهی برخورد با اثری است که اگرچه بیش از ۲۰ سال از عرضهاش میگذرد ، اما کماکان از انرژی اتمی و قدرت عجیبی برخوردار است که نفس بیننده را به معنای واقعی کلمه در سینه حبس میکند. و این از تصویر شوکهکنندهی ابتدایی فیلم تا دیالوگ مبهم پایانیاش ادامه پیدا میکند.
«آکیرا» در سال ۱۹۸۸ و با لحظهی بیصدا اما خیرهکنندهای آغاز میشود. ما از فاصلهی دور میبینیم که چیزی شبیه به بمب اتم در مرکز شهر توکیو منفجر میشود و به این ترتیب جرقهی جنگ جهانی سوم زده میشود. خیلی زود به ۳۰ سال بعد منتقل میشویم. تنها چیزی که از آن انفجار اتمی باقی مانده یک گودال عظیم است. نئو-توکیو از درون آتوآشغالهای باقی مانده از تشعشعات هستهای بیرون آمده و در قالب شهری با چراغهای نئون و آسمانخراشهایی که بهطرز غیرممکنی بلند هستند، به زندگی ادامه میدهد. البته این شهر فقط از دور رویایی به نظر میرسد. کافی است به درون کوچهپسکوچههای آن قدم بگذارید تا بوی بد آشغال خفهتان کند و سنگینی آسمانخراشها کمرتان را خم کند. بله، با یک دنیای سایبرپانک و تمام ویژگیهای کلاسیکش طرف هستیم.
مردم در خیابانها تظاهرات برپا میکنند و علیه دولت و سیاسیون شعار میدهند و نیروهای ارتش هم با استفاده از نهایت خشونت از آنها پذیرایی میکنند. ظاهرا مدتهاست که این روند ادامه دارد. برای مردم همهچیز عادی شده. آنها به صدای فریادها و شلیک گلولهها عادت کردهاند. اما همانطور که پوستر فیلم هم وعدهاش را میدهد، بالاخره این چرخه خواهد شکست. همهچیز از حد تحمل خواهد گذشت و نئو-توکیو منفجر خواهد شد. در این میان با گروه جوان موتورسواری آشنا میشویم که در خیابانها و بزرگراههای شهر به نبردهای مرگبار موتوسیکلتی میپردازند. اگر تمام اینها کافی نیست، باید بدانید که آزمایشهای فوق محرمانه دولت هم به بچههای عجیبی با قدرتهای فرا-بشری منجر شده است.
این آغازی است بر دنیای هیجانانگیز، زیبا و وحشتناکِ کاتسوهیرو اوتومو. کارگردان انیمه و نویسندهی مانگایی که در قالب «آکیرا» دنیای سایبرپانکی را خلق کرد که رفت تا کارگردانان ژاپنی و هالیوودی زیادی را تحت تاثیر قرار دهد و به یکی از اولین منابع الهام ژانر علمی-تخیلی و داستانهای سایبرپانک تبدیل شود. «آکیرا» بهطوری بر فضای بعد از خودش تاثیر گذاشت که الان صحبت کردن دربارهی این موضوع خودش یک مقالهی جداگانه میطلبد. ساختهی اوتومو اما مثل بسیاری از کلاسیکهای دیگر بعد از سالها کشف نشد. در عوض به محض عرضهی فیلم در سال ۱۹۸۸، «آکیرا» به خاطر پروداکشن عجیب و غریبی که داشت، مرزها و استانداردهای مدیوم انیمه که هیچ، سینما را شکست و به خاطر طراحی هنری بینظیر و نگاه کامل و ایدهآلش بر جامعه و فرهنگ ژاپن به جایگاهی دست پیدا کرد که هرگز کهنه نخواهد شد.
