در دومین قسمت از مقاله مورد انتظارترین فیلمهای سال ۲۰۱۸، نگاهی به فیلمهایی چون Creed 2 و Batman Ninja خواهیم داشت.
پس از اینکه در قسمت اول مقاله مورد انتظارترین فیلمهای سال ۲۰۱۸ نگاهی به فیلمهایی چون Ready Player One، جدیدترین ساخته اسپیلبرگ و فیلم ابرقهرمانی Avengers: Infinity War داشتیم، در این مطلب هم به سراغ یک سری دیگر از مهمترین فیلمهای امسال میرویم:
Spider-Man: Into the Spider-Verse
مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی
به خاطر اینکه به ندرت شاهد انیمیشنهای ابرقهرمانی در سینماها هستیم و به خاطر نزدیکبودن فرمت انیمیشن به کامیکبوکها، روبهرو شدن با انیمیشنهای ابرقهرمانی جزو استثناهای هیجانانگیز قرار میگیرد. در سالهای نسبتا اخیر انیمیشنهای کامیکبوکی مهمی مثل «بتمن: نقاب شبح» (Batman: Mask of the Phantas ) با ۵ میلیون و ۳۰۰ هزار دلار فروش در سال ۱۹۹۳، «پاورپاف گرلز» (The Powerpuff Girls) با ۱۶ میلیون دلار فروش جهانی در ۲۰۰۲، «شگفتانگیزان» (The Incredibles) با ۶۲۰ میلیون دلار فروش در ۲۰۰۴، «مگامایند» (Megamind) با ۳۴۶ میلیون دلار فروش در ۲۰۱۰ و «لگو بتمن» (The Lego Batman) با ۳۱۰ میلیون دلار فروش در ۲۰۱۷ را داشتهایم. بنابراین جالب است که سال ۲۰۱۸ با وجود «شگفتانگیزان ۲»، «تایتانهای نوجوان به سینما میآیند!» (Teen Titans Go! to the Movies) و «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» میزبان سهتا از این فیلمها خواهد بود. اگر این انیمیشن که لرد فیل و کریس میلر، کارگردانان «فیلم لگو» تهیهکنندگی آن را برعهده دارند موفق از آب در آید، آنقوت سونی در موقعیت ویژهای در رابطه با آیپی اسپایدرمنش قرار میگیرد. به این ترتیب آنها میتوانند هر سال یک فیلم مرد عنکبوتی برای عرضه داشته باشند. یک سال یک فیلم لایو اکشن از مرد عنکبوتی و سال بعدی انیمیشنی که به ماجراجوهای متفاوتی میپردازد. این در حالی است که اسپینآفهایی مثل «ونم» و «بلک و سیلور» (Black and Silver) را حساب نکنیم.
بزرگترین برگبرندهی «به درون دنیای عنکبوتی» اما مربوط به مایلز مورالز میشود که در این انیمیشن به جای پیتر پارکر، لباس مرد عنکبوتی را به تن میکند. مورالز برای اولینبار در سری کامیکهای «آلتیمیت اسپایدرمن» (Ultimate Spider-Man) به عنوان جایگزین پیتر پارکر معرفی شد. هدف سری کامیکهای «آلتیمیت» که در سال ۲۰۰۰ آغاز به کار کرد این بود تا کاراکترهای پرچمدار مارول را با توجه به خوانندگان و دوران مدرن متحول کنند، اما همزمان خط داستانی فعلی کتابها را دستنخورده نگه دارند. بنابراین کار به جایی کشید که نسخهی قدیمی پیتر پارکر در سال ۲۰۱۱ کشته شد و مایلز که او هم مزهی گزش عنکبوت رادیواکتیوی را چشیده بود جای او را به عنوان قهرمان نیویورک گرفت. بعد از اینکه خط داستانی کامیکهای «آلتیمیت» در سال ۲۰۱۵ به اتمام رسید، مایلز به مرد عنکبوتی رسمی نیویورک تبدیل شد و پیتر پارکر در سرتاسر دنیا با جرم و جنایت مبارزه میکرد. یکی از چیزهایی که مایلز مورالز را در سال ۲۰۱۱ به کاراکتر منحصربهفردی تبدیل کرد هویت نیمهسیاهپوست/نیمهمکزیکیاش بود. تحلیلگران فکر میکنند این دقیقا یکی از دلایلی است که این انیمیشن را نیز به فیلم ابرقهرمانی منحصربهفردی در میان سیلِ فیلمهایی که به قهرمانهای سفیدپوست میپردازد تبدیل میکند. و البته وسیلهی خوبی برای متمایز ساختن این مرد عنکبوتی با نسخهی لایو اکشنش برای مردم است. بالاخره در سال ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ با فیلمهایی مثل «واندر وومن» و «بلک پنتر» دیدیم که توجه به جامعهی آماری زنان و غیرسفیدپوستان میتواند به نتایج خارقالعادهتری نسبت به فیلمهای ابرقهرمانی مرسوم منتهی شود. یکی از اولین ویژگیهای «به درون دنیای عنکبوتی» که از همان اولین تریلر به چشم میآمد فرم گرافیکی فیلم است که همچون یک کامیکبوک، باطراوت و رنگارنگ و پرانرژی احساس میشد. از قرار معلوم این موضوع ناشی از خواستهی فیل لرد و کریس میلر بوده است تا فیلم حالتی کامیکبوکگونه داشته باشد. تا تصاویر فیلم همچون نقاشیهایی به نظر برسند که جان گرفتهاند. این در حالی است که نحوهی فیلمبرداری و فضاسازی فیلم هم بهگونهای است که تماشاگران را به دنیای بیگانهای میفرستد که معمولا فیلمهای لایو اکشن ابرقهرمانی از آن دوری میکنند.
Creed 2
کرید ۲
سری «راکی» در سال ۱۹۷۶ کلید خورد. اولین فیلم مجموعه که سیلوستر استالونه را به یک ستارهی مردمی فراموشناشدنی تبدیل کرد، برندهی بهترین فیلم اسکار شد، در باکس آفیس به موفقیت تجاری دست پیدا کرد و خلاصه آنقدر غوغا به پا کرد که ۵ دنباله برای آن ساخته شد. از «راکی ۲» در سال ۱۹۷۹ تا دنبالهی سوم و چهارم که به ترتیب در سالهای ۱۹۸۲ و ۱۹۸۵ روی پرده رفتند. مشتزن پایینشهر برای مدتی غایب بود تا اینکه او با «راکی ۵» در سال ۱۹۹۰ بازگشت. فیلمی که به بدترین قسمت مجموعه تبدیل شد. اما استالونه به جای اینکه بگذارد تا این شکست به سرانجام مجموعهاش تبدیل شود، تصمیم گرفت تا در یک فیلم دیگر در قالب راکی قرار بگیرد و داستان شخصیت موردعلاقه و بهترین مخلوقش را با فیلم آبرومندانهتری به پایان برساند. اینطوری بود که «راکی بالبوآ» به عنوان ششمین فیلم مجموعه در سال ۲۰۰۶ اکران شد. با مسنتر شدن استالونه برای سالها به نظر میرسید که کار این مجموعه برای همیشه به اتمام رسیده است. بالاخره استالونه قلب و روح این فیلمها بوده است و از نگاه طرفداران هیچکس دیگری توانایی گرفتن جای او را ندارد. اما اشتباه میکردیم. اینجا بود که رایان کوگلر که این روزها به خاطر کارگردانی «بلک پنتر» حسابی روی بورس است، با ایدهای برای ادامهی این مجموعه پا پیش گذاشت. اگر فیلم اول دربارهی تلاش راکی برای تعلیم دیدن و اثبات خودش در رینگ بود، جدیدترین فیلم مجموعه که حکم ریبوت و دنبالهی مجموعه را داشت قرار بود تاریخ را تکرار کند. حالا راکی حکم مربیای را داشت که باید بوکسور بااستعداد جوان دیگری را آموزش بدهند. و آن بوکسور جوان کسی نیست جز پسر آدونیس کرید، رقیب راکی در فیلم اول و دوست صمیمیاش در فیلمهای بعدی.
یکی از دلایل موفقیت «کرید» این بود که به همان اندازه که در معرفی و تربیت یک قهرمان برای نسل جدید موفق بود، به همان اندازه هم به برحهی دیگری از زندگی راکی بالبوآ به عنوان مربیای پرداخت که باز دوباره طعم لذتبخش مبارزه را میچشید. حالا اینبار در خارج از رینگ به جای داخل. خب، با توجه به خلاصهقصهای که از «کرید ۲» منتشر شده به نظر میرسد که سازندگان فیلم جدید قصد دارند این فرمول را برای این فیلم هم تکرار کنند. «کرید ۲» با تلاش طاقتفرسای آدونیس کرید برای تعادل ایجاد کردن بین تمرینات و مسئولیتهای شخصیاش آغاز میشود تا اینکه او خودش را در مقابل شخصیترین و حساسترین چالشش پیدا میکند. آدونیس قرار است با پسر ایوان دراگو، بوکسور قدرتمند روسی که پدرش آپولو را در رینگ کشته بود مبارزه کند. دولف لانگرن از «راکی ۴» برای بازی در نقش ایوان دراگو برمیگردد و فلوریان مانتینو هم برای بازی در نقش پسرش ویکتور انتخاب شده است. بنابراین به نظر میرسد هر دوی آدونیس و راکی در این فیلم با شیاطین درونی یکسانی درگیر خواهند شد. ایوان دراگو زمانی پدر آدونیس و بهترین دوستِ راکی را از او گرفته بود. حالا دست سرنوشتِ این دو را در موقعیتی قرار داده که میتوانند انتقام مرگ یکی از مهمترین افراد زندگیشان را از پسرش بگیرند. از همین حالا هیجان برای تماشای این مسابقه به سقف میچسبد. همانطور که فیلم اول از تاریخ دور و دراز این مجموعه برای شکستن قلبهایمان و هورا کشیدن از دیدن دوبارهی راکی استفاده کرده بود، به نظر میرسد این فیلم هم بیرودربایستی میخواهد تاریخ مجموعه را باری دیگر برای به چنگ انداختن به احساساتمان شخم بزند. شاید برای خیلیها ایستادگی کاپیتان آمریکا در مقابل تانوس انتهای مبارزههای فیلمهای امسال باشد، اما خیلیهای دیگر از جمله خودم بیشتر از هرچیزی برای رویایی آدونیس کرید علیه ویکتور دراگو لحظهشماری میکنند. برای چشم در چشم شدن راکی بالبوآ با ایوان دراگو. برای شلیک شدن یا نشدن مشتهایی که یک عمر خاطره و تاریخ در پشتشان روی هم تلنبار شده است و دنبال فرصتی برای منفجر شدن میگردند.
