انیمیشن Paw Patrol: The Movie «سگهای نگهبان» درباره یک گروه از سگ های نگهبان است که در عملیاتهای خود به مردم کمک میکنند و شهر را نجات میدهند. در ادامه با نقد این انیمیشن با میدونی همراه شوید.
انیمیشن سگ های نگهبان محصول پارامونت و نیکلودئون است که افتتاحیهی ۱۲ میلیون دلاری را تجربه کرد و از این حیث رکورد خوبی از خود برجای گذاشت. از کارل بانکر سازنده این اثر، انیمیشنهای The Nut Job 2 و Escape from Planet Earth را به خاطر میآوریم که آنها نیز مانند PAW Patrol آثار میانمایهای بودند و نقاط ضعفشان همچون فیلم مورد بحث، به بحث فیلمنامه برمیگردد. البته انیمیشنی مثل Paw Patrol از لحاظ فنی نیز ویژگی بدیع و تازهای ندارد اما سویه اصلی اشکال، متوجه فیلمنامه اثر است.
حال این سؤال پیش میآید که سگهای نگهبان چرا در بین مخاطبان محبوبیت پیدا میکند؟ در پاسخ باید گفت انیمیشن باتوجهبه شناختی که از مخاطب خود پیدا کرده توانسته آن دست از ویژگیهایی را که گروههای سنی مختلف به آن علاقه دارند پیدا کند و اسباب سرگرمی و لذت آنها را فراهم سازد. تکنولوژی به کار رفته در وسایل نقلیهي قهرمانان آن چنان پیشرفته و متنوع است که میتواند مخاطبان انیمیشن را جذب کند و آنها را تا انتها پای فیلم نگهدارد. وسایل پیشرفتهای که سگهای نگهبان از آنها بهره میبرند تا از مردم شهر محافظت کنند.
در ادامه جزئیاتی از داستان سگ های نگهبان فاش میشود
داستان PAW Patrol: The Movie ایده جالبی دارد. شهری را در نظر بگیرید که شهردار آن فاسد است و نتیجه حکمرانی چنین شخصی زیردستانی ناکارآمد و بیفایده است. حال در چنین شرایطی که پستهای جامعه میان افراد نالایق تقسیم شده و اداره کردن شهر دیگر میسر نیست انگار باید از آدمها قطع امید کنیم و به سگهای نگهبان دل ببندیم تا آنها با تجهیزات فوق پیشرفتهشان کاری بکنند. البته اینکه تا چه حد از این ایده توانسته در اثر پیادهسازی شود و بسط پیدا کند بحث مفصلی است که قصد داریم در ادامه به آن بپردازیم.
با اینکه قهرمانان PAW Patrol: The Movie چند سگ هستند اما یکی از نکات مثبت انیمیشن این است که ضد انسانها نیست و دراینمیان نخواسته سگها را در مقابل آدمها قرار دهد و دو قطبی انسانها و سگها را بسازد. فیلم از اینکه زشتی و بدی را به تمام انسانها تعمیم دهد خودداری میکند و این از همان صحنه اول با چپکردن کامیونی که میخواهد یک لاکپشت را زیر نگیرد مشهود است. اتفاقی که مقدمهای بر ورود سگهای قهرمان به فیلم است و برای اولینبار شاهد عملیات نجات توسط آنها هستیم و به کار گروهیشان پی میبریم. شجاعت، قوی بودن و کارآمد بودن ویژگیهای مهم سگهای نگهبان است که سرپرستشان پسری به نام رایدر است.
شهردار هامدینگر در مقام شهردار شهر ادونچر شخصی بی کفایت و نالایق است و در طول فیلم برای مردم شهر مشکلات فراوانی ایجاد میکند. هامدینگر در شکلی کاریکاتوریزه نماینده تمام مسئولان بیکفایتی است که با تصمیماتشان باعث رنج بیشتر مردم میشوند. او در جایگاه آنتاگونیست بزرگترین چالش را برای قهرمانان انیمیشن ایجاد میکند. او بهگفته خودش میخواهد نشاط را به شهر برگرداند اما فقط دردسر میآفریند.
