نقد انیمه A Silent Voice - صدای خاموش

نقد انیمه A Silent Voice - صدای خاموش

«صدای خاموش» به‌مانند اسمش در داستان‌گویی تصویری فوق‌العاده است، پیام‌های زیبایش را هر مخاطبی درک می‌کند و از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، قصه‌گویی معرکه‌ای دارد.

«صدای خاموش» را باید به عنوان ساخته‌ای خطاب کرد که لایق زیباترین صفات، هم‌ذات‌پندارانه و به طرز دیوانه‌کننده‌ای دوست‌داشتنی است

اگر مدتی قبل، در نقد انیمه‌ی فوق‌العاده و به‌یادماندنی «نام تو» (Your Name) از آن به عنوان فیلمی یاد کردم که وصف‌ناشدنی، عمیق و رمزآلود است، «صدای خاموش» (A Silent Voice) را باید به عنوان ساخته‌ای خطاب کنم که لایق زیباترین صفات، هم‌ذات‌پندارانه و به طرز دیوانه‌کننده‌ای دوست‌داشتنی است. «صدای خاموش» آن‌قدر در کانسپت، قصه‌گویی و شخصیت‌پردازی نزدیک به مخاطب و به دور از هرگونه عناصر ناآشنا پیش‌روی می‌کند که کافی است هر بیننده‌ای را از هر سنی در مقابلش بنشانید تا پس از چند دقیقه عاشق تصویرسازی‌های زیبایش شود. همه‌چیز در دنیای فیلم عادی است. همه‌ی بچه‌ها در مدرسه و سر کلاس‌هایشان حضور دارند و فیلم در نگاه اول خود را به‌عنوان داستان‌گویی ساده‌ای نشان می‌دهد که قرار نیست تماشایش حس خاصی را در وجود مخاطب خویش خلق کند. اما اندکی بعدتر، دختری کوچک و مهربان وارد کلاسی می‌شود که شخصیت اصلی داستان هم در آن نشسته؛ دختری که ورودش به داستان، به‌مانند تمام عناصر دیگر اثر تا آن لحظه، ساده و خالی از هرگونه ویژگی خاصی رقم می‌خورد. چند ثانیه بعد، دخترک دفترش را در می‌آورد و صفحاتی را نشان همگان می‌دهد که روی‌شان نوشته: «از آشنایی باهاتون خوش‌وقتم. من نیشیمیا شوکو هستم. از طریق این دفتر، امیدوارم دوست خوبی برای همه‌تون بشم. لطفا اگه زمانی با من کار داشتین ازش استفاده کنید. من ناشنوا هستم.» بله، اگر تا به این لحظه از داستان چیزی نمی‌دانستید، در آن لحظه همه‌ی افراد حاضر در کلاس، شخصیت اصلی و صد البته مخاطب، به‌مانند شما بهت‌زده و با حیرت روبه‌رو را نگاه می‌کنند و فیلم‌ساز به گونه‌ای قصه‌گویی‌اش را که شبیه به یک بشکه باروت بی‌استفاده به نظر می‌رسید با یک جرقه به آتش می‌کشد که نتایج انفجار داستانی‌اش را می‌شود تا ثانیه‌ی آخر تماشای اثر، احساس کرد.

در حقیقت، پس از ورود نیشیمیا در دقایق آغازین فیلم به داستان، همه‌چیز خیلی سریع رنگ تازه‌ای به خود می‌گیرد و مخاطب در اوج کنجکاوی در میان شات‌های گوناگون، تند و تیز و بعضا عجیب فیلم که کارگردانی خواستنی‌شان را به رخ تماشاگر می‌کشند، به دنبال اتفاقات، کنش‌های شخصیتی و در کل همه‌ی چیزهایی می‌گردد که پس از ورود وی به داستان، احتمال وقوع‌شان وجود دارد؛ کنش‌هایی که بعضی از آن‌ها با لطف به نیشیمیا همراهند، برخی از آن‌ها آزارش می‌دهند، بعضی دیگر در نگاه نیشیمیا بی‌ارزشند اما اعصاب مخاطب را خرد می‌کنند و تعدادی‌شان هم به‌مانند رفتارهای اولیه‌ی شخصیت اصلی داستان یا همان ایشیدا، خیلی سریع ناراحت‌کننده می‌شوند و اشک دخترک را جاری می‌کنند. این‌جا همان دنیا است؛ همان مکان قبلی. فقط آدم‌ها نسبت به یک اتفاق، واکنش‌های گوناگون‌شان را بروز می‌دهند و فیلم‌ساز تمامی این رفتارها را به شکلی لایق تحسین، زیر ذره‌بین خود می‌برد. نتیجه هم این است که تنها پس از گذر چند دقیقه از آغاز فیلم و کات زدن کارگردان به چند سال بعد، یعنی زمانی که فیلم تازه قصه‌گویی اصلی‌اش را آغاز کرده، شما خود را در مواجهه با داستانی می‌بینید که گذشته‌ی شخصیت‌هایش تعریف شده است، اغلب کاراکترهای آن پردازش‌شده به نظر می‌رسند، دنیایی اتفاق در آن افتاده که حالا تاثیرات‌شان پس از چند سال به‌شدت قابل لمس به نظر می‌رسد و در پس هر گفت‌وگویی، منطق، پیشینه و احساس، دیده می‌شود. معنی همه‌ی این‌ها چیست؟ این که «صدای خاموش» یکی از بهترین مقدمه‌هایی را که تا به امروز دیده‌اید با سر و شکلی قابل فهم، اما ویژه و عمیق، تقدیم‌تان کرده است. یعنی فیلم پیش روی‌تان اثر شدیدا ارزشمندی است. یعنی حالا راهی جز همراهی با این کاراکترها تا پایان داستان برای‌تان وجود ندارد.

