مورد انتظارترین فیلم های پاپ کورنی و مستقل پاییز

مورد انتظارترین فیلم های پاپ کورنی و مستقل پاییز 2017

 از جدیدترین فیلم جیک جیلنهال و دنیل دی‌لوییس و کیت وینسلت گرفته تا ساخته‌های جدید وودی آلن و فیلم ترسناک جدید استیفن کینگ. موردانتظارترین فیلم‌های کمتر شناخته شده و مستقل پاییز ۲۰۱۷ چه هستند؟

بعد از مرور موردانتظارترین فیلم‌های بزرگ و پرخرج پاییز ۲۰۱۷، در این مطلب نیمه‌ی دیگر موردانتظارترین اکران‌های این فصل را بررسی می‌کنیم. فهرستی که پر از فیلم‌هایی است که تعدادی از آنها پتانسیل تبدیل شدن به برخی از مفرح‌ترین فیلم‌های فصل را دارند و برخی دیگر می‌توانند سر از مراسم‌های جوایز مختلف، مخصوصا اسکار در بیاورند. از آغاز اکران فیلم‌هایی که در جشنواره‌ی کن ۲۰۱۷ خوش درخشیده بودند بگیریم تا فیلم‌‌های جدید بازیگران هیجان‌انگیزی مثل جیک جیلنهال، دنیل دی‌لوییس، مایکل فاسبندر، کیت وینسلت و خیلی‌های دیگر. از فیلم‌های ترسناکی مثل «بازی جرالد» (Gerald's Game)، اقتباس جدیدی از روی کتاب‌های استیفن کینگ بگیریم تا فیلم جدید ریچارد لینک‌لیتر، کارگردان «پسرانگی» (Boyhood). پس بدون مقدمه‌ای بیشتر، این شما و این هم مهم‌ترین فیلم‌هایی که در فصل پاییز باید چشم به راهشان باشیم:

Stronger

قوی‌تر

جیک جیلنهال در طول دوران کاری‌اش ثابت کرده که یکی از بهترین بازیگران صنعت است. از «دانی دارکو» که تاثیر قابل‌توجه‌ای در رسیدن به این تفکر داشت گرفته تا زمانی که او به خاطر بازی در «کوهستان بروکبک» (Brokeback Mountain)، نامزد بهترین بازیگر مرد مکمل اسکار شد. از آن زمان تاکنون جیلنهال در نقش‌هایی حضور داشته که می‌توانستند پای او را دوباره به اسکار باز کنند. از «زودیاک» (Zodiac) و «محبوسان» (The Prisoners) گرفته تا «حیوانات شب‌خیز» (Nocturnal Animals) و صد البته «شبگرد» (Nightcrawler). جیلنهال امسال هم چندتا شانس برای مورد توجه قرار گرفتن در فصل جوایز دارد. نقشش در «اوکجا» (Okja) که به دلیل کوتاه بودن آن و ماهیت عامه‌پسند بودنِ فیلم غیرممکن به نظر می‌رسد. اما فیلم «قوی‌تر» که حول و حوش بمب‌گذاری دوی ماراتن بوستون در سال ۲۰۱۳ می‌چرخد، یکی از آن فیلم‌های اسکارپسند به نظر می‌رسد. «قوی‌تر» در واقع دومین فیلمی است که این اواخر درباره‌ی بمب‌گذاری ماراتن بوستون داشتیم که به کشته شدن سه نفر و زخمی شدن هزاران نفر منجر شد. آخری «روز میهن‌پرستان» (Patriots Day) با بازی مارک والبرگ و کارگردانی پیتر برگ از سال گذشته بود که در یک کلام فیلم قابل‌دفاعی نبود.

تفاوت «روز میهن‌پرستان» با «قوی‌تر» اما این است که اگر آن فیلم بیشتر به نحوه‌ی دستگیری مسببان بمب‌گذاری می‌پرداخت، این یکی داستان شخصی‌تری دارد. جیلنهال نقش جف بامن را بازی می‌کند که به خاطر تشویق نامزدش (تاتیانا مازلانی) در مسابقه حاضر شده بوده و دو پایش را بر اثر انفجار از دست می‌دهد. فیلم به تلاش‌های او و خانواده‌اش برای بازگشت به زندگی قبلی‌اش و پیدا کردن قدرت دوباره‌ی راه رفتن می‌پردازد. هرچه نباشد «قوی‌تر» به خاطر حضور دو بازیگر درجه‌یک هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد. چه کسی است که دوست نداشته باشد قبل از پایان سال فیلمی با محوریت جیلنهال را ببیند. مخصوصا با توجه به اینکه او با فیلم‌هایی مثل «چپ‌دست» (Southpaw) و «شبگرد» نشان داده که از لحاظ فیزیکی استاد غرق شدن در نقش‌هایش است و «قوی‌تر» هم می‌تواند به جمع یکی از بازی‌های قوی‌ترش بپیوندد. از سوی دیگر به نظر می‌رسد تاتیانا مازلانی هم که به خاطر هنرنمایی بی‌نظیرش در سریال «یتیم سیاه» (Orphan Black) شبکه‌ی بی‌بی‌سی معروف است، مکمل فوق‌العاده‌ای برای جیلنهال باشد. البته این اواخر فیلم‌های زندگینامه‌ای متعددی مثل «طلا» (Gold) و «موسس» (The Founder) را داشته‌ایم که با وجود بازیگران هیجان‌انگیزشان بد از آب درآمده‌اند. پس بیایید امیدوار باشیم که «قوی‌تر» یکی از آنها نباشد.

Victoria & Abdul

ویکتوریا و عبدل

فیلم زندگینامه‌ای «ویکتوریا و عبدل» که براساس کتابی به همین نام نوشته‌ی شرابانی باسو اقتباس شده، در جریان سال‌های پایانی فعالیت ملکه‌ ویکتوریا (جودی دنچ) جریان دارد و به رابطه‌ی دوستانه‌ی او و یک کارمند هندی به اسم عبدل کریم (علی فاضل) که به عنوان نماینده‌ی هند برای اهدای هدیه‌ای به مناسب سالگرد پنجاه سالگی سلطنت ملکه به بریتانیا فرستاده شده می‌پردازد. جودی دنچ با بازی کردن در نقش ملکه ویکتوریا بیگانه نیست. این بازیگر کارکشته حدود دو دهه پیش این نقش را در فیلم «خانم براون» (Mrs Brown) بازی کرده بود و حالا بعد از بیست سال دوباره به همان نقش بازمی‌گردد. در جریان کلیپی که از فیلم منتشر شده می‌بینیم که فیلم زندگی فعلی‌اش به عنوان ملکه‌ای مسن را روایت می‌کند. تا اینکه عبدل با او چشم در چشم می‌شود. موضوعی که از قبل به مهمانان هشدار داده بودند که از انجام آن دوری کنند. اما ویکتوریا به جای اینکه از اشتباه این مرد عصبانی شود، بلافاصله درباره‌ی این مرد هندی که دارد از انگلستان دیدن می‌کند کنجکاو می‌شود. از اینجا به بعد رابطه‌ی دوستانه‌ای بین این دو شکل می‌گیرد و ویکتوریا از طریق عبدل اطلاعات زیادی درباره‌ی فرهنگ هند به دست می‌آورد. به نظر می‌رسد که فیلم حول و حوش این بحران می‌چرخد که چندین سال زندگی کردن در محدودیت‌های یک ملکه جدا از امکاناتش، چه سختی‌هایی می‌تواند داشته باشد. ظاهرا دلِ ویکتوریا در سال‌های پایانی عمرش برای داشتن یک زندگی عادی تنگ شده و او می‌تواند از همراهی با عبدل این رابطه‌ی غیررسمی و صمیمی را لمس کند، اما  وقتی ملکه سعی می‌کند تا عبدل را به عنوان یکی از اعضای دربار نگه دارد، او تهدید به عزل از جایگاهش می‌شود.

Gerald’s Game

بازی جرالد

اگر «آن» (It) برای سیراب کردن عطش ترسِ استیفن کینگی‌تان کافی نیست، خوشحال باشید که اقتباس سینمایی یکی دیگر از کتاب‌های ترسناک این نویسنده در راه است. این فیلم براساس رمان سال ۱۹۹۲ کینگ به همین نام است که طبق معمول اکثر کارهای او از ایده‌ی داستانی هیجان‌انگیزی بهره می‌برد. داستان از جایی شروع می‌شود که زن و شوهری برای تعطیلات به خانه‌ی دورافتاده‌ای در حومه‌ی شهر سفر می‌کنند. اما بعد از اینکه مرد دستان زن را به تخت می‌بندد، آنها با هم دعوا می‌کنند و کار به سکته کردن مرد و مُردنِ او منتهی می‌شود. حالا زن خود را دست بسته در وسط ناکجا آباد پیدا می‌کند. بدون امیدی برای نجات پیدا کردن. «بازی جرالد» یکی از داستان‌های جمع‌و‌جورترِ کینگ محسوب می‌شود و برخلاف «آن» یا «ایستادگی» (The Stand)، شامل چندین و چند کاراکتر و خط‌های داستانی تودرتو نمی‌شود و فقط به تلاش برای زنده ماندن یک زنِ بی‌نوا اختصاص دارد. چرا که کم‌کم گرسنگی و تشنگی و وحشتِ زن از مرگ حتمی‌اش به شنیدن صداهای خیالی و دیدن کابوس‌هایی منجر می‌شود که یکی از آنها فردی شبح‌وار به اسم «کابوی فضایی» (با بازی شخصیت غول از سریال «تویین پیکس») است. کارگردانی «بازی جرالد» برعهده‌ی مایک فلاناگانی است که او را با فیلم‌های ترسناک خیلی خوبی مثل «هیس» (Hush) و «آکیولس» (Oculus) و فیلم ترسناک ضعیفی مثل «ویجی: منشا شر» (Ouija: Origin of Evil) می‌شناسیم. از آنجایی که فیلم مثل دو فیلم موفق‌ترِ فلاناگان در یک محیط محدود و بسته جریان دارد، احتمالا این داستان راست کار خودش خواهد بود. «بازی جرالد» شاید یک اثر حماسی نباشد، اما اگر کارش را به درستی انجام بدهد می‌تواند به یک «میزری» (Misery) جدید تبدیل شود؛ یک تریلر تند و سریع و خشن و استرس‌زا که قصد صحبت درباره‌ی تم داستانی پیچیده‌ای را ندارد، بلکه فقط می‌خواهد برای دو ساعت نفس‌تان را حبس کند.

