در دنیای بزرگ و وسیعی مانند مجموعه کتابهای نغمهای از یخ و آتش که منبع داستانی سریال بازی تاج و تخت به شمار میرود، همواره برای شناخت بیشتر، اطلاعات بسیاری برای کند و کاو وجود دارد. با میدونی و این یادداشت که سعی در ریشهیابی نام این مجموعه دارد، همراه باشید.
نکته: این متن بخشهایی از داستان سریال بازی تاج و تخت را فاش میکند
برن که مدت کمی از به هوش آمدنش پس از آن سقوط مرگبار که از بالای آن برج داشت میگذرد، درگیر رویاهایی در رابطه با کلاغ سه چشمی شده و تمام دنیای اطراف را در وضعیت فعلی، کسلکننده میداند. ننهی پیر که تنها شخص حاضر در اتاق او است، میخواهد برایش قصههایی که همیشه تعریف میکرد را تعریف کند اما او آنها را نیز حوصله سر بر و بیخاصیت میداند. در ادامه گفت و گویی بین آنها شکل میگیرد: ننهی پیر: «میتونم قصهی برندون معمار رو برات تعریف کنم. این قصهای بود که همیشه اون رو دوست داشتی.» برن: «من اصلا از اون داستان خوشم نمیاد. من فقط داستانهای ترسناک رو دوست دارم.» برن هیاهویی از بیرون شنید و رو به سمت پنجره کرد. ریکان( برادر کوچکش) را دید که در حال دویدن به سوی دروازه و فرار از دست گرگهایی است که او را تعقیب میکنند. به خاطر زاویهی بد پنجرهی برج نسبت به دروازه، برن نمیتوانست درست آن چه که اتفاق میافتاد را ببیند. با ناراحتی بر پاهای خود مشت زد، اما هیچچیز حس نکرد. ننهی پیر به آرامی گفت:« آه، بچهی شیرین تابستونی، تو از ترس چی میدونی؟ ترس مال زمستونه ارباب کوچک... مال وقتی که به اندازهی صد قدم برف از آسمون میباره و باد سرد و پر سوز از سمت شمال میوزه و زوزه میکشه. ترس مال زمان شب طولانیه، وقتی که خورشید گاهی برای چند سال دیگه در آسمان دیده نمیشه. بچههای کوچک تولد و زندگی و مرگشون به طور کامل تو همین تاریکی میگذره و حتی دایروولفها هم همیشه لاغر و گرسنه هستند و اون موجودات رنگپریده رو میبینی که تو جنگلها پرسه میزنن. برن:« میدونم، منظورت وایتواکرها است.» ننهی پیر سرش را به نشان موافقت تکان داد و ادامه داد:« وایتواکرها... چندین هزار سال قبل، زمستانی سخت و مهیب و طولانی از راه رسید. اون شب، به اندازهی یک نسل، طول کشید. پادشاهها در قلعههاشون مثل مابقی مردم از سرما جونشون رو از دست دادند. زنها بچههای خودشون رو خفه کردند تا گرسنگی کشیدنشون رو رو نبینند. مردم، تو اون شب طولانی، وقتی که گریه میکردند متوجه منجمد شدن اشکها روی گونههاشون میشدند.» ننهی پیر با چشمهای سفید و تارش به برن نگاه کرد و از او پرسید: « پس بچه، از این مدل داستانها خوشت میاد؟» برن نامطمئن و با کمی لرزش گفت:« خوب آره، فقط...» ننهی پیر قصهاش را ادامه داد:«در میان تاریکی بیپایان بود که برای اولینبار وایتواکرها دیده شدند. اونها موجودات سرد و مردهای بودند که از آهن و آتش و حتی اشعهی خورشید نفرت داشتند. اونها از هر گرمایی متنفر بودند. از هر موجودی که خون گرم در رگهاش جریان داشت، نمیگذشتند. اونها سوار بر اسبهای مردهی سفید رنگشون و در راس کسانی که به قتل رسونده بودند، قلعهها و پادشاهیها و شهرها را درو کردند. هر ارتشی رو از پا مینداختند و حتی اگر همهی انسانها با هم متحد میشدند، حریف آنها نبودند. وایتواکرها از طفلهای شیرخوار و یا حتی دوشیزهها هم نمیگذشتند، زنها