همان‌گونه که احتمالا خودتان می‌توانید با خواندن چنین اطلاعات اولیه‌ای از فضای داستانی اثر حدس بزنید، «صدای خاموش» ساخته‌ای است که بیش از هر چیز به عواقب رفتارها می‌پردازد. به اینکه یک کار ساده در چندین و چند سال قبل، تا چه اندازه می‌تواند بر زندگی امروزمان تاثیر بگذارد. به اینکه اثر پروانه‌ای دقیقا چیست. به اینکه چگونه یک تصمیم نه‌چندان بزرگ در زمانی از زمان‌های عادی زندگی در گذر عمرمان پیچ و تاب می‌خورد و حتی رفتارهای ما در آینده را نیز به چالش می‌کشد. ایشیدا، به‌عنوان شخصیتی که در کودکی برای همگان قلدری می‌کرده و حالا برای زدن یک حرف ساده با دیگران هم مشکلاتی گوناگون را یدک می‌کشد، در مرکز توجه فیلم‌ساز قرار دارد و با فعالیت‌هایش در فضای داستان، به چنین سوالاتی پاسخ می‌دهد. او که به سبب رفتارهای نادرستش با نیشیمیا، باعث خروج او و یکی از بچه‌هایی که با وی صمیمی شده بود از مدرسه‌شان شده است، امروز حتی برای زنده ماندن به دنبال دلیل می‌گردد و چون تنها دلیل ضربه خوردن احساسات خویش و مشکلات امروزش را رفتارهای خود با او می‌داند، مدام در پی ارتباط برقرار کردن با نیشیمیا و اثبات خوبی‌هایش به شخصی است که پیش‌تر تنها از ایشیدا بدی دیده است. ایشیدا، به‌عنوان یکی از خاکستری‌ترین کاراکترهایی که این‌روزها می‌شود لابه‌لای فیلم‌های سینمایی پیدا کرد، مظهری از عدم توانایی انسان‌ها برای حل کردن مشکلات‌شان است و در قصه‌گویی کاملا باورپذیر فیلم، در ابتدا برای رسیدن به یک خودشناسی صحیح تلاش می‌کند؛ تلاش‌هایی که مثل هر فعالیت دیگری نه‌فقط به وی، بلکه به تمامی دوست‌های قدیمی، آشناها، افراد حاضر در خانواده‌اش و اصولا انسان‌هایی که او به‌سادگی آن‌ها را محوشده می‌دانست مربوط می‌شود. حال آنکه کنش‌های او و واکنش‌های دیگران در برابرشان چه نتیجه‌ی تصویری و خاصی را پدید آورده، همان چیزهایی هستند که تجربه‌ی اثر را تبدیل به چیزی گریزناپذیر می‌کنند؛ تجربه‌ای که استخوان‌بندی اثر و شیمی شکل‌گرفته مابین کاراکترهایش به قدری عالی است که مخاطب در هیچ لحظه‌ای از نگاه مداومش به آن، احساس خستگی نمی‌کند.