 1922

۱۹۲۲

ویلفرد جیمز کشاورزی در دهه‌ی ۲۰ است که یک روز تصمیم می‌گیرد همراه با پسرش، همسرش را به قتل برساند. هورا! خوشحالم نه به خاطر اینکه آقای ویلفرد تصمیم خوبی برای کشتن همسرش گرفته است، بلکه به خاطر اینکه درست در لحظه‌ای که داشتم این مطلب را برای انتشار می‌فرستادم، خبر رسید که پاییز میزبان یک اقتباس دیگر از روی یکی دیگر از داستان‌های استیفن کینگ هم است. کلکسیونی از اقتباس‌های استیفن کینگ در طول ۲۰۱۷ در سینما و تلویزیون عرضه شده‌اند که دوتا از آنها از سوی نت‌فلیکس خواهد بود: «بازی جرالد» و «۱۹۲۲» که با فاصله‌ی کمی از یکدیگر عرضه خواهند شد. «۱۹۹۲» نیز مثل «بازی جرالد» براساس یکی از داستان‌های کوتاه کینگ از مجموعه‌ی «تاریکی کامل، بدون ستاره» است که حول و حوش کاراکترهای محدودی و فروپاشی روانی آنها می‌چرخد. توماس جین که سابقه‌ی حضور در اقتباس‌های دیگری از آثار کینگ یعنی «مه» (The Mist) و «به دنبال رویا» (Dreamcatcher) را دارد نقش ویلفرد جیمز را بازی می‌کند. کشاورزِ مغروری که تمایلش به زندگی در مزرعه‌‌اش با علاقه‌ی همسرش آرلت (مالی پارکر) برای سفر به شهر با پسرشان هنری (دیلان اشمید) شاخ به شاخ می‌شود. طی اتفاقاتی درگیری این دو آن‌قدر بالا می‌گیرد و تنفر ویلفرد از زنش به نقطه‌ای می‌رسد که تصمیم به قتل او و مخفی کردن جنازه‌اش در چاه مزرعه می‌گیرد. اگرچه او در ابتدا فکر می‌کند که انجام چنین جنایت ترسناکی آسان‌تر از چیزی است که فکر می‌کرده، اما خیلی زود معلوم می‌شود این‌طور نیست. ویلفرد بدون اینکه متوجه شود کم‌کم عقلش را از دست می‌دهد و شروع به دیدن کابوس‌هایی در روز روشن می‌کند که او را به مرد آشفته‌حالی تبدیل می‌کند. اما آیا عذاب وجدان، ویلفرد را به چنین روزی می‌اندازد یا نیروهای ماوراطبیعه در آزار دادن او نقش دارند؟

Flatliners

مرگ‌‌بازان

جدیدترین محصول از کارخانه‌ی بازسازی‌های هالیوود. حداقل خوبی این یکی این است که همزمان حکم دنباله‌ی فیلم اصلی را هم برعهده دارد. فیلم ترسناک «مرگ‌بازان» به کارگردانی جئول شوماخر و بازی کیفر ساترلند، جولیا رابرتز، کوین بیکن، ویلیام بالدوین و اُلیور پلت در سال ۱۹۹۰ با واکنش کم و بیش مثبت منتقدان اکران شد. فیلم اما از زمان عرضه‌اش تاکنون به خاطر پرداخت به موضوعات و ایده‌های جالب‌توجه‌ای در باب زندگی پس از مرگ به جایگاه کالتی بین وحشت‌دوستان دست پیدا کرده است. این بازسازی/دنباله که الن پیچ و دیگو لونا را به عنوان بازیگران اصلی‌اش دارد مثل قسمت اول حول و حوش چند دانشجوی پزشگی می‌چرخد که متوجه می‌شوند می‌توانند با استفاده از دستگاهی مخصوص، قلبشان را از حرکت نگه دارند و برای لحظاتی زندگی پس از مرگ را تجربه کنند. اگرچه در ابتدا کاراکترها از کشفشان خوشحال می‌شوند، اما در ادامه استفاده‌ی بیش از اندازه از این دستگاه به باز شدن پای نیروهای ماوراطبیعه‌ی شروری به دنیای واقعی منجر می‌شود. کارگردانی «مرگ‌بازان» برعهده‌ی نیلز آردن اُپلف است که سابقه‌ی کارگردانی نسخه‌ی اصلی «دختری با خالکوبی اژدها» (The Girl with Dragon Tatto) و یک اپیزود از سریال «مستر روبات» (Master Robot) را دارد و به نظر می‌رسد در این فیلم زاویه‌های بیشتری از موضوع فیلم اصلی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. اگرچه ریبوت‌های هالیوود از آی‌پی‌های پرطرفدار قدیمی یکی پس از دیگری شکست می‌خورند و این باعث شده تا نتوانیم به این یکی هم چندان امیدوار باشیم، اما بیایید امیدوار باشیم حضور یک کارگردان کاربلد در پشت دوربین به این معناست که او دلایل محبوبیت فیلم اصلی را درک کرده و آنها را به این فیلم منتقل کرده باشد و بیایید امیدوار باشیم او فیلمی را که با ایده‌های تفکربرانگیزش تماشاگرانش را می‌ترساند به فیلمی پر از جامپ‌اسکرهای سخیف تبدیل نکرده باشد.

Mark Felt: The Man Who Brought Down the White House

مارک فلت: مردی که کاخ سفید را به روز سیاه کشاند

فیلم دیگری براساس رسوایی واترگیت که لیام نیسن در آن نقش «صدا کلفته» را بازی می‌کند. رسوایی واترگیت که باعث کناره‌گیری ریچارد نیکسون در سال ۱۹۷۴ از سمت ریاست‌جمهوری شد، یکی از آن اتفاقات تاریخ واقعی است که بارها توسط فیلم‌های مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. بهترین فیلم واترگیتی سینما «همه‌ی مردان رییس‌جمهور» (All the President’s Men) در سال ۱۹۷۶ است که رابرت ردفورد و داستین هافمن نقش گزارشگرهای واشنگتن پُست (باب وودوارد و کارل برنستین) را که مسئول تحقیق این خبر بودند بازی می‌کردند. بعدا اُلیور استون در فیلم «نیکسون» (Nixon) در سال ۱۹۹۵ به این رسوایی اشاره کرد و در ادامه فیلم‌های سینمایی دیگری مثل «افتخار مخفی» (Secret Honor) و «فراست/نیسکون» (Frost/Nixon) هم به این ماجرا پرداختند. حتی فیلم «دیک» (Dick) داستان واترگیت را از زاویه‌ی کمدی هم روایت کرد.

خب، یکی از به‌یادماندنی‌ترین بخش‌های «همه‌ی مردان رییس‌جمهور» بازی هال هالبروک در نقش شخصیتی معروف به «صدا کلفته» به عنوان منبع افشای واترگیت بود که همیشه در دیدارهایش با روزنامه‌نگارهای واشنگتن پست، در سایه‌ها و در حال سیگار کشیدن دیده می‌شد. هویت واقعی «صدا کلفته» تا سال‌ها محرمانه باقی مانده بود، تا اینکه مارک فلت، رییس سابق اف.بی.آی در سال ۲۰۰۵ فاش کرد که خودش «صدا کلفته» بوده است. حالا قرار است فیلم منحصربه‌فرد فلت در رابطه با ماجرای واترگیت ساخته شود تا از راز کسی که این همه سروصدا به پا کرد پرده‌برداری شود. البته قابل‌ذکر است که کارگردانی فیلم برعهده‌ی پیتر لندسمن است که دو فیلم قبلی‌اش «پارک‌لند» (Parkland) که براساس ترور جان اف. کندی بود چندان مورد استقبال قرار نگرفت و «ضربه مغزی» (Concussion)‌ که درباره‌ی بحران ضربه‌ی مغزی بازیکنان فوتبال آمریکایی لیگ ایالات متحده بود فیلم خوبی بود، اما منتقدان را شگفت‌زده نکرد. پس «مارک فلت» حداقل از نظر کارگردانی چندان امیدوارکننده به نظر نمی‌رسد. بماند که ماجرای واترگیت به ۴۵ سال قبل بازمی‌گردد و دیگر حساسیتش را از دست داده است و این فیلم واقعا باید کار عجیب و غریبی انجام دهد تا نظرات تماشاگران را به خودش جلب کند.

The Mountain Between Us

کوهستانی بین ما

کیت وینسلت و ادریس البا در «کوهستانی بین ما» نقش اصلی را برعهده دارند. این درام بقا‌محور که براساس رمانی به همین نام از چارلز مارتین ساخته شده است در ابتدا قرار بود با حضور مارگو رابی و مایکل فاسبندر که بعدا به رزاموند پایک و چارلی هانام تغییر کرد ساخته شود. تا اینکه بالاخره البا و وینسلت به عنوان بازیگران نهایی فیلم انتخاب شدند و پروژه سال گذشته در ونکوور کانادا وارد مرحله‌ی تولید شد. فیلمنامه‌ی اقتباسی فیلم توسط میلز گودلو، نویسنده‌ی «همه‌چیز، همه‌چیز» (Everything, Everything) و کریس ویتس، نویسنده‌ی «روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان» (Rouge One) به نگارش درآمده است و ژورنالیستی به اسم الکس مارتین (وینسلت) و جراحی به اسم بن بیس (البا) را دنبال می‌کند که در موقعیت بحرانی‌ای از زندگی‌شان به سر می‌برند؛ این دو هواپیمای کوچکی را برای سفر با هم کرایه می‌کنند؛ ولی از بد ماجرا هواپیمایشان در کوهستان برفی دورافتاده‌ای سقوط می‌کند و در نتیجه این دو باید در دل حیات وحش برای زنده ماندن تلاش کنند. تریلر منتشر شده از فیلم نشان می‌دهد که «کوهستانی بین ما» از آن فیلم‌هایی است به داستان این دو شخصیت خلاصه شده است و درست شبیه منبع اقتباس، با داستان عاشقانه‌ی نامرسومی طرفیم که تمرکز اصلی‌اش روی رابطه‌ی احساسی نزدیک این دو نفر به یکدیگر و لحظات آرام و بی‌کلامی که الکس و بن در کنار هم می‌گذرانند است. در نتیجه به نظر می‌رسد فیلم بیشتر از اینکه در زیرژانر آشنای «انسان علیه طبیعت» قرار بگیرد، یک درام عاشقانه است که حالا شامل عناصر تریلرهای بقا‌محور هم می‌شود. باید صبر کرد و دید فیلم چگونه می‌خواهد این دو ژانر متفاوت را با هم ترکیب کند.

The Florida Project

پروژه‌ی فلوریدا

در فضای این روزهای سینمای امریکا که تقریبا همه‌چیز به ساخته‌های پرخرج و پرسروصدا خلاصه شده است و اکثر سینماگران به تلویزیون کوچ کرده‌اند، به سختی می‌توان فیلمساز حقیقتا مستقلی را پیدا کرد که واقعیت اجتماع را به صادقانه‌ترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. به خاطر همین وجود کسی مثل شان بیکر را باید غنیمت شمرد. بیکر جوان که توانایی فوق‌العاده‌ای در ترکیب نوع فیلمسازی اروپایی و امریکایی دارد و از تکنولوژی‌های روز برای رسیدن به فرم دیجیتالی و مدرن استفاده می‌کند، با دو فیلم اخیرش «استارلت» (Starlet) و «نارنگی» (Tangerine) که وظیفه‌ی نویسندگی هر دو هم با خودش بوده، در فضای سینمای مستقل آمریکا سری توی سرها درآورد. بیکر «نارنگی» را تماما با دوربین آیفون 5S فیلمبرداری کرده بود و فیلم توسط منتقدان به عنوان کمدی شگفت‌آوری توصیف شد که از لحاظ انتخاب بازیگر و تکنیک‌های فیلمسازی، ضدکلیشه است. «پروژه‌ی فلوریدا»، جدیدترین ساخته‌ی بیکر که ویلیام دفو را به عنوان بازیگر اصلی‌اش دارد، درباره‌ی دختر شش ساله‌ی باهوشی و گروهی از دوستانش است که در تعطیلات تابستان گرم بازی‌ها و کارهای شگفت‌انگیز کودکی هستند. در همین حین، بزرگ‌ترهای آنها با مشکلاتِ سختی مثل اقتصاد دست و پنجه نرم می‌کنند. بیکر «پروژه‌ی فلوریدا»‌ را در قالب ۳۵ میلی‌متری فیلمبرداری کرده است که احتمالا زیبایی زندگی روزمره را که او در ضبط آنها کم‌نظیر است وارد مرحله‌ی جدیدی از جذابیت می‌کند.

