سریال One Punch Man فقط یک انیمهی تحسینشده نیست، بلکه یکی از پدیدههای حوزهی سرگرمی در سالهای اخیر است.
بعضیوقتها به آثاری برخورد میکنیم که مرزهای مدیومشان را پشت سر میگذارند و علاوهبر اینکه روی دنیای بزرگتر بیرون تاثیر میگذارند، بلکه به پدیدهای تبدیل میشوند که هیچکس نباید آن را صرفا به دلیل عدم آشنایی با آن مدیوم دست کم بگیرد. چنین تعریفی کاملا دربارهی انیمهی سریالی «وان پانچ من» صدق میکند. «وان پانچ من» از آن آثاری است که فقط مخصوص انیمهبینها نیست، بلکه توانایی شگفتزده کردن هرکسی را دارد. اتفاقا اگر از من بپرسید، «وان پانچ من» را قبل ار هرکس دیگری به کسانی پیشنهاد میدهم که تا حالا سروکارشان به انیمههای سریالی نخورده است و فیلمهای زنده را به هرچیز دیگری ترجیح میدهند. مخصوصا کسانی که عاشق داستانهای علمی-تخیلی، هیولایی و ابرقهرمانی هستند، اما هالیوود همیشه آنها را ناامید میکند. «وان پانچ من» یک انیمهی ابرقهرمانی است. اگرچه این روزها هرکسی که از مادر گرامیاش قهر میکند یک فیلم یا سریال ابرقهرمانی میسازد و این بهطور خشک و خالی نکتهی شگفتانگیزی دربارهی این انیمه محسوب نمیشود، اما باید بدانید «وان پانچ من» یک داستان ابرقهرمانی کلیشهای، دلسردکننده یا ضعیف هالیوودی دیگر نیست. فکر میکنید این انیمه برای چه به پدیدهی دنیای سرگرمی یک سال گذشته تبدیل شده است: تمامیاش به خاطر این است که «وان پانچ من» ابرقهرمان و دنیایی را به تصویر میکشد که تاکنون نمونهاش را با این دیوانگی، جذابیت، بامزهای و البته «تفاوت» ندیدهاید.
اگر تاکنون با توجه به اسم سریال این «تفاوت» را حدس نزده باشید، حتما میپرسید جاذبهی مرکزی سریال که آن را از تمام آثار ابرقهرمانی دیگر متمایز کرده چیست؟ این موضوع در همان سکانس افتتاحیهی سریال مشخص میشود. زندگی به خوبی و خوشی در توکیو جریان دارد که ناگهان بیگانهی عضلانی بنفشرنگی به روی زمین سقوط میکند و یک انفجار بزرگ ایجاد میکند و به پیادهروی در میان آسمانخراشهای شهر و نابودی اطرافش ادامه میدهد. ما در دنیایی هستیم که حضور ابرقهرمانان یک موضوع عادی است و حتی یک انجمن ابرقهرمانان هم وجود دارد. بنابراین خیلی زود ابرقهرمانانی مثل لایتینگ مکس و مرد خندان برای مبارزه با این بیگانه به میدان فرستاده میشوند، اما او تمامی آنها را به راحتی از سر راهش برمیدارد. تا اینکه سروکلهی یک قهرمان کچلِ با اندامی معمولی و لباسی ضایع پیدا میشود.
بیگانه پس از برخورد با قهرمان ما شروع به توضیح دادن گذشتهاش و قدرتهایش میکند و یک ساعت به کُریخوانی ادامه میدهد. او از این میگوید که اسمش مرد واکسینی است. که از آلودگیهایی که انسانها ایجاد کردهاند خلق شده و آمده تا انسانها را نابود کند. که انسانها چیزی جز انگل و باکتری نیستند و از عصبانیت شروع به بزرگشدن و بزرگشدن میکند. دندانهای بلندی از فکهایش بیرون میزند، چشمانش قرمز میشود و صدایش کلفت میشود و روی قهرمان کچل ما سایه میاندازد و در همین حین از قهرمان ما میپرسد که چطور جرات کردی من را به مبارزه بطلبی؟ اما قبل از اینکه جملهاش به پایان برسد، قهرمان کچل ما دستش را مشت میکند، چند سانتیمتر عقب میبرد و توی گوش بیگانهی وراج داستان پایین میآورد. بدن بیگانه به تکههای ریزی منفجر شده و پخش میشود.