گفته میشود که هامدینگر با ورود سگها به شهر مخالف است و آنها را زندانی میکند اما در ادامه از پس چنین ویژگیای در او چند اشکال اساسی پدید میآید که به داستان ضربه میزند. اول اینکه دلیل مخالفت او با سگها مشخص نیست و ما آن چنان که باید به شخصیت هامدینگر نزدیک نمیشویم تا در این مورد به آگاهی برسیم. دوم در خصوص نوع مقابله او با سگهاست. او آنها را زندانی میکند و ظاهرا هیچ برنامهای برای آنها ندارد. سوم در خصوص ورود سگها به شهر است. ما تنها در یک صحنه میبینیم که برای ورود به جشن شهردار شدناش، محافظان جلوی لیبرتی (سگ قهوهای)را میگیرند و پس از آن چنین مخالفت و عدم اجازهای را در هیچ جای اثر نمیبینیم. درواقع برآیند این مسائل تنها یک مخالفت ظاهری با چنین مسئلهای را گوشزد میکند و از لحاظ داستانی شکل دقیقی پیدا نمیکند.
از طرف دیگر تمایلِ شهردار به گربهها که احتمالا برای مخالفت با سگهاست، ایدهای بدون کارکرد در داستان است. گربهها در داستان هیچ نقش موثری ایفا نمیکنند درحالیکه این امکان برای سازندگان فراهم بود تا آنها را در مقابل سگها قرار داده و کشمکش بیافرینند. درواقع گربهها در بهترین حالت ممکن نقشی جز آکسسوار صحنه ندارند.
ناکارآمدی هامدینگر تنها به تصمیمات اشتباه و دردسرساز خلاصه نمیشود و تقابل او با دانشمندِ مخترعِ دستگاهِ ابرگیر زمینهساز یکی دیگر از ارجاعات فیلم به بیرون است. هامدینگر با سلطهای که برقرار میکند یک دستگاه هوشمند را از اختیار دانشمند مربوطه خارج کرده و شخصا مسئولیتاش را برعهده میگیرد. درواقع انیمیشن در این وهله به دخالتهای سیاستمداران در امور اهل علم اشاره میکند. هر چند نقص بزرگ در خصوص دستگاه ابرگیر اشاره نکردن فیلم به ویژگی مثبت آن است و ما متوجه نمیشویم این ابزار به چه دلیل ساخته شده است.
هامدینگر از زمانیکه مدیریت دستگاه ابرگیر را برعهده میگیرد مخالفتش با روزهای بارانی را اعلام میکند که این خود در راستای شخصیتپردازی او نشان از پلیدیهای درونی است چرا که انسان خوب و بدون سوءنیت هیچگاه از بارش باران ناراحت نمیشود. هامدینگر با کمک دستگاه یکی یکی ابرها را از بین میبرد و در مراسم فشفشهبازی خود دردسر بزرگی برای مردم شهر ایجاد میکند.
این دردسر موجب میشود تا تیم سگهای نگهبان با یک کار گروهی به شهر بیایند و برای نجات شهر اقدام کنند. حال بعد از ورود آنها به شهر ما هیچگونه کشمکشی را میان این گروه و هامدینگر شاهد نیستیم. انگار او صرفا وظیفه دارد برای مردم دردسر ایجاد کند و بعد با یک مخالفت ظاهری با سگها خودش را کنار بکشد و منتظر بماند تا آنها شهر را نجات دهند. درواقع آن چه هامدینگر به آن عقیده دارد و آن چه به آن عمل میکند با هم تناقض دارند و او خودش باعث میشود سگها بهعنوان قهرمانان شهر شناخته شوند.
