یکی از انیمههای قدیمیترِ هایائو میازاکی داستان یک خوک است. یک خلبان قدیمی نیروی هوایی که حالا بهطور مستقل، دزدان هوایی را شکار میکند. با میدونی همراه باشید.
سال ۱۹۹۲ هایائو میازاکی بزرگ دست به ساخت انیمهای بلند از روی یکی از مانگاهای خود میزند. عصرِ قایقهای پرنده نام کتابی پانزدهصفحهای از میازاکی بود که دو سال پیش منتشر شده بود و در آن، داستان پورکو روسو را تعریف میکرد. کتابی که یکی از دلمشغولیهای همیشگی میازاکی، یعنی هواپیماهای قدیمی، را در خود پوشش میداد. پورکو روسو [که در لغتِ ایتالیایی، «خوکِ قرمز» معنی میدهد] خلبانی است که در جنگ جهانی اول برای نیروی هوایی ایتالیا پرواز میکرد و یکی از بهترینها در کار خود بود.
بعد از جنگ، بهدلایلی که یکی از آنها مخالفت با دولت فاشیستی ایتالیا بود، از نیروی هوایی کناره میگیرد و بهصورت مستقل به پرواز بر فراز دریای آدریاتیک و شکار دزدهای هوایی مشغول میشود. کاری که او در آن هم به بهترین تبدیل میشود. او یک هواپیمای قرمزرنگ دارد که با آن عملیات مهوّرانهی خود را پیش میبرد. خلبانی که، بهدلیل نفرینی خاص، از منظر ظاهری تبدیل به خوک شده است. خوکی با هواپیمای قرمز: پورکو روسو.
در ادامهی متن، داستان فیلم فاش میشود.
فیلم نیز، بهمانند کتابی که از روی آن اقتباس شده است، از سه پردهی کلی تشکیل میشود. در پردهی نخست ما با کاراکتر اصلی و پیشهی فعلیاش مواجه میشویم. ابتدا او را در استراحتگاهِ دائمیاش، که بهشکلی طعنهآمیز شبیه مکانهای موقت است، میبینیم. جایی در دل طبیعت. پورکو خودخواسته و عامدانه از مظاهر زندگی عادی شهری فاصله گرفته و چنین مکانی را برای اقامت خود برگزیده است. هر چند که گاه به هتل آدریانو سر میزند و آنجا لبی تر میکند، اما این فاصلهگیری عامدانهی او نشان از تفکری دارد که جلوتر نیز به آن اشاره میشود. جایی که او در شبِ قبل از مبارزه، به فیو میگوید: آدمهای خوب همگی مُردهاند.
پس از این معرفی کوتاه، تماسی تلفنی باعث میشود تا پورکو به مأموریت تازهاش برود. دیالوگی که بین او و فردِ پشت تلفن درمیگیرد این اندیشه را به ذهن مخاطب متبادر میکند که با خلبانی طرفایم که این حرفه را صرفن و فقط بهخاطر پول انتخاب کرده است. او از بالا بودن دستمزد خود در این کار، نسبتبه کارهای پیشین، میگوید. بنابراین فکرکردن به گزارهی قبلی چندان دور از ذهن نیست؛ هر چند که بههرحال پورکو باید بهگونهای معاشش را نیز از این طریق تأمین کند. اما هرچه در داستان جلو میرویم، علیالخصوص باتوجهبه اتفاقاتی که در پردهی سوم رخ میدهد، متوجه میشویم که این تلقی سادهانگارانه و اشتباه است و پورکو شخصیتی پیچیدهتر و انسانیتر از اینها دارد.
تلاقی و تضاد پورکو و کرتیس در صحنهی هتل نشان داده میشود. اینکه کرتیس به دزدان هوایی پیوسته و قرار است در دزدیِ دستهجمعی بعدی از آنها حمایت کند خود نشان از اشتباهبودن تلقیهای پیشین دربارهی پورکو میدهد و او را به شخصیتی مقابلِ کرتیس تبدیل میکند. یکی برای پول و شهرت میجنگد و دیگری برای صلح و آرامش. این تضاد با انتخاب رنگهای هواپیماهای این دو نفر نیز مورد تأکید قرار گرفته است. پورکو هواپیمایی قرمزرنگ را میراند و کرتیس هواپیمایی آبیرنگ را. تضادی که با صحنهی مستقیمِ رودررویی این دو در اواخر پردهی اول بهآشکارگی بیان میشود. همچنین ماجرای علاقهی هر دو این افراد به جینا، صاحب هتل آدریانو، را نیز میتوان به موارد قبلی افزود. بعدتر، جایی در پاساژ میان پردهی دوم و سوم، که پورکو بعد از تعمیر هواپیما برای سوختگیری فرود آمده است، دیالوگهای ردوبدلشده در کافهای قدیمی نشان میدهد که او واقعن بهدنبال پول نیست و چیزهایی مهمتر برای او وجود دارند.