این درحالی است که اگر امروزه انیمههای ژاپنی به تمام نقاط دنیا (به خصوص غرب) راه پیدا کردهاند، تمامش از صدقهسری «آکیرا» است که دنیا را با چیزی آشنا کرد که قبل از آن نمونهاش را هم ندیده بودند. در واقع بعد از «آکیرا» بود که مردم ویدیو کلوپها را برای پیدا کردن انیمهها زیر و رو کردند. قبلا از این گفتم که انیمههایی مثل «آبی کامل»، «شبح درون پوسته» و «پرنسس مونونوکه» به چه دستاوردهای شگفتانگیزی دست پیدا کردهاند، اما حقیقت این است که وقتی حرف از جریانسازترین و دگرگونکنندهترین انیمهها زده میشود، «آکیرا» در جایگاه اول قرار میگیرد. «آکیرا» به یک دلیل مهم دیگر هم معروف است و آن هم این است که هنگام تماشای این فیلم مطمئنا احساس میکنید که اتمسفر آن با اکثر انیمههایی که دیدهاید فرق میکند. دلیلش هم این است که اگرچه اکثر انیمهها فرمول انیمهسازی معمول را دنبال میکنند، اما اوتومو بهطرز ماهرانهای قابلیتهای انیمه و لایو اکشن را در هم ترکیب کرده است و این به اتمسفر بسیار واقعگرایانهای منجر شده که دلیل اصلی همان بهتزدگی و شوک عمیقی است که بالاتر توصیف کردم.
خب، اگر هنوز متوجه نشدید که چرا «آکیرا» را به عنوان یک «سوپرپروداکشن» توصیف میکنند، بگذارید کمی به عقبتر برگردیم؛ اتومو برای اولینبار مانگای «آکیرا» را در سال ۱۹۸۲ منتشر کرد. اگر فکر میکنید انیمهی «آکیرا» خیلی عظیم است، پس حتما از مانگای آن خبر ندارید. اوتومو نقشهی یک سری ۶ جلدی را برای این مانگا کشیده بود که حاوی بیش از ۲ هزار صفحه میشد و تا سال ۱۹۹۰ هم طول میکشید. مثل نویسندهی بسیاری از مانگاهای پرطرفدار، اوتومو هم تصمیم گرفت تا داستانش را به یک انیمه تبدیل کند؛ انیمهای که قرار بود قبل از اتمام مانگا اکران شود. اگرچه اتومو قصد داشت مانگای ۲ هزار صفحهایاش را به یک فیلم ۲ ساعته تبدیل کند و مجبور بود نیمی از کتاب را حذف کند، اما کماکان چشمانداز او آنقدر برای این فیلم بزرگ بود که یک استودیوی تنها توانایی اجرای آن را نداشت و خودِ اوتومو هم که کنترل خلاقانهی پروژه را در دست داشت، اجازه نمیداد چشماندازش به صورت نصفهونیمه به اجرا در آید. در نتیجه استودیویی به اسم «آکیرا کمیته» تشکیل شد که شامل گردهمایی چندتا از استودیوهای انیمیشنسازی مختلف میشد. فیلم که در آن زمان با بودجهی عظیم ۱۱ میلیون دلار ساخته شده بود، بیش از ۴۹ میلیون دلار فروخت و به پرفروشترین فیلم ژاپن در آن سال تبدیل شد.
فیلم با گروه نوجوان موتورسواری به اسم «کپوسلها» شروع میشود. کاندا، رهبر خوشمشرب و جسور گروه است که همراه دوستانش با گروه موتورسواری دیگری به اسم «دلقکها» درگیر میشوند و تتسو، بهترین دوست کاندا در پایان این نبرد خیابانی با پسربچهای با قدرتهای تلهکینسیس تصادف میکند. درحالی که تتسو از صدمه ندیدن پسربچه شوکه شده است، سروکلهی فضاپیماهای دولت پیدا میشود و آنها تتسو و آن پسربچهی چروکیده را با خودشان میبرند. کاندا و گروهش پس از بازجویی پلیس آزاد میشوند. اما آنها نمیدانند که آن پسربچه یکی از سوژههای تحت آزمایش دولت بوده است که توسط شورشیهای مردمی فرار کرده بوده. ماجرا از این قرار است که دانشمندان در لابراتورهای مخفی بچههای خاص را مورد آزمایشهای مختلف قرار میدهند تا قدرتهای درون آنها را فعال کنند. چیزی که خودشان آن را «قدرت یک خدا» مینامند. قدرت درونی تتسو هم با گذراندن آزمایشاتی زیر نظر سرهنگ شیکاشیما و دکتر اونیشی فعال میشود. هدف دولت این است که جایگزینی برای آکیرا پیدا کند.
