تابهحال سعی کردهاید که موضوعی را به کودکی توضیح دهید و او متوجه منظور شما نشود؟ آیا در آن موقعیت تصور کردید که آن کودک احمق است؟ واقعیت این است که کودک احمق نیست و فقط به شیوه متفاوتی فکر میکند. بااینحال مدتها تصور میشد که کودکان صرفا نسخه ضعیفترشده مغز بزرگسالان را دارند. اما ژان پیاژه با تحقیقات بسیار نشان داد که چنین برداشتی درست نیست. او درباره رشد ذهنی کودکان نظریهای را ارائه کرد که به نظریه رشد شناختی معروف است. اگر میخواهید از دنیای جالب کودکان سر دربیاورید، حتما این مقاله را تا پایان بخوانید.
ژان پیاژه که بود؟
ژان پیاژه، روانشناس سوئیسی، در سال ۱۸۹۶ میلادی (۱۲۷۵ خورشیدی) به دنیا آمد. او ابتدا در حوزه زیستشناسی و فلسفه تحصیل کرد، اما بهتدریج به روانشناسی روی آورد. شهرت پیاژه حاصل نظریه رشد شناختی اوست.
پیاژه دستیار آلفرد بینه و تئودور سیمون بود، روانشناسان مشهوری که آزمون معروف هوش منطقی (IQ) را بنیان نهادند. در همین همکاری بود که پیاژه متوجه شد کودکان در سنین مشخص، اشتباهات یکسانی را در این آزمون مرتکب میشوند. پیاژه بر مبنای این مشاهدهها و مصاحبههایی که در ادامه با کودکان انجام داد، دریافت که مغز کودکان مانند بزرگسالان عمل نمیکند.
پیش از پیاژه، تصور این بود که مغز کودکان نسخه کوچکتر و ضعیفتر مغز بزرگسالان است و بین نحوه تفکر کودک و بزرگسال تفاوتی قائل نبودند. اما پیاژه نشان داد که چنین نیست. او طی سالها مطالعه بالینی، مصاحبه و همبازیشدن با کودکان، دریافت که مغز آنها در سنین مختلف به شیوههای متفاوتی عمل میکند. او نشان داد که کودکان کمهوشتر از بزرگسالان نیستند، بلکه فقط به شیوه متفاوتی میاندیشند. اهمیت این کشف او بهاندازهای بود که آلبرت اینشتین در وصفش گفت: «کشف او چنان ساده است که تنها فردی نابغه میتوانست به آن دست یابد.»
پیاژه اولین دانشمندی بود که درباره روند رشد شناختی کودکان تحقیق انجام داد. این مهمترین کار او در تاریخ روانشناسی کودک است.
نظریه رشد شناختی پیاژه
پیاژه استدلال کرد که رشد شناختی کودکان فرایندی است که در ۴ مرحله رخ میدهد. هر مرحله نیز میتواند زیرشاخههای خاص خودش را داشته باشد. وقتی کودکی از یک مرحله وارد مرحله شناختی دیگر میشود، نه فقط طرز فکرش بلکه رفتارش نیز تغییر میکند. این مراحل عبارتاند از:
- ۰ تا ۲سالگی: مرحله حسیحرکتی.
- ۲ تا ۷سالگی: مرحله پیشعملیاتی.
- ۷ تا ۱۱سالگی: مرحله عملیات عینی.
- ۱۱سالگی بهبعد: مرحله عملیات انتزاعی.
در ادامه، هرکدام از این مراحل را بررسی میکنیم.
۱. مرحله حسیحرکتی
در این مرحله، کودک بهکمک حواس و برخی حرکات، چیزهایی درباره محیط پیرامونش میآموزد. این مرحله خود به ۶ زیرمرحله تقسیم میشود:
۱. طرحوارههای بازتابی (۰ تا ۲ماهگی)
در این زیرمرحله، نوزاد به محرکهای محیطی واکنش نشان میدهد. مثلا اگر انگشت خود را بهسمت دست کودک ببرید و او را لمس کنید، او انگشت شما را خواهد گرفت. اما خود کودک نمیتواند دستش را هدفمند برای گرفتن انگشت شما حرکت دهد. در این زمان، کودک نمیتواند دادههای دریافتشده از محیط را به مفهومی مشخص در ذهنش تبدیل کند.
۲. واکنشهای چرخشی اولیه (۲ تا ۴ماهگی)
کودک بهتدریج شروع به کنشهای لذتبخش میکند، کنشهایی که دیگر وابسته به محیط نیستند و از سوی خود او به قصد لذتبردن انجام میشوند. کنشهایی مانند مکیدن انگشت دست و به هم مالیدن پاها. در این زیرمرحله کودک بهتدریج به صداها و نگاهها واکنش نشان میدهد.