از طرف دیگر، یکی از مواردی که به شکل‌گیری عمق این داستان‌گویی کمک شایان و انکارناپذیری کرده، بهره‌برداری عالی فیلم‌ساز از اغراق‌هایی است که تنها در دنیای انیمه عناصری شبیه به آن‌ها یافت می‌شود؛ اغراق‌هایی که بدون نیاز به فلسفه‌بازی‌های عجیب و غریب که فقط درصدی اندک از مخاطبان آن‌ها را درک می‌کنند، موفق به بیان پیام‌های مهمی می‌شوند که در صورت توجه بیننده، آن‌قدر عمیق هستند که حتی می‌توانند زندگی بهتری را تقدیم او کنند. یکی از جلوه‌های واضح و به‌شدت تاثیرگذار، دوست‌داشتنی و لایق تحسین این زیاده‌روی‌های انیمه‌ای، در آن‌جایی دیده می‌شود که وقتی دنیا را از منظر ایشیدا نگاه می‌کنیم، به روی صورت هر کسی که وی جرئت یا توانایی ارتباط برقرار کردن با او را ندارد، یک برچسب با علامت ضربدر خورده که به زیباترین شکل ممکن، آشفتگی احساسی او را به تصویر می‌کشد. اما آن‌چه که مهم است چیزی نیست جز اینکه فیلم‌ساز همین یک علامت را برمی‌دارد و به قدری در طول فیلم با آن کارهای مختلفی می‌کند که پس از تماشای اثر کافی است فقط به مفاهیم بیان‌شده توسط آن فکر کنید تا بفهمید چه‌قدر قصه‌گویی عمیقی تقدیم‌تان شده است. فیلم، از تمامی عناصرش، از تمامی شخصیت‌هایش، از تمامی پیرنگ‌های داستانی‌اش و از تمامی شات‌هایش نه برای یک هدف، بلکه برای اهدافی گوناگون بهره می‌برد و به همین سبب تبدیل به اثری می‌شود که هیچ‌کدام از عناصر داستانی حاضر در آن، اضافی یا قابل حذف نیستند. همه‌چیز فقط با این شرط به دقایق آن راه پیدا کرده که نقشی در پیش‌برد اهداف فیلم‌ساز داشته باشد و به همین خاطر بیننده در حین تماشای اثر مدام با ارتباط برقرار کردن میان عناصر گوناگونی که دیده، به شکل محکم‌تری با فیلم ارتباط برقرار می‌کند.

افزون بر تمامی این‌ها، واقع‌گرایی «صدای خاموش» در تمامی زمان‌ها، به‌خصوص هنگام شخصیت‌پردازی، سبب آن شده که اثر در عین وفاداری انکارناپذیر و تمام‌قد خود به مدیوم ارزشمندش، جهان‌شمول و قابل درک برای تمامی ساکنان این کره‌ی خاکی باشد؛ چرا که در فیلم تنها رخدادهایی را می‌بینیم که بیش از هر چیز، شبیه به اتفاقات روزانه‌ی دور و اطراف‌مان به نظر می‌رسند و واکنش تمامی افراد قصه در برابرشان به قدری باورپذیر است و با توجه به پیش‌زمینه‌ی شخصیتی آن‌ها که در مقدمه‌ی اثر آمده منطقی به نظر می‌رسد که هم‌ذات‌پنداری مخاطب با تمامی شخصیت‌های مهم فیلم، همواره در اوج به سر می‌برد. فیلم، قصه‌گویِ داستان‌هایی است که تقریبا هر انسانی آن‌ها را به شکل مخصوص به خودش در زندگی تجربه کرده و کمتر کسی را می‌توان یافت که حداقل مشکلات و ضعف‌های یکی از شخصیت‌های داستان، در وجود او دیده نشود. با این حال، فیلم‌ساز اثرش را به گونه‌ای خلق کرده که همواره از سطح انتظارتان بالاتر می‌رود و ورای آن‌چه که چند دقیقه‌ی پیش از چنین محصولی انتظار داشتید، رفتار می‌کند. پس عجیب نیست اگر بیننده‌ی اثر همواره از ابتدا تا انتهای کار به شگفت‌زده شدن ادامه بدهد و با گذر هر دقیقه، در حد و اندازه‌ای بیشتر، عاشق اثر پیش رویش شود.