Teen Titans Go To The Movies
تایتانهای نوجوان به سینما میروند!
راز موفقیت در فضای اشباعشدهی سینمای ابرقهرمانی، ارائهی چیزی است که در شلوغی به چشم مشتری بیاید. یکی از دلایلِ شکست دنیای سینمایی دیسی تا این لحظه عدم رعایت این نکتهی کلیدی بوده است. برادران وارنر به جای شکلدهی به دنیای خاص خودش، قدم به قدم دنبالروی فرمول مارول است. حرکتی که در بهترین حالت آنها را به کپی دستدوم مسیری که مارول سالها پیش پشت سر گذاشته بود تبدیل میکند و در بدترین حالت منجر به دستگلی که جاس ویدن در «جاستیس لیگ» برای شبیه کردن آن به «اونجرز» به آب داده بود تبدیل میشود. دقیقا به خاطر همین است که «تایتانهای نوجوان به سینما میروند!» به موردانتظارترین فیلم دیسی در سال ۲۰۱۸ تبدیل شده است. بله، حتی بیشتر از «آکوآمن». پارسال دیسی با «لگو بتمن» یکی از بهترین فیلمهایش از زمان اتمام سهگانهی نولان را عرضه کرد و تحلیلگران فکر میکنند امسال هم «تایتانهای نوجوان» قرار است تا این لقب را به چنگ بیاورد. «تایتانهای نوجوان» که اقتباسی سینمایی از روی سریالی تلویزیونی به همین نام است در کنار «شگفتانگیزان ۲» و «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» حکم یکی دیگر از انیمیشنهای ابرقهرمانی امسال را دارد و درست مثل دوتای دیگر چیزی برای عرضه دارد که به ندرت میتوان در فضای سینمای ابرقهرمانی این روزها شبیه به آن را پیدا کرد: درست در حالی که همهی فیلمهای ابرقهرمانی به کاراکترهای بزرگسال میپردازند، «تایتانهای نوجوان» ابرقهرمانان کمترشناختهشده و کمسن و سالتر و کودکپسندترِ دیسی را در کانون توجه قرار داده است. آن هم به شکلی که برای مخاطبان بزرگسال نیز جذاب باشد.
نتیجه فیلم ابرقهرمانی هجوآمیزی است که با دیگر فیلمهای این ژانر شوخی میکند و پر از صحنههای موزیکال و رقص است. فیلمی که گویی دیسی برای ساخت آن نیمنگاهی هم به «ددپول» انداخته است و از یکی از عناصر داستانگویی مهمش که شکستن دیوار چهارم توسط کاراکترهایش است استفادهی فراوانی کرده است. آخه ماجرا از جایی شروع میشود که رابین به عنوان رهبر تایتانهای نوجوان تصمیم میگیرد که دیگر از دستیاربودنِ بتمن خسته شده است. از اینکه همیشه به او به عنوان نقش مکمل نگاه کنند عاصی شده است. پس تصمیم میگیرد تا هرطور شده باید به عنوان یک ستاره دیده شود. در نتیجه او با دیگر اعضای تیم دست به دست هم میدهند تا نظر مشهورترین کارگردان هالیوود را به خود جلب کنند و رویاشان را به واقعیت تبدیل کنند. اما طبق معمول سروکلهی شخصیت شروری پیدا میشود که نه تنها برنامههای آنها را برای سوپراستار شدن خراب میکند، که دوستیشان را هم تهدید میکند و این وسط برای تصاحب زمین هم نقشه کشیده است. از دیگر کاراکترهای اصلی فیلم باید به بیست بوی، سایبورگ، رِیون و استارفایر اشاره کرد. این در حالی است که ویل آرنت صداپیشگی اسلید، آنتاگونیست فیلم و کریستن بل هم نقش کارگردان یادشده را برعهده خواهند داشت. همچنین نیکولاس کیج هم که داستانِ کنسل شدن فیلم سوپرمناش مشهور است قرار است در این فیلم صداپیشگی پسر کریپتون را برعهده داشته باشد.
Fantastic Beasts: The Crimes of Grindelwald
جانوران شگفتانگیز: جرایم گریندلوالد
برادارن وارنر با اقتباس هشت قسمتی دنیای جادوگری جی. کی. رولینگ به چنان نان و نوایی رسید که به هر راهی برای بازگشت به آن چنگ میانداخت و بالاخره این اتفاق با «جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها» افتاد. پیشدرآمد «هری پاتر» موفق نشد در ماموریتِ سخت ظاهر شدن در حد و اندازهی داستانِ سحرآمیز پسری که زنده ماند ظاهر شود. کمبودها و مشکلات فیلم بیشتر از آن بود که به نکات مثبتش اجازهی عرض اندام بدهند. ولی بازگشت به دنیای رولینگ آنقدر هیجانانگیز بود که فیلم ۸۱۴ میلیون دلار از ۱۸۰ میلیون دلار بودجه به دست آورد. پس چراغ سبز گرفتن دنبالهاش ردخور نداشت. یکی از چیزهایی که طرفداران را برای «جرایم گریندلوالد» هیجانزده کرده اما این است که ظاهرا داستان اصلی مجموعه جدید با این قسمت آغاز خواهد شد. اگر «زیستگاه آنها» حکم پیشدرآمدِ پیشدرآمدی را داشت که داستان اصلی درگیری با گریندلوالد را به فیلم بعدی موکول میکرد، فیلم جدید نقش جایی را دارد که بالاخره دامبلدورِ جوان را در مقابل گریندلوالد خواهیم دید. جایی که نه تنها ارجاعات به دنیای «هری پاتر» مثل بازگشت به هاگوارتز و نشستن در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه و استفاده از دستگاه دلومینیتر فراوانتر از قسمت اول شده است، بلکه همهچیز حال و هوای بریتانیاییوارتری نسبت به فضای آمریکایی قسمت اول گرفته است. مهمترین ارجاع تریلر منتشر شده از «جرایم گریندلوالد» اما سمبلِ یادگاران مرگبار است. همانطور که میدانیم یادگاران مرگبار شامل سه شی میشود (شنل نامرئیکننده، سنگ رستاخیز و چوبدستی ارشد) و هر کسی به آنها دست پیدا کند به «استاد مرگ» بدل میشود. کتابهای تاریخ میگویند دامبلدور و گریندلوالد در جوانی با هم دوست بودند و روی پیدا کردن یادگاران مرگبار تحقیق و مطالعه میکردند. احتمالا هدف گریندلوالد در فیلم جدید پیدا کردن این اشیا و استفاده از آنها برای اهداف شرورانهاش است. درست به همان شکلی که لرد ولدمورت در داستان اصلی معتاد پیدا کردن آنها شده بود. روی هم رفته «جرایم گریندلوالد» ماموریت دشواری برای متقاعد کردنمان برای اهمیت دادن به این مجموعهی جدید دارد. تا مجبورمان کند از این به بعد برای دیدن این فیلمها حداقل نیمی از هیجانی که برای فیلمهای «هری پاتر» داشتیم را داشته باشیم. فعلا که دیدن جودلا در نقش دامبلدور جوان و درگیر شدن او با جانی دپ کار خودش را کرده است.