۳. واکنشهای چرخشی ثانویه (۴ تا ۸ماهگی)
در این بازه زمانی، کودک بهتدریج کنشهای عمدی بیشتری به قصد لذتبردن انجام میدهد. اگر یک جغجغه به او دهید، او آن را به حرکت درمیآورد و از صدای تولیدشده خشنود میشود. او یاد میگیرد که با تکرار این حرکت و بازتولید صدا، لذتبردن را تکرار کند. در این زیرمرحله کودک شروع به کنجکاوی درباره محیط پیرامونش میکند.
۴. هماهنگی واکنشهای چرخشی ثانویه (۸ تا ۱۲ماهگی)
در این بازه، کنشهای کودک هدفمند میشوند. او یاد میگیرد که با هماهنگکردن کنشهای خود، به هدفی مشخص برسد. مثلا نهتنها جغجغه را تکان میدهد، بلکه آن را به چیز دیگری میکوبد تا صدای متفاوتی تولید کند.
۵. واکنشهای چرخشی سوم (۱۲ تا ۱۸ماهگی)
در این بازه، کودک بهجای تکرار یک کنش، کنشهای جدید انجام میدهد و حتی در کنشهای تکرارشونده تغییر ایجاد میکند تا به نتایج جدید برسد. این تغییرات تصادفی نیستند، بلکه با هدف قبلی و دانش اندوختهشده اعمال میشوند. کودک در این مرحله میتواند کنشهای مختلف را با هم ترکیب کند.
۶. بازنمایی یا ترکیب ذهنی (۱۸ تا ۲۴ماهگی)
آخرین زیرمرحله که مقدمهای برای ورود به مرحله اصلی بعدی است، در این دوره رقم میخورد. کودک اکنون میتواند اشیا را در ذهن خود تجسم کند و دستوپاشکسته خواستههای خود را با کلمات بیان کند. در این بازه، کودک بهجای تکرار بیهوده یک کنش برای حل پازل، روشهای متفاوتی را برای حل آن امتحان میکند. این سرآغاز درک ذهنی است و کودک را به مراحل بعدی رشد شناختی میبرد.
۲. مرحله پیشعملیاتی
در ۲سالگی، کودک وارد مرحله پیشعملیاتی میشود. در این مرحله، کودک توانایی تصویرسازی ذهنی پیدا میکند. مثلا میتواند خود را جای شخصیتهای خیالی یک بازی تصور کند و درباره چیزهایی حرف بزند که در گذشته رخ دادهاند.
همچنین کودک علیت و مفهوم هویت را درک میکند. مثلا میفهمد که تغییر چهره چیزها یا افراد بهمعنای تغییر هویت آنها نیست. کودک در این مرحله از رشد شناختی، دستهبندی را بهتدریج میآموزد. او میتواند چیزها را بر اساس معیارهای ظاهری مثلا کوچکی و بزرگی دستهبندی کند.
البته تفکر انتزاعی در این مرحله در ابتدای تکامل خود است. کودک هنوز نمیتواند شکل پیشرفتهای از تفکر انتزاعی را نشان دهد. مثلا او از نگاهکردن به پدیدهها از دید دیگران ناتوان است. بنابراین بر نظر خود تأکید و گاه لجبازی میکند.
۳. مرحله عملیات عینی
در مرحله سوم که از ۷ تا ۱۱سالگی طول میکشد، تواناییهای شناختی کودک بیشتر رشد میکنند. کودک حالا میتواند عملیاتهای ریاضی را بیاموزد. او بهتر دستهبندی میکند و متوجه زیرمجموعهها میشود. یعنی درک میکند که ممکن است هر مجموعه زیرمجموعههایی داشته باشد. علاوه بر اینها، توانایی کودک در درک فضا نیز بهبود زیادی یافته است و حالا میتواند نقشه بخواند و مسیریابی کند.
یکی از مهمترین تواناییهای شناختی در این مرحله رشد میکند، یعنی توانایی درک ثبات یا نگهداری ذهنی از نظر پیاژه. در مرحله قبلی، کودکان از درک «چیزها میتوانند ثابت بمانند حتی اگر ظاهرشان تغییر کند» عاجزند. در نتیجه مفهوم چگالی و حجم را درک نمیکنند. اما در مرحله عملیات عینی، کودک توانایی درک این مفاهیم را پیدا میکند. مثلا او میفهمد که حجم آب در ۲ لیوان به شکلهای متفاوت میتواند یکسان باشد. در این مرحله کودک میتواند بهجای ۱ بُعد، بر ابعاد دیگر مسئله نیز تمرکز کند. بنابراین کودک میفهمد که با بازگرداندن آب ۲ لیوان به ۱ لیوان ثابت میتوان به یکسان بودن حجمشان پی ببرد.
۴. مرحله عملیات انتزاعی
پس از ۱۱سالگی، کودک وارد آخرین مرحله رشد شناختی شده است. این مرحله آغاز تفکر انتزاعی است و کودک بهتدریج و همزمان با تحصیل در مدرسه، توانایی تفکر انتزاعی را پرورش میدهد. حال کودک میتواند به مفاهیمی ذهنی فکر کند که وجود خارجی ندارند. مثلا تخیل کند، شعر بسراید و داستانی خیالی بنویسد.
