نقد انیمه Demon Slayer: Mugen Train | پرفروش‌ترین انیمه تاریخ

نقد انیمه Demon Slayer: Mugen Train | پرفروش‌ترین انیمه تاریخ

دنباله‌ی سینمایی انیمه Demon Slayer که با پیشی گرفتن از فیلم برنده‌ی اُسکار Spirited Away، به پُرفروش‌ترین انیمه تاریخ تبدیل شد، تمام نقاط قوت سریال را در مقیاسی حماسی‌تر و باشکوه‌تر ارائه می‌کند. همراه نقد میدونی باشید.

انیمه‌های زیادی درباره‌ی شیطان‌کُشی وجود دارند. درواقع، تقریبا بیش از اندازه. اگر یک نفر قرار بود یک انیمه بسازد، اما فراموش می‌کرد و مجبور می‌شد تا در لحظه‌ی آخر یک چیزی را با شتاب‌زدگی سرهم‌بندی کند، آن را به شیطان‌کُشی اختصاص می‌داد. تا جایی که هر وقت خبر ساخت یک انیمه جدید درباره‌ی شیطان‌کُشی اعلام می‌شود، نمی‌توان با خمیازه‌ی ناشی از ملال به آن واکنش نشان نداد.

مخصوصا وقتی با انیمه‌ای سروکار داشته باشیم که نه تنها پیرامون انتقام‌جویی یک جنگجوی جوان دیگر از هیولاهای قاتلِ خانواده‌اش می‌چرخد، بلکه حتی عنوانِ تخت و خالی از خلاقیتش (مثل این می‌ماند که نام مد مکس: جاده‌ی خشم، «ماشین‌سواری در پسا-آخرالزمان» می‌بود) نیز از تحریک کردنِ کنجکاوی‌مان باز می‌ماند. اما دقیقا به دلیل هم اشباع‌شدگی است که سریال‌های انگشت‌شماری که خودشان را از جمعیت پیرامونشان متمایز می‌کنند، تاثیرگذاری دوچندانی در پی دارند و به‌طور ویژه‌ای در کانون توجه قرار می‌گیرند.

این تعریف درباره‌ی فصل نخست انیمه شیطان کش، محصول استودیوی یوفوتیبل که اقتباسی از نُهمین مانگای پُرفروشِ تاریخ است، صدق می‌کند. این انیمه که تک‌تک کلیشه‌ها و کهن‌الگوهای انیمه‌های شوننِ هم‌تیروطایفه‌اش را بدون سرپیچی یا انحراف از آنها شامل می‌شود، گرچه دقیقا در بینِ نوآورانه‌ترین و ساختارشکن‌ترین انیمه‌های سال‌های اخیر جای نمی‌گیرد، اما با تسلطش روی بُنیادی‌ترین خصوصیات معرف این ژانر که آن را پُرطرفدار کرده است و کوبیدنِ مُهر شخصی خودش روی بدوی‌ترین و رایج‌ترین مکانیک‌های داستانگویی، به نتیجه‌ای که به‌طرز آشنایی بیگانه است دست پیدا کرده است. واضح‌ترین نقطه‌ی قوتِ شیطان‌کش جلوه‌های بصریِ باکیفیتش که آب از لب و لوچه‌ی بیننده سرازیر می‌کنند هستند.

گرچه در حالت عادی در بینِ خوره‌های انیمه استفاده از سی‌جی‌آی گناه کبیره محسوب می‌شود، اما استودیوی یوفوتیبل به لطفِ مهارتش در زمینه‌ی درهم‌آمیختنِ یکپارچه و نامحسوسِ انیمیشن‌های سنتی و انیمیشن‌های کامپیوتری علاوه‌بر افزایشِ کیفیت خیره‌کننده‌ی افکت‌های بصری و پس‌زمینه‌ها که بعضی‌وقت‌ها به فیلم‌های ماکوتو شینکای پهلو می‌زنند، قادر به خلقِ اکشن‌های پُرهیاهو و پُرجنب‌و‌جوشی است که به سطح اعجاب‌انگیزِ متعالی دیگری نسبت به سریال‌های مشابه‌ تعلق دارند.

شیطان‌کُش اما توان فنی‌ شیکش را صرفا جهت خودنماییِ خشک و خالی هدر نمی‌دهد، بلکه آن از پشتیبانی هویت زیباشناسانه‌ی منحصربه‌فردِ خودش بهره می‌برد. سکانس‌های اکشن شیطان‌کُش هم درست مثل خیلی از انیمه‌های شونن سرشار از جلوه‌های پُرزرق‌و‌برق هستند، اما نه به خاطر اینکه قهرمانانش به قدرت‌های پُرزرق‌و‌برق مُجهز هستند.

تقریبا همه‌ی شیطان‌کُش‌های این انیمه نه ابرقهرمان، بیگانه یا جادوگر، که شمشیرزن‌های معمولی هستند. بنابراین افزودن عناصر بصری امپرسیونیستی به فنون شمشیرزنی آنها (آب، آتش، آذرخش) حکم یک‌جور استعاره‌ی بصری، یک‌جور متجسم‌سازی فیزیکی را دارد که وسیله‌ای برای هویت‌بخشی به فنون مبارزه، متمایز کردنِ سبک مبارزه‌‌ی هرکدامشان از یکدیگر (بدون نیاز به توضیحاتِ شفاهی اضافه) و القای هرچه ملموس‌تر احساسِ انتزاعیِ جنگجویان در جریان نبرد است.

شمشیر تانجیرو همچون جریانِ رسوخ‌کننده‌ی آب دشمنانش را به‌مثابه‌ی کره‌ی صبحانه می‌شکافد؛ ضربات آذرخش‌گونه‌ی زنیتسو برخلافِ رقص باله‌ی نرم و ظریفِ تانجیرو، محکم، مستقیم، غیرتشریفاتی، قاطع و بی‌درنگ هستند. وقتی قهرمانان بانگِ مبارزه سر می‌دهند، سلاح‌هاشان به قلم‌مو تغییرشکل می‌دهند و بومِ سفید گستره‌ی میدانِ نبرد را با منظره‌های پُرتلاطمی از معاشقه‌ی تیغ‌های تشنه و گردن‌های برهنه و اسیر کردنِ احساسات و حرکاتِ گریزپا نقاشی می‌کنند.

با وجود همه‌ی برتری‌های زیباشناسانه و فنی‌ شیطان‌کُش، نقطه‌ی قوتِ اصلی این انیمه را باید در شخصیت‌پردازی کارآمد، عاطفه‌ی صمیمانه‌اش و عمقِ تماتیکِ غیرمنتظره‌ی داستانگویی‌اش جستجو کرد. اکشن‌های این سریال فقط ضیافتی پُرچرب‌و‌چیلی و پُرریخت‌و‌پاش برای سیراب کردنِ عنبیه‌ی چشمانِ مخاطبانش باقی نمی‌مانند، بلکه نیروی محرکه‌شان را از سوخت دراماتیکی تامین می‌کنند که قلب مخاطبان را نیز هدف قرار می‌دهند.