پردهی دوم در میلان میگذرد. جایی که پورکو برای تعمیر هواپیمایش به آنجا میرود، اما اتفاقاتی که در میلان رخ میدهد بسیار عمیقتر و مهمتر از این حرفهایند. تعمیر هواپیما ــ وسیلهی کار و امرار معاش پورکو ــ بهانهای میشود برای آشناشدن او با فیو، نوهی دوست قدیمی و صاحب کارخانهی پیکولی، که پورکو برای تعمیر هواپیما به آنجا رفته است. فیو، دختر جوان و خلاقی که باعث میشود پورکو معنای حقیقی و عمیق دوستداشتن را بچشد؛ هر چند که این دوستداشتن، نه برای پورکو و نه برای فیو، از جنس رومانس و رابطهی عاشقانه نیست. بلکه بیشتر رابطهی عمیق دوستی و ازجانگذشتگی است. بنابراین میتوان گفت که این سفر به میلان، حاوی ساختهشدن هواپیمای پورکو و نیز چیزی در شخصیت اوست. تغییری هم بیرونی و هم درونی.
ضمنِ اینکه یکی از مضامین همیشگی و دلخواهی میازاکی را نیز میتوان در رابطهی فیو و پورکو رصد کرد: اینکه پورکو برای تعمیر هواپیما به فیو، فقط بهخاطر زنبودنش، اعتماد ندارد. میازاکی در این انیمه نیز عملی قهرمانانه را به کاراکتری زن میسپارد. چیزی که در صحنهای دیگر نیز مؤکد میشود. جایی که همهی زنهای خانوادهی پیکولو برای کارهای اجرایی به کارخانه میآیند تا کارهای هواپیما را راستوریس کنند. مردها همگی به جاهای دیگر رفتهاند تا کاری بیابند و پولی دربیاورند. جایی که میازاکی به بحران اقتصادی بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹ اشاره میکند. بحرانی جهانی که از آن با عنوان «افسردگی بزرگ» یاد میکنند.
در صحنهی ورود هواپیما به کارخانهی پیکولو، یکی از شیطنتهای مفرّح میازاکی این است که موتوری تازه و قدرتمند را نمایش میدهد که قرار است روی هواپیما سوار شود و آن را دوباره از نو بسازد. هواپیمایی که پیشتر هم دیدهبودیم که عمرش بهسر آمده است. آنچه روی این موتور حک شده کلمهی «گیبلی» است. همنام با استودیوی مشهوری که میازاکی انیمههای ماندگار خود را تحتِ لوای آن ساخته است.
یکی از مشهورترین و بهترین صحنههای پورکو روسو جایی است که پورکو، در مدتی که در میلان است، به سینما رفته تا فیلمی تماشا کند. او در همان صحنهی نخست فیلم، که در حال استراحت در اقامتگاهش نشریهی «سینما» را روی صورت خود انداخته بود، دلبستگی خود را به این هنر نشان داده بود. اینجا نیز او در حال تماشای فیلمی است که یکی از دوستان و همرزمانِ قدیمیاش به دیدنش میآید. جایی که دیالوگهای شکلگرفته بین این دو باعث میشود تا با ابعاد اصلی شخصیت پورکو و نیز بخشی از گذشتهاش آشنا شویم. او به فراری، دوست قدیمیاش، میگوید: «ترجیح میدم یک خوک باشم تا یک فاشیست.» جملهای که هم بهدلیل برنگشتن او به نیروی هوایی اشاره دارد و هم بخشی از نظام فکری او را برای مخاطب روشن میکند.
فیلمی نیز که در این صحنه نمایش داده میشود جالبتوجه است. فیلمی است که در آن هواپیماهایی در آسمان در حال انجام عملیاتی برای نابودکردن یک اژدها هستند. چیزی که بهشکلی نمادین به کاری اشاره میکند که پورکو در دنیای واقعی به آن مشغول است. همچنین قابلتوجه است که آن فیلم با یک بوسه پایان میگیرد. عملی که جزوِ یکی از کنشهای مهم فیلم پورکو روسو محسوب میشود. چیزی که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
پردهی سوم با تقابل آشکار دزدان هوایی و پورکو آغاز میشود؛ جایی که بالاخره تصمیمی بر این میشود که کورتیس و پورکو مستقیمن با یکدیگر بجنگند تا معلوم شود فاتح کی است. در همین پرده است که با داستان گذشتهی پورکو (زمانیکه نامش مارکو روسلینی بود) مواجه میشویم. داستانی جذاب با میزانسنی شگفتانگیز، در لحظهای که پورکو رفتن به دلِ ابر و دیدن خلبانهای مُرده را توصیف میکند. یکی از ماندگارترین لحظات فیلم. جنگی که در این پرده نیز رخ میدهد جمعبندی کاملی است بر همهی داستانهای موجود در فیلم. جایی که ماجرای پورکو و کرتیس، ماجرای جینا و پورکو، داستان فیو و کارخانهی پیکولو همگی جمعبندی میشوند. بوسهی اشارهشده نیز در این سکانس حضوری مهم دارد و یکی از اتفاقات جذاب و البته رازآلود فیلم را در لحظات پایانی رقم میزند. بوسهای از فیو، نمادی از زن قهرمان، بر لبهای مردی که گرفتار طلسم شده است.
پورکو روسو جزوِ معدود فیلمهای میازاکی است که زمان و مکان مشخصی برای تعریف داستانش دارد. مایهای رئالیستی که با تلفیقِ آن با عناصر خیالانگیز و افسانهای تبدیل به معجون دلانگیز و هوشربایی شده است. ماجرای خلبانی که ترجیح میداد خوک باشد، اما فاشیست نه.