The Meyerowitz Stories

داستان‌های مایروویتز

فیلم موردانتظار دیگری از سوی نت‌فلیکس با حضور آدام سندلر. نه، صبر داشته باشید! احتمالا دارید فریاد می‌زنید که کجای آدام سندلر موردانتظار است، اما این مورد فرق می‌کند. قرارداد انحصاری‌ای که آدام سندلر با نت‌فلیکس امضا کرده شاید به فیلم‌های بدی از نظر منتقدان منجر شده است، اما این شبکه‌ی استریمینگ ادعا می‌کند که فیلم‌های این بازیگر، برخی از پربیننده‌ترین محتواهای آنها هستند. پس تعجبی هم ندارد که این شبکه قراردادش را مدام با او تمدید می‌کند. اما دلیل فرق داشتن «داستان‌های مایوویتز» با دیگر کارهای سندلر این است که او فقط در این فیلم حضور دارد و کارگردانی‌اش برعهده‌ی یکی از تحسین‌شده‌ترین فیلمسازان سینمای مستقل یعنی نوآ بامبک است. بنابراین انتظار می‌رود که بالاخره پس از مدت‌ها در «داستان‌های مایروویتز» چشممان به جمال یکی از بازی‌های خوب سندلر روشن شود. سندلر در «داستان‌های مایروویتز» با بن استیلر هم‌بازی می‌شود؛ کسی که همکاری‌اش با بامبک به فیلم‌های قابل‌توجه‌ای همچون «گرین‌برگ» (Greenberg) و «تا وقتی که جوانیم» (While We’re Young) منجر شده بود. این دو نقش برادرانی را بازی می‌کنند که در کنار اِما تامپسون در کنار هم جمع می‌شوند تا از پدر مسن‌شان با بازی داستین هافمن مراقبت کنند. «داستان‌های مایروویتز» در کنار «اوکجا» (Okja)، دومین فیلم نتفلیکس بود که در بخش مسابقه‌‌ی جشنواره‌ی کن امسال حضور پیدا کرده بود.

Jigsaw

جیگ‌ساو

‌یکی از جذابیت‌های مجموعه‌های ترسناک برای استودیوهای هالیوودی این است که این ژانر برای جلب نظر تماشاگران به بودجه‌های کلانی نیاز ندارد. چنین چیزی درباره‌ی قسمت اول «اره» (Saw)، ساخته‌ی تحسین‌شده‌ی جیمز وان صدق می‌کرد. داستان فیلم درباره‌ی دو مرد زندانی در یک اتاق بود که باید دست به کارهای عجیب و غریبی برای زنده بیرون آمدن از زیر آزمایش‌ها و تله‌های مرد دیوانه‌ای به اسم جیگ‌ساو می‌زدند. آن فیلم که با یک میلیون دلار بودجه تهیه شده بود، به ۱۰۰ میلیون دلار فروش جهانی دست پیدا کرد و آغازگر مجموعه‌‌ای با شش دنباله بود؛ مجموعه‌ای که روی هم رفته تاکنون ۹۰۰ میلیون دلار از سرتاسر دنیا کسب کرده است. بنابراین اگرچه قسمت هفتم با زیرعنوانِ «اره: فصل آخر» (Saw: Final Chapter) عرضه شد، اما می‌شد با قدرت حدس زد که کار استودیوی لاینزگیت با این مجموعه تمام نشده است. هشتمین قسمت مجموعه که «جیگ‌ساو» نام دارد توسط مایکل و پیتر اسپیریگ کارگردانی می‌شود که بیشتر از همه به خاطر ساخت فیلم سفر در زمان «تقدیر» (Predestination) شناخته می‌شود، اما سابقه‌ی ساخت فیلم ترسناک هم دارند. «جیگ‌ساو» از جایی شروع می‌شود که سروکله‌ی جنازه‌هایی در سرتاسر شهر پیدا می‌شود که همه به‌طرز فجیعی کشته شده‌اند. تحقیقات پلیس به مردی به اسم جان کریمر ختم می‌شود. اما چطور ممکن است؟ جان کریمر که به جیگ‌ساو معروف است حدود ۱۰ سال پیش مرده بود. آیا فرد جدیدی قصد دارد تا میراث جیگ‌ساو را ادامه بدهد؟ هرچه هست، چندتا دختر و پسر جوان خیلی زود خودشان را در اتاق‌های ناشناخته‌ی در بسته‌ای پیدا می‌کنند که تله‌های مرگباری انتظارشان را می‌کشد تا عطش خونشان را سیراب کنند.

Marshall

مارشال

چدویک بوزمن که این روزها به خاطر بازی در نقش بلک‌پنتر در دنیای سینمایی مارول مشهور است، در فیلم «مارشال» نقش تورگود مارشال، اولین عضو سیاه‌پوستِ دادگاه عالی ایالت متحده را بازی می‌کند. این فیلم زندگینامه‌ای به داستان یکی از اولین پرونده‌های تورگود می‌پردازد. داستان حول و حوش روزهای ابتدایی فعالیت حقوقی مارشال می‌چرخد. زمانی که او با پرونده‌‌ی مرد آفریقایی-آمریکایی‌ای به اسم جوزف اسپل روبه‌رو می‌شود که متهم به تلاش برای قتل و تعرض به صاحبکار سفیدپوستش النور استربینگ شده بود. مارشال وقتی به این نتیجه می‌رسد که مرد بی‌گناه است به عنوان وکیل او پرونده‌اش را قبول می‌کند. این اولین‌باری نیست که بوزمن در یک فیلم زندگینامه‌ای حضور پیدا کرده است. او قبلا نقش جیمز براون، خواننده‌ی معروف را در درام «برخیز» (Get on Up) بازی کرده بود. او همچنین در نقش جکی رابینسون در فیلم ورزشی «۴۲» هم حضور داشت که به مرد دیگری در تلاش برای شکستنِ محدودیت‌های نژادی جامعه می‌پرداخت. هر دو فیلم با استقبال مواجه شدند و توانایی بوزمن در بازی کردن به جای این شخصیت‌های واقعی هم مورد تحسین قرار گرفت. پس احتمال بسیار زیادی وجود دارد که بوزمن با «مارشال» در این زمینه هتریک کند. تنها چیزی که می‌ماند این است که آیا رجینالد هادلین در مقام کارگردان می‌تواند جلوی تبدیل شدن این فیلم به یک فیلم زندگینامه‌ای تیپیکال کلیشه‌ای را بگیرد و آن را به چیزی واقعا غیرمنتظره تبدیل کند یا این هم به یکی دیگر از فیلم‌هایی تبدیل می‌شود که در تلاش برای مورد توجه قرار گرفتن توسط اسکار سقوط می‌کنند.

 

Goodbye Christopher Robin

خداحافظ کریستوفر رابین

«خداحافظ کریستوفر رابین» فیلم زندگینامه‌ای آلن الکساندر میلن، نویسنده‌ی کتاب‌های کودکانه‌ی «وینی د پو» (Winnie The Poo) است. «وینی د پو» یکی از شناخته‌شده‌ترین کاراکترهای کتاب‌های کودکانِ تاریخ است. این عروسک خرسی که توسط میلن خلق شده نه تنها بچه‌ها، بلکه مورد علاقه‌ی بزرگ‌سالان هم است. کاراکتری که از سال ۱۹۲۶ تاکنون از شهرتش کاسته نشده و به عنوان یکی از مشهورترین کاراکترهای دیزنی شناخته می‌شود. به‌طوری که خانواده‌ی میلن برای موفقیت این کاراکتر و داستان‌هایش آماده نبودند و این موضوع به مشکلات زیادی برای آنها منجر شد. خب، «خداحافظ کریستوفر رابین» به مشکلاتی که خلق «وینی د پو» به همراه آورد می‌پردازد. فیلم توسط سایمون کرتیس که فیلم «زن طلایی‌پوش» (The Woman in Gold) را در کارنامه دارد ساخته می‌شود و دامنال گلیسون را به عنوان مولفِ بریتانیایی این کتاب‌ها و مارگو رابی را به عنوان همسرش دارد. فیلم به عمق رابطه‌ی بین میلن و پسرش کریستوفر رابین و اسباب‌بازی‌هایی که الهام‌بخش میلن برای نوشتن این کتاب‌ها بودند می‌پردازد. اگرچه «وینی» به محبوبیت غول‌پیکری دست پیدا کرد، اما خودِ میلن از این محبوبیت چندان راضی نبود. چرا که موفقیت آن باعث شد تا دیگر آثارش که خودش آنها را بهتر می‌دانست به همان اندازه مورد استقبال قرار نگیرند. این در حالی بود که کریستوفر رابین هم تبدیل به یک‌جور سلبریتی شد و خودش را سوژه‌ی حدس و گمان‌های زیادی از سوی مطبوعات پیدا کرد. به نظر می‌رسد «خداحافظ کریستوفر رابین» این شانس را دارد تا به فیلم خانوادگی جذابی با تعدادی صحنه‌های اشک‌آور تبدیل شود.

Breathe

نفس بکش

«نفس بکش» که اندرو گارفیلد و کلر فوی در آن ایفای نقش می‌کنند، یکی از مهم‌ترین نام‌های صنعت سرگرمی را به عنوان کارگردانش دارد: اندی سرکیس. سال ۲۰۱۷ دارد تبدیل به سال بزرگی برای سرکیس می‌شود. کسی که این اواخر نه تنها با «جنگ برای سیاره‌ی میمون‌ها» (War for the Planet of the Apes)، داستان سزار را با تشویق بی‌نظیر منتقدان به اتمام رساند، بلکه قرار است اولین تجربه‌ی کارگردانی‌اش را هم اکران کند. «نفس بکش» که براساس یک داستان واقعی است به مرد ماجراجو و کاریزماتیکی به اسم رابین کاوندیس (گارفیلد) می‌پردازد که در آفریقا مریض شده و کارش به فلج شدن می‌کشد و فقط چند ماهی بیش برای زندگی وقت ندارد. با این حال همسرش دایانا (فوی) برخلاف نظر دکترها، او را از بیمارستان به خانه می‌آورد و تمام زندگی‌اش را وقف مراقبت از رابین می‌کند و نتیجه این می‌شود که آنها زندگی طولانی‌ای را در کنار هم پشت سر می‌گذارند. اگر بتوان به تریلر فیلم اعتماد کرد، به نظر می‌رسد «نفس بکش» می‌تواند به فیلم احساسات‌برانگیز و قدرتمندی تبدیل شود. این در حالی است که به نظر می‌رسد گارفیلد یکی دیگر از هنرنمایی‌های قوی‌اش را در این فیلم ارائه می‌دهد و البته خیلی خوشحال‌کننده است که بالاخره کلر فوی بعد از درخشش در سریال نت‌فلیکسی «تاج» (The Crown) فرصتی برای حضور روی پرده‌ی سینما هم پیدا کرده است.

Only the Brave

تنها شجاعان

اگر «طوفان جغرافیایی» (Geostorm) که قبلا درباره‌اش صحبت کردیم، حول و حوش طوفان‌های سهمگین و باران‌های سیل‌آسا و سونامی‌هایی با ارتفاع چند صد متری می‌چرخد، «تنها شجاعان» فقط با شعله‌های بلند آتش کار دارد. جاش برولین، مایلز تلر و جف بریجز (سه‌تا از باحال‌ترین بازیگران پیر و جوان سینما) نقش اعضای تیم مبارزه با آتش‌سوزی در جنگلِ سازمان آتش‌نشانی را بازی می‌کنند. این فیلم به کارگردانی جوزف کوسینسکی که ساخت «ترون: میراث» (Tron: Legacy) و «فراموشی» (Oblivion) را در کارنامه دارد، به نبرد تیم نخبه‌ی آتش‌نشانی آریزونا در انجام یکی از سخت‌ترین ماموریت‌هایشان می‌پردازد. این ماموریت که براساس رویدادهای واقعی اقتباس شده به کشته شدن ۱۹ تن از تیم ۲۰ نفره‌ی این آتش‌نشانان منجر شد که از زمان حادثه‌ی یازده سپتامبر، مرگبارترین حادثه‌ی آتش‌نشانی آمریکا حساب می‌شود. طبق معمولِ این‌جور فیلم‌ها نقش زنانه‌ی ماجرا هم برعهده‌ی جنیفر کانلی و اندی مک‌دوول است که باید نقش همسرانِ وظیفه‌شناس و نگرانی را بازی کنند که شوهرانشان در حال سروکله زدن با شعله‌های قرمز آتش در دل جنگل هستند. تریلرهای «تنها شجاعان» خبر از فیلمی می‌دهند که بدون لحظات سانتیمانتال، بیشتر حول و حوش خلق اکشن‌های هیجان‌انگیز و درگیرکننده با محوریتِ درگیری انسان علیه آتش می‌چرخد. اگر همه‌چیز طبق برنامه پیش برود شاید این فیلم بتواند جای خالی «دیپ‌واتر هورایزن» (Deepwater Horizon) را در تقویم امسال پر کند.