در ابتدا ظاهر غلط‌انداز شیطان‌کُش فریب‌دهنده است. اُفتادن به دام این تصور اشتباه که داستان شیطان‌کُش چیزی بیش از یک انگیزه‌ی سُست و سرسری برای توجیه افراط ورزیدن‌های بی‌پایانش در مُشت‌و‌لگدپراکنی‌های زیبا اما پوشالیِ کاراکترهایش نیست خیلی آسان است. اما عدم واقعیت داشتنِ این برداشت با گذشت هر اپیزود بیش از پیش آشکار می‌شود و بالاخره در جریان اکشنِ نقطه‌ی اوجِ اپیزود افسانه‌ای نوزدهم به کُل از بین می‌رود.

اتفاقا شیطان‌کُش سریال تامل‌برانگیزی است که (همان‌طور که از یک اکشن خوب انتظار می‌رود) اکثر اوقات ترجیح می‌دهد حرف‌هایش را از طریقِ پیکارِ کاراکترهایش بیان کند. از آنجایی که تانجیرو در قامت یک سامورایی برای انجام ماموریت‌های شیطان‌کُشی‌اش از یک شهر به شهری دیگر سفر می‌کند، احتمال یکنواخت و خسته‌کننده شدنِ ساختار مبارزه‌محورش بالا می‌رود. اما شیطان‌کُش که از این خطر آگاه است، از نقش پُررنگی که هرکدام از مبارزه‌ها در پیشبردِ داستان، گسترش اسطوره‌شناسی‌ دنیای‌ش و پرداختِ شخصیت‌ها و روابطشان ایفا می‌کنند اطمینان حاصل می‌کند.

نخستین نبردِ تانجیرو با تومیوکا در اپیزود اول (غافلگیر کردن جنگجوی کارکشته‌ای مثل تومیوکا از طریقِ پرتاب تبر همزمان با یورش بُردن به سمت او) از‌‌جان‌گذشتگیِ خستگی‌ناپذیرش، ذهنِ مبتکرش و پتانسیلِ خالصِ دست‌نخورده‌اش که باید با آموزش و تربیت چکش‌کاری شود و صیقل بخورد را به وسیله‌ی اکشن روایت می‌کند.

نبردش با «شیطان دست» که توده‌‌ی گروتسکی از بازوهای درهم‌تنیده است، احساس همدلی تانجیرو حتی برای جنایتکارترین دشمنانش را زمینه‌چینی می‌کند؛ این نبرد به جایی ختم می‌شود که شیطان فکر می‌کند تانجیرو مرگش را با نگاهی تحقیرآمیز تماشا خواهد کرد، اما از مواجه با نگاه اندوهگینِ قاتلش شگفت‌زده می‌شود؛ تانجیرو با گرفتنِ مودبانه‌ی دستِ شیطان در آخرین لحظاتِ زندگی‌اش، وحشت‌زدگی‌اش را تسکین می‌بخشد و او را به آروزیش که لمس کردن یک دستِ گرم بوده است می‌رساند.

نبرد تانجیرو با «شیطان مُرداب» در اپیزود ششم علاوه‌بر معرفی طلسم‌‌های استثنایی شیاطین که از اینجا به بعد هرکدام از شیاطین را با دیگری متمایز می‌کند، نشان می‌دهد چقدر همکاری تیمی تانجیرو و خواهرش نزوکو در میدان مبارزه کارآمد است. نبردِ تانجیرو و «شیطان طبل‌زن» که سکانس معروف راهروی گردان از اینسپشنِ کریستوفر نولان را بازآفرینی می‌کند، زنیتسو و اینوسکه را معرفی می‌کند که بُزدلی فلج‌کننده‌ی اولی و تکبر و خودخواهی بیمارگونه‌ی دومی، آنها را به شخصیت‌های مکمل ایده‌آلی برای تانجیرویی که با شجاعت و ازخود‌گذشتگی ناشکستنی‌اش شناخته می‌شود تبدیل می‌کند.

همچنین، احترامی که تانجیرو در بحبوحه‌ی نبرد برای دست‌نوشته‌های شیطانِ طبل‌زن قائل می‌شود و پرهیزش از لگد کردنِ آنها، او را قادر به کشف تکنیک تنفسِ خاصی می‌کند که شکست دادن دشمنش را امکان‌پذیر می‌کند. نبرد گروه تانجیرو با خانواده‌ی شیاطینِ عنکبوتیِ کوهستان نمونه‌ی درخشانی از اکشنِ داستانگو است. این نبرد که او را تا سر حد ازهم‌شکافته شدنِ بدنش و به زانو درآمدنِ استقامت روانی‌اش تحت فشار قرار می‌دهد، توان ناچیزش در مقایسه با شیاطین رده‌بالا را توی صورتش می‌کوبد و مسیر دور و درازی را که او کماکان برای پیوستن به جمعِ هاشیراها در پیش دارد به نمایش می‌گذارد.

در جریان نبرد مشخص می‌شود اعضای خانواده‌ی شیاطینِ عنکبوتی دقیقا یک خانواده‌ی خوشبخت نیستند. درحالی که تلاش‌های مادر خانواده برای کُشتنِ شیطان‌کُش‌ها به وسیله‌ی تارهای خیمه‌شب‌بازی‌اش ناموفق پیش می‌روند، ابراز ناامیدی پسرش از عملکرد او کافی است تا از شدت وحشت‌زدگی رعشه به اندامِ مادر بیاندازد.

درحالی که تانجیرو به سمت مادر خیز برداشته تا سرش را از بدنش جدا کند، او نه تنها از خود دفاع نمی‌کند، بلکه با پذیرفتنِ مرگش با آغوش باز، آن را به بازگشتن به زندگی عذاب‌آورِ دروغینش ترجیح می‌دهد. درواقع، کُل اعضای خانواده‌ی شیاطین عنکبوتی مخلوق ذهنِ کسی هستند که گرچه از درک عشق ناتوان است و قادر به عشق ورزیدن به دیگران نیست، اما با وجود این، به‌طرز مستاصلانه‌ای می‌خواهد که مورد عشق قرار بگیرد.

از آنجایی که او نمی‌تواند از راه درستش به خواسته‌اش برسد، پس با زور یک خانواده‌ی جعلی برای خودش درست می‌کند و آنها را با تهدید مجبور به تظاهر به اینکه خانواده هستند وادار می‌کند. یا به بیان دیگر، خانواده‌ی او چیزی بیش از یک خاله‌بازی بزرگسالانه نیست. نیاز اعضای خانواده‌ی رویی به او برای محافظت از آنها در برابر شیطان‌کُش‌ها به این معنی است که آنها گرفتار در بینِ سوءاستفاده‌گر و قاتلانشان نه راه پس دارند و نه راه پیش؛ انزوای آنها از دنیای بیرون، شکنجه‌گرشان را به تنها رابطه‌ی انسانی‌ واقعی‌شان تبدیل کرده است.