ناگهان اسم سریال جدی جدی به حقیقت تبدیل میشود: قهرمان «وان پانچ من» با یک مشت میتواند تمام دشمنانش را شکست دهد. بله فقط یک مشت! قهرمان کمحرف و سادهی داستان که سایتاما نام دارد قادر به کلهپا کردن هیولاهایی بزرگتر از گودزیلا با یک مشت است و این همان چیزی است که تمام انتظارات ما از زیرژانر ابرقهرمانی را از همان دقایق اولیهی سریال درهم میشکند. شکستن انتظارات و کلیشهها فقط به قدرت منحصربهفرد و فرا-فرا-بشری سایتاما خلاصه نمیشود، بلکه در ظاهرا او هم پیداست. اگر قرار بود ظاهر سایتاما را حدس بزنیم، حتما مردی در مایههای رابرت داونی جونیور، هنری کاویل یا هر بازیگر خوشسیمای دیگر را به یاد میآوردیم. یا حالا که داریم دربارهی قهرمان یک انیمه حرف میزنیم، ممکن بود آن کاراکترهای خوشاندامی که از موهای ژولیده اما مرتبِ رنگی بهره میبرند را به خاطر میآوردیم. اما سایتاما به هیچکدام از اینها شبیه نیست. سایتاما در تضاد با دیگر ابرقهرمانان هالیوودی و انیمهای قرار میگیرد. اینجا با کاراکتر کچلی با چشمهای گردی طرفیم که همیشه متعجب است و اصلا اُبهت و کاریزمای اولیهی یک ابرقهرمان کلاسیک را ندارد.
این تازه آغازی است بر سریالی که من آن را بهترین فرم یک داستان ابرقهرمانی مینامم. «وان پانچ من» علاوهبر شخصیت مرکزی پرداختشده و خلق دنیایی واقعگرایانه، یک اکشن انیمهای جنونآمیز هم است. اما مطمئنا یکی از اولین سوالهای شما این است که سریالی با قهرمانی شکستناپذیر که بزرگترین غولها را هم با یک مشت میترکاند، چگونه میتواند هیجان و سرگرمی ایجاد کند؟ «وان پانچ من» به دلایلی که جلوتر میگویم در این کار موفق است، اما سوژهی اصلی سریال نه مبارزهها، که بررسی تعامل سایتاما با قدرت غیرقابلباورش است. مطمئنا در نگاه اول وان پانچ منبودن خیلی کیف میدهد، اما اگر از سایتاما بپرسید اینطور فکر نمیکند. چرا؟ چون شکستناپذیر بودن باعث شده که سایتاما دیگر هیچ چالشی در زندگی نداشته باشد. دقیقا به خاطر همین است که بعد از کشتن اولین دشمن سریال، روی زمین میافتد و گریه و زاری میکند که چرا باز دوباره همهچیز با یک مشت به پایان رسید و چرا نتوانسته طعم یک مبارزهی لذتبخش و چالشبرانگیز را بچشد.
اکثر مبارزههای سایتاما طوری آغاز میشوند که انگار او فشار زیادی را تحمل میکند، اما حقیقت این است که قهرمان ما برای اولین ضربات دشمن صبر میکند. صبر میکند تا ببیند آیا آنها رقیب جدیای هستند یا نه و همیشه برای سایتاما قویترین ضربات دشمنانش چیزی بیش از یک تلنگر آرام نیستند. تصور اولیهی ما این است که سایتاما با وجود چنین قدرتی به ابرقهرمانی تبدیل میشود که به بیسیم پلیس گوش میکند یا هر لحظه برای رویارویی با دشمنان عجیب و غریبی که به توکیو حمله میکنند گوش به زنگ است، اما درست برعکس! سایتاما از بحران وجودی خودتحمیلی رنج میبرد و از آنجایی که هیچ مبارزی برای به چالش کشیدن او وجود ندارد، پس یا خیلی راحت تخریب شهر توسط هیولاها را از تلویزیون تماشا میکند یا بعد از اینکه متوجه شد کسی توانایی ایستادگی علیه آنها را ندارد، با بیحوصلگی تمام، قدم به خیابان میگذارد تا کار آنها را با یک مشت تمام کند. به خاطر همین است که وقتی یک مگس موی دماغش میشود، با کمال میل به مبارزه با او میرود. چون فقط موجود سمج و کوچکی مثل یک مگس است که میتواند به زندگی یکنواخت سایتاما کمی هیجان تزریق کند.