در این مرحله، کودک میتواند در مواجهه با مسائل و پدیدهها فرضیه بسازد و حدس بزند و آنها را بهروشهای گوناگون آزمایش کند. اینها برخلاف مراحل قبل هستند که کودک برای حل مسئله از آزمون و خطا استفاده میکرد.
کلمات کلیدی در نظریه ژان پیاژه
همانطور که خواندید، ژان پیاژه برای تشریح نظریه خود از واژگان مشخصی مانند «طرحواره» استفاده کرده است. در ادامه، برخی از این مفاهیم را توضیح میدهیم. فهم این مفاهیم به درک بهتر نظریه پیاژه کمک میکند.
۱. طرحواره و ساختارگرایی
نظریه رشد شناختی پیاژه بر این اصل استوار است که کودک در تعامل با محیط یاد میگیرد و رشد میکند. این اصل نظریه او را در زمره مکتبی بهنام ساختارگرایی قرار میدهد.
هنگام تعامل با جهان، کودک طرحواره و الگوهایی در ذهن خود درباره چگونگی کارکرد جهان میسازد. این سازههای ذهنی (طرحوارهها) ابزاری هستند که کودک بهکمک آنها جهان را میفهمد. ژان پیاژه میگوید کودک این طرحوارهها را تکرار، آزمایش و بهروز میکند. به عبارت دیگر با رشد کودک و طیکردن مراحل مختلف، طرحوارههای کودک پیشرفتهتر و کارآمدتر میشوند. گویی که کودک در ذهن خود در حال ساختن ساختمانی از طرحوارههاست که بر اساس آن جهان را درک میکند. از این روست که نظریه پیاژه نظریهای ساختارگرا به شمار میرود.
۲. سازگاری
به فرایندی که کودکان دادههای جدید را وارد طرحوارههای ذهنی خود میکنند، سازگاری میگویند. کودک در حال رشد دانش جدید کسب میکند و برای انتقال این دانش جدید به ذهن خود، از ۲ روش ادغام و تطبیق استفاده میکند. به این مثال توجه کنید:
فرض کنید کودکی برای اولین بار با سگ روبهرو شده است. او برای توصیف سگ از واقواقکردن جهت ساخت یک طرحواره از سگ استفاده میکند. حال اگر کودک گربهای را برای اولین بار ببیند، آن را نیز با واقواقکردن توصیف میکند. این نمونهای از ادغام است. اما کودک با بزرگتر شدن میفهمد که سگ و گربه متفاوتاند. بنابراین با بهروزرسانی طرحواره خود، یک طرحواره جدید برای توصیف گربه ایجاد میکند. حالا کودک سگها را با واقواقکردن و گربهها را با میومیوکردن توصیف میکند.
۳. تعادل
بر اساس نظریه پیاژه، تعادل طرحوارههای کودک هنگام مواجهشدن با پدیدههای جدید به هم میخورد. بنابراین کودک باید از روشهای مختلف مانند ادغام، تطبیق یا ساخت طرحوارههای جدید برای بازگرداندن تعادل استفاده کند. هنگامی که تعادل برقرار میشود، کودک چیز جدیدی آموخته است. این مفهوم در نظریه پیاژه متأثر از مطالعات او در حوزه زیستشناسی بوده است.
کارکردهای نظریه پیاژه
نظریه رشد شناختی پیاژه نظریهای مهم در روانشناسی پرورشی در میان نظریه های یادگیری است. مهمترین تأثیر این نظریه تغییر روشهای آموزشی و تربیتی بوده است. پیش از این نظریه، کودکان ظرفی خالی تلقی میشدند که بزرگسالان باید با آموختن بسیاری چیزها آنها را پر (باسواد) میکردند. اما نظریه پیاژه کودکان را نه دریافتکننده دانش، بلکه سازنده آن معرفی میکند. بنابراین روشهای آموزشی باید بهگونهای طراحی شوند که کودکان امکان تعامل با محیط و موضوع یادگیری را داشته باشند. مثلا اگر قرار است به کودکان درباره حشرات چیزی بیاموزیم، باید چند حشره را به کلاس درس ببریم تا کودکان بتوانند از نزدیک با آنها تعامل کنند.
کلام آخر
نظریه ژان پیاژه تنها نظریه رشد نیست. روانشناسان دیگری مانند اریک اریکسون، فروید و ویگوتسکی نیز از دیدگاههای متفاوت مراحل رشد کودکان را بررسی کردهاند. بااینحال، این نظریه از تأثیرگذارترین و دقیقترین نظریات این حوزه محسوب میشود.
مبانی و کارکردهای این نظریه مفصلاند و تشریح تمام آنها در این مقاله امکانپذیر نیست. آنچه گفته شد تنها آشنایی مختصر با این نظریه بود. در صورتی که درباره این نظریه و کارکردهای آن نظر و نقدی دارید، خوشحال میشویم در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.