آکیرا کیست؟ آکیرا پسربچهای با چنان قدرت فوقالعادهای بوده که دههها پیش سبب انفجار بزرگی در توکیو شده بوده است. قدرتهای تتسو هم توسط دکتر اونیشی آزاد میشود و خیلی زود قدرتهای او به چنان درجهی غیرقابلکنترل و ناپایداری میرسند که او را به یک دیوانهی خشنِ تمامعیار تبدیل میکند که هیچ چیزی جلودارش نیست. میگویند آکیرا در یک محفظهی زیرزمینی نگهداری میشود. بنابراین تتسو برای افزایش قدرتهایش راه میافتد تا او را آزاد کند. از طرفی دیگر کاندا با دختری به اسم کِی آشنا میشود. کِی یکی از اعضای شورشیهاست که هدفشان نابودی دولت فاسد و بیمسئولیت حاضر است. بنابراین کاندا به شورشیها میپیوندد تا بهترین دوستش را قبل از اینکه نئو-توکیو را با خاک یکسان کند پیدا کند.
همانطور که میبینید با خط داستانی خیلی آشنایی طرفیم. همان حکایت آزمایشات مخفی دولت. بچههایی با قدرتهای فراطبیعی. عواقب فاجعهبار آن آزمایشات و جوانان جسوری که خودشان را در نبردی واقعی پیدا میکنند و باید سیاسیون و دانشمندان دیوانه و طمعکار را سرجایشان بنشانند. اما خب، اگر فیلم را ندیده باشید، با توجه به خلاصهی داستانی بالا باید حدس زده باشید که خیلی زود داستان حسابی پیچیده میشود. «آکیرا» کلکسیون منظمی از بیربطترین و عجیبترین عناصر داستانی است که به نتیجهی واحد و درگیرکنندهای رسیدهاند. از المانهای ماوراطبیعه در دنیایی فرا-پیشرفته گرفته تا توهمات هولناک تتسو و دگردیسی بدن او که پای وحشت را هم به ماجرا باز میکنند.
«شهر اشباح» هایائو میازاکی و فوران بیوقفهی اتفاقات عجیب و غریب و غیرمنتظرهی آن فیلم را به یاد بیاورید. در «آکیرا» با چنین روایت پرهرجومرجی طرف هستیم؛ هرج ومرجی که به پراکندگی و گیجکنندگی منجر نمیشود. اینجا مثل «شهر اشباح» با آشوبی تفکربرانگیز سروکار داریم. با این تفاوت که اگر «شهر اشباح» در دنیای فانتزی و شادی با رنگهای روشن سیر میکند، «آکیرا» تاریک و واقعگرایانه است. اصلا یکی از ویژگیهای معرف این انیمه همین استایل روایی و بصری خاصش است. در انیمههای ژاپنی، واقعگرایی و اکسپرسیونیسم تعامل عجیبی با هم دارند و همین موضوع به یکی از موتیفهای معرف شکل بصری آثار این مدیوم تبدیل شده است. از آنجایی که تقریبا ۹۹ درصد انیمهها ریشه در مانگا دارند، فیلمساز از المانهای هر دو مدیوم استفاده میکند. اما در زمینهی «آکیرا» اوتومو تصمیم دیگری گرفته است. او در طراحی افق نئو-توکیو به واقعیت پایبند بوده است و به همین دلیل لانگ شاتهای فیلم بیشتر از یک انیمه، شبیه به افق لس آنجلس در فیلم «بلید رانر» ریدلی اسکات هستند.
برای صحنههای اکشن هم اوتومو سراغ المانهای افسارگسیخته و غلو شدهی کامیکبوکها رفته است. رسیدن به لحن و اتمسفر متعادل در انیمه کار سختی است، اما فیلمهای کمی در این زمینه مثل «آکیرا» در ترکیب اکشنهای دیوانهوار و حفظ حسوحال واقعگرایانهی فیلم موفق بودند. در نتیجه چشمانداز غولپیکر فیلم از طریق واقعگرایی ما را در نئو-توکیو قرار میدهد و اکشنهای پرجنبوجوش و بمبافکنوارش هم حسابی سرگرممان میکند. یکی دیگر از ویژگیهای فیلم که متوجهی آن شدم و چیزی که امروزه در کمتر فیلمی میبینیم استفادهی مناسب از موسیقی است. به محض آغاز مشتزنی کاراکترها در بسیاری از فیلمهای اکشن هالیوودی، موسیقی بسیار کوبنده و گوشخراشی هم شروع به نواختن میکند، اما در «آکیرا» کارگردان بعضیوقتها (مثل نبرد یکی مانده به آخر) با حذف موسیقی روی صدای نفسنفسزدنها، انفجارها، باد و فریادها تمرکز کرده است و از این طریق به حس حماسی صحنههای اکشن اضافه کرده است.