رویی و خانواده‌اش در تضاد مطلق با رابطه‌ی خواهر و برادری سرشار از محبتِ تانجیرو و نزوکو و همچنین، رابطه‌ی دوستانه‌‌ی او با هم‌رزمانش قرار می‌گیرند. مهارتِ هولناک موزان، آنتاگونیستِ خوش‌تیپِ «مایکل جکسون»‌وارِ سریال شناسایی ترس‌ها و عقده‌های قربانیانش و سوءاستفاده از کمبودهای عاطفی‌شان برای به دست آوردن وفاداری‌شان است.

رویی از ابتدا یک هیولای جنایتکارِ تنفربرانگیز نبوده است؛ موزان او را متقاعد می‌کند که سوءقصدِ والدینش به جان او از عدم احساس عشق آنها نسبت به فرزندشان سرچشمه می‌گیرد؛ درحالی که در واقعیت، والدینِ رویی آن‌قدر او را دوست داشتند که می‌خواستند پس از کُشتن او (برای متوقف کردن آدمکشی‌هایش)، جانِ خودشان را هم برای پیوستن به او در دنیای پس از مرگ بگیرند. ستیزِ عشقِ بی‌قید و شرط و تنفرِ خودخواهانه حکم قلب تپنده‌ی دراماتیکِ داستان را دارد و نقش ریسمانی را که قوس شخصیتی همه‌ی کاراکترها و اکشن‌ها را به یکدیگر گره می‌زند ایفا می‌کند.

تاجیرو در هر بزنگاهی ثابت می‌کند حاضر است تا آخرین نفسش برای پشتیبانی و محافظت از کسانی که دوستشان دارد به جنگیدن ادامه بدهد و این روحیه‌ی مهربانانه‌ که فارغ از فساد، ظلمات، ستمگری و قساوتی که در طول سفرش با آنها مواجه می‌شود، فرسایش‌ناپذیر باقی می‌ماند، به الهام‌بخشِ هم‌رزمانش تبدیل می‌شود و حتی اینوسکه‌ی گستاخ و زنیتسوی بُزدل را برای غلبه بر خصوصیات منفی‌شان، رشد کردن و ظاهر شدن در حد و اندازه‌ی ایده‌آل‌های تانجیرو به جلو هُل می‌دهد.

گرچه مهارت‌های شمشیرزنی و شَم کاراگاهیِ فرابشری تانجیرو نباید دست‌کم گرفته شوند، اما سلاح معجزه‌آسای اصلی‌اش چیزی نیست جز عشقی خدشه‌ناپذیر. نه تنها سریال به‌طور سربسته به این نکته اشاره می‌کند که عشق تانجیرو باعث می‌شود نزوکو کنترل غریزه‌ی شیطانی‌اش را به دست بگیرد و از آدم‌خواری پرهیز کند، بلکه تومیوکا زمانی از کُشتن نزوکو صرف نظر می‌کند که با تکاپوی این دو خواهر و برادر برای محافظت از یکدیگر مواجه می‌شود.

گرچه تک‌تک مبارزه‌های شیطان‌کُش به لطفِ دشمنانی که هرکدام قدرت‌های ماوراطبیعه‌ی منحصربه‌فرد خودشان را دارند، غیرقابل‌پیش‌بینی و متنوع هستند، اما نقطه‌ی مشترکِ همه‌ی آنها، چیزی که از ابتدا تا انتها به عنوان نیروی محرکه‌ی تانجیرو، ثابت باقی می‌ماند، روابط انسانی تانجیرو با نزدیکانش است. احساس بخشندگی و همدلی بی‌انتهای او حتی شامل حال شیاطین هم می‌شود.

مبارزات او تقریبا همیشه به افشای دردِ مدفون‌شده‌ای در اعماقِ وجود حریفانِ شیطانی‌اش، تلالوی سوسوکننده‌ای از افرادی که آنها پیش از دزدیده شدنِ انسانیتشان بوده‌اند، منجر می‌شود و تانجیرو به لطفِ رابطه‌اش با خواهرش قادر به شناختنِ این انسانیت و یافتن راه‌هایی برای تسلی دادن روحِ پریشانشان و تسهیل کردنِ مرگشان در آخرین لحظاتِ زندگی‌شان است. این عنصر یک‌جور طعمِ تلخ و شیرینِ زیبا به هرکدام از مبارزه‌ها تزریق می‌کند. چگونگی نویسندگی شیاطین از ظرافتِ غافلگیرکننده‌ای بهره می‌برد.

سریال با پرهیز از تنزل دادنِ آنها به یک مُشتِ زامبی‌های کریهِ بی‌مغزِ که تنها خصوصیت معرفشان اشتهای خامو‌ش‌ناشدنی‌شان برای گوشت و خونِ انسان است، آنها را به عنوان شخصیت‌های همدلی‌پذیر و اغلب تراژیکی با انگیزه‌های قابل‌درک که قادر به ابراز طیف گستره‌ای از احساسات گوناگون هستند به تصویر می‌کشد، اما در آن واحد، سازندگان به‌طرز تحسین‌آمیزی مراقب هستند تا هرگز اجازه ندهند هیچکدام از اینها باعث کمرنگ جلوه دادنِ عذاب قربانیانشان یا توجیه‌ جنایت‌هاشان شود. آنها آدمکشی کرده‌اند، زندگی‌ها را ویران کرده‌اند و تا زمانی که متوقف نشوند به این کار ادامه خواهند داد.

اما نکته این است: تاجیرو می‌تواند شمشیرش را نه با سنگدلی، بلکه با محبت و با به رسمیت شناختنِ انسانیتشان پایین بیاورد. قضیه درباره‌ی این نیست که شیاطین سزاوار مرگ نیستند؛ قضیه‌ی درباره‌ی آگاهی از این خطر جدی است که اگر تانجیرو اجازه بدهد روحش با تنفر از آنها پوشیده شود و اگر از تحمیل درد و رنج به آنها لذت ببرد، خودش را گم خواهد کرد و خط جداکننده‌ی او و دشمنانش محو خواهد شد.

تانجیرو می‌داند عذابی که شیاطین به دیگران وارد کرده‌اند، عذابِ درونی خودِ آنها را بی‌اعتبار نمی‌کند. در دنیای این انیمه چیزی که انسان‌ها و شیاطین را از یکدیگر مُجزا می‌کند نه بیولوژی و ذائقه‌ی غذایی‌شان، بلکه پتانسیلِ همدلی‌شان با غیرهم‌نوعانشان است. البته که همه‌ی شیطان‌کُش‌ها از یک خواهرِ شیطان بهره نمی‌برند و در نتیجه، هیچ دلیلی برای پیروی از نگرشِ تانجیرو ندارند.

