اریک امانوئل اشمیت، نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای اشمیت به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفته است. در این مقاله سعی کردهایم نگاهی کوتاه بیاندازیم به چند نمایشنامهی او که در ایران ترجمه و با استقبال خوبی هم روبهرو شدهاند.
امانوئل اشمیت، متولد ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در حومهی لیون فرانسه است. در کودکی شیفتهی موسیقی شد و در نه سالگی پیانو مینواخت. او در نوجوانی به تئاتر علاقه پیدا کرد و اولین اثرش را در یازده سالگی نوشت. در سال ۱۹۸۷ در مقطع دکترای فلسفه فارغالتحصیل شد و به مدت سه سال در شربورگ (Cherbourg) و دانشگاه شمبری (Chambery) تدریس کرد.
در جریان حادثهای که در صحرایی به نام «هوگار» برای اشمیت اتفاق افتاد اعلام کرد نیرویی فوق بشری و متعالی وجود دارد که او را هدایت میکند. او میگوید: «در سال ۱۹۶۰ جسمم متولد شد اما در صحرای «هوگار» بود که روح و قلبم به دنیا آمد.» او در این صحرا بدون آب و غذا گم شده بود، جایی که سیصد کیلومتر با نزدیکترین آبادی فاصله داشت.
امانوئل، نویسندهای است که رویکرد دینی و عرفانی در آثارش مشهود است اما به مذهب خاصی گرایش نشان نمیدهد، بلکه به فلسفهی دین که اساس آن سرشت و فطرت انسانی است توجه دارد. او در این ارتباط میگوید: «تلاش من این است که فاصلهی میان آدمها، فرهنگها و ادیان را کم کنم تا بشود دیگران را هم دید.» او تأکید میکند که: «من بهخاطر دلایل مذهبی نیست که به سراغ ادیان رفتهام، بلکه به دلایل انسانی است و خود انسان است که مرا به سوی خود کشانده است.»
جالب است بدانید که طی سالهای ۱۹۹۰ نمایشنامههای اشمیت موفقیتهای بسیاری را کسب کردند؛ به طوری که در بیش از ۵۰ کشور از جمله ایران و توسط افراد سرشناس به روی صحنه رفتند و جوایز متعددی را کسب کردند و به زبانهای مختلف دنیا ترجمه و منتشر شدند. این نمایشنامهها تحت تأثیر کارهای ساموئل بکت، ژان آنوی و پاول کلاودل نوشته شدهاند. علاوه بر نمایشنامه، وی رمان و داستانهای کوتاه موفقی نیز نوشته است.
اشمیت اولین نمایشنامهی خود را با نام «شب والونی» در سال ۱۹۹۱ نوشت و سپس با دومین نمایشنامهی خود «مهمان ناخوانده» به موفقیتی چشمگیر رسید. این نمایشنامه موفق به دریافت سه جایزه از جشنوارهی شب مولیر در سال ۱۹۹۴ شد.
از مهمترین نمایشنامههای وی میتوان به «مدرسه شیطان»، «مهمانسرای دو دنیا»، «افسار گسیخته»، «نوای اسرارآمیز»، «ملاقات کننده»، «هزار و یک روز» و «خرده جنایتهای زن و شوهری» اشاره کرد.
چندین جایزهی تئاتر مولیر فرانسه، جایزهی بهترین مجموعه داستان گنکور، جایزهی آکادمی بالزاک، همراه با جایزهی بزرگ تماشاگران از لایپزیگ در سال ۲۰۰۴، جایزهی تئاتر شهر (کلن، آلمان) و بسیاری از جوایز فرانسوی و خارجی از جوایز اهدا شده به اشمیت است.
البته اشمیت همزمان با نوشتن نمایشنامه، شروع به نوشتن رمان و داستان کرد که از جمله میتوان به «انجیل به روایت پیلات»، «سهم دیگری»، «زمانی که یک اثر هنری بودم»، «موسیو ابراهیم و گلهای قرآن» و «اسکار و بانوی صورتی» اشاره کرد. پس از کسب این موفقیتها بود که اشمیت تدریس فلسفه را کنار گذاشت و تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد.
اریک امانوئل اشمیت از سال ۲۰۰۲ در بلژیک زندگی میکند و شهروند بلژیک است.