«آکیرا» اما چیزی به مراتب بیشتر از تصاویر خیرهکننده، کانسپتهای سایفای و اکشنهای نفسگیر در خود دارد. «آکیرا» علاوهبر یک علمی-تخیلی سرگرمکننده، فیلم بحثهای فرامتنی و فلسفی زیادی است. اما یکی از آنها که تقریبا همهی تماشاگران متوجهی آن میشوند به یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ ژاپن مربوط میشود. امکان ندارد صحنههای ابتدایی «آکیرا» را تماشا کنید و یاد بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی توسط ایالات متحده در جریان جنگ جهانی دوم نیافتید. باورنکردنی است که ژاپن بعد از تحمل چنین ضربهی دردناک و تخریبگری دوباره بتواند روی پای خودش بیاستد. اما چنین اتفاقی افتاد و ژاپن در سالهای پس از جنگ طوری پیشرفت کرد که امروزه به یکی از بزرگترین و پیشرفتهترین کشورهای دنیا تبدیل شده است. اما سوال این است که به چه قیمتی؟ یکی از مهمترین سوالاتی که «آکیرا» هم با آن کار دارد همین است. ژاپن بعد از جنگ کمکم جلوهی سنتی همیشگیاش را از دست داد. همان جلوهی افسانهای و زیبایی که بارها در فیلمهای مختلف میازاکی میبینیم.
در «آکیرا» اما با دنیای بعد از ژاپنِ میازاکی کار داریم. جایی که دیگر خبری از آن ژاپن رنگارنگ نیست. به زور میتوان درخت یا منظرهی سبزی پیدا کرد و انگار آن موجودات اسطورهای که روزی مثل «همسایهام توتورو» در یک قدمی انسانها زندگی میکردند حتی از کتابهای قصه هم پاک شدهاند. حالا با ژاپنی طرفیم که بعد از جنگ جمعیتش بیش از اندازه رشد کرده است و در هیچجای آن نمیتوان ردی از گذشتهها دید. از شکل معماری و آسمانخراشها تا نحوهی پوشش مردم که همه هیچ فرقی با لس آنجلسی که مثلا در «بلید رانر» میبینیم ندارند. ژاپن فرهنگ منحصربهفرد خودش را از دست داده است و در مسیر بازگشتن به نقطهی اول و ایستادن روی پای خودش به تکنولوژیهای بینظیری دست پیدا کرده، اما هویت اصلیاش را از دست است.
نئو-توکیو با آن خیابانهای شلوغ و نورهای نئون نمایندهی توکیوی حال حاضر است که حالا در قالب یک داستان علمی-تخیلی پرورش پیدا کرده و اگزجره شده است تا از این طریق به استعارهای برای نمایش تمام مشکلات ژاپن بعد از جنگ تبدیل شود. اینکه چگونه هویت ملی به ازای بازسازی سریع و کورکورانهی خرابیها از بین رفته است. به عبارتی دیگر شاید ژاپنیها به این موضوع افتخار کنند که چقدر سریع از خاکستر برخاستند و از نقطهی صفر به صد رسیدند و شاید آنها موفق شده باشند دردهای گذشته را فراموش کرده باشند، اما آن بمبها در کنار تخریب و آتش و مرگ فیزیکی یک تاثیر مخفی هم داشتهاند؛ نابودی یک فرهنگ و هویت. چیزی که در بحبوحهی بازسازی خانهها و تقویت اقتصاد و دانش کشور، فراموش شد و هیچوقت بازسازی نشد.