برای مثال، بسیاری از سربازان دون‌پایه‌ی سازمان شیطان‌کُشی که تانجیرو در جریان جستجوی شیاطینِ عنکبوتی با آنها مواجه می‌شود، رفتاری مُزدورگونه نسبت به شغلشان بروز می‌دهند و اُمیدوارند که به وسیله‌ی کشتن شیاطین ضعیف‌تر و راحت‌تر، ترفیع شغلی بگیرند و حقوقشان را افزایش بدهند. آنها از تماشای درماندگی اعضای کودک خانواده‌ی عنکبوت‌ها و به دست آوردن شانسِ تعقیب کردن، ترساندن، تحقیر کردن و کُشتنشان در پوست خودشان نمی‌گنجند.

شاید اگر نزوکو هم همراه با دیگر اعضای خانواده‌ی تانجیرو کُشته می‌شد، تانجیرو نیز مثل دیگر شیطان‌کُش‌ها با تن دادن به برداشت تک‌بُعدی و متعصبانه‌‌شان از شیاطین به عنوان هیولاهای مطلق، از درکِ انسانیتِ دشمنانش عاجز می‌بود، اما وجود نزوکو به رستگاری‌اش می‌شتابد. پیوندِ این برادر و خواهر بُرنده‌ترین و سمج‌ترین تیغی که به درونِ مقاوم‌ترین سپر دشمنانشان نفود می‌کند و سنگدل‌ترین انسان‌ها را به هق‌هق کردن وادار می‌کند است.

پس از اینکه شیطان‌کُش در جامعه‌ی انیمه‌‌های سریالی به یک پدیده‌ی فراگیرِ طوفانی تبدیل شد، حالا نوبت به فتحِ سینما رسیده بود؛ اغراق کردنِ اهمیت تاریخی دنباله‌ی سینمایی شیطان‌کُش که قطار موگن نام دارد، دشوار است. قطار موگن که تاکنون حدود ۵۰۰ میلیون دلار در سراسر دنیا فروخته است، نه تنها با شکستنِ رکوردِ شهر اشباح (۳۹۵ و نیم میلیون دلار)، فیلم برنده‌ی اُسکارِ هایائو میازاکی، به پُرفروش‌ترین فیلم تاریخ باکس آفیس ژاپن تبدیل شد، بلکه با کمک ناشی از کسادی گیشه‌ی آمریکای شمالی در پی همه‌گیری کرونا، به پُرفروش‌ترین فیلم سال ۲۰۲۰ و نخستین فیلم غیرآمریکایی که به این مهم دست یافته، تبدیل شد.

داریم درباره‌ی موفقیتی صحبت می‌کنیم که حتی خوش‌بین‌ترین تحلیلگران هم نمی‌توانستند آن را در رویاهاشان پیش‌بینی کنند. طبق معمول سوالی که در این نقطه مطرح می‌شود این است: آیا قطار موگن لیاقتِ همه‌ی هایپ کرکننده‌ی پیرامونش را دارد؟ پاسخ یک «بله»‌ی محکم و بلند است. قابل‌پیش‌بینی‌ترین نقطه‌ی قوتِ قطار موگن، کیفیتِ پروداکشنِ نفسگیرش است. تبحرِ یوفوتیبل در زمینه‌ی درهم‌آمیختنِ انیمیشن دستی و کامپیوتری حتی با توجه به محدودیت‌های تلویزیون هم بی‌رقیب بود، اما این تیم به لطف زمان اضافه‌ای که تولید فیلم به منظور صیقل دادنِ وسواس‌گونه‌ی تک‌تک نماها در اختیارشان گذاشته است، استانداردهای کم‌سابقه‌ی خودشان را به درجه‌ی حیرت‌انگیزِ تازه‌ای ارتقا داده‌اند.

درختان که با جزییاتِ ظریفی طراحی شده‌اند، به‌طرز پویایی با وزش باد به آرامی تکان می‌خورند و سایه‌های متحرک، لطیف و پیچیده‌شان را روی محیط‌های سه‌بعدی و کاراکترهای دوبعدیِ زیرشان می‌اندازند. وقتی توده‌ی دود قطار از جلوی دوربین عبور می‌کند، حرارت آن باعثِ کج و معوج شدنِ نور می‌شود.

از آنجایی که قطار نقش لوکیشن اصلی اکثر دقایقِ فیلم را ایفا می‌کند، تمام این محیط‌ها با دقتِ تاریخی باورپذیری که مخاطب را در دنیای مملوسِ فیلم غوطه‌ور می‌کند مُدل‌سازی شده‌اند. گرچه بعد از تماشای ۲۶ اپیزود از این سریال نحوه‌ی تجاوزِ عناصر انیمه‌ای به دنیای نیمه‌فوتورئالیستی‌اش (مثل آب اژدهاگونه‌ی شمشیر تانجیرو) باید عادی شده باشد، اما این لحظات کماکان مثل بار اول به‌شکلی که پلک زدن را برای مخاطب ممنوع می‌کنند، جادویی باقی مانده‌اند.

قطار موگن به لطفِ حرکات دوربین سه‌بعدی پُرطمطراقش در سکانس‌های اکشن، موسیقی سمفونیکِ باشکوهش و طراحی صدای کوبنده‌اش تا حالا این‌قدر سینمایی و حماسی نبوده است. اما یک سوال همچنان پابرجاست: داستانی که به‌وسیله‌ی این تصاویر شگفت‌انگیز روایت می‌شود چطور است؟ قطار موگن درست همان‌طور که از اکثر دنباله‌های سینمایی انیمه‌های شونن انتظار می‌رود، حکمِ نسخه‌ی بزرگ‌تر و باشکوه‌تر سریال تلویزیونی را دارد. اما برخلاف اکثر فیلم‌های سینمایی دیگر انیمه‌های شونن که نقش اسپین‌آف‌های فیلر را ایفا می‌کنند، قطار موگن که حکم پُل متصل‌کننده‌ی فصل اول و دوم سریال را دارد، رویدادهای چند روز بعد از پایانِ فصل نخست سریال را اقتباس می‌کند و دنباله‌ی مستقیم و حیاتی سریال حساب می‌شود.

بنابراین، پروسه‌ی رشد کاراکترها همچنان در این طول این فیلم ادامه دارد و آنها تغییر و تحولات مهم و ماندگاری را تجربه می‌کنند. دیگر نکته‌ی مثبتش این است که قطار موگن وقتش را برای گرفتنِ دستِ تماشاگرانی که سریال را ندیده‌اند تلف نمی‌کند. غیبتِ اکسپوزیشن‌های اضافی برای توضیح اصطلاحات یا نمادهای تخصصی دنیای این مجموعه به تازه‌واردها (مثل خالکوبی روی چشمِ شیاطین)، به روایت اُرگانیکی منجر شده که جلوی اُفت ریتم داستانگویی را می‌گیرد و بلافاصله سر اصل مطلب می‌رود.