در جنگلهای یخزده توسط آنها شکار و کودکان معصوم خوراک ارتش سرد و بیروحشون میشدند.» صدای او خیلی پایین آمده بود و تقریبا چیزی شبیه به زمزمه به نظر میرسید. برن متوجه شد که برای شنیدن ادامهی قصه، ناخودآگاه به جلو خم شده است. ننهی پیر ادامه داد:« و این دوران پیش از آمدن اندلها بود و حتی خیلی قبلتر از فرار زنها از شهرهای راین و گذشتن آنها از دریای باریک. پادشاهیهای آن زمان که همه متعلق به نخستین انسانها بودند، فرزندان جنگل رو از زمینهای خودشون بیرون میکردند. اما باز هم فرزندان جنگل در بسیاری از مکانها، در تپههای تو خالی و بین درختان زندگی میکردند و صورتهای روی درختها از آنها مراقبت میکردند. کمی که گذشت و زمین فقط از سرما و مرگ پر شد، آخرین قهرمان تصمیم گرفت که مجددا فرزندان جنگل رو پیدا کند، چون عقیده داشت که جادوی کهن و افسانهای آنها، راه نجاتی برای انسانها خواهد بود. او با یک شمشیر و یک اسب و سگی که داشت و با کمک چند همراه، تمام زمینها رو گشت. به هر جایی سر زد و از هیچ جستوجویی دریغ نکرد اما در پایان موفق نشد فرزندان رو پیدا کنه. اول از همه دوستانش را از دست داد و مرگ همهی آنها را تماشا کرد. بعد وقتی که هیچ کاری از دستش بر نمیاومد، مرگ سگ و اسبش رو تماشا کرد. در آخر هم وقتی که خواست شمشیرش رو از غلاف بیرون بکشه، به خاطر یخزدگی زیاد، شمشیرش خورد شد. بوی خون گرم جاری در بدنش به مشام وایتواکرها رسید و آنها در اوج سکوت، سوار بر عنکبوتهای یخیشون که به بزرگی سگها شکاری بودند دنبالش میکردند...» ناگهان درب اتاق توسط استاد لوئین باز شد و برن هرگز ادامهی داستان را نشنید...
بخشی از جلد اول مجموعه کتابهای نغمهای از یخ و آتش
وایتواکرها همواره برای ما ترسناک و پرسش برانگیز بوده و هستند. در ابتدای کار، بیش از شنیدن نام آنها به صورت متداول هیچ چیز در رابطه با آنها ندیده بودیم اما این اواخر و به خصوص در هشتمین قسمت از فصل ۵ سریال، مفهوم آن ترسی که با وجودشان میآورند را درک کردیم. در دنیایی که شاید شاعران بیشتر نغمهها را در رابطه با پادشاهان و فرماندهان میسرایند، اینجا در پشت دیوار بیپایانی که برندون استارک بنا کرده، دشمنانی هستند که از داستانها شنیدهایم اگر تمام انسانها وستروس هم با یکدیگر متحد باشند قادر به شکست آنها نخواهند بود.
اگر وایتواکرها را عامل اصلی یخ و سردی در نظر بگیریم، قطعا موجودات فلسدار و پرندهای که نفس آنها به گرمای آتشی است که هزار بار در آن دمیده باشند را گرمایی شگرف در نقطهی مقابل آنها میدانیم. دو رکن جادویی حاضر در دنیای «نغمه» را به جرات میتوان به اژدهایان و وایتواکرها نسبت داد. اگر دقت کنید، در تمام مدتی که با قصههای مارتین همراه بودیم، همواره بیش از پیش از موجودات افسانهای دیدیم و شنیدیم و شاید داستان مارتین بخواهد تا پایان نیز همین مسیر را ادامه دهد. تئوری اول ما در رابطه با این نامگذاری، مربوط به آن نقطهای است که بازی تاج و تخت در آخر قصهاش به آن میرسد. جایی که دنیا از آتش اژدهایان و سرمای درونسوز و بیپایان وایتواکرها پر میشود و پادشاهان کسانی هستند که زودتر از دیگران جان خود را از دست میدهند. جایی که دیگر، قصههای کوچک و بزرگ انسانها بیاهمیت خواهد بود و به فراموشی سپرده خواهد شد.