البته تم «هویت فراموششده» یکی از عناصر تکرارشوندهی داستانهای سایبرپانک است. جایی که اگرچه انسانها به مرحلهی تازهای از تکامل و پیشرفت رسیدهاند و این موضوع به شهرهای کثیف اما شگفتانگیزی ختم شده است که نمیتوان چشم از عظمت آنها برداشت، اما انسانیت، استقلال و آزادی در این پروسه از بین رفته است. از همین رو اگرچه «آکیرا» از تغییر شهرها و فرهنگ ژاپن در دوران پسا-جنگ انتقاد میکند، اما نگاه پرخاشگرانهتری به انسانهایی دارد که سبب این تغییر شدهاند. تتسو به عنوان پروتاگونیست اصلی فیلم از طریق داستانگویی اوتومو چنین تغییری را پشت سر میگذارد و از یک بچهی یتیم ساده به یک غول بیشاخ و دم تبدیل میشود. تتسو بعد از اینکه توسط دولت ربوده میشود و تحت آزمایشاتِ عجیبی قرار میگیرد، شروع به دیدن توهماتی میکند که فِردی کروگر را هم دیوانه خواهد کرد. مثلا در یکی از صحنههای خونآلود و منزجرکنندهی فیلم، دل و رودهی تتسو بیرون میریزد و او بهطرز وحشتزدهای سعی میکند آنها را به داخل شکمش برگرداند. یا در کابوس هولناک دیگری حیوانات اسباببازی و عروسکها تبدیل به هیولاهای بزرگی میشوند و به تتسو حمله میکنند.
خیلی زود تتسو متوجه قدرتهای تلهکینسیسش میشود و در صحنههای فکاندازی خشم و تنفرش را بیرون میریزد و هرچیزی که سر راهش قرار میگیرد را بهطرز خشونتباری نابود میکند و در این مسیر تمام خاطرات و عشق و گذشتهای که با دوستانش دارد را فراموش میکند و به موجود مکانیکی مرگباری تبدیل میشود که دیگر به فریادهای کاندا که او را دوست خودش میداند واکنش نشان نمیدهد. در ادامه تتسو دستش را از دست میدهد و جای آن را یک دست مکانیکی میگیرد که از یک طرف میخواهد استعارهای باشد بر جایگزینی تکنولوژی بر بدن اصلی و از طرف دیگر این صحنه علاوهبر اینکه بازتابدهندهی تشعشعات اتمیای است که قربانیان تا مدتها بعد از انفجار بمبها باید تحمل میکردند، به معنای تغییرات تند و سریعی بود که بازماندگان باید با آن روبهرو میشدند. نهایتا دست تتسو تبدیل به نوزاد جهشیافتهی چندشآوری میشود که ترکیبی از گوشت و ماشین است و به این ترتیب ما تصویر واقعی نئو-توکیو را میتوانیم در ایستگاه نهایی دگردیسی تتسو ببینیم. شهری که روز به روز دارد بیشتر از قبل از کنترل خارج میشود.
در صحنههای آغازین فیلم ما ناتوانی تتسو در روشن کردن موتور قرمزِ کاندا را میبینیم. گویی اوتومو از همان ابتدا میخواهد تتسو را به عنوان استعارهای از ژاپن بعد از جنگ نشان دهد. ژاپنی شکستخورده و ناتوان که بقیه آن را به سخره میگیرند و به او میخندند. اما تتسو به عنوان یک پسربچهی توسریخور و جداافتاده بعد از آزمایشات دولت به قدرت عظیمی دست پیدا میکند. درست همانطور که ژاپن در زمان ساخت این فیلم به اوج قدرت اقتصادیاش رسیده بود. این جوانان اما همان کسانی هستند که باید دست به کار شوند و شهرشان را از سقوط در این جهنم تاریک نجات دهند. این موضوع را میتوان در موتورسیکلتهای آنها دید که استعارهای از حرکت و جنبش به سوی تغییر است. به صحنههایی که آسمانخراشها را در پسزمینهی ویراژ موتورسواران قرار میدهد دقت کنید. انگار این موتورها همان رودخانهی خروشانی هستند که میخواهد سد بیتفاوتی که مسیرشان را بسته است را از میان بردارند.
ساختار قدرت کشور در قالب آن آسمانخراشها نمادپردازی شده است که در مقابل حرکت موتورسواران قد علم کردهاند و اجازهی تغییر و تحول را نمیدهند و این به شهری ختم شده که جوانانش به دلیل عدم انعطافپذیری دولت به مرحلهای بحرانی رسیده است. جوانانی که یا در گروههای شورشی علیه دولت فعالیت میکنند یا عضو گروههای خلافکاری هستند و به این کشوری انجامیده که در اوج پیشرفت، روز به روز پسرفت میکند. تتسو از یک طرف نمایندهی ژاپن پسا-جنگ است که از یک پسربچهی کتکخور به یک موجود قدرتمند تبدیل میشود که گذشتهاش را فراموش کرده است و از طرفی دیگر شروعکنندهی تغییری است که باید در نظام کشور به وقوع بپیوندد و آن را از خواب بیدار کند.