Wonderstruck

شگفت‌زده

دو سال بعد از اینکه تاد هینز با «کارول» (Carol) در جشنواره‌ی کن حاضر شد، در فصل جوایز آخر سال خوش درخشید و توسط منتقدان مورد توجه قرار گرفت، او با «شگفت‌زده» دوباره در کن امسال حضور پیدا کرد. «شگفت‌زده» براساس کتابی از برایان اسلیزنیک (که کتاب فیلم «هیوگو»ی مارتین اسکورسیزی را هم نوشته است) ساخته شده و توسط کمپانی آمازون عرضه می‌شود؛ کمپانی‌ای که محصولاتش به پای ثابت جشنواره‌های کن سال‌های اخیر تبدیل شده است. این در حالی است که فیلم گروه بازیگرانِ هیجان‌انگیزی هم دارد. از جولین مور که در «دور از بهشت» (Far From Heaven) و «امن» (Safe) با هینز همکاری کرده گرفته تا میشل ویلیامز که در چند وقت اخیر در اوج دوران کاری‌اش به سر می‌برد. فیلم به دو داستان مجزا در دو دوره‌ی زمانی متفاوت می‌پردازد. اولی در سال ۱۹۲۷ جریان دارد و درباره‌ی دختر کر و لالی است که از خانه‌‌اش در نیوجرسی فرار می‌کند تا با بازیگر زنِ موردعلاقه‌اش (جولین مور) دیدار کند و در داستان دوم که پنجاه سال بعد اتفاق می‌افتد، پسر جوانی برای پیدا کردن پدرش از خانه‌اش در نیویورک فرار می‌کند و با همان دختر کر و لالی که حالا پیرزن است، برخورد می‌کند. هینز خودش را به عنوان استاد درام‌های تاریخی زیبا ثابت کرده است؛ فیلم‌هایی که با وجود تمام ارجاعاتشان به ملودرام‌ها و رومانس‌های کلاسیک، حال و هوای مدرن و پیشرفته‌ای دارند. و به نظر می‌رسد او با «شگفت‌زده» می‌خواهد به سیم آخر بزند. چرا که نیمی از فیلم، صامت خواهد بود تا هرچه بهتر تجربه‌ی هالیوود قدیم و شخصیت کر و لال اصلی‌اش را منتقل کند؛ شخصیتی که وظیفه‌ی هنرنمایی‌اش به بازیگرِ ناشنوای تازه‌واردی به اسم میلیسنت سیمونس سپرده شده است. بله، با این وجود چگونه می‌توان مشتاق تماشای فیلم جدید این نابغه نبود.

The Killing of a Sacred Deer

 کشتنِ گوزن مقدس

فقط کافی است قبلا با نحوه‌ی فیلمسازی هوشمندانه و منحصربه‌فردِ یورگوس لانتیموسِ یونانی برخورد داشته باشید تا هیجان دنیا برای دیدن فیلم جدیدش را درک کنید. لانتیموس با عرضه‌ی «دندان نیش» (Dogtooth) در سال ۲۰۰۹ که درباره‌ی پدری بود که اجازه‌ی بیرون رفتن فرزندانش از خانه را از کودکی از آنها سلب کرده بود، از نگاه بسیاری از منتقدان یکی از عجیب‌ترین و ترسناک‌ترین درام‌های قرن بیست و یکم را ساخته است و همین فیلم بود که او را روی رادار بسیاری از سینمادوستان قرار داد. لانتیموس سال گذشته کمدی/عاشقانه/علمی-تخیلی «خرچنگ» (The Lobster)، اولین فیلم انگلیسی‌زبانش را ساخت که جایزه‌ی ویژه‌ی هیئت داوران جشنواره‌ی کن را به دست آورد و نامزد بهترین فیلمنامه‌ی اسکار ۲۰۱۷ شد. او برای جدیدترین فیلمش دوباره با کالین فارل همکاری کرده است؛ بازیگری که با توجه به بازی‌اش در «خرچنگ» ظاهرا خیلی با موجِ فکری عجیب لانتیموس جفت و جور است. قصه‌ی «کشتن گوزن مقدس» درباره‌ی جراح ماهری است که پسربچه‌ای را به فرزندی قبول می‌کند، اما همین که رفتار و کارهای بچه به مرور شرورانه‌تر و غیرقابل‌کنترل‌تر می‌شود، دکتر تصمیم ترسناکی می‌گیرد که عواقب فاجعه‌باری در پی دارد.

The Square

مربع

از روبن اوستلوندِ سوئدی به عنوان جایگزین اینگمار برگمن یاد می‌کنند. البته که او هنوز راه زیادی دارد تا به جایگاه برگمن دست پیدا کند، اما در اینکه او در زنده کردن سینمای برگمنی موفق بوده، شکی نیست. شهرتِ اوستلوند به همین چند سال پیش برمی‌گردد. زمانی که «فورس ماژور» (Force Major)، درام روانشناختی معرکه‌اش مثل بمب در دنیا صدا کرد. فیلم درباره‌ی خانواده‌‌ی ایده‌آلی بود که برای تفریح زمستانی به کوه‌های آلپ سفر می‌کنند. اما جان سالمِ به در بردن آنها از یک حادثه‌ی بهمن، پایه‌های این خانواده را می‌لرزاند و به بحران عجیب و غریبی بین این زن و شوهر و بچه‌هایشان ختم می‌شود. «فورس ماژور» در عین جدی‌بودن، بامزه بود و در عین خنده‌داربودن، آزاردهنده. فیلم جایزه‌ی ویژه‌ی هیئت داوران جشنواره‌ی کن ۲۰۱۴ را برنده شد. موفقیت بین‌المللی «فورس ماژور» در حالی بود که اوستلوند قبلا با فیلم‌هایی نظیر «غیرعمدی» (Involuntary) و «بازی کن» (Play) خودش را ثابت کرده بود. جدا شدن اوستلوند از پروژه‌ی «مسافران» (Passangers) باعث شد «مربع» جدیدترین فیلم اوستلوند بعد از «فورس ماژور»، به اولین فیلم انگلیسی‌زبانش تبدیل شود؛ فیلمی که الیزابت ماس که این روزها بدجوری با سریال «سرگذشت ندیمه» (The Handmaiden’s Tale) روی بورس است و دامینیک وست، ستاره‌ی سریال‌های «وایر» (Wire) و «رابطه» (The Affair) را به عنوان بازیگران اصلی‌اش دارد. داستان درباره‌ی یک آزمایشِ هنری در مرکز یکی از میدان‌های مهم یک شهر اروپایی است که عموم مردم می‌توانند در آن شرکت کنند. اما تبلیغات گسترده‌ی مدیر موزه‌ای که مسئول برگذاری این آزمایش است، باعث هجوم مردم و از کنترل خارج شدنِ اوضاع می‌شود. «مربع» جایزه‌ی نخل طلایی جشنواره‌ی کن امسال را برنده شد.

The Snowman

آدم‌برفی

تریلر «آدم‌برفی» براساس رمان جنایی نروژی‌ای است که اقتباس از روی آن بیش از ۵ سال است که در برزخ تولید به سر می‌برد و حتی زمانی قرار بود مارتین اسکورسیزی وظیفه‌ی کارگردانی آن را برعهده بگیرد. اما در نهایت توماس آلدفرسون که به خاطر فیلم‌ خون‌آشامی «آدم درست را راه بده» (Let the Right One In) و «بندزن خیاط سرباز جاسوس» (Tinker Tailor Soldier Spy) شناخته می‌شود به عنوان کارگردان به پروژه پیوست و مارتین اسکورسیزی هم در حد تهیه‌کننده‌ی اجرایی در پروژه باقی ماند. مایکل فاسبندر در این فیلم نقش هری هول، افسر پلیسی را بازی می‌کند که همراه با تیم تحقیقات جنایی اُسلوی نروژ همراه می‌شود تا پرونده‌ی ناپدید شدن یک زن را بررسی کند. زنی که تنها چیزی که ازش باقی مانده است، شال خون‌آلودش است که به دور گردن یک آدم برفی پیچیده شده بوده است. هری هول در جریان تحقیقاتش متوجه می‌شد که مسئول ناپدید شدن این زن، یک قاتل سریالی است که دهه‌هاستاز دست پلیس فراری است. ربکا فرگوسن نقش کاترین برت، نیروی جدید پلیس اُسلو را برعهده دارد و به عنوان دستیار هری در تحقیقات این پرونده حضور دارد. فیلم جدا از تیم بازیگران قوی‌اش، بیشتر از هرچیزی به خاطر حال‌ و هوای نوآر و اروپایی‌اش هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد و به نظر می‌رسد کارگردان با تکرار همان اتمسفر عصبی‌کننده‌‌ی فیلم خون‌آشامی‌اش می‌تواند در حد و اندازه‌ی داستانِ جنایی/ترسناک این فیلم ظاهر شود.

Suburbicon

سابربیکن

«سابربیکن» به کارگردانی جرج کلونی که خودش آن را همراه با گرنت هسلف به نگارش در آورده است، براساس فیلمنامه‌‌ای از جوئل و ایتن کوئن است که به سال ۱۹۸۶ برمی‌گردد. با اینکه ابتدا قرار بود خود کلونی به عنوان شخصیت اصلی «سابربیکن» جلوی دوربین حضور پیدا کند، اما او در نهایت تصمیم گرفت تا پشت دوربین بماند و در عوض مت دیمون را به جای خودش انتخاب کرد. داستان فیلم در تابستان سال ۱۹۵۹ و در شهر آرامی به اسم سابربیکن جریان دارد؛ جایی که مردی به اسم گاردنر لاج (دیمون) به عنوان یک شوهر و پدر معمولی همراه با خانواده‌اش زندگی می‌کند. اما بعد از اینکه گاردنر طی تصمیمی نه چندان هوشمندانه با مافیاهای محلی درگیر می‌شود، زندگی بی‌دردسرش به‌طرز بدی در هم می‌شکند. تلاش مرد برای باز پس گرفتنِ کنترل اوضاع نه تنها وضعش را بهتر نمی‌کند، بلکه به هرج و مرج کشیده شدنِ کل محله ختم می‌شود. از دیگر بازیگران فیلم می‌توان به جولیان مور و اُسکار آیزاک اشاره کرد. فیلم براساس تریلرهای منتشر شده در زمینه‌ی ترکیب کمدی سیاه و عناصر نوآر شبیه به «فارگو» (Fargo) است و فیلم به لطف حضور رابرت السویت که فیلمبرداری «خون به پا خواهد شد» (There Will Be Blood) و «شبگرد» (Nightcrawler) را در کارنامه دارد از لحاظ بصری زیبا به نظر می‌رسد. تنها نگرانی‌ای که وجود دارد این است که «سابربیکن» تمام عناصر سینمای برادران کوئن را دارد. در نتیجه احتمال این وجود دارد که کارگردانی کلونی به عنوان تقلیدی از روی دست آنها به نظر برسد و طبیعتا شامل تمام خصوصیات سینمای منحصربه‌فرد کوئن‌ها نباشد.