البته جدا از نحوهی تفکر بالا، تئوری دیگری هم وجود دارد. طبق اطلاعات ما، وایتواکرها هر موجود زندهای را که بکشند در حقیقت به ارتش خودشان اضافهاش کردهاند. آنها سوار بر اسبهای مرده حرکت میکنند و در پشت خود لشگری از انسانهایی که قبلتر سلاخی کردهاند را یدک میکشند. حال تصور کنید اگر وایتواکرها موفق به کشتن یکی از اژدهایان شوند چه اتفاقی میافتد؟ یک اژدهای یخی که میتواند، آتش سرد خود را بر سر و روی دنیا بریزد و بیش از همیشه، مرگ را در زمین و برای انسانها قرار دهد. شاید این تفکر را دور از ذهن خلاق مارتین بدانید و خیلی این تئوری را جدی نگیرید اما راستش را بخواهید وی قبلا یک داستان ۷۰ صفحهای دیگر به نام «اژدهای یخی» نیز نوشته است و این یعنی ذهن او خیلی خوب با این نوع تفکر نیز آشنا است.
نسبت دادن نغمهای از یخ و آتش، به عناصر جادویی حاضر در داستان مارتین، تئوریهای بسیار زیادی را به وجود میآورد. حتی فارغ از وایتواکرها و اژدهایان، میتوانیم برای درستی این نوع تفکر در رابطه با نام این مجموعه مثالهای دیگری هم بیاوریم. به طور مثال، به چرخهی تابستان و زمستان توجه کنید. مردم وستروس همیشه عاشق تابستانها طولانی هستند اما در عین حال از آن هراس نیز دارند، چون میدانند هرچه قدر تابستان طولانیتر باشد، زمستانِ در راه مرگبارتر خواهد بود. همین تناقض که ناشی از جادوی نهفته بر روی این سرزمین است، باعث میشود دنیای مارتین را به شکلی متفاوت با فانتزیحماسیهای دیگر نگاه کنیم. انگار همانگونه که در این دنیا اعتماد به انسانها سخت است و انتخاب این که چه حسی در رابطه با آنها داشته باشیم آنقدرها راحت نیست، نسبت به اتفاقات و قوانین و حتی جادوهای حاضر در این عنوان نیز نمیتوانیم مطمئن باشیم.
یک نوع نگاه دیگر که نسبت به این نامگذاری دوستداشتنی وجود دارد، برخلاف تئوری قبلی روی هیچ عنصر خاص و عمیقی از جادو مانور نمیدهد و تمام تمرکز خود را بر انسانهای حاضر در این دنیا میگذارد. استخوانبندی بازی تاج و تخت را اگر از درون نگاه کنیم، از روابط انسانی تشکیل شده است. آن چیزی که بازی تاج و تخت را تبدیل به اثری میکند که شایستهی دیدن است و شاید مانندش به هیچ عنوان در هیچکدام از سریالهای تلویزیونی سالهای اخیر یافت نمیشود، چیزی نیست جز دنیای نامطمئنی که برای مخاطب گیم آف ترونز خلق شده است. شکل و شمایل بنیان داستانی گیم آف ترونز، بیش از همهچیز به مانند حقیقتی باور پذیر به نظر میرسد و همین بنیان خوش شکل و شناختهشده است که آن را متفاوت با رقبایش میکند.
هر کدام از اتفاقاتی که در دنیای «نغمه» رخ میدهد بیش از همهچیز از تصمیمات شخصیتهای خوب و بدش نشات میگیرد. افراد حاضر در این دنیا، دقیقا از جنس خودمان هستند زیرا آنها نیز به مانند هر انسان دیگری هرگز خوب یا بد مطلق نیستند بلکه همیشه از هر صفتی، درصدی را دارند. به طور مثال جیمی لنیستر را به خاطر بیاورید. در ابتدا او برای ما فقط یک لنیستر وحشی بود که حتی در گارد پادشاهی هم به پادشاهش که آیریس تارگرین بود خیانت کرد. هر چه که میگذشت، بازی مارتین با این شخصیت باعث شد تا نسبت به او احساسات مختلفی داشته باشیم. نگاه ما به قصهی رخ داده در گذشته، وقتی از دیدگاه جیمی صورت گرفت و خود او آنچه که حقیقتا برایش رخ داده را برای برین از تارث! تعریف کرد، حداقل لحظهای خود را بین دوستداران این شخصیت دیدیم.