سایتاما زمانی یک کارمند معمولی بوده است که هرکسی میتوانست او را به راحتی له کند و این به زندگی ظالمانهای ختم شده بود. اگرچه او با ارادهی قویاش به مرگبارترین ابرقهرمان دنیا تبدیل میشود، اما این چیزی را در زندگیاش تغییر نداده است. حالا او میتواند همه را با یک ضربه له کند و این یعنی خالی شدن زندگیاش از هرگونه هدفی برای مبارزه و دویدن. تنها چیزی که سایتاما را هیجانزده و خوشحال میکند، دیدن قهرمانان دیگر است. سایتاما عاشق قهرمانان ضعیفتر از خودش است. چون آنها همان کسانی هستند که او دوست دارد باشد. قهرمانان شکستپذیری که درد مشت دشمنانشان را احساس میکنند. یکی از مهمترین چیزهایی که معنا و هدف را به زندگی سایتاما وارد میکند نیز تعامل با این قهرمانان است.
از طریق آشنایی با قهرمانانی مثل جنوس و مرد دوچرخهسوار است که سایتاما متوجه میشود که این انسانیت و شجاعت و شرافت است که این آدمها را به مبارزه وا داشته است، نه زور و بازو. جنوس، مرد دوچرخهسوار و خیلی از قهرمانان دیگر قادر به ایستادگی در مقابل دشمنان غولپیکر و غیرزمینی سریال نیستند، اما با این وجود به دل خطر میزنند. سایتاما از دیدن قهرمانانی که با وجود شانس پایین پیروزیشان به مصاف با مهاجمان شهر میروند، خجالت میکشد. این موضوع هیچوقت بهطرز محسوسی بررسی نمیشود، اما در پسزمینه اتفاقات و چهرهی کارتونی و بیاحساس سایتاما میتوان دید که او دارد به زندگی امیدوار میشود و جایگاهش را پیدا میکند و از این ابراز پشیمانی میکند که وقتی من از روی بیحوصلگی در خانه میمانم، این قهرمانان دیگر هستند که با وجود ضعفشان در برابر دشمنان به مبارزه با آنها میروند.
البته چیزهای دیگری هم در هدف دادن به زندگی سایتاما نقش دارند. مثلا او با یک سایبورگ جوان به اسم جنوس آشنا میشود و جنوس برخلاف سایتاما در کارش بسیار جدی است. او که یکی از مریدانِ سرسخت سایتاما هم است، از او میخواهد تا شاگردش باشد. سایتاما قبول میکند. از یک طرف مبارزههای تمرینی سایتاما و جنوس لذت متفاوتی برای قهرمان شکستناپذیر ما دارد و از طرف دیگر سایتاما با وجود کسی که اخلاق فروتنانهی او را ستایش میکند، دیگر نمیتواند به تماشای هجوم هیولاها به شهر از تلویزیون بسنده کند و برای حفظ ظاهر ماجرا هم که شده مجبور به پوشیدن لباس قهرمانیاش میشود. این درام «وان پانچ من» را تشکیل میدهد و بهترین لحظات این سریال را شامل میشود. بنابراین توانایی سایتاما در کشتن دشمنانش با یک مشت نه تنها بد نیست، بلکه به داستان پیچیدهای ختم شده است.
با این حال نباید فراموش کنیم که سایتاما تنها قهرمان دوستداشتنی سریال نیست. «وان پانج من» در طول فصل اول موفق میشود قهرمانان فرعی زیادی را معرفی کند که خب، به اندازهی سایتاما شکستناپذیر نیستند. در نتیجه تماشای مبارزهی آنها علاوهبر اینکه به خاطر قدرتهای متفاوتشان دیدنی است، بلکه برخلاف سایتاما، عنصر گمشدهی «احتمال مرگ» در نبردهای آنها وجود دارد. باز این به این معنی نیست که توانایی سایتاما در شکست دشمنانش با یک مشت به معنای سریال حوصلهسربری است و قهرمانان دیگر جای خالی او را در این زمینه پر میکنند. وقتی میگویم «وان پانچ من» یکی از مفرحترین و سرگرمکنندهترین محصولات ابرقهرمانی سالهای اخیر است، منظورم دقیقا مبارزاتی است که سایتاما در آنها شرکت دارد.