داستان قطار موگن درست مثل اکثر داستان‌های شیطان‌کُش سرراست است: تانجیرو درباره‌ی تکنیک تنفسِ هینوکامی کاگورا یا «رقص خدای آتش» که به خاطر آوردنِ پدرش درحال اجرای آن، به پیروزی‌اش در مبارزه با رویی منجر شد سوال دارد و مُحتمل‌ترین کسی که می‌تواند به سوالاتش پاسخ بدهد، کیوجورو رِنگوکو، هاشیرای آتش است.

بنابراین، تیم قهرمانانِ چهارنفره‌ی تانجیرو، نِزوکو، زنیتسو و اینوسکه در جستجوی او سوار قطار نیمه‌شب می‌شوند و آنجا متوجه می‌شوند رنگوکو مشغول تحقیقات در خصوص ناپدید شدنِ مرموز چندین مسافر که شامل چند شیطان‌کُشِ پایین‌رده نیز می‌شوند است. قهرمانان‌مان پیش از اینکه فرصت سلام و احوالپرسی داشته باشند، هدف حمله‌ی یک شیطان قرار می‌گیرند. اما جای نگرانی نیست: چرا که مهارت‌های شمشیرزنیِ استثنایی یک هاشیرا به از میان برداشتن بی‌درنگ شیطان منجر می‌شود. اما اگر قطار موگن اولین فیلمی که در زندگی‌تان دیده‌اید نباشد، بلافاصله می‌توانید حدس بزنید که با یک پیروزی کاذب طرفیم.

این مبارزه‌ی بیش از اندازه آسان چیزی بیش از یک رویا نبوده است؛ حمله‌ی اصلی در لحظه‌ی چک کردنِ بلیت قهرمانان توسط مامور قطار صورت گرفته بود. در این لحظه قهرمانان‌مان توسط یک طلسمِ زیرکانه به خوابی «اینسپشن‌»وار می‌روند و به یک دنیای رویایی که عمیق‌ترین و عزیزترین خواسته‌هاشان به واقعیت تبدیل شده است پرتاب می‌شوند.

واضح است که دنیای رویایی ایده‌آلِ زنیتسو و اینوسکه به وقت گذراندن با نزوکو، قربان‌صدقه رفتن و غش و ضعف کردن برای او خلاصه شده است (واقعا حق هم دارند!) و دنیای تانجیرو هم به روتین آرامِ هیزم‌شکنی‌اش در پیش از قتل‌عام خانواده‌اش اختصاص دارد. گرچه ایده‌ی وسوسه شدنِ قهرمانان با رویاهای دلپذیر و اغواکننده دقیقا ایده‌ی بکری نیست، اما دلیل بقای این کلیشه این است که اگر به درستی مورد استفاده قرار بگیرد، می‌تواند روش تاثیرگذار و کارآمدی برای کندوکاو در کشمکش‌های درونی کاراکترها باشد.

به ویژه با توجه به اینکه فیلم از این طریق یکی از ایراداتی را که به قوس شخصیتی تانجیرو در سریال وارد بود برطرف می‌کند. یکی از چیزهایی که در اوایل سریال به‌شکلی غیرقابل‌چشم‌پوشی توی ذوق می‌زد این بود که تانجیرو خیلی سریع‌تر از آن چیزی که انتظار می‌رود با قتل‌عام هولناک خانواده‌اش کنار می‌آید و با پریدن از روی مرحله‌ی عزاداری، بلافاصله تصمیمش برای پیوستن به سازمانِ شیطان‌کُشان را دنبال می‌کند.

بنابراین رویاگردی تانجیرو در این فیلم به فرصتی طلایی برای پرداختن به اندوه، دلتنگی و عذاب وجدانی که احساس می‌کند و عمیق‌تر شدن در ضایعه‌های روانی از پا درآورنده‌ای که او بی‌وقفه با آنها گلاویز است تبدیل می‌شود. حفاری کردن خاطراتِ خون‌آلود تانجیرو نه تنها مجددا روی ارزش و صمیمیتِ اعتقاد راسخ او به محبت و همدلی با وجود جنایتِ بی‌معنی و مفهومی که متحمل شده است تاکید می‌کند، بلکه به هیزمِ کوره‌ی دراماتیکی که بار عاطفی اکشن‌های فیلم را تامین می‌کند می‌افزاید.

همچنین، تصمیم اِنمو، تبهکارِ فیلم برای سوءاستفاده از احساسات تانجیرو و تبدیل آنها به سلاحی برای شکنجه‌ی روانی‌اش، روش قابل‌اتکایی برای ترسیم یک کاراکتر بسیار تنفربرانگیز و تهدیدآمیز که با دست گذاشتن روی نقطه‌ی حساس درونی‌ قهرمان، علاوه‌بر پشتکارِ فیزیکی، استقامتِ روانی‌اش را نیز به چالش می‌کشد است. گشت‌و‌گذار در قلمروی ناخودآگاه قهرمانان تعمید کهن اما موئثری برای متجسم‌سازی فیزیکی عصاره‌ی هویت معرف آنهاست.

بهترین نمونه‌اش زمانی است که یکی از مسافران دست‌نشانده‌ی اِنمو به محض ورود به ناخودآگاه تانجیرو با اقیانوس بیکرانِ کم‌عمقِ بی‌انتها آبی، بی‌اندازه گرم، سراسر دنج و کاملا در امان مانده از آلودگی‌های بیرون مواجه می‌شود که از شدت مهربانی نه تنها با متهاجمش مقابله نمی‌کند، بلکه او را به سمت هسته‌ی روحانی‌شان هدایت می‌کند. شیطان‌کُش همیشه سریالی بوده که بر لبه‌ی باریکِ سانتیمانتالیسم و ملودرامِ زورکی و تصنعی حرکت می‌کرده، اما همیشه با چنان اعتمادبه‌نفسی بدون کم‌رویی احساساتِ سانسورنشده‌اش را فریاد می‌زند، بدون خجالت‌زدگی روحِ شکننده‌اش را برهنه می‌کند و بدون ترس از قضاوت شدن به اشک‌هایش اجازه‌ی جاری شدن می‌دهد که جلوگیری از ذوب شدن قلب‌مان در حراراتِ صداقت و صمیمیتِ خالصانه‌اش غیرممکن می‌شود.