Mortal Engines
موتورهای فانی
یکی از فیلمهای امسال که تحلیلگران و سینمادوستان به عنوان یکی از امیدهایمان برای آغاز یک مجموعه فانتزی جدید به آن دل بستهاند «موتورهای فانی» است. سینما در چند سال اخیر پوست انداخته است. حالا یا آیپیهای شناختهشده اکثر «هیت»های تجاری را تشکیل میدهند یا ریبوتها و بازسازی مجموعههای یکی-دو نسل گذشته. در سال ۱۹۹۷ «عنصر پنجم» (The Fifth Element) دقیقا به خاطر منحصربهفرد و اورجینالبودن در باکس آفیس مورد استقبال قرار گرفت. اما در سال ۲۰۱۷ اقتباس «والرین و شهر هزار سیاره» از روی یک کامیکبوک فرانسوی را داشتیم که حتی نصفِ «عنصر پنجم» هم موفق نبود. بنابراین سوالی که مطرح میشود این است که آیا بالاخره روزی میرسد تا شاهد تصاحب باکس آفیس توسط مجموعه جدیدی باشیم که خبری از بتمنها و تونی استارکها و ترمیناتورها در آن نباشد؟ عدهای فکر میکنند «موتورهای فانی» ممکن است همان فیلمی باشد که جواب این سوال را خواهد داد. البته که نمیتوان به خاطر رفتار خصومتآمیزترِ سینمای حال حاضر نسبت به اسمهای جدید، امید چندانی به «موتورهای فانی» داشت و اگرچه هر لحظه ممکن است این فیلم به سرنوشت شکستهایی مثل «والرین» و «وارکرفت» دچار شود، اما از آنجایی که بودجهی این فیلم به جای «صعود ژوپیتر»، به «دانکرک» نزدیک است و از آنجایی که این فیلم کسی مثل پیتر جکسون را به عنوان تهیهکنندهاش دارد، همهچیز کمی امیدارکنندهتر به نظر میرسد. بالاخره «ارباب حلقهها: یاران حلقه» به کارگردانی پیتر جکسون همان فیلم تاریخسازی بود که فضای بلاکباسترسازی هالیوود را متحول کرد. آن فیلم در کنار «هری پاتر و سنگ جادو» آنقدر خوب و غیرمنتظره بودند که راه را برای بلاکباسترهای فعلی باز کردند. اما از ۱۵ سالی که از «بازگشت پادشاه» گذشته است، مجموعه جدیدی نداشتهایم که هالیوود را با زلزلهی تازهای روبهرو کند. در حال حاضر «موتورهای فانی» همان فیلمی به نظر میرسد که میتواند ثابت کند یک بلاکباستر پرخرجِ تازهکار میتواند بدون اتکا به نوستالژی و طرفدارانِ شکل گرفتهاش در طول سالها، ذهنهای جدیدی را تسخیر کند. امید قبلیمان برای انجام این کار «برج تاریک» (Dark Tower) بود که با فاصلهی فاحشی شکست خورد. حداقل با توجه به اولین تریلر «موتورهای فانی» به نظر میرسد که هر اتفاقی برای این فیلم بیافتد، سرنوشتِ «برج تاریک» یکی از آنها نخواهد بود. بنابراین حالا نوبتِ کسی که سرزمین میانه را به سینما آورد رسیده تا باری دیگر نجاتمان بدهد.
اقتباس از روی رمان فیلیپ ریو که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد مدتی در برزخ تولید به سر برد تا اینکه بالاخره در اواخر سال گذشته ساختش جدی گرفته شد. در ابتدا جکسون قصد داشت تا این رمان را در سال ۲۰۰۹ به سینما بیاورد. اما بعد از اینکه گیرمو دلتورو از کارگردانی اقتباس «هابیت» کنارهگیری کرد، جکسون تصمیم گرفت تا برای ساخت یکی از پروژههای آرزوهایش جایگزین او شود. بنابراین جکسون چند سالی درگیر بازگشت به سرزمین میانه شد و «موتورهای فانی» را برای مدتی کنار گذاشت. در واکنش به این اتفاق کمپانی یونیورسال پیکچرز و وینگنات فیلمز (کمپانی متعلق به جکسون) تصمیم گرفتند تا هدایت این فیلم را به کریستین ریورز، همکار قدیمی جکسون بسپارند که «موتورهای فانی» اولین تجربهی کارگردانیاش محسوب میشود. اگرچه جکسون دیگر کارگردانی فیلم را برعهده ندارد، اما فیلم براساس فیلمنامهای نوشتهی خود او و فیلمنامهنویسانِ «ارباب حلقهها» ساخته خواهد شد. «موتورهای فانی» اولین قسمت از مجموعه رمانهایی است که دنبالههایش به ترتیب «طلای شکارچی» (Predator's Gold)، «دستگاههای جهنمی» (Infernal Devices) و «دشت تاریک» (A Darkling Plain) هستند. داستان در آیندهی دستوپیایی استیمپانکی جریان دارد که توسط واقعهای که به «جنگ شصت دقیقه» معروف است نابود شده است. جنگی اتمی سطح زمین را به مکانی که بیوقفه میزبانِ زلزلهها و فوران آتشفشانها و دیگر بلاهای طبیعی و غیرطبیعی است تبدیل کرده است. داستان پیرامون شهر لندن میچرخد که به کمک تکنولوژیهای عجیب و چرخهای عظیمجثهای توانایی تغییر مکان برای یافتن منابع زمین و بلعیدن دیگر شهرهای کوچکتر را دارد. «موتورهای فانی» به عنوان داستانی با لوکیشنهای خیرهکننده و مکتب هنری منحصربهفردی شناخته میشود که دیدن دنیای ترسناک اما زیبا و تاریخ غنی و کنجکاویبرانگیزش با بهترین جلوههای ویژه روی پرده سینما یکی از آرزوهای طرفدارانش بوده است و تمام خصوصیات لازم برای تبدیل شدن به یک مجموعه فانتزی قابلاتکای جدید را دارد. کاش که بشود!
Ralph Breaks The Internet: Wreck-It Ralph 2
رالف اینترنت را خراب میکند: رالف خرابکار ۲
اگرچه رسیدن به موفقیت پیکسار خیلی وقت است که به هدف استودیوهای انیمیشنسازی زیادی در هالیوود تبدیل شده است، اما اندک استودیوهایی وجود دارند که در زمینهی انیمیشنهای تماما کامپیوتری به کیفیتِ آنها نزدیک شوند یا پشت سرشان بگذارند. با این حال اگر فقط یک استودیو باشد که هر از گاهی در این کار موفق بوده استودیوی انیمیشنسازی دیزنی بوده است. مخصوصا از وقتی که با خرید پیکسار توسط دیزنی، آنها باید برای عقب نماندن از رقیب ناخواندهشان مجبورند بیش از پیش تلاش کنند. همین باعث شده تا آنها برخی از بهترین انیمیشنهای چند سال اخیر را تولید کنند. از «زوتوپیا» (Zootopia) گرفته تا «موآنا» (Moana) و «بیگ هیرو ۶» (Big Hero 6). یکی دیگر از انیمیشنهای پرطرفدارشان که بیصبرانه منتظر دنبالهاش هستیم «رالف خرابکار» بود. این فیلم ویدیو گیمی به لطف صداپیشگی گروه بااستعدادی مثل جان سی. رایلی، آلن تودیک و سارا سیلورمن و ایدهی جذابش در دل سینمادوستان جا باز کرد؛ داستان شخصیت شرور یک بازی ویدیویی که حالا به قهرمان تبدیل شده و سفرش از درون دنیای بازیهای مختلف. بزرگترین جذابیت فیلم اول شوخیهایش با کلیشههای بازیهای ویدیویی و استفاده از خصوصیات بیشمار آنها برای داستانگویی و خلق اکشن بود. ولی از قرار معلوم تم اصلی فیلم جدید حول و حوش شوخی کردن با اینترنت و تمام متعلقاتش میچرخد.
نکتهی جالب «رالف خرابکار ۲» اما این است که با اولین دنبالهی واقعی دیزنی سروکار داریم. یعنی چی؟ خب، قسمت اول «رالف خرابکار» در سال ۲۰۱۲ درست یک سال قبل از «یخزده» (Frozen) روی پرده رفت. در زمانی که پیکسار در دوران سقوط هنری پسا-«داستان اسباببازی ۳» به سر میبرد. روبهرو شدن با فیلمی از دیزنی که به اندازهی فیلمهای پیکسار، نوآورانه، از لحاظ احساسی درگیرکننده و باطراوت باشد هنوز اتفاق جدیدی بود. بنابراین «رالف خرابکار» یکجورهایی حکم فیلمی را داشت که مجبورمان کرد دیزنی را از این به بعد جدی بگیریم. مهمتر اینکه «رالف خرابکار ۲» از زمان «فانتازیا ۲۰۰۰» (Fantasia 2000) در سال ۱۹۹۹ تاکنون اولین دنبالهی واقعی دیزنی محسوب میشود. بقیهی دنبالههای دیزنی در این مدت یا متعلق به پیکسار بودهاند یا دنبالههایی بودهاند که یکراست با هدف پخش در شبکهی خانگی ساخته شدهاند. «پیتر پن ۲: بازگشت به نورلند» (۴۸ میلیون دلار خانگی و ۱۱۰ میلیون دلار جهانی از ۲۰ میلیون دلار بودجه) و «کتاب جنگل ۲» (۴۷ میلیون دلار خانگی و ۱۳۵ میلیون دلار جهانی از ۲۰ میلیون دلار بودجه) فیلمهایی بودند که با هدف پخش از شبکهی تلویزیونی دیزنی ساخته شدند، اما سر از سینما در آوردند. چنین چیزی دربارهی «هواپیماها» (Planes) و «هواپیماها: حریق و نجات» (Planes: Fire and Rescue) هم صدق میکند. البته که این وسط فیلمی مثل «وینی دِ پو» (Winnie the Poo) را داشتیم که با کسب ۳۳ میلیون دلار از ۳۰ میلیون دلار بودجه توسط «هری پاتر و «یادگاران مرگبار» نابود شد. اما روی هم رفته «رالف خرابکار ۲» یکجورهایی حکم اتفاق منحصربهفردی را برای دیزنی دارد. این فیلم نه تنها دنبالهای برای شبکهی خانگی نیست که در سینماها عرضه شود. بلکه برخلاف سنت معمول دیزنی، دنبالهی فیلمی از چند دههی قبل هم نیست. بنابراین اگرچه دنبالهی «رالف خرابکار» همان چیزی است که برایش لحظهشماری میکردیم، اما موفقیت آن میتواند دیزنی را مجاب کند که از این به بعد با فاصله گرفتن از انیمیشنهای اورجینال، در استراتژیاش در زمینهی دنبالهسازی تجدید نظر کند.