خرده جنایتهای زن و شوهری
اشمیت در این نمایشنامهی کوتاه ۸۷ صفحهای، تحلیلی دقیق از روابط میان زن و مرد در زندگی زناشویی ارائه میدهد و خواننده را شگفتزده و البته غافلگیر میکند. این نمایشنامه روایتی است برای کشف حقیقت که در یک زندگی زناشویی و از منظر زوجی به نامهای ژیل و لیزا Gilles & Lisa به نمایش گذاشته میشود.
قصه از آنجا شروع میشود که یک شب لیزا با یک مجسمه، ضربهای هولناک بر سر همسرش ژیل فرود میآورد و با این کار همهی عقدههای سالیان گذشتهاش را خالی میکند. ژیل بیهوش شده و راهی بیمارستان میشود. پس از مدتی به هوش میآید و این طور وانمود میکند که حافظهاش را به کلی از دست داده اس؛. اما در حقیقت او دروغ میگوید و نقش بازی میکند تا شاید به رازهای پنهان زندگی زناشوییاش که پس از پانزده سال به چنین سرنوشت مهیبی دچار شده است، پی ببرد. پس وارد بازیای میشود تا به وسیلهی آن همسر خود را مورد آزمایش قرار دهد. او در جریان این آزمایش، خود نیز مورد آزمایش قرار می گیرد.
در بخشی از این نمایشنامه میخوانیم:
اونچه باعث میشه یک زن و مرد مثل من و تو با هم بمونن مسائل مبتذل و پستیه که بینشونه؛ به خاطر منافع، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی سست میشن، تحلیل میرن، دیگه حتی فکرشم نمیکنن که یک کاری بکنن تا زندگیشون عوض شه، اگه دست همو میگیرن فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن، تو به خاطر دلایل منفی با من موندی.
در این میان، نمایشنامهی خرده جنایتهای زن و شوهری همچون کارهای دیگر اشمیت رویکردی فلسفی دارد و سرشار از تعلیقها و شوکهای متعدد است و با کنکاش در لایههای پنهان زندگی زناشویی، تحلیلی عمیق و جالب از حقیقت و عشق در زندگی مشترک و رمز و رازهای آن برای تداوم یک رابطه ارائه میدهد.
مهمانسرای دو دنیا
«مهمانسرای دو دنیا» یکی از بهترین و تأثیرگذارترین آثار اشمیت محسوب میشود. این نمایشنامهی پر از رمز و راز، در فضایی میان رویا و واقعیت و یا در حقیقت مرگ و زندگی است.
او این نمایشنامه را دربارهی کسانی نوشته که به اغما میروند و در آن حالت به یک مهمانسرا وارد میشوند. آنها باید در این مهمانسرا منتظر بمانند که یا به زمین برگردند یا بمیرند. هیچ کدام از میهمانان این مهمانسرا نمیدانند چگونه وارد این مهمانسرا شدهاند و یا حتی چه زمانی میتوانند از آن خارج شوند و سرانجام به کجا خواهند رفت. اما در این فاصله، مهمترین چیزی که به دست میآورند، آگاهی است.
داستان از مرد جوانی به نام ژولین پورتال آغاز میشود. او سردبیر یک روزنامهی ورزشی است که ناامیدی و بیهدفی در زندگیاش رخنه کرده است. این بیهدفی موجب شده تا او خود را به مشروبات الکلی بسپارد تا از این طریق بتواند کمبودهای زندگی بیرمقش را فراموش کند؛ اما درست در یک روز که مستی تمام هوش و حواسش را ربوده و عقل از سرش پرانده درختی سر راهش قرار میگیرد که منجر به تصادف کردن او میشود تا جایی که او را به مسافرخانهای در مرز بین دو دنیا میبرند.
ژولین از وضعیت پیش آمده بسیار پریشان و مضطرب است که دختری به نام لیلی غیبگو به سمت او میآید و خوشآمد میگوید. پس از مدتی دکتر آس نیز به استقبال او میآید تا او را از وضعیت فعلیاش بر روی زمین آگاه سازد. در این میان مهمان تازهای از راه میرسد.
مهمانسرا، در این نمایشنامه، نماد ضمیر ناخودآگاه آدمی است. سه شخصیت اصلی به نامهای «ژولین»، «لورا» و «غیبگو» در داستان وجود دارند و هدف نویسنده این است که به خوانندگان نشان دهد هرکسی مسؤول انتخابهای خودش است.