جذابیتِ‌ واقعی قطار موگن اما زمانی آغاز می‌شود که قهرمانان از اسارت رویاهاشان خلاص می‌شوند و شروع به مبارزه می‌کنند. یا به عبارت دیگر، همان چیزی که ۹۰ درصدِ مخاطبان به هوای آن به تماشای فیلم‌های شونن می‌نشینند و باید گفت هر سه مبارزه‌ی این فیلم به لطف کوریوگرافی اعجاب‌انگیزشان، سلسله‌ی تقریبا بی‌وقفه‌ای از لحظاتِ خفن، مقداری درگیری‌های استراتژیکِ روانی، خشونتِ تکان‌دهنده (تانجیرو بارها و بارها مجبور به خودکشی در دنیای رویا می‌شود)، خطرات دراماتیک (قهرمانان در آن واحد باید از جان مسافرانِ قطار محافظت کنند) و آنتاگونیست‌های بسیار سمج و جان‌سختی که قهرمانان را به ستوه می‌آورند، حرف ندارند. البته نه کاملا. دوئلِ تانجیرو و اِنمو که روی سقفِ واگن‌های قطارِ درحال حرکت اتفاق می‌اُفتد، دچار همان مشکلی که شیطان‌کُش در طول ۲۶ اپیزود فصل نخست سریال از آن قسر در رفته بود می‌شود: سی‌جی‌آی بد.

توده‌های گوشتی لزجی که اِنمو از آنها برای بلعیدن مسافران یا مبارزه با قهرمانان استفاده می‌کند، محصول سی‌جی‌آی ضعیفی هستند که به‌طور نامحسوسی درونِ دنیای پس‌زمینه‌ی فیلم ذوب نشده‌اند. حالت ماشینی و تصنعی آنها در مقایسه با انیمیشن‌های دستی ظریف و روانِ کاراکترها و جلوه‌های بصری شمشیرهاشان، ناهنجار و زُمخت هستند و همچون تافته‌ی جدابافته احساس می‌شوند. گرچه دیگر اجزای این مبارزه آن‌قدر بی‌نقص هستند که تاثیر منفی این لغزش را کاهش بدهند، اما کاملا از بین نمی‌بَرند. آنها اتمسفر غوطه‌ورکننده‌ی مبارزه را خدشه‌دار می‌کنند. در طول مبارزه مُدام حواسم از خودِ مبارزه به ناهماهنگی تابلوی توده‌های گوشتی با دیگر عناصر تشکیل‌دهنده‌ی صحنه پرت می‌شد. همچنین، با اینکه آنتاگونیست‌های فیلم به اندازه‌ی برخی از آنتاگونیست‌های فصل نخستِ انیمه (مثل خانواده‌ی شیاطین عنکبوتی یا شیطان طبل‌زن) چندبُعدی و جالب نیستند، اما آنها کار خودشان را به عنوان تهدیدات محرک کاراکترها در چارچوب زمانِ محدود فیلم به خوبی انجام می‌دهند.

مخصوصا با توجه به اینکه قطار موگن به وسیله‌ی انسان‌های گمراه‌شده‌‌ای که خواسته‌شان فرار از واقعیتِ پُردرد و رنج زندگی واقعی و ملاقات با عزیزان از دست رفته‌شان در دنیای رویا است، کماکان آن احساس همدلی با دشمنان را که یکی از عناصر معرفِ شیطان‌کُش است حفظ کرده است. خبر خوب این است که هرچقدر هم از سی‌جی‌آی بدِ دوئل تانجیرو و اِنمو دلخور باشید، اکشنِ انفجاری فینال فیلم آن را جبران‌تر از جبران می‌کند. در این نقطه است که به سوپراستارِ این فیلم می‌رسیم: رنگوکو. شیطان‌کُش از چنان زرادخانه‌ی مُجهزی از شخصیت‌های مکملِ جذابی بهره می‌برد که بلافاصله می‌توانند بدون اینکه آب از آب تکان بخورد پشت فرمان داستان بنشیند و دلبستگی مخاطب را بربایند. رنگوکو پاسخِ ایده‌آلی به این سوال است که چگونه می‌توان مخاطب را در عرض کمتر از دو ساعت به‌شکلی به یک کاراکتر دلبسته کرد که انگار یک عمر از آشنایی‌اش با او می‌گذرد؟

قطار موگن آشکار می‌کند که گرچه با وجود شهرت و اُبهتِ رنگوکو به عنوان یکی از اعضای نخبه‌ی سازمان شیطان‌کُشان و قدرتِ شمشیرزنیِ تقریبا ماوراطبیعه‌اش ممکن است این‌طور به نظر برسد که او یک قُلدر نچسب و ازخودراضی است، اما او در واقعیت یک آدم گنده اما نجیب و فروتن از آب در می‌آید که از لحاظ اجتماعی معذب است و در تعامل با شیطان‌کُشان رده‌پایین خاکی و خودمانی ظاهر می‌شود؛ انگیزه‌ی رنگوکو که از لحاظ تیپ شخصیتی حکم «کیانو ریوز»‌ترین شخصیتِ دنیای این انیمه را دارد، از گذشته‌ی تراژیکش به عنوان ادامه‌دهنده‌ی میراثِ پدرش (او هاشیرای آتش قبلی بوده) و خواسته‌ی مشتاقانه و بی‌توقعش برای یاری رساندن به دیگران سرچشمه می‌گیرد.

رنکوگو که اکثر لحظات به‌یادماندنیِ فیلم به او اختصاص دارد، در مرکزِ اکشن پُرآب‌و‌تابِ فینالِ فیلم قرار می‌گیرد. او در زمان مُختصری که دارد نه تنها به‌شکلی ماندگار می‌درخشد، بلکه شکی وجود ندارد که عواقبِ دراماتیک این سکانس در سراسر آینده‌ی سریال طنین‌انداز خواهد بود.

در حالت عادی ممکن است ایده‌ی سپردنِ اکشن فینال فیلم به یک شخصیت مکمل و تنزل دادن تانجیرو، پروتاگونیستِ مجموعه، به یک ناظر ناامیدکننده به نظر برسد، اما این تصمیم از چند وجه تحسین‌آمیز است. این حرکت نه تنها مجددا روی درماندگی تانجیرو در برابر شیطانِ رده‌بالا، مسیر دور و درازی که او هنوز برای پیشرفت در پیش دارد و عدم شوخی‌بردا بودنِ دشمنانشان تاکید می‌کند، بلکه این فرصت را فراهم می‌کند تا ببینیم مبارزه‌ی شیطان‌کُشان رده‌بالا و دشمنان رده‌بالاشان چگونه است.

تماشای تانجیرو که با وجود همه‌ی مهارت‌هایش، در مواجه با سرعتِ رعد‌آسای مبارزه‌ی رنکوگو و آکازا و موج انفجار هسته‌ای ناشی از بخوردِ مُشت‌هاشان همچون حشره‌ای که شاهد زورآزمایی خدایانِ کیهانی است، احساس ناچیزبودن می‌کند، جلوه‌ای رعب‌آور به دنیای این انیمه می‌بخشد. شیطان‌کُش می‌داند که ابعادِ شجاعت و انسانیت قهرمانانش فقط در مجاورت با تاریکی غیرقابل‌هضم و چالشی سهمگین معنا پیدا خواهند کرد و به‌طرز متعهدانه‌ای به این اصل بُنیادین داستانگویی پایبند است.