Mary Poppins Returns
مری پاپینز بازمیگردد
جدیدترین فانتزی دیزنی از روی فیلمهای قدیمیاش بیشتر از یک بازسازی، حکم یک دنباله را دارد. «مری پاپینز بازمیگردد» توسط راب مارشال کارگردانی میشود که او را به خاطر ساخت موزیکالهایی مثل «شیکاگو» و «به درون جنگل» میشناسیم. فیلمنامه توسط دیوید مگی، نویسندهی «در جستجوی نورلند» (Finding Neverland) به نگارش در آمده است. «بازمیگردد» نقش دنبالهی فیلم کلاسیک «مری پاپینز» از سال ۱۹۶۴ به کارگردانی رابرت استیونسون را دارد که آن فیلم هم براساس رمانی به همین نام از پی. ال. تراورز ساخته شده بود. «مری پاپینز» همچنین یکی از آخرین فیلمهایی بود که خود شخص والت دیزنی قبل از مرگش در سال ۱۹۶۶ آن را تهیهکنندگی کرده بود. «مری پاپینز بازمیگردد» ۲۵ سال بعد از فیلم اول (با وجود اینکه در دنیای واقعی ۵۴ سال از آن فیلم میگذرد) جریان دارد و امیلی بلانت را در نقش اصلی دارد. جایی که مری پاپینز بعد از سالها برای نگهداری از بچههای مایکل بنکس برمیگردد. ساخت این دنباله بعد از ۵۴ سال که آن را بعد از فاصلهی ۶۳ ساله بین «بامبی» و دنبالهاش به یکی از طولانیترین فاصلههای بین دنبالهها تبدیل میکند باعث شده تا نگرانیهایی پیرامون دنبالهسازی برای یکی از خاطرهانگیزترین فیلمهای دیزنی شکل بگیرد. اما راب مارشال در جواب به این نگرانیها گفته است که آنها قصد دستکاری فیلم اول را ندارند. از آنجایی که هشت کتاب «مری پاپینز» توسط تراورز نوشته شده و فیلم اصلی فقط کتاب اول را اقتباس کرده است، آنها هفت کتاب دیگر برای اقتباس دارند. به قول مارشال کتابهای «مری پاپینز» حکم «هری پاتر»های زمانهی خودشان را داشتهاند. در نتیجه او علاقهای به بازسازی فیلم اول ندارد و فقط میخواهد داستانی را روایت کند که بعد از قسمت قبل اتفاق میافتد. ناگفته نماند که تلاش برای ساخت دنبالهی «مری پاپینز» مربوط به چند سال اخیر نمیشود. دیزنی در دههی هشتاد و نود هم برای این کار برنامه داشته که هیچوقت نتیجه ندادند.
به هر حال مارشال پروژهی حساسی را به گردن گرفته است. فیلم اصلی «مری پاپینز» نه تنها محبوب است، بلکه برندهی پنج جایزهی اسکار از ۱۳ نامزدی بود که شامل بهترین بازیگر نقش اول زن برای جولیا اندروز نیز میشد. این در حالی بود که فیلم توسط کتابخانهی ملی کنگره آمریکا هم به عنوان اثر ملی ثبت شده است. البته که مارشل سابقهی قویای در زمینهی ساخت فیلمهای موزیکال دارد. ناسلامتی هر دوی «شیکاگو» و «به درون جنگل» برندگان اسکار هستند و احتمالا به خاطر همین است که دیزنی اقدام به استخدام او برای انجام این ماموریت کرده است. همچنین اگرچه حتی تصور پیدا کردن جایگزینی در حد و اندازهی جولیا اندروز غیرممکن است، اما امیلی بلانت در همان اندک تصاویری که از فیلم دیدهایم طوری در این نقش جفت و جور شده که حداقل از همین حالا خیالمان را از این بخش از فیلم راحت کرده است. باید دید در کریسمسی که دیزنی «جنگ ستارگان» ندارد، «مری پاپینز» میتواند نام دیزنی را در باکس آفیس سر زبانها بیاندازد یا نه. بالاخره داریم دربارهی دنبالهی فیلمی حرف میزنیم که ۱۰۲ میلیون دلار در سال ۱۹۶۴ فروخت که با احتساب نرخ تورم برابر با ۷۱۷ میلیون دلار است. موفقیت غولآسای بازسازی «دیو و دلبر» نشان داد که محبوبیت چند نسلی یک آیپی میتواند منجر به پولهای قلنبهسلنبهای شود و چه چیزی محبوبتر از مری پاپینز!
The Nun
راهبه
جیمز وان بعد از «اره» (Saw) موفق شد تا باری دیگر توسط «احضار» (The Conjuring) جان تازهای به درون رگهای فیلمهای ترسناکِ زیرژانر خانهی جنزده تزریق کند. فیلم علاوهبر تحسین منتقدان و مردم، ۳۱۸ میلیون دلار از ۲۰ میلیون دلار بودجه کسب کرد. اولین اسپینآف این فیلم «آنابل» (Annabelle) بود که با وجود شکست هنری، به ۲۵۷ میلیون دلار از ۶ و نیم میلیون دلار بودجه دست پیدا کرد. «احضار ۲» با کسب ۳۲۰ میلیون دلار از ۴۰ میلیون دلار بودجه طوری در اثبات موفقیت این مجموعه کمنظیر بود که برادران وارنر بلافاصله خبر از شکلگیری «دنیای سینمایی احضار» داد. «آنابل: خلقت» (Annabelle: Creation) به عنوان اولین فیلمی که بعد از این خبر منتشر شد استانداردهای مجموعه را پیشرفت نداد، اما علاوهبر موفقیت تجاری نقش زمینهچینی فیلم بعدی این دنیای سینمایی که «راهبه» نام دارد را نیز داشت. داستان فیلم جدید حول و حوش یک کشیش و راهبهای جوان به عنوان دستیارش جریان دارد که توسط واتیکان برای بررسی خودکشی مرموز یک راهبه در رومانی به آنجا فرستاده میشوند.
یکی از چیزهایی که دنیاهای سینمایی برای تازه باقی ماندن باید رعایت کنند عدم تکرار خودشان با هر قسمت جدید است. اتفاقا گری دابرمن به عنوان نویسندهی «راهبه» به این نکته اشاره کرده و گفته است که طبق دستور جیمز وان، همهی فیلمهای مجموعه باید طعم و مزهی خاص خودشان را داشته باشند. هر دو فیلم «احضار» و «آنابل» در دههی ۷۰ جریان داشتند و «آنابل: خلقت» در دههی ۴۰ جریان داشت و اگرچه هنوز زمان وقوع داستان «راهبه» اعلام نشده، اما دابرمن گفته است که این فیلم اتمسفر فیلمهای کلاسیکِ لندنی اواخر دهههای ۵۰ و ۶۰ که افرادی مثل پیتنر کاشینگ و کریستوفر لی را به دنیا معرفی کردند را خواهد داشت. نتیجه یکی از آن فیلمهای ترسناکی است که شامل عناصر مورمورکنندهی آشنایی مثل عمارتهای گاتیگ مجلل و قبرستانهایی که همیشه سرِ سنگقبرهایش از میان مه مشخص هستند میشود. یا به عبارت بهتر حال و هوای تمام فیلمهایی که توسط استودیوی «همر فیلم پروداکشنز» ساخته شده بودند. از «مومیایی» و «دراکولا» تا «نفرین گرگینه» و «نفرین فرانکنشتاین». سکانسهای راهبه در طول سری «احضار» جزو عصبیکنندهترین سکانسهای مجموعه بودهاند. پس این فیلم نه تنها بهترین عنصر ترسناک مجموعه را در اختیار دارد، بلکه میتواند از آن در فضایی استفاده کند که جان میدهد برای یک فیلم ترسناک منحصربهفرد.
Psychokinesis
سایکوکینسیس
یکی از بهترین بلاکباسترهای سال ۲۰۱۶ نه یک فیلم آمریکایی، که فیلمی از کرهی جنوبی بود. تریلر زامبیمحور «قطار بوسان» (Train to Busan)، به کارگردانی یئون سانگ-هو انرژی تازهای به درون رگهای فیلمهای زامبیمحور تزریق کرد و با کسب ۱۳۵ میلیون دلار فروش به موفقیت تجاری بزرگی هم دست پیدا کرد. ناگهان یک شبه سانگ-هو به جمع کارگردانان هیجانانگیز سینمادوستان دنیا تبدیل شد تا کارهای آیندهاش را با دقت زیر نظر بگیرند. اگر این کارگردان با«قطار بوسان» فیلمهای زامبیمحور را دوباره هیجانانگیز کرده بود، به نظر میرسد با فیلم جدیدش قصد دارد برداشت خودش از یکی دیگر از ژانرهای پرطرفدار سینمای دنیا را ارائه بدهد: سینمای ابرقهرمانی. جدیدترین فیلم این کارگردان که «سایکوکینسیس» نام دارد به مرد سادهای میپردازد که متوجه میشود قادر است با ذهنش همهچیز را تکان بدهد و پرواز کند و تصمیم میگیرد از این قدرتها برای نجات دخترش که گروگان گرفته شده استفاده کند. اگرچه ژانر اشباعشدهی ابرقهرمانی یعنی هرچه کمتر، بهتر. اما اگر یک فیلم ابرقهرمانی باشد که بتوان انتظار تجربهی منحصربهفردی را در مقایسه با نمونههای آمریکایی از آن کشید همین «سایکوکینسیس» خواهد بود. بالاخره از آنجایی که با فیلمی از کرهی جنوبی سروکار داریم، احتمالا باید همچون «قطار بوسان» انتظار فیلمی را بکشیم که نحوهی ساخت فیلمی که بیوقفه بین دلهرهآوری، خنده، ابسوردیسم، جنون و هیجان دنده عوض میکند را به آمریکاییها، مخصوصا مسئولان دنیای سینمایی دیسی آموزش بدهد!