Our Souls at Night

ارواح ما در شب

از زمانی که جین فوندا و رابرت ردفورد در فیلم «پابرهنه در پارک» (Barefoot in Park) به کارگردانی جین ساکس برای اولین‌بار هم‌بازی شدند حدود ۵۰ سال می‌گذرد. حالا این دو بازیگر کارکشته قرار است برای چهارمین‌بار در «ارواح ما در شب» روبه‌روی یکدیگر قرار بگیرند و این‌بار نقش عشاقی در سال‌های پاییزی عمرشان را بازی می‌کنند. این فیلم اقتباسی از روی رمان پرفروشی نوشته‌ی کنت هاروف است و فیلمنامه‌اش توسط اسکات نیوستاتر و مایکل وبر، نویسندگان فیلم‌هایی همچون «شوم‌بختی ما» (The Fault in Our Stars) به نگارش درآمده است. داستان در ایالت کلرادو جریان دارد و به مرد و زن تنهایی به اسم ادی مور (جین فوندا) و لوییس واترز (رابرت ردفورد) می‌پردازد که همسرانشان خیلی وقت پیش فوت شده‌اند و بچه‌هایشان هم دور از آنها زندگی می‌کنند. این دو اگرچه سال‌هاست که همسایه‌ی یکدیگر بوده‌اند اما برخورد چندانی با همدیگر نداشته‌اند. تا اینکه زن به‌طرز غیرمنتظره‌ای به همسایه‌اش سر می‌زند و همین آغازگر رابطه‌ای است که این دو را در سا‌ل‌های پایانی زندگی‌شان از تنهایی در می‌آورد. در کنار این همه فیلم‌های عاشقانه‌‌ای که با محوریت جوانان داریم، باید وجود فیلمی مثل «ارواح ما در شب» را که به زاویه‌ی متفاوتی از عشق می‌پردازد غنیمت بشماریم.

Professor Marston and the Wonder Women

پروفسور مارستون و زنان شگفت‌انگیز

موفقیت هنری و تجاری فیلم «واندر وومن» فقط باعث زنده شدن دنیای سینمایی دی‌سی نشد، بلکه او را به سوژه‌ی اصلی بسیاری از محافل سینمایی تبدیل کرد و اهمیتِ این شخصیت را به فراتر از صفحات کامیک‌بوک‌ها آورد. خب، طرفداران واندر وومن خوشحال باشند که «جاستیس لیگ» فقط تنها فیلمی نیست که به زودی این شخصیت را در آن می‌بینیم، بلکه یک فیلم دیگر با محوریت واندر وومن هم به زودی اکران می‌شود که البته ربطی به دنیای سینمایی دی‌سی ندارد. «پروفسور مارتسون و زنان شگفت‌‌انگیز» به زندگی شگفت‌انگیز ویلیام مورتون مارستون، خالق این شخصیت و رابطه‌اش با دو همسرش می‌پردازد که نقشش برعهده‌ی لوک ایوانز است. واندر وومن از زمان معرفی‌اش در سال ۱۹۴۱ تاکنون به یکی از شمایل‌های ایده‌آل فمینیستی در کامیک‌بوک‌ها و فراتر از آن تبدیل شده است خب، اگر به نحوه‌ی شکل‌گیری این شخصیتِ جریان‌ساز و منحصربه‌فرد علاقه دارید، این فیلم روایتگر انگیزه‌ی مارستون برای خلق آن، تاثیر معشوقه‌ی مارستون در شخصیت‌پردازی و نمادپردازی واندر وومن و اتفاقات بعد از آن است. برای کسانی که دنبال فیلم واندر وومنی با اکشن کمتر و درام و تاریخ بیشتر هستند، «پروفسور مارتسون و زنان شگفت‌انگیز» هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد.

Thank You for Your Service

تشکر به خاطر خدمت‌تان

مایلز تلر بعد از بازی در درام موزیکال روانشناختی «ویپلش» (Whiplash) آن‌قدر انتظارت‌مان را خودش بالا برد که تاکنون در هر فیلمی حضور پیدا کرده نتوانسته شگفتی‌مان را دوباره برانگیزد. فرصتش را نداشته تا دوباره کاری کند تا جدی‌اش بگیریم. اما ظاهرا به نظر می‌رسد درام نظامی «تشکر به خاطر خدمت‌تان» این شانس را دارد تا با تبدیل شدن به یک فیلم پیچیده و پراحساس، به یکی از بهترین هنرنمایی‌های تلر منجر شود. جیسون هالِ نویسنده که این اولین تجربه‌ی کارگردانی‌اش محسوب می‌شود، کتابی با همین نام نوشته‌ی ژورنالیستی به اسم دیوید فیکل را به عنوان منبع اقتباس انتخاب کرده است. فیلم داستان گروهی از سربازان آمریکایی را روایت می‌کند که بعد از بازگشت به خانه از جنگ عراق، در داشتن یک زندگی معمولی مشکل دارند و فیلم از این طریق با بررسی موضوعات حساسی مثل آسیب‌ها و ضایعه‌های روانی این سربازان سروکار دارد. از دیگران بازیگران فیلم می‌توان به ایمی شومر و هیلی بنت اشاره کرد. این فیلم شباهت زیادی به «تک‌تیرانداز آمریکایی» (American Sniper) دارد که خودِ جیسون هال فیلمنامه‌اش را به نگارش درآورده بود. فیلمی که نامزد پنج اسکار شد و یکی از آنها را برنده شد. هال گفته است که این فیلم بیشتر از «تک‌تیرانداز آمریکایی» به عمق درد و رنج‌های سربازان بازگشته به خانه و مشکلات روانی‌شان خواهد پرداخت. تاریخ اکران فیلم در پاییز نشان می‌دهد که ظاهرا استودیو قصد دارد تا «تشکر به خاطر خدمت‌تان» را در فصل جوایز در دید قرار بدهد. حالا باید صبر کرد و دید آیا فیلم جدید هال می‌تواند به اندازه‌ی قبلی سروصدا به پا کند و آیا تلر بالاخره می‌تواند با مورد توجه قرار گرفتن در فصل جوایز به نتیجه‌ی تلاش‌های سختش در سال‌های اخیر برسد یا نه.

Novitiate

شاگردی

اگر از طرفداران سریال «باقی‌ماندگان» (The Leftovers) از شبکه‌ی اچ‌.بی.اُ باشید بدون شک با مارگارت کوالی آشنا هستید. این بازیگر ۲۲ ساله در نقش جیل گاروی، دختر نوجوان پریشان‌حالِ شخصیت اصلی نشان داد که یکی از بااستعدادترین بازیگران جوان تلویزیون آمریکاست. البته که حضور او در بازسازی افتضاح «دفترچه مرگ» (Death Note) حسابی ناامیدکننده بود، اما بهترین بازیگر دنیا هم نمی‌توانست شخصیتش را از آن فیلمنامه و آن کارگردانی ضعیف نجات بدهد. اما اگر از کسانی هستید که بعد از اتمام «باقی‌ماندگان» دل‌تان برای بازی پراحساس کوالی تنگ شده است، «شاگردی» خود جنس به نظر می‌رسد. داستان فیلم درباره‌ی دختری به اسم کتلین هریس (مارگارت کوالی) است که در هفت سالگی به مذهب کاتولیک علاقه‌مند می‌شود. درست برخلاف مادرش که به وجود خدا باور ندارد. او به مدرسه‌ی کاتولیک می‌پیوندد و سخت تلاش می‌‌کند تا به یک راهبه تبدیل شود. اما آموزش‌های کتلین و دیگر دانش‌آموزان زیر نظر راهبه‌ای سخت‌گیر و ستمگر به جایی کشیده می‌شود که دختر ایمانش را زیر سوال می‌برد. این فیلم که اولین تجربه‌ی کارگردانی مارگارت بتس محسوب می‌شود با ستایش منتقدان در جشنواره‌ی ساندنس امسال مواجه شد. به‌طوری که منتقدان آن را فیلمی توصیف کردند که تمام ۱۲۳ دقیقه‌اش با داستانگویی پر شده است و هرگز دچار سکته نمی‌شود.

LBJ

ال.بی‌.جی

وودی هارلسون در این فیلم در قالب لیندون بینز جانسون، سی و ششمین رییس‌جمهور ایالات متحده آمریکا فرو می‌رود. کارگردانی این فیلم زندگینامه‌ای تاریخی برعهده‌ی راب راینر است؛ فیلمی که براساس فیلمنامه‌ای از جویی هارتستون که در فهرست سیاه بهترین سناریوهای ساخته نشده قرار گرفته بود ساخته شده است. از آنجایی که هالیوود بارها به جان اف. کندی، رییس‌جمهور ترور شده‌ی آمریکا پرداخته است و از آنجایی که به نظر می‌رسد دیگر ایده‌ای برای پرداخت به خود او نمانده است، استودیوها دست به کار شده‌اند تا فیلمِ افراد پیرامون کندی را بسازند. مثلا پارسال «جکی» (Jackie) را داشتیم که به همسر جان اف. کندی بعد از مرگ شوهرش می‌پرداخت که اتفاقا فیلم غیرمنتظره‌ای از آب درآمد. خب، «ال.بی‌.جی» هم به دوران پرهرج و مرج بعد از رییس‌جمهور شدنِ معاون کندی درست بعد از ترور او می‌پردازد. فیلم علاوه‌بر دوران ریاست جمهوری جانسون، دوران جوانی او در غرب تگزاس را هم روایت می‌کند. اگرچه تریلرهای فیلم خبر از فیلمی می‌دهند که فقط برخی از مهم‌ترین اتفاقات تاریخی را بازسازی کرده است، اما بدون شک یکی از جاذبه‌های فیلم گریم سنگین و متحول‌کننده‌ی وودی هارلسون است که باعث می‌شود در نگاه اول در شناختن او شکست بخورید. راب راینر هم گرچه در طول دوران کاری‌اش در ژانرهای زیادی فیلم ساخته است، اما اسم او معمولا با درام‌های تاریخی گره نخورده است. با این حال او سابقه‌ی ساخت فیلم «ارواح میسیسیپی» (Ghosts of Mississippi) را دارد و قبلا درام عاشقانه‌ی خیالی «رییس‌جمهور آمریکایی» (American President) را ساخته بود که حال و هوای «رییس‌جمهور»وار داشت.

Lady Bird

لیدی برد

گرتا گرویت با اثبات خودش به عنوان یک بازیگر و نویسنده‌ی توانا، یکی از معروف‌ترین نام‌های حوزه‌ی فیلم‌های مستقل است. او شاید بیشتر از همه به خاطر همکاری در فیلم‌های نوآ بامبک مثل «فرانسیس ها» و «خانم آمریکا» شناخته می‌شود، اما گرویت در طول چند سال اخیر کم‌کم دارد روی پای خودش می‌ایستد. بعد از هنرنمایی‌های قوی‌اش در فیلم‌های «زنان قرن بیستمی» (20th Century Women) و «جکی» (Jackie) در سال گذشته، او امسال قدم بزرگی برای آینده‌ی حرفه‌ای‌اش برداشته است. او امسال هم به عنوان نویسنده و بازیگر به سینما بازمی‌گردد، اما این‌بار کارگردانی فیلم هم برعهده‌ی خودش است. گرویت «لیدی برد» را با همکاری استودیوی A24 که به عنوان قابل‌اعتمادترین استودیوی مستقل‌ساز صنعت شناخته می‌شود ساخته است. اما تنها ویژگی‌ هیجان‌انگیز فیلم به خود گرویت خلاصه نمی‌شود. او سیرشا رونان را به عنوان بازیگر نقش اصلی فیلمش انتخاب کرده تا از این طریق رسما آن را به فیلم پرسروصدا و امیدوارکننده‌ای برای فصل جوایز امسال تبدیل کند. «لیدی برد» تفاوت چندانی با کارهای قبلی که گرویت نوشته است ندارد و دوباره دنبال‌کننده‌ی زندگی قهرمانی پریشان در بازه مهمی از زندگی‌اش است. منتقدانی که فیلم را دیده‌اند آن را اثر قوی دیگری از گرویگ توصیف کرده‌اند که با همکاری رونان یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های زن سال‌های اخیر را خلق کرده‌اند. استودیوی A24‌ سال پیش با «مهتاب» (Moonlight) جایزه‌ی بهترین فیلم اسکار را برنده شد و احتمال این وجود دارد که «لیدی برد» به سلاح نهایی آنها در مراسم امسال تبدیل شود و حتی بازی رونان هم توسط آکادمی مورد توجه قرار بگیرد.