اگر فکر میکردید «ددپول» بیقید و بندترین ابرقهرمانی است که تاکنون دیدهاید، پس حتما باید «وان پانچ من» را تماشا کنید. «وان پانچ من» از آن آثاری است که من به خاطر آنها مدیوم انیمه را ستایش میکنم. این سریال به بهترین شکل ممکن ثابت میکند که انیمه اجازهی بیرون ریختن افسارگسیختهترین تخیلاتمان بدون اینکه توی ذوق بزنند را به ما میدهد و این انیمه نشان میدهد که فیلمهای لایو اکشن هرگز به اندازهی یک انیمه نمیتوانند چنین صحنههای اکشن تند و سریع و معرکهای را بسازند. این روزها اکثر زمان انیمههای سریالی به خاطر کمبود بودجه به گفتگوهای سادهی کاراکترها سپری میشود. سازندگان از این طریق بودجه را برای خلق اکشنهای پرجزییات جمع میکنند که اتفاقا بهترین لحظات یک انیمه را هم تشکیل میدهند. اما «وان پانچ من» در جمع استثناها قرار میگیرد.
تقریبا همهی اپیزودها دو-سهتا صحنهی اکشن خفن دارند که از لحاظ دقت و جزییاتی که صرف کارگردانی آنها شده است با فیلمهای سینمایی برابری میکنند. هرگز احساس نمیکنید سازندگان دارند مبارزهها را سرهمبندی میکنند. در «وان پانچ من» اکشنها به اندازهی درام اهمیت دارند. مثلا یکی از بهترین لحظات سریال برای من زمانهایی است که جنوس از قدرت شلیک آتشینش استفاده میکند. شلیک شعلههای آتش از کف دستهای جنوس آنقدر بهطرز انیمهواری اغراقشده است و درهمتابیدگی رنگهای قرمز و زرد و نارنجی آنقدر پویا و دلرباست که تماشاگر را مبهوت خودش میکند و سرسختترین طرفداران مرد آهنی را مجبور به تغییر قهرمان آهنی مورد علاقهشان میکند!
«وان پانچ من» یک انیمه است. پس طبیعی است که با شخصیتهای عجیب و غریب زیادی برخورد کنیم. سریال در این زمینه نیز توی خال میزند. دشمنانی که قهرمانان با آنها مبارزه میکنند یکی از یکی دیوانهوارتر و مضحکتر هستند. بعضی کاراکترها مثل استاد هنرهای رزمی، سایبورگها یا کسانی که از سلاحهای سنگین استفاده میکنند ریشهای در واقعیت دارند، اما بعضی از آنها نه. بهطوری که خود کاراکترهای داخل سریال هم نمیدانند این هیولاهای عجیب و غریب از کجا پیدایشان شده است. اما سریال اشارههایی به دلیل به وجود آمدن آنها میکند. مثلا اولین هیولایی که سایتاما در دوران کارمندیاش با او روبهرو میشود، مردی شبیه به خرچنگ است. وقتی از او سوال میشود که چرا این شکلی شده. او توضیح میدهد که تمامش به خاطر خوردن یک عالمه خرچنگ است! یا مثلا در جایی دیگر سایتاما با هیولایی به اسم سوپر کاستوم برخورد میکند که میگوید آنقدر عاشق شخصیسازی ماشینها بوده است که خودش تبدیل به یک ماشین متحرک و سخنگو شده است!