Mowgli
موگلی
درست دو سال بعد از بازسازی لایو اکشنِ انیمیشن «کتاب جنگل» (The Jungle Book) به کارگردانی جان فاوورو که توسط دیزنی اکران شد، امسال برادران وارنر «موگلی» را برای اکران در برنامه دارد. این فیلم به کارگردانی اندی سرکیس که در ابتدا «کتاب جنگل: ریشهها» نام داشت، جدیدترین اقتباس سینما از روی این داستان کلاسیک است. این در حالی بود که خبر ساخت «کتاب جنگل» توسط سرکیس تقریبا دور و اطراف همان زمانی اعلام شد که دیزنی مشغول بازسازی انیمیشن کلاسیکش بود. آن فیلم به حدی از لحاظ تجاری و هنری مورد استقبال مثبت قرار گرفت که بلافاصله دنبالهاش چراغ سبز گرفت. همین موضوع سرنوشتِ فیلم سرکیس را در هالهای از ابهام قرار گرفت. گرچه برادران وارنر اسم فیلم را برای فاصله گرفتن از ساختهی فاوورو تغییر داده است، اما خلاصهقصهی منتشر شده از فیلم شباهت زیادی به فیلم دیزنی دارد. اینجا هم با فیلمی که از ترکیب لایو اکشن و تکنیک پرفورمنس کپچر ساخته شده سروکار داریم که به داستان پسر انسانی به اسم موگلی (روهان چند) میپردازد که در جنگلهای هند توسط دستهای گرگ بزرگ میشود. موگلی به تدریج با یاد گرفتن قوانین و چم و خم زندگی در جنگل توسط خرسی به اسم «بالو» (اندی سرکیس) و پلنگی به اسم «بگیرا» (کریستین بیل) توسط حیوانات جنگل به عنوان یکی از خودشان قبول میشود. همه به جز یکی: ببر ترسناکی به اسم شیرخان (بندیکت کامبربچ).
اگرچه خط داستانی «موگلی» به فیلم دیزنی شباهت دارد، اما برادران وارنر از هر فرصتی که گیر میآورد برای تاکید روی این مسئله که فیلمشان بیشتر از فیلم دیزنی به منبع اقتباس وفادار است نهایت استفاده را میکند. اما نکته این است که وفاداری «موگلی» به منبع اقتباس به چیزهای بیاهمیتی مثل اسم کاراکترها و نژاد حیوانات خلاصه شده است. از طرف دیگر اندی سرکیس گفته در حالی که «موگلی» از پرفورمنس کپچر استفاده میکند، «کتاب جنگل» نکرده است. در حالی که «موگلی» در لوکیشنهای واقعی واقع در آفریقای جنوبی فیلمبرداری شده، «کتاب جنگل» تقریبا کلا دیجیتالی بوده است. در حالی که بازیگران نقش اجرای حرکاتِ حیوانات را در «موگلی» برعهده دارند، حضور بازیگران در «کتاب جنگل» به صداپیشگی خلاصه شده بود. همچنین در حالی که «کتاب جنگل» حال و هوای خانوادهپسند و موزیکالی داشت، «موگلی» فضای تیره و تاریکتری دارد و به قول سرکیس به جای بچههای ۵ ساله، برای مخاطبان بزرگسال ساخته شده است. به عبارت دیگر «موگلی» به درد کسانی میخورد که میخواهد نسخهی واقعیگرایانهتر و خشنتری از «کتاب جنگل» را ببینند. حالا فقط باید صبر کرد و دید این موضوع چقدر در متفاوت ساختن «موگلی» نسبت به «کتاب جنگل» تاثیرگذار بوده است. مخصوصا با توجه به اینکه دیزنی همین الان کار روی دنبالهی «کتاب جنگل» را شروع کرده است و ما میتوانیم به جای یک فیلم تکراری، برای دیدن دنبالهاش صبر کنیم.
Ocean’s Eight
هشت یار اوشن
بازسازی ستارهمحور «یازده یار اوشن» در سال ۲۰۰۱ به یکی از فیلمهای جنایی/سرقتمحور کلاسیک سینما بدل شد. ساختهی استیون سودربرگ که از گروه بازیگران جذابی همچون جرج کلونی، جولیا رابرتز، مت دیمون، برد پیت و غیره بهره میبرد و شامل لوکیشنهای مجللی در لاس وگاس میشد، با بهرهگیری از داستانگویی تند و تیز و فرم کارگردانی بااعتمادبهنفسش مورد تحسین قرار گرفت. دو دنباله در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۷ برای آن ساخته شدند که هر دو با اینکه نسبتا خوب ظاهر شدند، ولی به کیفیت تکرارنشدنی قسمت اول دست پیدا نکردند. حالا که بازار ریبوت آیپیهای پرطرفدار قدیمی گرم است، بازگشت سارقانِ لوتی و بامعرفِ جناب آقای اوشن ردخور نداشت. فقط با این تفاوت اینبار جای آقای اوشن را خانم اوشن گرفته است و او به جای یازده نفر، هشت همدست دارد. رهبرِ قهرمانان جدید که تمامی آنها را زنان تشکیل دادهاند دبی (ساندرا بولاک)، خواهر دنی اوشن است که یارانش را بازیگرانی همچون کیت بلانشت، ریانا، آن هاتاوی، میندی کیلینگ، هلنا بوهم کارتر، اوکوفینا و سارا پالسون تشکیل میدهند. این در حالی است که مت دیمون در قالب شخصیت لاینس کالدول، شخصیت قدیمی مجموعه حضور کوتاهی در فیلم جدید خواهد داشت. همچنین ریچارد آرمیتاژ هم به عنوان شخصیتی تازهوارد به این مجموعه اضافه خواهد شد. «هشت یار اوشن» توسط گری راس که او را به خاطر فیلمهای «پلیزنتویل» (Pleasentville) و «هانگر گیمز» (Hunger Games) میشناسیم کارگردانی میشود. فیلمنامهی فیلم هم توسط خود او و نویسندهی تازهواردی به اسم اُلیویا میلچ به نگارش در آمده است.
تریلر منتشر شده از فیلم نشان میدهد که «هشت یار اوشن» بیشتر از اینکه مثل «شکارچیان ارواح» (Ghostbusters) حکم ریبوتی تمامعیار را داشته باشد، چیزی شبیه به دنبالهای نصفه و نیمه است. «هشت یار اوشن» به جای اینکه تاریخ به جا مانده از فیلمهای قبلی را پاک کند، از آن به عنوان سکوی پرتابی برای دنیاسازی و روایت قصهای جدید استفاده میکند. از قرار معلوم دنی اوشن قبل از اتفاقات «هشت یار اوشن» مُرده است و همین به انگیزهای برای تصمیمات خواهرش در این فیلم تبدیل شده است. البته از آنجایی که همگی دنی اوشن را به عنوان یک کلاهبردار حرفهای میشناسیم، این احتمال وجود دارد که مرگش تقلبی باشد و یکی از غافلگیریهای فیلم افشای سرنوشت واقعی او باشد. شاید بزرگترین نگرانیمان دربارهی فیلم جدید عدم حضور استیون سودربرگ در پشت دوربین باشد. اما خبر خوب این است که گری راس و سودربرگ دوستان و همکاران قدیمی هستند. حتی راس سابقهی کار روی سهگانهی «اوشن» را نیز دارد. تصاویر منتشر شده از فیلم هم حاوی همان لحن بازیگوشانه و فرم شیک و مجلسی فیلمهای سودربرگ است. با این حال از آنجایی که سودربرگ یکی از کارگردانانی است که فرم کارگردانی منحصربهفرد خودش را دارد که به راحتی قابل تکرار شدن توسط فرد دیگری نیست، باید دید گری راس چقدر در تکرار دست خط سودربرگ موفق خواهد بود و چه مقدار تازگی از سمت خودش به این فیلم آورده است. «هشت یار اوشن» دو سناریوی متفاوت جلوی روی خودش دارد؛ اگر فیلم خوبی از آب در نیاید، شاهد تکرار «شکارچیان ارواح» خواهیم بود: تعویض بازیگران مرد با زن به هوای ایجاد تغییرات سطحی در مجموعه. اما اگر خوب از آب در بیاید، شاهد تکرار «کرید» خواهیم بود: معرفی قهرمانان جدید بهعلاوهی ادامهی داستان دنی اوشنِ پرطرفدار. در این صورت شاهد اکشن کمدی بزن بکوبِ پرزرق و برقی خواهیم بود که گروه بازیگران زنش در نقشهای اصلی آن را به فیلم منحصربهفردی در باکس آفیس امسال تبدیل خواهد بود.