Wonder

تفکر کن

«تفکر کن» که براساس رمان پرفروشی به همین نام از آر. جی. پالاسیو است، به پسر ۱۰ ساله‌ای به اسم آگوست پولمن (جیکوب ترمبلی) می‌پردازد که چهره‌اش با بقیه فرق می‌کند. بنابراین وقتی او برای اولین‌بار قدم به مدرسه می‌گذارد یا توسط دیگر بچه‌ها مسخره می‌شود یا همه به خاطر ظاهرش از او دوری می‌کنند. در نتیجه آگوست همیشه مجبور است تا با کلاه ایمنی موتور سیکلت این‌سو و آنسو برود. هدف داستان اما این است که آگوست بالاخره به قهرمان محله تبدیل می‌شود و هم‌کلاسی‌ها و دیگر مردم محله متوجه می‌شوند که چیزی که بیشتر از ظاهر اهمیت دارد، مهربان بودن و قبول کردن تفاوت‌های دیگران است. در کنار جیکوب ترمبلی، جولیا رابرتز و اوون ویلسون هم در نقش والدین آگوست حضور دارند؛ کسانی که تلاش زیادی برای بالا نگه داشتن اعتماد‌به‌نفس پسرشان در مقابل حملات خارجی می‌کنند. «تفکر کن» همچنین بعد از درام دوران بلوغِ «مزایای گوشه‌گیر بودن» (The Perks of Being Wallflower) در سال ۲۰۱۲، جدیدترین فیلم استیفن چبوسکی هم محسوب می‌شود. «مزایای گوشه‌گیر بودن» هم مثل این فیلم به احساس تنهایی کردن در اجتماع می‌پرداخت و از آنجایی که آن فیلم حسابی مورد تحسین قرار گرفت، می‌توان گفت چبوسکی با این فیلم به داستانی برگشته که آن را مثل کف دستش بلد است. «تفکر کن» در ابتدا قرار بود در ماه آوریل عرضه شود، اما بعد از اینکه نمایش‌های آزمایشی فیلم نمراتی بهتر از تمام فیلم‌های تاریخ لاینزگیت دریافت کردند، استودیو آن را به ماه نوامبر منتقل کرد و آن را یکراست به مصاف با «جاستیس لیگ»‌ فرستاد.

Last Flag Flying

احتزار آخرین پرچم 

اگر دنبال یک فیلم همه‌چیز تمام می‌گردید همین‌جاست: «احتزار آخرین پرچم». استیو کارل، برایان کرنستون و لورنس فیشبرن در این فیلم نقش سه رفیق قدیمی دوران جنگ ویتنام را بازی می‌کنند که بعد از ۳۰ سال برای یک سفر جاده‌ای غم‌انگیز و البته گهگاهی خنده‌دار کنار هم جمع می‌شوند. کارگردانی فیلم هم برعهده‌ی ریچارد لینک‌لیتر خودمان است. محصول کمپانی آمازون و لاینزگیت براساس دنباله‌ی رمان «آخرین ماموریت» (The Last Detail) از دریل پانیکسن است که اتفاقا فیلمی با حضور جک نیکلسون به کارگردانی هال اشبی براساس آن کتاب نیز ساخته شده بود. «احتزار آخرین پرچم» اما درباره‌ی پزشک سابق ارتش داک شپرد (کارل) است که دوباره با دوستان قدیمی‌اش سال نیلون، نظامی سابق (کرنستون) و ریچارد مولر (فیشبرن) که حالا تبدیل به پدر روحانی شده دیدار می‌کند و از آنها می‌خواهد تا با هم جسد پسرش را که در جنگ عراق کشته شده است برای دفن به محل زندگی‌اش منتقل کنند و در مسیر خاطرات گذشته را مرور می‌کنند و از ناراحتی‌شان درباره‌ی مرگ جوانان بیشتری مثل پسر داک در جنگ صحبت می‌کنند. فیلم لینک‌لیتر دنباله‌ی رسمی «آخرین ماموریت» حساب نمی‌شود. چرا که نام و بیوگرافی کاراکترها تغییر کرده است. فیلم یک‌جورهایی نقش دنباله‌ی معنوی «آخرین ماموریت» را دارد. همان‌طور که «همه مقداری می‌خواهند!!» (Everybody Wants Some) نقش دنباله‌ی معنوی «گیج و منگ» (Dazed and Confused)، دومین ساخته‌ی لینک‌لیتر را داشت. «آخرین ماموریت» فیلم خشمگینی بود که خشمش را زیر غم و اندوه و شوخ‌طبعی‌اش مخفی کرده بود و به نظر می‌رسد لینک‌لیتر هم می‌خواهد چنین طیف گسترده‌ای از احساسات را در «احتزار آخرین پرچم» تکرار کند.

Three Billboards Outside Ebbing, Missouri

سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری

مارتین مک‌دونا از زمان اکران کمدی سیاهش «هفت روانپریش» (Seven Psychopaths) در سال ۲۰۱۲ تاکنون غایب بوده است. کسی که با اولین تجربه‌ی کارگردانی‌اش یعنی کمدی جنایی «در بروژ» (In Bruges) جوایز بی‌شماری را به چنگ آورده بود و نامزد بهترین فیلمنامه‌ی اورجینال اسکار شده بود و خودش را به عنوان یکی از هیجان‌انگیزترین استعدادهای جدید سینما ثابت کرده بود. البته مک‌دونا شاید در سینما تازه‌کار بود، اما او سابقه‌ی درخشانی در نمایش‌نامه‌نویسی داشت و می‌شد این موضوع را با فیلمنامه‌های بامزه، تاثیرگذار و عمیقش که با کلمات تماشاگرانشان را به رگبار می‌بستند حدس زد. مک‌دونا بالاخره امسال سومین فیلمش را عرضه می‌کند که به نظر می‌رسد قرار است به یک فیلم خشمگین و پرجوش و خروش دیگر از سوی این کارگردان تبدیل شود.

داستان فیلم درباره‌ی مادر داغداری به اسم میلدرد هیز (با بازی بانو فرانسیس مک‌دورمند) است که به تازگی دخترش به قتل رسیده است. میلدرد که از تنبلی و دست روی دست گذاشتن‌های پلیس محلی خسته شده است، سه بیلبورد در کنار جاده‌ی‌‌ ورودی به شهر علم می‌کند و روی آنها به رییس پلیس شهر با بازی وودی هارلسون طعنه می‌زند که در کارش شکست خورده است. اگر مک‌دونا را نشناسید احتمالا با خواندن این خلاصه‌قصه یاد یکی از آن فیلم‌های اشک‌آورِ اسکارپسند می‌افتید. اما کافی است تریلرهای فیلم را ببینید تا متوجه شوید اصلا این‌طور نیست. میلدرد اصلا شبیه مادری که به خاطر از دست دادن دخترش خانه‌نشین شده است به نظر نمی‌رسد. در عوض با زنی باانگیزه و جسور و خشمگین طرفیم که حاضر است برای جلوگیری از فراموش شدن پرونده‌ی دختر به قتل رسیده‌اش دست به کارهای دیوانه‌واری بزند. خلاصه هرچه شخصیتِ فرانسیس مک‌دورمند در «فارگو» (Fargo) خونسرد و آرام بود، او در اینجا جوشی و روانی و کله‌خراب است. «سه بیلبورد» جایزه‌ی بهترین فیلم جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم تورنتو و جایزه‌ی بهترین فیلم از نظر تماشاگران این جشنواره را برنده شده است.

Mudbound

این فیلم تاریخی به کارگردانی خانم دی ریس که براساس کتابی به همین نام از هیلاری جوردن نوشته شده است، یکی از محصولات اورجینال نت‌فلیکس است که به نظر می‌رسد قرار است به یکی از فیلم‌های قابل‌توجه این کمپانی تبدیل شود. گرت هدلاند از فیلم «ناشکسته» (Unbroken) و جیسون میچل از فیلم «بچه‌ی ناف کامپتون» (Straight Outta Compton) در نقش جیمی مک‌آلن و رونسل جکسون در این فیلم حضور دارند. کسانی که بعد از جنگ جهانی دوم به خانه برمی‌گردند و متوجه می‌شوند که اگرچه تاکنون در حال مبارزه با تبعیض نژادی نازی‌ها بوده‌اند، اما نژادپرستی، سرکوب و خشونت در کشور خودشان بی‌داد می‌کند و این دو باید با دنیایی روبه‌رو شوند که آنها را به عنوان هم‌وطن خودشان قبول نمی‌کنند. از دیگر بازیگران فیلم باید به کری مولیگان از فیلم «گتسبی بزرگ» (The Great Gatsby)، جاناتان بنکس از سریال «بهتره با ساول تماس بگیری» (Better Call Saul) و جیسون کلارک از «ترمیناتور: جنسیس» اشاره کرد. با توجه به تریلرهای منتشر شده از فیلم به نظر می‌رسد این کارگردان تازه‌کار فیلم قابل‌توجه‌ای در چنده دارد که می‌تواند به یکی از نامزدهای احتمالی فصل جوایز تبدیل شود. به نظر نمی‌رسد فیلم در پرداخت به بخش‌های حساسی از تاریخ آمریکا دست به خودسانسوری زده باشد و این شانس را دارد تا از نظر پرداخت به مسئله‌ی تبعیض نژادی در کنار فیلم‌های بزرگی مثل «برو بیرون» (Get Out) و «دیترویت» (Detroit) از امسال قرار بگیرد.

The Man Who Invented Christmas

مردی که کریسمس را اختراع کرد

دن استیونز شاید در ابتدا به خاطر بازی در نقش متیو کرالی در سریال «دان‌تان ابی» (ِDownton Abbey) در قلب بسیاری جا باز کرد و با جدایی زودهنگامش از سریال قلب‌های بسیاری را شکست، اما این بازیگر از آن زمان تاکنون با بازی در نقش‌های گوناگون نشان داده که استعدادهایش فراتر از کت و شلوار پوشیدن و باادب صحبت کردن و خوش‌تیپ به نظر رسیدن است. از تبدیل شدن به یک قاتل روانی در «مهمان» (The Guest)، ساخته‌ی آدام وینگارد گرفته تا قرار گرفتن در قالب دیوید کلر، شخصیت اصلی مبتلا به اسکیزوفرنی سریال «لژیون» (Legion). اگرچه برای مدتی به نظر می‌رسید استیونز قصد دارد از معروف شدن به عنوان بازیگر فیلم/سریال‌های تاریخی دوری کند، اما قبول نقش دیو در بازسازی «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) نشان داد که او حاضر است به خانه‌ی اولش برگردد. بنابراین یکی از پروژه‌های جدید استیونز او را دوباره به قرن نوزدهم برخواهد گرداند تا در فیلم «مردی که کریسمس را اختراع کرد» در قالب نویسنده‌ی «سرود کریسمس» یعنی چارلز دیکنز قرار بگیرد. فیلمنامه‌ی این فیلم توسط سوزان کویل، نویسنده‌ی سریال «موتزات در جنگل» (Mozart in Jungle) به نگارش در می‌آید و دیکنز را نه به عنوان قهرمان افسانه‌ای ادبیات که امروزه می‌شناسیم، بلکه به عنوان یک انسان معمولی به تصویر می‌کشد. داستان فیلم به نقطه‌ای از زندگی دیکنز می‌پردازد که او در وضعیت مالی بدی به سر می‌برد و اتفاقاتی را که به دیکنز برای نوشتن «سرود کریسمس» انگیزه می‌دهد روایت می‌کند. باید دید بین این فیلم و «خداحافظ کریستوفر رابین» که به داستان پشت‌صحنه‌‌ی خلق شخصیت «وینی د پو» می‌پردازد کدامیک بهتر ظاهر می‌شوند.