اگرچه همهی کاراکترها گذشتهشان را توضیح نمیدهند، اما میتوان چنین داستانهای مسخرهای را برای آنها هم تصور کرد. با این حال عنصری که همهی این داستانهای مسخره را به هم متصل میکند و به آنها معنا میبخشد این است که همهی آنها به خاطر علاقهی فراوانشان به یک چیز به این شکل و روز در آمادهاند. گویی در دنیای «وان پانچ من» همهچیز برای رسیدن به آرزوهایتان آماده است. فقط کافی است شما با تمام وجود به آن چیز علاقه داشته باشید. چنین چیزی دربارهی سایتاما هم صدق میکند. سایتاما قدرتِ خداگونهاش را بر اثر آزمایشات مخفیانهی علمی یا قرار گرفتن در برابر تشعشعاتِ اتمی به دست نیاورده است، بلکه خودش با تلاش و کوشش به آن دست یافته است. سایتاما یک روز تصمیم میگیرد به قهرمانی شکستناپذیر تبدیل شود و سه سال بعد، به قیمت از دست دادن موهایش به این هدف میرسد. دوستانش فکر میکنند حتما راز بزرگی پشت قدرت او است، اما خودش فاش میکند تنها کاری که میکرده روزانه ۱۰۰تا شنا، ۱۰۰تا بشین پاشو و ۱۰ کیلومتر دویدن بوده است. دوستانش او را جدی نمیگیرند، اما با توجه به نحوهی هیولا شدن آدمهای عادی، این موضوع خندهدار نیست. اما چیزی که بیشتر از ۱۰ کیلومتر دویدن در شکستناپذیر شدن سایتاما نقش داشته، قدرت ارادهی ناشکستنیاش بوده است.
نکته این است که اگرچه سایتاما موفق شده به قویترین مرد کهکشان تبدیل شود و به آرزویش برسد، اما این موضوع به زندگی فوقالعادهای برای او ختم نشده است. او با تمام قدرتش هنوز احساس کمبود میکند و تنها چیزی که او را خوشحال میکند کمک کردن به قهرمانان ضعیفتر است. چون قهرمانان ضعیفتری مثل مرد دوچرخهسوار هستند که سایتاما را به جنبش وا میدارد. در پایان سهگانهی «شوالیهی تاریکی» نولان، بتمن برای تماشاگران فاش میکند که اگر او قهرمان ماست، قهرمان او کمیسر گوردون است. «وان پانچ من» هم با قهرمانانی کار دارد که توسط بقیه حساب نمیشوند و در سایهها فعالیت میکنند. چنین چیزی را میتوانید در سیستم ردهبندی انجمن قهرمانان ببنید. انجمن قهرمانان، اعضایش را براساس قابلیتها و هوششان کلاسبندی میکند. اما چنین کاری تنها به مغرور شدن و خودخواهی قهرمانان منجر شده است. حالا آنها به جای اینکه به فکر جلوگیری از فاجعهها باشند، سر بالا بردن کلاسشان رقابت میکنند و به جای دشمنان به جان یکدیگر میافتند. این در حالی است که قهرمانانی واقعی مثل مرد دوچرخهسوار که هیچ قدرتی جز اراده و شجاعت ندارند، جایی هم در این کلاسبندیها ندارند و نادیده گرفته میشوند.
«وان پانچ من» سریال تقریبا بینقصی است. این سریال ثابت میکند که تخریب شهرها و آسمانخراشها که امروزه در فیلمهای استودیویی هالیوود رایج شده تا وقتی به درستی صورت بگیرند، چیز بدی نیستند. «وان پانچ من» واقعگرایانه است اما تخیل رها و مدهوشکنندهای دارد. این سریال بامزه و خندهدار و در عین حال افسردهکننده و تکاندهنده است و مهمتر از همه، «وان پانچ من» غیرمنتظره است. مثلا در یکی از اپیزودها سایتاما و جنوس در مقابل لابراتور مخفی آدمبدها قرار میگیرند. کلیشه میگوید که این دو باید طبقه به طبقه نوچهها و نگهبانان را برای رسیدن به بالاترین طبقهی ساختمان و رویارویی با غولآخر از بین ببرند، اما این «وان پانچ من» است. بنابراین جنوس با یک شلیک جانانه کل ساختمان را در عرض سه ثانیه نابود میکند و هر دو به خانه برمیگردند. یا وقتی کاراکترها به سنت کاراکترهای وراجِ انیمهها شروع به داستانسرایی و مونولوگگوییهای طولانی میکنند، سایتاما که انگار مثل ما حوصلهاش سر رفته است، با عصبانیت خفهشان میکند. اگر از طرفداران داستانهای ابرقهرمانی/کامیکبوکی هستید و این روزها چیزی برای رفع عطشتان ندارید، «وان پانچ من» را از دست ندهید و اگر هم نیستید، باز این سریال را از دست ندهید. چون یکی از پدیدههای دنیای سرگرمی را از دست خواهید داد. آخه کدام ابرقهرمانی را سراغ دارید که اینقدر بامزه صبحها دهانش را شستشو میکند؟ نه واقعا دلتان میآید؟!