در این فاصله، جهانبینی شخصیتهای نمایشنامه مهمانسرای دو دنیا به واسطه تعامل افکار متفاوتشان، شنیدن داستان زندگی یکدیگر و تإثیری که هرکدام بر دیگری میگذارند دستخوش تغییر میشود.
عشقلرزه
اریک امانوئل اشمیت، نمایشنامهی «عشقلرزه» را در سال ۲۰۰۸ به اتمام رساند. این نمایشنامه به مباحثی میپردازد که دائم ذهن نویسنده را به خود مشغول کرده است.
اشمیت در مصاحبهای میگوید:
«ما باید بپذیریم که در پیچیدگی زندگی میکنیم. بگذارید هرگز ساده نباشیم! هرگز ساده نیندیشید. کسانی که وانمود میکنند که میتوانند مشکلات سرکوبگرانه یا تضادهای موجود را سرکوب کنند، کلاهبردار هستند!»
او سعی کرده در این اثر به این سؤال پاسخ دهد که چگونه در یک چشم بر هم زدن احساسات آدمی دگرگون میشود و نفرت جای عشق را میگیرد و بنای آرزوها درهم میریزد؟! هنگامی که احساس شخصی دگرگون میشود، زندگی سایر شخصیتها نیز تحت تأثیر این دگرگونی قرار میگیرد.
این نمایشنامه مانند دیگر نمایشنامههای اشمیت به روابط بین فردی به خصوص روابط پیچیدهی مرد و زن میپردازد. روابطی در ابعاد گسترده و متنوعتر، حتی به عنوان یک دوست که اهمیت زیادی دارد.
داستان این نمایشنامه دربارهی دو جوان به نامهای «ریشارد» و «دیان» است که عاشقانه همدیگر را دوست دارند. «دیان» که یک وکیل و سیاستمدار است و مدتی است که بر روی پروژهی زنان روسپی کار میکند و در همین میان با زنی خیابانی به نام «ردیکا» آشنا میشود و پس از این آشنایی در میان داستان از خواستگاری «ریشارد» سر باز میزند. این داستان روایت تغییر ناگهانی عشق به تنفر است، روایت تغییر احساسی که ممکن است هر غیرممکنی را ممکن سازد. اشمیت از تغییر احساسی سخن گفته است که همهی ما در طول زندگی، ممکن است آن را تجربه کرده باشیم.
نوای اسرار آمیز
«نوای اسرار آمیز»، نمایشنامهای دیگر از اریک امانوئل اشمیت است که بسیاری آن را شاهکار اشمیت میدانند. متن این اثر تلفیقی از متون روانشناسانه و فلسفی است که در واقع عشق را به بازی گرفته است.
داستان این نمایش چنین است که «ابل زنورکو» برندهی جایزهی نوبل در جزیرهای به نام «رُزوَنویگ» در دریای نروژ زندگی میکند. او زندگی در تنهایی را برای خود برگزیده است. روزی خبرنگاری به نام «اریک لارسن» برای مصاحبه به دیدار او میآید. او اولین خبرنگاری است که موفق به گرفتن وقت مصاحبه با ابل زنورکو شده است. خبرنگار در بدو ورودش به خانهی «زنورکو» با شلیک گلوله مورد استقبال قرار میگیرد و در خانهی نویسنده متوجه میشود که تیرانداز، خود او بوده است. ابل زنورکو به او اطمینان میدهد که او هرگز در خانهاش به میهمان شلیک نمیکند، اما اریک لارسن متوجه میشود که با آدمی غیر عادی مواجه است.
تقابل و روبهرویی یک خودشیفتهی برندهی نوبل با یک خبرنگار! اولین سؤالی که احتمالا در ذهن همه ایجاد خواهد شد این است که مگر آدم خودشیفته میتواند عشق بزرگ داشته باشد؟
اشمیت در مصاحبهای در خصوص این نمایشنامه میگوید: «بعد از کتاب «نوای اسرار آمیز» خبرنگارهای زیادی را ترساندهام. آنها دائما از من میپرسند که آیا من هم شبیه «ابل زنورکو» شخصیت نویسندهی کتاب «نوای اسرارآمیز»، آدم مردمگریز و خشنی هستم یا نه؛ اما من در پاسخ باید بگویم امیدوارم اینطور نباشد. واقعیت این است که تلاش کردهام تا خصلتهای بدم را به دوش شخصیت نویسنده در «نوای اسرارآمیز» بگذارم و در زندگی واقعی خودم، خصلتهای خوبی داشته باشم.»