Molly’s Game

بازی مالی

فیلمی با فیلمنامه‌ای از آرون سورکین و جسیکا چستین به عنوان ستاره‌ی اصلی‌اش. نتیجه یکی از اندک فیلم‌های این فهرست است که باید زمان اکرانش را در تقویم علامت بزنیم. فیلمنامه‌نویس‌های اندکی مثل آرون سورکین به جایگاه منحصربه‌فردی در هالیوود دست پیدا کرده‌اند. او بعد از شروع کارش با «چند مرد خوب» (A Few Good Men) در سال ۱۹۹۲ تاکنون، پشت سر هم به موفقیت‌های بزرگی دست پیدا کرده است. از «رییس‌جمهور آمریکایی» و «جنگ چارلی ویلسون» گرفته تا «استیو جابز»، «مانی‌بال» و «شبکه‌ی اجتماعی» که آخری جایزه اسکار را هم برایش به ارمغان آورد. بماند که او چگونه با سریال‌هایی نظیر «وست وینگ» (West WIng) و «اتاق خبر» (News Room) تلویزیون را هم به لرزه در آورده است. پس جدیدترین اثر او یعنی «بازی مالی» به‌طور پیش‌فرض یکی از مهم‌ترین فیلم‌های فصل جوایز امسال محسوب می‌شود. مخصوصا با توجه به اینکه این اولین‌باری است که این نویسنده‌ی کهنه‌کار پشت دوربین قرار می‌گیرد. خب، حالا که سورکین خودش را به عنوان یکی از بهترین نویسندگان تاریخ هالیوود ثابت کرده، وقت یک چالش جدید است. او این فرصت را دارد تا نشان بدهد که در زمینه‌ی کارگردانی و هدایت کامل یک پروژه چند مرده حلاج است. قصه‌ی فیلم براساس کتاب خاطراتی به همین نام نوشته‌ی مالی بلوم است. کسی که زمانی در حد المپیک اسکی می‌کرده است اما بعدا طی اتفاقاتی پیچیده به گرداننده‌ی بزرگ‌ترین بازی پوکر دنیا که میزبان ستاره‌های هالیوود، صاحبان کمپانی‌های کله‌گنده و حتی مافیاهای روسی بوده است تبدیل می‌شود. بلوم در نهایت توسط اف.بی.آی دستگیر می‌شود و کارش به دادگاه کشیده می‌شود. او آنجا با وکیل مدافعش با بازی ادریس البا نقشه می‌ریزند تا به دنیا ثابت کنند که او کسی که روزنامه‌ها نشان می‌دهند نیست.

Darkest Hour

سیاه‌ترین ساعت

این فیلم تاریخی به کارگردانی جو رایت به لحظات مهمی از زندگی وینستون چرچیل می‌پردازد. بریتانیا حتی قبل از اینکه چرچیل نخست وزیر شود با آلمان در جنگ بود. چرچیل بارها به این نکته اشاره کرده بود که نویل چمبرلین، نخست وزیر قبلی، پیش از آغاز جنگ جهانی دوم چه تلاش‌هایی برای حمایت از آلمان کرده بود. اما تقریبا به محض اینکه چرچیل نخست وزیر می‌شود، او با موقعیت تصمیم‌گیری دشواری روبه‌رو می‌شود: آیا با آلمان قرارداد صلح امضا کند یا در مقابل هیتلر و نازی‌ها ایستادگی کند. اولین روزهای فعالیت چرچیل به عنوان نخست وزیر و سروکله زدن او با این تصمیم، به موضوع داستانی «سیاه‌ترین ساعت» تبدیل شده است. چرچیل از شخصیت‌های تاریخی‌ای است که به موضوع فیلم و سریال‌های بی‌شماری تبدیل شده است؛ آخرینش هم در سریال «تاج» (The Crown) با بازی جان لیثگو بود. جدیدترین بازیگری که قرار است در قالب این شخصیت قرار بگیرد گری اولدمن است که چنان گریم سنگینی را پشت سر گذاشته است که تشخیص این بازیگر را تقریبا غیرممکن کرده است، اما در عوض نتیجه به یک چرچیل بسیار طبیعی منجر شده است. از دیگر بازیگران فیلم می‌توان به لیلی جیمز، کرسیتین اسکات توماس، بن مندلسون و استیفن دیلن اشاره کرد.

Death Wish

آرزوی مرگ

بعد از جکی چان حالا نوبت بروس ویلیس است که دوباره با یک اکشن پرسروصدا به سینما برگردد و اسمش را سر زبان‌ها بیاندازد. قدیم ندیم‌ها بروس ویلیس حکم یکی از اسطوره‌های هالیوود را داشت و یکی از بزرگ‌ترین ستاره‌های دنیا بود. کسی که با بازی در نقش جان مک‌کلین در مجموعه «جان سخت» (Die Hard) خودش را به عنوان یک بازیگر محبوب معرفی کرد. اگرچه زندگی حرفه‌ای ویلیس به پایان رسیده حساب نمی‌شود، اما او خیلی وقت است که فیلم بزرگی نداشته است و در نتیجه دیگر به عنوان یکی از ستاره‌هایی که جذب تماشاگران به سینماها را تضمین می‌کند هم شناخته نمی‌شود. با این حال فیلم جدید او هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد. «آرزوی مرگ» به کارگردانی اِلی راث که او را به خاطر فیلم‌های ترسناکش می‌شناسیم، بازسازی فیلم اکشنی به همین نام است. به همین دلیل بسیاری فکر می‌کنند این فیلم انتقام‌محور همان کاری را با بروس ویلیس خواهد کرد که «ربوده‌شده» (Taken) با لیام نیسن کرد و این دقیقا همان چیزی است که خود الی راث هم به آن باور دارد. مخصوصا با توجه به اینکه مجموعه‌ی «آرزوی مرگ» خود یکی از منابع الهام مجموعه‌ی «ربوده‌شده» بوده است. با این تفاوت که اگر «ربوده‌شده‌»ها درباره‌ی بازگشت یک مامور سابق سی.آی.ای به دنیای مبارزه و تیراندازی است، «آرزوی مرگ» به دکتری ساکن شیکاگو می‌پردازد که بعد از اینکه همسرش توسط یک سری سارق کشته می‌شود و دخترش شدیدا به دست آنها زخمی می‌شود، راه می‌افتد تا با آنها دو کلام حرف حساب بزند! الی راث در توصیف ویلیس در این فیلم می‌گوید: «من می‌خواستم همون بروس ویلیس بزرگ و کلاسیکی رو که همه می‌شناسیم و دوستش داریم رو برگردونم و نسخه‌ی مفرح و خفنی از یه فیلم کلاسیک رو بسازم. می‌خواستم همون بروسی که توی "عنصر پنجم"، "ناشکستنی" و "جان سخت" دیده بودیم رو برگردونم و کاری کنم تا یه هنرنمایی به‌یادموندنی دیگه ازش ببینیم و شخصا فکر می‌کنم که اون تو چنین کاری موفق بوده».

The Current War

جنگ جریان

بندیکت کامبربچ در طول دوران کاری‌اش نشان داده که گزینه‌ی اول بازی در نقش آدم‌های نابغه و کم و بیش عجیب است. از دکتر استرنج، جراح حرفه‌ای دنیای مارول و شرلوک هولمز، بهترین کاراگاه دنیا گرفته تا آلن تورینگ، یکی از اولین مهندسان کامپیوتر و جولیان آسناژ، سازنده‌ی وبسایت ویکی‌لیکس. خب، کامبربچ به تازگی می‌خواهد با فیلم جدیدش بازی در نقش یک نابغه‌ی دیگر را هم به این کلکسیون اضافه کند: توماس ادیسون. «جنگ جریان» که به واقعه‌ای تاریخی «جنگ جریان‌ها» اشاره می‌کند، به جنگ و جدلِ توماس ادیسون، اولین کسی که لامپ الکتریکی را با موفقیت آزمایش کرد و تاجری کله‌گنده به اسم جرج وستینگ‌هواس (با بازی مایکل شنون) می‌پردازد. اینکه سیستم کدامیک از آنها حق روشن کردن زندگی مردم دنیا را دارد. البته تمام داستان به این دو رقیب خلاصه نمی‌شود و در پایان تریلر فیلم با نیکولا تسلا به عنوان یک مخترع جریان‌ساز دیگر روبه‌رو می‌شویم. کسی که با معرفی سیستم پیشرفته‌تری نسبت به سیستم الکتریکی مستقیم ادیسون، بازی را برای همیشه عوض می‌کند. «جنگ جریان» توسط مایکل میتنیک که سریال «واینل» (Vinyl)‌ را در کارنامه دارد نوشته شده و توسط آلفونسو گومز-ریخون که کمدی رومانتیک «من و ارل و دختر در حال مرگ» (Me and the Earl And the Dying Girl) را ساخته است کارگردانی می‌شود. «جنگ جریان» از نظر ظاهر شباهت‌های قابل‌توجه‌ای با «پرستیژ» (Prestige)، ساخته‌ی کریس نولان دارد که از قضا آن فیلم هم شامل کاراکتر نیکولا تسلا (با بازی دیوید بویی) می‌شد و همچنین فیلم از نظر درگیری مرکزی‌اش هم یادآور «شبکه‌ی اجتماعی» است. اینکه آیا گومز-ریخون می‌تواند جادوی دیوید فینچر را با کاراکترهای مغرور و جاه‌طلبش تکرار کند معلوم نیست، اما فیلم هر چه نباشد احتمالا یک جفت کامبربچ و شنون درجه‌یک در نقش‌های اصلی دارد.

Wonder Wheel

واندر ویل

جدیدترین ساخته‌ی وودی آلن! این کارگردان کارکشته بعد از چند فیلم متوسط بالاخره با «کافه سوسایتی» (Café Society) یکی از بهترین فیلم‌هایش را عرضه کرد که هیجان برای دیدن کارهای بعدی خود را از حالت «خب، یه فیلم دیگه از وودی آلن» به حالت «آخ جون، یه فیلم دیگه از وودی آلن!» تغییر داد. آلن با «واندر ویل» که نام چرخ و فلکِ شهربازی‌ محله‌ی کونی آیلند نیویورک است، از هالیوود و رُم و سواحل مدیترانه‌ای فرانسه فاصله می‌گیرد و به ریشه‌هایش در مناطق دیدنی کونی آیلند در دهه‌ی ۵۰ بازمی‌گردد که دقیقا همان دوره‌ی تاریخی و مکانی است که خوراک آلن است. این فیلم که کیت وینسلت، جاستین تیمبرلیک، جونو تمپل و جیمز بلوشی را به عنوان گروه بازیگرانش دارد شامل همان عناصر آشنای سینمای آلن، از عشق‌های ممنوعه و خیانت‌ها گرفته تا مناظر زیبای نوستالژیک و گنگسترهای کارتونی می‌شود که حالا ترکیب آنها قرار است به چیز جدیدی منجر شود. داستان حول و حوش زنی به اسم جینی (وینسلت)، همسر مسئول یک چرخ و فلک (بلوشی) می‌چرخد که عاشق یک غریق نجاتِ خوش‌تیپ به اسم میکی (تیمبرلیک) می‌شود. اما وقتی سروکله‌ی دختر شوهرش (جونو تمپل) که دور از آنها زندگی می‌کند پیدا می‌شود و چشمش به میکی می‌افتد، قضیه حسابی پیچیده می‌شود. از آنجایی که آمازون تاریخ اکران فیلم را در فصل جوایز تعیین کرده است، یعنی احتمالا آنها امید زیادی به فیلم و بازی وینسلت برای مورد توجه قرار گرفتن دارند. بعد از اینکه وینسلت به خاطر بچه‌دار شدن نتوانست در «مچ پوینت» (Match Point) حضور پیدا کند، آلن بالاخره با این فیلم فرصت پیدا کرده تا با بازیگری کار کند که او را در کنار کیت بلانشت و مرل استریپ، از بهترین بازیگران زن سینما می‌داند.