Hotel Transylvania 3: Summer Vacation
هتل ترانسلوانیا ۳: تعطیلات تابستان
سری «هتل ترانسلوانیا» شاید جزو غولهای هالیوود نباشد، اما یکی از موفقیتترین فیلمهای استودیوی انیمیشنسازی سونی بوده است و به عنوان یکی از بزرگترین موفقیتهای اخیر آدام سندلر، صداپیشهی کُنت دراکولا شناخته میشود. این مجموعه با وجود نقدهای ضد و نقیضی که از منتقدان دریافت کرده، از لحاظ تجاری موفق حساب میشوند. فیلم اول ۳۵۸ میلیون دلار از سرتاسر دنیا کسب کرد و فیلم دوم هم به رقم فوقالعادهی ۴۷۳ میلیون دلار فروش جهانی دست پیدا کرد. سری «هتل ترانسلوانیا» که پارودی فیلمهای هیولایی یونیورسال هستند پیرامون دراکولا و عمارت معروفش میچرخد که نقش مقصد تعطیلاتِ دیگر هیولاها بدون ترس از حضور انسانها را دارد. اما وقتی در فیلم اول سروکلهی پسر نوجوانی در عمارت پیدا میشود و عاشق دختر دراکولا میشود، تعادل هتل به هم میریزد، اما همهچیز با آشتی و رقص و موسیقی به اتمام میرسد. فیلم دوم هم دوباره به تلاش درکولا برای کنار آمدن با تغییرات خانوادگی اختصاص داشت. اینبار درکولا نگران این است که نکند نوهاش قابلیتهای خونآشامیاش را به ارث نبرده باشد. فیلم سوم اما از جایی آغاز میشود که میویس (سلنا گومز) تصمیم میگیرد تا با فرستادن پدرش به یک تعطیلات خانوادگی، غافلگیرش کند. بالاخره درکولا آنقدر سرگرم مدیریت هتل ترانسلوانیا است که به کمی استراحت نیاز دارد. پس میوس پدرش و دار و دستهی رفقای هیولاییاش را به سفر میفرستد. دراکولا با اینکه در ابتدا علاقهای به سفر دریایی با کشتی ندارد، اما به محض اینکه چشمش به اریکا، کاپیتان کشتی میافتد، بلافاصله به او دل بسته و فکر میکند که او بالاخره کسی را پیدا کرده است که او را خوشبخت خواهد کرد. البته که میویس به ماجرا شک کرده است و فکر میکند که یک جای کار کاپیتان کشتی میلنگد. خیلی زود معلوم میشود شم کاراگاهی میویس بیدلیل نبوده است. اریکا در واقع نوهی نوهی نوهی دشمن معروف دراکولا یعنی آبراهام ون هلسینگ، شکارچی هیولا است. پس از قرار معلوم این تعطیلات آنقدرها هم برای دراکولا آرامشبخش و بدون دردسر نخواهد بود.
Mamma Mia: Here We Go Again
ماما میا ۲
قسمت اول «ماما میا» در سال ۲۰۰۸ غوغا به پا کرد. این فیلم که براساس یک نمایش موزیکال برادوی اقتباس شده بود، کمدی رومانتیکِ غافلگیرکنندهای بود که از بهترین قطعات گروه موسیقی «آبا» بهره میبرد. فیلم که با ۵۲ میلیون دلار ساخته شده بود حدود ۶۱۰ میلیون دلار در دنیا فروخت. اما طرفداران فیلم باید حدود یک دهه صبر میکردند تا بالاخره چشمشان به جمال دنبالهی فیلم روشن شود. داستان فیلم دربارهی دختری با بازی آماندا سیفراید بود که مادرش (مرل استریپ) نمیداند که او پدرش را به جشن عروسیاش دعوت کرده است تا دست او را قبل از خواندن خطبهی عقد بگیرد. فقط مشکل این است که او نمیداند که پدر واقعیاش چه کسی است. بنابراین هر سه مردی که میتوانند پدرش باشند را دعوت کرده است. یکی از دلایلی که باعث شد یونیورسال ساخت دنبالهی فیلم را تا الان عقب بیاندازد به خاطر واکنش نه چندان مثبت منتقدان به فیلم بود. اما به نظر میرسید مردم از تماشای آن به عنوان فیلمی پر از لحظات خندهدار و تصاویر و لوکیشنهای شگفتانگیزش لذت برده بودند. شاید باورتان نشود اما قسمت اول «ماما میا» قبل از «واندر وومن» (Wonder Woman)، پرفروشترین فیلم لایو اکشنی که توسط یک زن کارگردانی شده بود حساب میشد. شاید باورتان نشود اما «ماما میا» قبل از «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) در جایگاه اول پرفروشترین فیلم لایو اکشن موزیکال تمام دورانها قرار داشت و شاید باورتان نشود، اما «ماما میا» در تابستان ۲۰۰۸، بیشتر از «مرد آهنی» (Iron Man) فروخت. پس حالا باید صبر کرد و دید تابستان امسال دنبالهی این فیلم چقدر از شکوه قسمت اول را میتواند تکرار کند.
A Star is Born
تولد یک ستاره
شاید تنها چیزی که برای چشم به راه بودن برای «تولد یک ستاره» نیاز داریم این است که این فیلم حکم اولین تجربهی کارگردانی بردلی کوپر را دارد. فیلمهای کارنامهی کاری کوپر طیف وسیعی را شامل میشوند. از کمدیهای کالتی مثل «تابستان خیس و داغ آمریکایی» (Wet Hot American Summer) تا حضورش در فیلمهای «خماری» (The Hangover) که حکم معرفی او به دنیا را داشتند. از حضور در اکشنهایی مثل A-Team و صداپیشگی در قالب راکت در فیلمهای «نگهبانان کهکشان» و نقشآفرینی در درامهای تحسینشدهای مثل «دفترچهی راهنمای مثبتاندیشی» (Silver Lining Playbook) و «کلاهبرداری آمریکایی» (American Hustle). اولین تجربهی کارگردانی او بازسازی داستانی است که برای اولینبار در فیلمی به همین نام در سال ۱۹۳۷ با بازی جنت گینور و فردریک مارچ معروف شد و بعدها در سال ۱۹۵۴ با حضور جودی گارلند و جیمز میسون بازسازی شد. جدیدترین بازسازی «تولد یک ستاره» مربوط به سال ۱۹۷۶ با بازی باربارا استرایسند و کریس کریستوفرسن میشود. اولین بار در سال ۲۰۱۱ بود که بحثهای پیرامون بازسازی دوبارهی «تولید یک ستاره» توسط کلینت ایستوود و با بازی بیانسه مطرح شد. اما بارداری بیانسه پروژه را به تعویق انداخت. در سال ۲۰۱۲ وقتی استودیوی برادران وارنر موفق به جذب لئوناردو دیکاپریو، ویل اسمیت، جانی دپ، تام کروز و کریستین بیل نشد، بیانسه از پروژه کنار رفت و بردلی کوپر به جای ستارهی مرد اصلی به فیلم اضافه شد. در سال ۲۰۱۵ کوپر تصمیم گرفت تا کارگردانی این فیلم را هم برعهده بگیرد. بالاخره لیدی گاگا به جای بیانسه به فیلم پیوست و فیلم وارد مرحلهی تولید شد. «تولید یک ستاره» پیرامون داستان عاشقانهی یک نوازندهی موسیقی کانتری فراموششده به اسم جکسون مِین و خوانندهی بااستعداد اما ناشناختهای به اسم اَلی (لیدی گاگا) است. رابطهی عاشقانهی این دو اگرچه پرحرارت آغاز میشود، اما وقتی الی به شهرت میرسد و جکسون زیر سایهی موفقیتهای او قرار میگیرد، رابطهشان با تزلزل و مشکل مواجه میشود. کوپر در مصاحبههایش گفته است که فیلمش به سوال خیلی سخت و مهمی میپردازد؛ اینکه چه میشود وقتی به سی سالگی میرسی و این فکر که دیگر قرار نیست در رشتهای که به آن علاقهای داری موفق شوی مثل خوره ذهنت را تسخیر میکند؟ به قول کوپر اینجور مواقع هیچ چیزی بهتر از ابراز کردن این احساساتِ سخت توسط موسیقی و آواز وجود ندارد. گاگا به خاطر بازی در سریال «داستان ترسناک آمریکایی: هتل» (American Horror Story: Hotel) برندهی جایزهی گلدن گلوب شده است و کوپر هم قبلا نشان داده که خیلی خوب میتواند از پس نقشهای دراماتیک بربیاید، پس حالا نوبت اوست که با ارائهی یک فیلم قابلتوجه، رسما به عنوان یک کارگردان متولد شود.