دوئل تانجیرو و اِنمو فرصتی برای دیدنِ نتیجه‌ی همه‌ی تمریناتِ طاقت‌فرسایی که قهرمان‌مان در اواخر فصل اول سریال پشت سر گذاشته بود است. نه تنها او می‌تواند در برابر اعضای رده‌پایینِ شیاطین دوازده‌گانه‌ مثل رویی از پس خودش بربیاید، بلکه حالا او می‌تواند به لطف مهارت‌های شمشیرزنی صیقل‌خورده‌اش و اراده‌ی آهنینِ ناشکستنی‌اش، شلیک مسلسل‌وارِ توهمات اِنمو را مثل آب خوردن بشکند، او را در حالت تدافعی نگه دارد و او را بی‌وقفه مجبور به عقب‌نشینی کند.

اِنمو در آخرین اقدامش از روی درماندگی سعی می‌کند روی عذاب وجدانِ شعله‌ورِ تانجیرو به عنوان تنها بازمانده‌ی خانواده‌اش بنزین بریزد. او تانجیرو را به درون کابوسِ سیاه و سفید و سرخی پرتاب می‌کند که در آن اعضای خانواده‌اش او را به خاطر مرگشان سرزنش می‌کنند. نقشه‌ی اِنمو که به برخی از خیره‌کننده‌ترین تصویرسازی‌های فیلم منجر می‌شود، نتیجه‌ی عکس می‌دهد. در عوض، اتفاقی که می‌اُفتد این است که تانجیرو از این کابوس برای چکش‌کاری مجددِ عزمِ فولادینش استفاده می‌کند. اکنون تانجیرو که خون جلوی چشمانش را گرفته است، خشمی گداخته را جایگزینِ احساس همدلی معمولش می‌کند.

راستش را بخواهید بعد از این همه وقت که تانجیرو انسانیتِ محزونِ مدفون‌شده‌ی آنسوی ظاهر شیطانی این هیولاها را به رسمیت می‌شناخت، تماشای او درحالی که به زبان بی‌زبانی «مُرده‌شور همدلی کردن رو ببرن!» را فریاد می‌زند، از کوره در می‌رود، کنترل خودش را از دست می‌دهد و شمشیرش را با تنفری خالص به گردنِ تبهکاری که حتما و بدون شک و تردید لایقِ چنین مرگی بی‌رحمانه است متصل می‌کند، عمیقا رضایت‌بخش است. البته که این اتفاق تازه آغاز مبارزه است، اما اگر اِنمو وجود خودش را با قطار پیوند نداده بود، تانجیرو او را به تنهایی می‌کُشت. با وجود این، نباید این حقیقت را نادیده گرفت که تانجیرو واقعا پیشرفت قابل‌ملاحظه‌ای داشته است.

تانجیرو اما با وجود تمامِ مهارت‌هایش قادر به محافظت از همه‌ی مسافران قطار نیست. بنابراین بالاخره نوبتِ دیگر قهرمانان است که بیدار شوند (یا مثل زنیتسو به‌طرز مرگباری در خواب راه بروند) و به مبارزه بپیوندند. جلوه‌های بصری این بخش از مبارزه مثل لحظه‌ای که زنیتسو بر اثر سرعتِ رعدآسایش همچون یک خط زردرنگِ زیگزاکی به تصویر کشیده می‌شود، نفسگیر هستند. تک‌تک شخصیت‌های مکمل فرصتی برای نجات جان مسافران و به رُخ کشیدنِ قابلیت‌هاشان به دست می‌آورند و در نهایت، همه‌چیز به یک مبارزه‌ی دو به یک بینِ اینوسکه و تانجیرو علیه کله‌ی شیطان که کُلِ موتور قطار را بلعیده است منتهی می‌شود.

چشمانِ هیپنوتیزم‌کننده‌ی شیطان به فرستادن پالس‌هایی که قهرمانان را به خواب می‌فرستند و تهاجم آنها به سمتِ نقطه‌ی ضعفش را پیچیده می‌کنند ادامه می‌دهند. همچنین، اِنمو با آگاهی از روش تانجیرو برای فرار از رویاهایش (خودکشی)، از آن برای فریب دادن او و وادار کردنش به خودکشی در دنیای واقعی سوءاستفاده می‌کند، اما غریزه‌ی گوش‌به‌زنگِ اینوسکه متوجه‌ی حقه‌ی دشمن می‌شود و تانجیرو را در لحظه‌ی آخر متوقف می‌کند.

سپس، آنها دوتایی راهشان را در نهایتِ هارمونی با یکدیگر با نفس کشیدن، دویدن، جاخالی دادن و شکافتن از لابه‌لای حمله‌ی بی‌امانِ توده‌ی درهم‌پیچیده‌ی بازوها و چشمانِ شیطانی اِنمو باز می‌کنند و ضربه‌ی ترکیبیِ خُرد‌کننده‌شان را برای کنار زدن همه‌ی سپرهای دفاعی‌اش، لخت کردنِ نقطه‌ی ضعفش و گسستنِ ستون فقراتش با یک بُرش تمیز و ظریفِ هینوکامی کاگورایی فرود می‌آورند. این اتفاق باعث خارج شدنِ قطار از ریل می‌شود که می‌تواند حسابی خطرناک باشد، اما خوشبختانه قدرتِ تمام‌عیار رنگوکو به او کمک می‌کند تا تک‌تک مسافران را از مرگِ حتمی نجات بدهد. نتیجه یک لحظه‌ی پیروزمندانه برای همه‌ی افرادِ حاضر در مبارزه است.

اما پیش از اینکه آنها (و تماشاگران) فرصتِ کشیدن یک نفس راحت داشته باشند، معلوم می‌شود دست‌های تنش گلوی آنها را رها نکرده است، بلکه فقط برای لحظاتی گره‌ی دستانش را شل کرده است تا خفه کردنشان را با فشاری محکم‌تر از سر بگیرد.

درحالی که تانجیرو سیاه و کبود و کوفته مجبور است همه‌ی انرژی‌اش را به متوقف کردنِ خونریزی‌اش اختصاص بدهد، سروکله‌ی یک شیطانِ تازه‌نفس پیدا می‌شود: او آکازا است؛ یکی از سه شیطان برتر شیاطینِ دوازده‌گانه. هاشیرای آتش تنها کسی است که شانسِ ایستادگی در برابر او را دارد. آکازا در مقایسه با تبهکاران انیمه‌ای یا حتی تبهکارانِ قبلی خودِ شیطان‌کُش ظریف‌ترین یا جالب‌ترینشان نیست.