All the Money in the World

تمام پول‌های دنیا

جدیدترین ساخته‌ی ریدلی اسکات درامی درباره‌ی یک آدم‌ربایی واقعی است. اسکات در سال ۲۰۱۷ در حال سروکله زدن با فیلم‌های علمی‌-تخیلی بوده است. از کارگردانی دنباله‌ی «پرومتئوس» یعنی «بیگانه: کاوننت» (Alien: Covenant) تا تهیه‌کنندگی «بلید رانر ۲۰۴۹» (Blade Runner 2049). اما این فیلمساز ۷۹ ساله قرار نیست دست از کار کردن و بی‌خیال شدن موضوعات چالش‌برانگیز بکشد. ساخته‌ی جدید او که «تمام پول‌های دنیا» نام دارد براساس داستان واقعی آدم‌ربایی نوه‌ی ۱۶ ساله‌ی جی. پاول گتی، از کله‌گنده‌های صنعت نفت است. فیلمی که گروه بازیگرانِ خفنی را دور هم جمع کرده است. از میشل ویلیامز برنده‌ی گلدن گلوب و مارک والبرگ نامزد اسکار گرفته تا تیموتی هاتن برنده‌ی اسکار و گلدن گلوب و کوین اسپیسی برنده‌ی اسکار و گلدن گلوب در نقش اصلی. داستان این آدم‌ربایی به عدم پرداخت پول درخواستی آدم‌رباها توسط پاول گتی معروف است. در حالی که مادر بچه با یک مامور سابق سی‌.آی.ای همراه می‌شود تا راهی برای بازگرداندن او پیدا کنند. در نتیجه پاول گتی توسط عموم مردم و مطبوعات مورد حمله قرار گرفت که چرا هرچه زودتر با پرداخت پول، نوه‌اش را آزاد نکرد. اما اسپیسی که ظاهرا تحقیقات زیادی دربار‌ه‌ی شخصیت گتی انجام داده باور دارد که آن رویداد شامل اطلاعات و گمانی‌زنی‌های اشتباهی می‌شود. به نظر اسپیسی، گتی فقط به این دلیل از پرداخت پول سر باز زد چون او ۱۴‌تا نوه‌ی دیگر هم داشت و احساس می‌کرد که اگر پول را به راحتی پرداخت کند دیگر نوه‌هایش را نیز در خطر تکرار چنین آدم‌ربایی‌هایی قرار می‌دهد. البته از سوی دیگر گتی سعی می‌کرد تا با پایین آوردن رقم درخواستی آدم‌رباها، پولی را پرداخت کند که شامل مالیات نشود. اینکه چگونه ثروتمندترین آدم دنیا در زمانی که گوش بریده شده‌ی نوه‌اش را در پاکت برایش فرستاده‌اند می‌تواند این‌قدر دندان روی جگر بگذارد و به زاویه‌ی مالی ماجرا فکر کند، آغازگر داستان پیچیده‌ی شخصیتی است که می‌تواند به جاهای جذابی ختم شود.

Ferdinand

فردیناند

جان سینا، کشتی کج‌کار معروف در این فیلم صداپیشگی شخصیت اصلی داستان را که فردیناند نام دارد برعهده دارد. فیلم محصول جدید استودیوی «بلو اسکای» است که به خاطر انیمیشن «فیلم پینات‌ها» (The Peanuts Movie) و مجموعه‌ی «عصر یخبندان» (Ice Age) شناخته می‌شود و کمپانی فاکس قرن بیستم قصد دارد تا آن را به عنوان انیمیشن خانوادگی تعطیلات ۲۰۱۷ همزمان با «جنگ ستارگان: آخرین جدای» عرضه کند. فردیناند در کتابِ منبع اقتباس گاو سربه‌زیری است که به بو کردن گل‌ها و گشت زدن در دشت و غلت زدن روی چمن‌ها علاقه دارد. درست برخلاف گاو‌های دیگر که دنبال دعوا یا به اصلاح خودمان «گاوبازی» هستند. داستان از جایی شروع می‌شود که وقتی فردیناند توسط نیش یک زنبور گزیده می‌شود، عصبانی شده و جفتک می‌اندازد و در نتیجه آدم‌ها او را با یک «گاو خشمگین» اشتباه می‌گیرند و او را برای مراسم گاوبازی به مادرید می‌فرستند؛ مراسمی که در تضاد مطلق با طبیعت آرام او قرار می‌گیرد. در نتیجه فردیناند وسط میدان مبارزه می‌نشیند و از مبارزه کردن امتناع می‌کند. کتاب «داستان فردیناند» در سال ۱۹۳۶ با پشت سر گذاشتن «بر باد رفته»، پرفروش‌ترین کتاب تازه منتشر شده در آمریکا لقب گرفت. جالب است بدانید که پخش این کتاب در زمان حکومت فرانسیکو فرانکو در اسپانیا و آدولف هیتلر در آلمان به عنوان پروپاگاندا ممنوع شد. همچنین والت دیزنی در سال ۱۹۳۸ انیمیشنی براساس آن تهیه کرد که برنده‌ی اسکار بهترین فیلم کوتاه شد.

The Post

پُست

استیون اسپلیبرگ پدربزرگِ بلاک‌باسترهای هالیوودی است، اما کارنامه‌ی این کارگردان به ساخت فیلم‌های عامه‌پسند و پرزرق و برق خلاصه نشده است. او سابقه‌ی درخشانی در زمینه‌ی ارائه‌ی درام‌های تاریخی باکیفیت هم دارد که از نمونه‌های اخیرش می‌توان به «لینکلن» (Lincoln) و «پل جاسوس‌ها» (The Bridge of Spies) اشاره کرد. اسپلیبرگ در حالی که مشغول انجام کارهای پسا-تولید جدیدترین بلاک‌باسترش «بازیکن اول آماده» (Ready Player One) است، همزمان مشغول کارگردانی «پست» هم است. فیلمی که به تحقیقات روزنامه‌ی واشنگتن پست در مدارک پنتاگون در دهه‌ی ۷۰ می‌پردازد. اما شاید بزرگ‌ترین جاذبه‌ی فیلم هم‌بازی شدن تام هنکس و مرل استریپ در این فیلم است. اکثر درام‌های تاریخی اسپلیبرگ مورد تشویق منتقدان قرار گرفته‌اند. «لینکلن» و «پل‌ جاسوس‌ها» هر دو به برندگان اسکار تبدیل شدند. با وجود چنین فیلمسازی در پشت دوربین و قهرمان مرد موردعلاقه‌ی او در جلوی دوربین در کنار اسطور‌ه‌ای مثل مرل استریپ، همه‌چیز برای تبدیل شدن این فیلم به یکی از مهم‌ترین آثار فصل جوایز جور است و خبر از فیلمی می‌دهد که مثل «پل جاسوس‌ها» می‌تواند تماشاگران را به یاد دوران از دست رفته‌ای از سینمای آمریکا بیاندازد.

Bright

روشن

نت‌فلیکس هرچه در زمینه‌ی تولید سریال‌ موفق است، در زمینه‌ی فیلم‌های اورجینالش لنگ می‌زند. از شکست «اکتشاف» (The Discovery) و «ماشین جنگ» (War Machine) گرفته تا بازسازی انیمه‌ی «دفترچه‌ی مرگ» (Death Note). بنابراین نباید تا وقتی که آنها خودشان را ثابت نکردند برای فیلم‌هایشان هیجان‌زده شویم. با این حال یک چیزی درباره‌ی «روشن» وجود دارد که اجازه نمی‌دهد آن را نادیده بگیریم. چرا؟ خب، سازندگان این فیلم، آن را به عنوان یک تریلر پلیسی اما با عناصر فانتزی توصیف کرده‌اند. چیزی که به ترکیب جالب دو ژانر کاملا متقاوت منجر شده است. ویل اسمیت در این فیلم نقش یک پلیس انسان به اسم اسکات وارد را بازی می‌کند و جوئل اجرتون هم نقش نیک جکوبی، اولین پلیس اُرک را برعهده دارد. این دو به‌طور اتفاقی وارد ماموریتی برای به دست آوردن عتیقه‌ی مرموزی می‌شوند که ظاهرا همه در جستجوی آن هستند. و سرنوشت دنیایشان (جایی که انسان‌ها در کنار اُرک‌ها و الف‌ها و ترول‌ها زندگی می‌کنند) به انجام موفقیت‌آمیز این ماموریت بستگی دارد. تریلر فیلم نشان می‌دهد که «روشن» قصد دارد همچون فیلم‌هایی مثل «زوتوپیا» (Zootopia) و بازی ویدیویی «گرگی میان ما» (The Wolf Among Us) از فضای داستانی‌اش برای صحبت درباره‌ی تبعیض نژادی و پیش‌داوری اقلیت‌ها براساس ظاهرشان استفاده کند. کارگردانی فیلم برعهده‌ی دیوید آیر است که اگرچه آخرین فیلمش «جوخه‌ی انتحار» (Suicide Squad) عمیقا ناامیدکننده از آب در آمد، اما داریم درباره‌ی کارگردانی حرف می‌زنیم که با «پایان نگهبانی» (End of Watch) و «پادشاهان خیابان» (Kings of Street)‌ سابقه‌ی ساخت فیلم‌های پلیسی را دارد. این در حالی است گفته می‌شود دلیل اصلی شکستِ «جوخه‌ی انتحار» عدم آزادی عمل آیر و دخالت استودیو در کار او بوده است. بعد از موفقیت هنری «اوکجا» (Okja)، انتظار می‌رود «روشن» بتواند به یکی دیگر فیلم‌های اورجینال موفق نت‌فلیکس تبدیل شود و راه را برای سرمایه‌گذاری‌های بیشتر این کمپانی در این حوزه بازتر کند.

فیلم بدون نام پاول توماس اندرسون

کارنامه‌ی کاری پاول توماس اندرسون آن‌قدر درخشان بوده که او را در کنار برخی از تاثیرگذارترین و بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ سینما قرار می‌دهد. از فیلم‌هایی که از نظر دیداری خیره‌کننده هستند مثل «شب‌های بوگی» (Boogie Nights) گرفته تا شیرجه زدن به درون اولین روزهای سیاه صنعت نفت آمریکا در «خون به پا خواهد شد» (There Will Be Blood). اندرسون در طول فعالیتش طرفداران پر و پا قرص زیادی دست و پا کرده و ۶ نامزدی اسکار به دست آورده است. اگرچه آخرین فیلم او یعنی «خباثت ذاتی» (Inherent Vice) در سال ۲۰۱۴ توسط اکثر منتقدان مورد استقبال قرار گرفت و ۲ نامزدی اسکار هم به دست آورد، اما با واکنش ضد و نقیضی از سوی طرفداران مواجه شد. فیلم جدید اندرسون اولین‌باری است که این کارگردان بعد از «خون به پا خواهد شد» با دنیل دی لوییس همکاری خواهد کرد. کسی که جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد اسکار را برای بازی در این فیلم به چنگ آورده بود. این در حالی است که با توجه به اعلام بازنشستگی دی‌لوییس از دنیای بازیگری، سوال این است که آیا آخرین هنرنمایی احتمالی او می‌تواند به یک اسکار دیگر منجر شود یا نه؟ این فیلم که نام غیررسمی‌اش «ریسمان نامرئی» (Phantom Thread) است در صنعت مد و فشن لندن در دهه‌ی ۵۰ جریان دارد و به خیاطی به اسم جیمز چارلز می‌پردازد که وظیفه‌ دارد برای اعضای طبقه‌ی بالای جامعه و خانواده‌ی سلطنتی طراحی لباس کند. جانی گرینوود که کارش روی ساندترک‌ «خون به پا خواهد شد» یکی از مهم‌ترین اجزای فیلم بود، موسیقی این فیلم را نیز خواهد نوشت.

حالا شما بگویید که بهتر از همه منتظر کدامیک از فیلم‌های بالا هستید؟


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
15 + 1 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.