اصلا اگر راستش را بخواهید، وقتی که فیلم به بخش اصلی آغاز قصه‌اش رسید، انتظار این را داشتم که کل داستان، مربوط به تلاش‌های زیبای ایشیدا برای جبران بدی‌هایش به نیشیمیا باشد و او آخر با مهربانی به وی خودش را پیدا کند و تمام. چون اصولا ما به چنین قصه‌گویی‌هایی عادت داریم؛ آن‌هایی که در عین به دست آوردن دل‌مان و عمیق بودن، صاف بزنند به ته جاده‌ی احساس و کاری کنند که برای یک ساعت تصمیم به مهربان شدن با تمامی انسان‌ها بگیریم و همواره تماشای‌شان را به‌عنوان خاطره‌ای خوش به یاد آوریم. فیلم‌هایی که خواه یا ناخواه به سبب انسان‌بودن‌مان دوست‌شان داریم و از تماشای‌شان لذت می‌بریم، ولی نمی‌توانیم با توجه به آن‌ها در زندگی‌مان تغییری ایجاد کنیم. چون چیزهایی که آن آثار نشان می‌دهند مال فیلم‌ها است و این‌جا در دنیای واقعی پیرامون‌مان، ما با مسائل پیچیده‌تری روبه‌رو هستیم. اما بگذارید خیال‌تان را راحت کنم که «صدای خاموش» شاید آرامش‌بخش، دوست‌داشتنی، زیبا، تاثیرگذار، حاوی پیام‌های احساسی و به‌شدت جذاب باشد، اما بدون شک یکی از این فیلم‌ها نیست؛ بلکه به جای این‌ها، شما با اثری مواجهید که حتی خوب شدن آدم‌ها در آن هم دقیقا با منطق دنیای‌مان سازگار است. باقی ماندن برخی از ویژگی‌های منفی در وجود تمامی شخصیت‌ها چیزی انکارناپذیر است و کسی حق زیر سوال بردن دیگری را ندارد. آدم‌ها حتی پس از حاصل کردن تغییری جدی در رفتارشان باز هم اشتباه می‌کنند. افراد همدیگر را می‌بخشند و افراد به جای تغییری غیرقابل باور، بهبود می‌یابند. پس اگر هنوز فیلم را ندیده‌اید و یک درام ناب و مثال‌زدنی، یک مشت شخصیت‌پردازی عالی، یک سری پیام زیبا و دنیایی سکانس دوست‌داشتنی می‌خواهید، دیگری نیاز به ادامه دادن مقاله نیست و بهتر است به سراغ تماشای اثر بروید؛ مگر اینکه میلی به دیدن یکی از بهترین انیمه‌های زندگی‌تان نداشته باشید و نخواهید به لیست برترین انیمیشن‌های زندگی‌تان چیز تازه‌ای اضافه کنید.

(از این‌جا به بعد مقاله، بخش‌هایی از داستان فیلم را اسپویل می‌کند)

اما اگر بخواهیم از همه‌ی این‌ها بگذریم و با زدن به دل ثانیه‌های ناب اثر، مفاهیم زیبای آن را بیرون بکشیم، در نخستین جلوه متوجه می‌شویم که «صدای خاموش» ساخته‌ای است که حرف‌هایش را به جای «عشق»، بر پایه‌ی مفهوم حقیقی «دوستی»، سر و شکل می‌دهد. فیلم تماما در رابطه با دوست‌های گوناگونی است که ما در زندگی با آن‌ها مواجه می‌شویم و ایشیدا، نماینده‌ای از اغلب ما آدم‌ها است که عیب‌های زیادی دارد و در ابتدا می‌خواهد خودش را با زورگویی به دیگران و انجام کارهای مثلا بامزه اثبات کند، ولی در ادامه تبدیل به فردی می‌شود که حتی جرئت زدن یک حرف ساده با هم‌کلاسی‌هایش را نیز ندارد؛ هم‌کلاسی‌هایی که زمانی صمیمی‌ترین دوست‌های او بودند، اما ایشیدا با برچسب زدن روی آن‌ها به‌عنوان اشخاصی که توانایی برقراری ارتباط با او را ندارند، لذت زندگی را از خودش دریغ کرده و به درون دنیایی تاریک که حتی وی را به فکر خودکشی هم انداخته فرو می‌رود. در ابتدای کار و در جایی که مثلا ایشیدا به سبب صحبت کردن با یکی از دوست‌هایش، برچسب خورده‌شده روی صورت او را به زمین می‌اندازد، ما به‌اشتباه فکر می‌کنیم که علت وجود آن ضربدرها ناراحتی افرادی است که مقابل او هستند. یعنی بر اساس انتظارات اولیه‌ای که درون ما شکل گرفته، جهان‌بینی فیلم‌ساز طوری جلوه می‌کند که انگار به سبب کار بد ایشیدا تمام دنیا به او پشت کرده و حالا وی باید با به دست آوردن دل افراد، ضربدرهای روی صورت‌شان در برابر خودش را از بین ببرد. اما مدتی بعدتر و در پایان فیلم، ما با صحنه‌ای مواجه می‌شویم که ایشیدا وسط مکانی شلوغ ایستاده و با تغییری که در نگاهش ایجاد کرده، در یک آن سبب افتادن تمامی ضربدرها می‌شود. معنی‌اش هم چیزی نیست جز آنکه کارگردان می‌گوید تمامی مشکلات ما در برقراری ارتباط با افراد جامعه به خودمان برمی‌گردد و اصلاح کردن همه‌چیز، با اصلاح کردن خودمان صورت می‌پذیرد. اما این وسط یک نکته را نباید فراموش کرد و آن دخترکی است که هرگز، روی صورتش ضربدری دیده نمی‌شود.