Fahrenheit 451
فارنهایت ۴۵۱
یکی از ترندهایی که این اواخر در دنیای تلویزیون شاهد آن هستیم، علاقهی شبکهها به اقتباسِ رمانهای بحثبرانگیز و غنی است. از موفقیتی که نتفلیکس با «۱۳ دلیل برای اینکه» (Thirteen Reasons Why)، رمان پرفروش جی اشر تجربه کرد تا اقتباس تحسینشدهی رمان «بزرگ دروغهای کوچک» (Big Little Lies) نوشتهی لیان موریاریتی. از شبکهی هولو که جوایز پایان سال را با «سرگذشت ندیمه» (The Handmaid's Tale)، رمان کلاسیک مارگارت اتوود درو کرد تا خبرهای فراوانی که هر روز دربارهی کتابهایی که بار و بندیلشان را به مقصد تلویزیون میبندند میشنویم. یکی از هیجانانگیزترین اقتباسهای ادبی امسال «فارنهایت ۴۵۱»، اقتباس جدیدی از روی رمان کلاسیکی به همین نام نوشتهی رِی بردبری در سال ۱۹۵۳ است. محصول شبکهی اچ.بی.اُ بدونشک یکی از اولین محصولات حوزهی سرگرمی است که طرفداران سریال «سرگذشت ندیمه» برای تماشای آن لحظهشماری میکنند. چرا؟ خب، «فارنهایت ۴۵۱» هم درست مثل کتاب مارگارت اتوود در دنیای دستوپیایی ترسناکی جریان دارد که حکومتی فاشیسم و سرکوبگر بر همهچیز فرمانروایی میکند. درست مثل «سرگذشت ندیمه»، در این دنیا هم با سیستم مندرآوردی عجیبی طرفیم که انسانها را در عمق مدرنیته به قرون وسطا فرستاده است. همهی اینها حاصل تلاشهای حکومت برای کنترل شهروندانش است. اگر در «سرگذشت ندیمه»، حکومت زنان بارور را به عنوان متعلقات خودش اعلام کرده بود تا هر کاری که خواستند با آنها بکنند، «فارنهایت ۴۵۱» ما را به آیندهای میبرد که کتاب و کتابخوانی بهطرز گستردهای غیرقانونی است. مایکل بی. جوردن نقش آتشنشانی به اسم گای مونتاگ را بازی میکند که مسئولیت جدیدی به فهرست مسئولیتهای شغلیاش اضافه شده است. مسئولیتی که در تضاد با تعریف آتشنشانی قرار میگیرد.
مسئله این است که آتشنشانان این دنیا به همان اندازه که میتوانند خاموشکنندهی آتش باشند، به همان اندازه هم آورندههای آتش هستند. به همان اندازه که از سر شلنگهایشان، آب بیرون میآید، به همان اندازه هم شعلهافکن با خود حمل میکنند. مسئولیت جدید آنها این است تا کتابهای مردم را در خیابان روی هم تلنبار کنند و آنها را آتش بزنند. شاید سرزنش کردن حکومت کار آسانی باشد، اما «فارنهایت ۴۵۱» جامعهای را به تصویر میکشد که طوری از ادبیات فاصله گرفته است و طوری در سرگرمیها و شبکههای اجتماعی خالی از محتوا اما وسوسهکننده غرق شده است که یکجورهایی خودشان همان کسانی هستند که راه را برای حکومت هموار کردهاند تا دست به چنین کاری بزنند. تا اینبار کتابهایی که مطالعه نمیکردند را از صفحهی روزگار محو کنند. به جز مایکل بی. جوردن، مایکل شنون هم در نقش فرماندهی خشن گای مونتاگ حضور دارد که به خاطر سرپیچی او از انجام کارش با او درگیر میشود. «فارنهایت ۴۵۱» توسط رامین بحرانی کارگردانی میشود که فیلمهایی مثل «مرد ارابه بهدست» (Man Push Cart) و «خانه ۹۹» (99 Homes) را در کارنامه دارد. تاکنون با توجه به تریلرهای فیلم به نظر میرسد دنیای فیلم ترکیبی از جذابیتهای معماری و نوپردازی سایبرپانکهایی مثل «بلید رانر» و وحشت و انزوای دنیاهای جرج اورولی است که به تضاد جالبی منجر شده است. خلاصه با توجه به موفقیت غولآسای هولو با «سرگذشت ندیمه»، باید صبر کرد و دید آیا اچ.بی.اُ هم چنین نقشهای را برای «فارنهایت ۴۵۱» کشیده است و آیا این فیلم میتواند در حد و اندازهی منبع اقتباسِ کلاسیکش ظاهر شود یا نه.
Robin Hood
رابین هود
انگار هالیوود نمیخواهد از شکستهایی مثل «پن» (Pan)، «افسانهی تارزان» (The Legend of Tarzan) و «شاه آرتور» (King Arthur) درس بگیرد. یکی دیگر از کاراکترهای ادبی/اسطورهای که چند وقتی است که شاهد ریبوت جدیدی از او نبودهایم رابین هود است. اما نگران نباشید. ظاهرا لاینزگیت امسال قرار است یک رابین هود جدید به سینماها بفرستد. آخرین فیلم «رابین هود» متعلق به ریدلی اسکات بود که با هدف اجرای فرمول «شوالیهی تاریکی» روی این کاراکتر ساخته شد. اما واکنشهای منفی منتقدان به آن کاری کرد تا نیامده فراموش شود. لاینزگیت برای ریبوت جدید تارون اجرتون را به عنوان رابین هود جوان، جیمی فاکس را در نقش جان کوچیکه و بن مندلسون را به عنوان دروغهی ناتینگهام انتخاب کرده است. بسیل ایوانیک، تهیهکنندهی فیلم دربارهی «رابین هود» جدید گفته است که این فیلم حال و هوای ماجراجویانه و مفرح داستانهای رابین هود را در خود خواهد داشت، اما از آنجایی که این فیلم قصد روایت داستان ریشهای چگونگی تبدیل شدن رابین هود به رابین هود را دارد، بنابراین داستان از جایی آغاز میشود که با رابین هودی آشنا میشویم که هنوز کلهاش بوی قرمهسبزی میدهد. او پسربچهای است که عشق جنگیدن و شمشیر به دست گرفتن دارد. بنابراین به ارتش میپیوندد. اما وقتی با جنگ واقعی روبهرو میشود، چیزهای ترسناکی را به چشم میبیند که او را از لحاظ روانی زخمی میکنند. اما در عوض این تجربه چشمانش را رو به حقیقت واقعی جامعه باز میکند. متوجه میشود که به قربانی دروغگویی حکومت تبدیل شده است. او به خانه بازمیگردد و با جامعهی درهمشکستهای مواجه میشود که واقعا اهمیتی بهش نمیدهد. جامعهای که در آن ثروتمندان ثروتمندتر میشوند و بیچارگان بیچارهتر. پس با داستانی طرفیم که یکجورهایی حکم تمثیلی از دوران معاصر خودمان را دارد. داستانی که اگرچه حس و حال جوانانهای دارد، اما نه به آن شکلی که از فیلمهایی مثل «هانگر گیمز» و «دوندهی هزارتو» میدانیم، بلکه بیشتر به این معنی که فیلم از حس عصبانیت و انرژی جوانانهای بهره میبرد.
دومین نکتهای که بسیل ایوانیک دربارهی فیلم گفته این است که آنها برای ساخت این فیلم از بدلکاریها و طراحی پروداکشنِ «جان ویک» (John Wick) الهام گرفتهاند. طبق گفتهی او سکانسهای اکشن تیر و کمانمحورِ فیلم به همان شکلی که کیانو ریوز با تفنگ انجام میدهد طراحی شدهاند. خلاصه روی هم رفته لُپ کلام سازندگان این است که «رابین هود» جدید با تمام رابین هودهای قبلی که دیدهایم فرق میکند. خرید بلیتهای فراموش فراموش نشود! فقط مشکل این است که اینها همان حرفهایی است که معمولا قبل از اکران ریبوتهای مختلف میشنویم، اما چیزی که گیرمان میآید یا فرقی با فیلمهای قبلی ندارد یا حتی بدتر بوده است. «افسانهی تارزان» و «شاه آرتور» هم با قول داستانهایی واقعگرایانهتر و سکانسهای اکشن مدرنتر پا پیش گذاشتند، اما چیزی که گیرمان آمد دوتا از بیحس و حالترین و غیرضروریترین فیلمهای پرخرج چند سال اخیر بود. مخصوصا با توجه به اینکه «رابین هود» قول چیز جدیدی را در مقایسه با فیلمهای قبلی نمیدهد. اگرچه این فیلم با قول داستانگویی تیره و تاریکتر و «شوالیهی تاریکی»وارتری معرفی میشود، اما مسئله این است که دو ریبوت قبلی «رابین هود» هم با همین واژهها تبلیغات شدند. «رابین هود: شاهزادهی سارقان» (Robin Hood: Prince of Thieves) با بازی کوین کاستنر که در سال ۱۹۹۱ عرضه شد با هدف روایت داستان خشن و عبوسی از این کاراکتر پا پیش گذاشت. آن فیلم به ۱۶۵ میلیون دلار فروش خانگی و ۳۹۰ میلیون دلار فروش جهانی از ۴۸ میلیون دلار بودجه دست پیدا کرد. موفقیت بزرگش باعث شد تا هالیوود از آن به عنوان مثالی برای جواب دادن این فرمول استفاده کند. ریبوت بعدی متعلق به ریدلی اسکات بود که به نمونهی بدی از یک ریبوت تبدیل شد. فیلمی که تمام زمانش را صرف تبدیل کردن رابین هود به رابین هود کرد و از تماشاگران خواست تا برای دیدن ماجراجوییهای اصلی رابین هود بلیت دنبالههای فیلم را بخرند. اما این فیلم که راسل کرو و کیت بلانشت را در گروه بازیگرانش داشت با کسب ۳۲۱ میلیون دلار فروش جهانی از ۲۰۰ میلیون دلار بودجه طوری شکست خورد که شانسی برای چراغ سبز گرفتن دنبالههایش باقی نگذاشت. البته که همیشه از تماشای فیلمی که رابین هود را به همان کاراکتر هیجانانگیزی که میشناسیم تبدیل کند استقبال میشود و تصورِ رابین هود در قرون وسطا در حال کیانو ریوزبازی با تیر و کمان آب را از لب و لوچهی آدم سرازیر میکند، ولی امیدهای اندکی به شکستن روند شکستهای متوالی این قبیل ریبوتها توسط این فیلم وجود دارد.