خب، پایانِ این آغاز چیست؟ آیا پایان تراژیکی انتظار تتسو/ژاپن را میکشد؟ اگر فیلم قبل از انفجار اتمی بعدی به پایان میرسید، بله. اما زمانی که تتسو به شکل یک نوزاد غولپیکر در میآید، از شدت وحشتزدگی غرورش را کنار میگذارد و شروع به کمک خواستن از کاندا میکند. فیلم در قالب این نوزاد جهشیافتهی چندشآور، جامعهای را به نمایش میگذارد که به چنان مرحلهای از آشوب رسیده که هیچچیزی جلودارش نخواهد بود و حتی ابراز پشیمانی هم دردی را دوا نخواهد کرد. اینجاست که کاووری، دوست تتسو نیز توسط خودش کشته میشود. اما تتسو بهطرز غیرقابلکنترلی به بزرگ شدن ادامه میدهد. تا اینکه به پایانبندی بحثبرانگیز فیلم میرسیم. جایی که به نظر میرسد تتسو به همراه دیگر بچههایی که قدرتهای ذهنی دارند توسط آکیرا ناپدید میشوند.
فیلم به یک نتیجهگیری مطلق نمیرسد. اما اگر کمی به عقب برگردیم، میبینیم یکی از دانشمندانی که مسئول بررسی الگوی قدرتهای ذهنی تتسو است، متوجه میشود که او در حال ایجاد یک بیگ بنگ یا کیهان جدید است. این در حالی است که ما میدانیم انفجار اتمی ابتدای فیلم هم ناشی از یک بمب نبوده است، بلکه نتیجهی از کنترل خارج شدن قدرتهای آکیرا بوده است که به یک انفجار ختم شده است. حالا فوران قدرتهای تتسو هم به مرحلهای رسیده که قرار است به تولید یک هستی جدید منجر شود. این اتفاق هم میافتد. نئو-توکیو در یک نور سفید غرق میشود و بعد ما صدای تتسو در میان ستارگان را میشنویم که میگوید: «من تتسو هستم». باور عمومی طرفداران این است که تتسو در این صحنه توانایی کنترل قدرتهایش را به دست میآورد و با خلق یک هستی جدید به خدای آن تبدیل میشود. اما بعد از ۳۰ سال، ایجاد یک کیهان جدید به معنای نابودی دوبارهی نئو-توکیو است. حالا باید انسانهای باقیمانده از تجربهشان استفاده کنند و دنیایی را از نو بسازند که روح و انسانیت ساکنانش به اندازهی تعداد طبقات آسمانخراشهایش اهمیت داشته باشد.
هماکنون بیش از ۲۵ سال از ساخت «آکیرا» میگذرد، اما کماکان تماشای آن آدم را وارد همان بهتزدگی مطلقی میکند که گفتم. تا دلتان بخواهد فیلمهای فانتزی حماسی وجود دارد، اما به سختی میتوان یک علمی-تخیلی در حد «آکیرا» پیدا کرد که نبرد با سلاحهای گرم را به چنین درجهای از عظمت برساند. هالیوود بیش از یک دهه است که سعی میکند «آکیرا» را بهصورت لایو اکشن بازسازی کند (زبانتان را گاز بگیرید!) و حتی این اواخر اسم کریستوفر نولان هم به عنوان کارگردان احتمالی آن به میان کشیده شد. با اینکه این متریال اکشن/فلسفی خوراک نولان است، اما مهم نیست از چه جلوههای کامپیوتری پیشرفتهای برای این فیلم استفاده میکنند و چه کسانی در آن بازی خواهند کرد (لئوناردو دیکاپریو و کیانو ریوز)، مسئله این است که هیچ پروداکشن گرانقیمتی نمیتواند چشمانداز یگانهای که اوتومو در سال ۱۹۸۸ به آن دست پیدا کرد را تکرار کند. به جای این، باید «آکیرا» را تماشا کنید تا متوجه شوید یکی از گنجینههای سینما، یک انیمه است.