کافی است یک بار دیگر کل تجربه‌تان از تماشای «صدای خاموش» را که در ژاپن با نام Koe no Katachi شناخته می‌شود، مرور کنید تا به یاد بیاورید که در طول کل فیلم، نیشیمیا را هرگز در حالتی که روی صورتش برچسبی خورده باشد، مشاهده نمی‌کنید. چون خود ایشیدا، از همان ابتدا باور داشته که او با بقیه‌ی انسان‌ها فرق دارد. همیشه مهربان است. بابت همه‌چیز عذرخواهی می‌کند. خاطراتش را دوست دارد و بخش‌های زیبای آن را به خاطر می‌آورد و حتی رفتارش با ایشیدا به قدری مهربانانه به نظر می‌رسد که حداقل تا پیش از تحول واقعی او باور داریم که وی لیاقتش را ندارد. نتیجه هم این است که ایشیدا هرگز موفق به زدن برچسبی روی صورت او نمی‌شود و همیشه او را دوستی می‌بیند که می‌توان با او ارتباط داشت و به سادگی با زبان اشاره، با وی حرف زد. اما در ورای این‌ها، ما متوجه می‌شویم که «صدای خاموش»، در حال فریاد زدن پیام مهمی است که می‌گوید باید انسان‌ها را همان‌گونه که هستند، دوست داشت. ما نمی‌توانیم برای افراد پیرامون‌مان ویژگی‌هایی گوناگون تعیین کنیم و تنها در این صورت که آن‌ها چنین ویژگی‌هایی داشتند، دوست‌شان داشته باشیم. مثلا ایشیدا، بزرگ‌ترین اشتباهش آن است که از نیشیمیا می‌خواهد حرف بزند! در حالی که دخترک لال است و توانایی این کار را ندارد. اصلا یک بار دیگر به نام ژاپنی اثر که ترجمه‌اش می‌شود «شکل صدا» (The Shape of Voice) نگاه کنید. خود این اسم‌گذاری بیان‌گر آن است که نیشیمیا، تنها شکل صدای متفاوتی دارد و تلاش ایشیدا برای عوض کردن او، نادرست و حتی احمقانه است. یا مثلا شخصیت نائو چان، آدم احساسی و مهربانی است، اما در ظاهر بیرونی نمی‌تواند خیلی دوستانه و گرم مانند دیگر افراد برخورد کند. پس کسی حق عیب گرفتن از او را هم ندارد و باید وی را همان‌گونه که هست، بپذیریم. این یعنی وظیفه‌ی ما اصلاح کردن و عوض کردن عزیزان‌مان نیست بلکه شاید تنها وظیفه‌مان، عشق ورزیدن به آن‌ها باشد.

«صدای خاموش» قصه‌گویی خاصی است؛ قصه‌گویی خاصی که از مناظر هنری و فنی تکمیل است و پیامی برای تمامی مخاطبان عام و خاص دارد. فیلم، بیان‌کننده‌ی حرف‌هایی است که خیلی از ما انسان‌ها نیاز به شنیدن‌شان داریم و تصویرکننده‌ی زیبایی‌هایی است که خیلی از ما آدم‌ها نیازمند دیدن‌شان هستیم. فیلمی که عظمت مدیوم «انیمه» را به معنی واقعی کلمه و با حرکات شگفت‌انگیزش در برخی از شات‌ها به تصویر می‌کشد و حامل لحظاتی است که به‌واقع در هیچ جلوه‌ی هنری دیگری توانایی آفرینش‌شان وجود ندارد. «صدای خاموش» عشق و دوستی را فریاد می‌زند، شاید با زبان اشاره، ولی شنیدن و پذیرفتن یا نشنیده گرفتن آن، به ما مربوط می‌شود.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 3 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.