در رابطه با او با یکی از همان تبهکارانِ تیپیکالِ شونن که تمام فکر و ذکرش به قدرتِ خداگونه‌اش معطوف شده است، انسانیتش را به ازای دستیابی به جاودانگی از دست داده است و سعی می‌کند رنگوکو را برای پیوستن به او و انجام همین کار وسوسه کند، طرف هستیم. اما به محض اینکه رنگوکو دست رد به سینه‌ی پیشنهاد آکازا می‌زند و مبارزه‌شان آغاز می‌شود و به مدت ۲۰ دقیقه‌‌ی کامل ادامه پیدا می‌کند، خیلی زود آشکار می‌شود که تماشای رقابتِ خشک و خالی آنها به حدی شگفت‌انگیز است که حاضرم نه فقط ۲۰ دقیقه، بلکه تا ابد آنها را مشغولِ چک و لگدی کردنِ بی‌رحمانه‌ی یکدیگر تماشا کنم.

قدرت‌های هیچکدام از آنها الزاما پیچیده یا منحصربه‌فرد نیست (بُرش‌های آتشینِ شمشیر رنگوکو در برابر ارتعاشِ تخریبگر ناشی از مُشت‌های آکازا)، اما آنها با چنان خشمِ تُند و مسحورکننده‌ای شلیک می‌شوند و ضربات بزرگشان با چنان انرژی سهمگینی اصابت می‌کنند که گم نشدن در هیاهوی نبرد و چشم برداشتن از رقصِ مرگبارشان غیرممکن می‌شود. در رابطه با رویارویی رنگوکو و آکازا با اکشنِ انیمه‌ای در خالص‌ترین تعریفِ ممکن طرف هستیم: دو جنگجو که در ورزیده‌ترین شرایطِ ممکنشان به سر می‌برند با یکدیگر دست به یقه می‌شوند و درحالی که زمین‌لرزه‌ی ناشی از حملاتشان تا کیلومترها دورتر احساس می‌شود، بدن‌هاشان را تا سر حد فروپاشی تحت فشار قرار می‌دهند و حتی درست در زمانی که به نظر می‌رسد آکازا با فرو کردن مُشتش در سینه‌ی رنگوگو، برتری فیزیکی‌اش را به حریفش ثابت کرده است، استقامت حیرت‌انگیزِ اضافه‌ی رنگوکو (که از همان انسانیتی که آکازا آن را پس زده است می‌آید)، نامتزلزل باقی می‌ماند.

قهرمانان انیمه‌ای اندکی را می‌توان پیدا کرد که سابقه‌ی انجامِ کار طاقت‌فرسا و بی‌اندازه خفنی را که رنگوکو در این صحنه انجام می‌دهد داشته باشند: رنگوکو دستِ آکازا را با نیروی خالصِ شکمش در داخل بدنش حبس می‌کند و با دست چپش مُچِ آن یکی دستِ آکازا را می‌گیرد و درست درحالی که آکازا همچون خرگوشی در یک تله با درماندگی دست‌و‌پا می‌زند، تیغه‌ی شمشیرش را به گردنِ آکازایی که حالا همچون یک نوزاد، آسیب‌پذیر است متصل می‌کند.

برای نخستین بار در طول این مبارزه وحشت به درونِ چهره‌ی آکازایی که انگار با این احساس بیگانه بود می‌دود. مدتی طول می‌کشد تا آکازا بتواند قدرتِ غیرقابل‌تصورِ ناگهانی رنگوکو را پردازش کند؛ قدرتی که از منبعِ انسان‌دوستانه‌ای که آکازا با آن ناآشنا است سرچشمه می‌گیرد. در نهایت، او چاره‌ای جز قطع کردن عامدانه‌ی دستانش و عقب‌نشینی بُزدلانه به درون سایه‌های جنگل به دور از نور سوزاننده‌ی خورشید سپیده‌دم ندارد.

اما حق با تانجیرو است. کیوجورو رنگوکو، چه مُرده و چه زنده، پیروزِ این مبارزه است. او نه تنها مسافران قطار را نجات داد، بلکه از چهارِ شیطان‌کُشِ جوانِ شجاع و بااستعداد محافظت کرد؛ شیطان‌کُشانی که طبق قواعدِ انیمه‌های شونن بدون‌شک رشد خواهند کرد، سطح توانایی‌های مُربی‌شان را پشت سر خواهند گذاشت و همه‌ی آن شیاطینِ پست‌فطرت را سرنگون خواهند کرد.

نتیجه، پایان‌بندی تلخ و شیرینی پُر از بغض‌های ترکیده است که به جمع‌بندی تم مرکزی فیلم منجر می‌شود: اینکه نباید در رویاهامان گم شویم یا روی گذشته متمرکز شویم. باید به باز کردن راهمان از میان سختی‌های زندگی ادامه بدهیم. چرا که اگر هرچه در توان داریم را برای کمک به دیگران انجام بدهیم، وقتی به سرانجام مسیرمان برسیم، حداقل می‌توانیم درحالی که سرمان را با غرور بالا گرفته‌ایم، به دیدار عزیزان از دست رفته‌مان برویم. پیام ساده اما بُنیادینی که آن‌قدر صادقانه بیان می‌شود که حتی برای منی که به این‌جور مسائل روحانی اعتقاد ندارد، در آن واحد تسلی‌آور و انگیزه‌بخش بود.

آیا فروش سرسام‌آور قطار موگن در باکس آفیس به این معنی است که آن بهترین انیمه‌ی سینمایی تاریخ سیاره‌ی زمین است؟ البته که نه؛ زبان‌تان را گاز بگیرید. اما آیا پس از تماشای آن می‌توان دلیل چنین درآمدی را درک کرد؟ بله؛ کاملا. قطار موگن که حکم چکیده‌ی تمام نقاط قوت و جذابیت‌های سریال را دارد، به لطف اکشن‌های پُرتنش‌اش، داستان عامه‌پسندِ پُرعاطفه‌‌اش، شوخی‌طبعیِ صمیمانه‌اش و انیمیشن‌های پُرزرق‌و‌برقش که همه از پشتیبانی پروداکشنِ شیک‌اش بهره می‌بَرند، به یک تجربه‌ی سینمایی تمام‌عیار تبدیل می‌شود و کاملا مشخص است که برای دیده شدن روی بزرگ‌ترین پرده‌ی سینمای ممکن طراحی شده است. این فیلم کلیشه‌های سنتی انیمه‌های شونن را نمی‌شکند یا گسترش نمی‌دهد، اما آنها را آن‌قدر مسلط و اُرگانیک اجرا می‌کند که انگار برای اولین‌بار است که آنها را کشف کرده‌ایم. لحظه‌شماری برای فصل دوم شیطان‌کُش حالا سخت‌تر از همیشه شده است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 3 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.