در میان تیم سگ های نگهبان، فیلمساز بیشتر به شخصیت چیس نزدیک میشود و برای او پیشینهای یک خطی تعریف میکند. با ترسها و نقاط ضعف شخصیت او بیشتر آشنا میشویم و به شکلگیری رابطهاش با رایدر آگاهی مییابیم. اما ضعفی را که اینجا میتوان در داستان دید ناشی از نوع به کارگیری یک منش قهرمانانه است. ظاهرا این پیشزمینه داستانی و این نوع از شخصیتپردازی باید در ادامه، شخصیت چیس را در مرکز قهرمانان جای دهد و کاری کند که او بهعنوان قهرمان اصلی شناخته شود اما این اتفاق نمیافتد و او اتفاقا نسبت به سگهای دیگر از شجاعت کمتری برخوردار است. حتی زمانیکه او بحرانهای درونیاش را پشت سر میگذارد و دوباره به گروه بازمیگردد شاهد یک عمل ویژه که او را از دیگر قهرمانان متمایز کند نیستیم.
فیلم در مجموع به سگهای دیگر نزدیک نمیشود و ما بدون شناخت کافی صرفا از آنها یک سری اعمال قهرمانانه میبینیم. دراینمیان، فیلم، لیبرتی را به خوبی پرورش میدهد. سگی که در ابتدا عضو افتخاری گروه است و در پایان به خاطر شجاعتهایش تبدیل به عضو ثابت تیم میشود. مختصات خوبی از او ارائه میشود و زمانیکه وسیله نقلیهاش از یک گاری قراضه به موتوری پیشرفته تبدیل میشود رشد او را در تمام ابعاد شاهد هستیم.
در میانه داستان یکی از بحرانهایی که قهرمانان با آن روبهرو هستند دزدیده شدن چیس و به تبع آن سگهای دیگری هستند که به دستور هامدینگر قبلا دزدیده شده بودند. با نقشه لیبرتی ماجرا ختم به خیر میشود و تمام سگها نجات پیدا میکنند اما دراینمیان همه چیز در کمال سادگی و بدون کمترین فیصله مییابد. همانطور که قهرمانان در هیچ یک از عملیاتهای دیگرشان نیز با چالشی بزرگ مواجه نمیشوند و بهراحتی از پس هر مشکلی برمیآیند. این مسئله موجب میشود دو قطب قهرمان و ضد قهرمان در قویترین حالت خود نباشند و موانع، بزرگ به نظر نرسند.
نکته دیگری که در پایان فیلم است و باید به آن اشاره کرد در خصوص گرهگشایی و ازبینبردن دستگاه ابرگیر است. طبق توقعاتی که برای مخاطب ایجاد شده یک کار گروهی باید سبب نابودی وسیله شود. از طرفی فیلم به دو قهرمانش بیشتر پرداخته؛ یعنی چیس و لیبرتی و اگر قرار است فردی بهتنهایی ابرگیر را نابود کند باید یکی از این دو باشند. اما در پایان میبینیم که اسکای در یک عملیت تک نفره بدون اینکه خطر محسوسی تهدیدش کند ابرگیر را از بین میبرد. در اینجا، هم کار گروهی معنای خود را از دست میدهد، هم به توقعات مخاطب پاسخ داده نمیشود و هم زمینهای که برای نمایش شجاعت دو قهرمان اصلی فراهم است امکان بروز نمییابد.
در جمعبندی پایانی باید گفت انیمیشن سگ های نگهبان یا همان انیمیشن گشت پنجه ای اثر قابل دفاعی نیست اما برای کودکان زیر ۱۲ سال احتمالا اثری مفرح و لذت بخش است که میتوانند با یک بار دیدن آن سرگرم شوند. البته اگر انیمیشن، وسواس بیشتری در خلق شخصیتها و تقابلهایشان به خرج میداد میتوانستیم شاهد اثری نسبتا قابل قبول باشیم.