Batman Ninja
بتمن نینجا
با وجود اینکه شرایط قاراشمیشِ دنیای سینمایی دیسی باعث شده آرزوی دیدن یک فیلم لایو اکشن آبرومندانه از شوالیهی تاریکی را ببوسیم و بگذاریم کنار، اما خبر خوب این است که در عوض یک فیلم بتمن دیگر داریم که اگر هیجانانگیزتر از فیلم لایو اکشنِ مت ریوز نباشد، کمتر نیست. آن هم نه یک بتمن معمولی، که یک بتمن نینجا. آن هم نه در گاتهام همیشگی خودمان، که در ژاپن باستان. آن هم نه بتمنی در حال دید زدن خیابانها از پشتبامهای شهر، که بتمنی در حال جست و خیز کردن روی سقفهای سفالی خانههای عصر شوگان. آن هم نه یک کارتون بیکیفیتِ آمریکایی، که یک انیمهی ژاپنی با طراحیهایی که زبان باز میکنند و با آدم حرف میزنند! کامیکبوکها بتمن را به دنیاها و عصرهای جایگزین زیادی فرستادهاند. اما از آنجایی که عموم مردم با منطق کامیکها آشنایی ندارند و از آنجایی که خرج ساخت فیلمهای لایو اکشن جانبی از روی این کاراکترها زیاد است، پس ما همیشه مجبوریم تا شاهد همان بتمن تکراری با کمی تغییرات سطحی باشیم. اما اینجور انیمیشنها اجازه میدهند تا طیف گستردهای از پتانسیلهای این کاراکترها را تجربه کنیم. در کنار بتمن، کاراکترهای دیگری مثل جوکر، هارلی کویین، نایتوینگ، رابین و گوریلا گراد هم در «بتمن نینجا» حضور پیدا خواهند کرد. ماجرا از جایی آغاز میشود که ماشین زمانِ گوریلا گراد برخی از شرورترین دشمنان بتمن را به همراه خود شوالیهی تاریکی به ژاپن فئودالی تلهپورت میکند. از قرار معلوم دشمنان بتمن به محض پیدا کردن خودشان در هزاران سال گذشته، به جای وحشت کردن از گرفتار شدن در زمان و مکانی ناشناخته، تصمیم میگیرند تا کار و کاسبیشان را همینجا راه بیاندازند و جای لُردهای فئودالی را بگیرند و بر سرزمینهایشان فرمانروایی کنند.
بتمن بلافاصله متوجه میشود که گجتهای مدرنش در آن دوران دردی را ازش دوا نمیکنند و باید به قابلیتهای رزمی و هوش خودش و دوستانش تکیه کند و با به دست آوردن یک کاتانا هرچه سریعتر نظم را به این سرزمین برگردانده و راهی برای بازگشت به گاتهام سیتی پیدا کند. احتمالا یکی از نگرانیهای طرفداران دربارهی فیلم این است که کوین کانروی و مارک همیل برای صداپیشگی بتمن و جوکر در این فیلم حضور ندارند. در عوض راجر کریگ اسمیت صدای بتمن را خواهد گفت که قبلا سابقهی صداپیشگی این شخصیت در بازی «بتمن: ریشههای آرکام» (Batman: Arkham Origins) را داشته است. صداپیشگی جوکر هم برعهدهی تونی هیل، بازیگر سریال «معاون رییسجمهور» (Veep) شبکهی اچبیاُ است که بیشتر به خاطر بازی در نقش باستر بلاث در سریال «پرورش شکستخورده» (Arrested Development) شناخته میشود. گِری گریفین صدای کتوومن را میگوید که همین الان صداپیشگی این شخصیت در بازیهای «آرکام» و بازی «بیعدالتی» (Injustice) را برعهده دارد. البته که این فیلم نسخهی ژاپنی هم دارد که با توجه به انیمهبودنش احتمالا اولین و آخرین گزینهای خواهد بود که طرفداران سراغش خواهند رفت و این شاید اولین و آخرینباری است که دلمان برای صدای کانروی و همیل تنگ نخواهد شد.
The Equalizer 2
اکولایزر ۲
دنزل واشنگتن سالهاست که خودش را به عنوان یکی از ستارگان پولساز هالیوود ثابت کرده است. اما با وجود اینکه کارنامهی کاری او شامل فیلمهای پرفروش و اسکاری متعددی میشود، ولی او در یک زمینه هنوز تازهوارد است و آن هم این است که واشنگتن تاکنون در یک دنباله حضور نداشته است. اما به نظر میرسد این موضوع قرار است با اکشن «اکولایزر» تغییر کند و همینطور هم شد. این فیلم که براساس یک سریال دههی هشتادی است به رابرت مککال، مامور بازنشستهی سرویس فوقسری دولت میپردازد که با مافیاهای روسی درگیر میشود و مجبور میشود از قابلیتهایش در نفله کردن آدمبدها برای نجات دختربچهای از دست آنها دوباره استفاده کند. «اکولایزر» که توسط آنتون فوکوآ کارگردانی شده بود به ۱۹۲ میلیون دلار فروش جهانی از ۵۵ میلیون دلار بودجه دست پیدا کرد. اگرچه «جان ویک» که کم و بیش همزمان با این فیلم عرضه شده بود آنقدر بهتر و غیرمنتظرهتر بود که اکثر نظرات در رابطه با «اکشنی که ژانر را زنده کرد» به خودش اختصاص داد، اما «اکولایزر» هم یکی از آن دسته اکشنهای اولد اسکولی بود که استقبال هنری و تجاری از آن فقط به یک معنا بود: دنباله. علاوهبر واشنگتن، اشتون سندرز که او را به خاطر بازی در فیلم «مهتاب» (Moonlight) میشناسیم در یکی از نقشهای اصلی حضور خواهد داشت و از قرار معلوم کاراکتر واشنگتن حکم پدر جایگزین را برای او پیدا خواهد کرد. در نتیجه به نظر میرسد که این فیلم نیز از همان فرمولی پیروی میکند که از فیلمهای تیر و طایفهی «ربودهشده» (Taken) میشناسیم: قهرمان بزنبهادر تنها و افسردهمان یک نوجوان در خطر را پیدا میکند و از تواناییهایش برای کمک به او در برابر کسانی که قصد آسیب رساندن بهش دارند استفاده میکند. این در حالی است که کاراکترهای ملیسا لئو و بیل پولمن هم به عنوان دوستهای واشنگتن در دایرهی ضدتروریسم به این فیلم بازمیگردند. همچنین پدرو پاسکال، بازیگر سریالهایی مثل «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) و «نارکوز» (Narcos) به عنوان آنتاگونیست اصلی این فیلم انتخاب شده است. آنتون فوکوآ هم کارگردانی این دنباله را برعهده خواهد داشت. آخرین فیلم فوکوآ بازسازی «هفت دلاور» (Magnificent Seven) بود که اتفاقا واشنگتن را در نقش اصلی داشت. فیلمی که نه فرم کارگردانی قوی همیشگی فوکوآ را داشت و نه از صحنههای اکشن محکم این کارگردان بهره میبرد. بنابراین امیدواریم که در سالی که خبری از آقای جاناتان ویک نیست، فوکوآ بتواند جای خالی یک اکشنِ اولد اسکول ساده اما تاثیرگذار را در میان بیگ پروداکشنهای ابرقهرمانی پُر کند.
Suspiria
ساسپیریا
شاید مهمترین و موردانتظارترین بازسازی سال ۲۰۱۸. آخرینباری که هالیوود سراغ یک فیلم کلاسیک در ابعادی وسیع رفت، دنی ویلنوو «بلید رانر ۲۰۴۹» (Blade Runner 2049) را تحویلمان داد که تبدیل به دنبالهی بینظیری برای یکی از نمادهای ژانر علمی-تخیلی شد. حالا قرار است شاهد بازسازی یکی از نمادهای ژانر وحشت باشیم. فیلم اصلی «ساسپیریا» که توسط استاد ژانر وحشت یعنی داریو آرجنتو ایتالیایی کارگردانی شده بود به دختری آمریکایی میپرداخت که به یک آکادمی رقص در آلمان سفر میکند و به مرور متوجه میشود که این آکادمی توسط یک جادوگر باستانی اداره میشود. نتیجه فیلمی است که داستان در آن در اولویت دوم در مقایسه با تصاویر رنگارنگش، قتلهای خشونتبارش و موسیقی بهیادماندنی گابلین قرار میگیرد. از «ساسپیریا» به عنوان بهترین فیلم آرجنتو یاد میکنند و طرفداران فکر میکنند که نسخهی جدیدش نمیتواند به قدرت اتمسفرسازی تسخیرکنندهی فیلم اول دست پیدا کند. ناتالی پورتمن و دیوید گوردن گرین چند سال پیش سعی کردند تا این فیلم را بازسازی کنند که این پروژه سر مشکلات تامین بودجه نتیجه نداد. اما مدتی قبل لوکا گاداگنینو که جدیدترین فیلمش «مرا به نامت صدا کن» (Call Me by Your Name)، نامزد اسکار شده بود برای کارگردانی این بازسازی وارد میدان شد. این در حالی است که داکوتا جانسون هم برای بازی در نقش اصلی انتخاب شده است. خود گاداگنینو در پاسخ به ابراز نگرانیهای طرفداران به این نکته اشاره کرده که خودش از سی و دو سال پیش تاکنون یکی از طرفداران سرسخت «ساسپیریا» بوده است. در نتیجه بیشتر از اینکه برای ساخت این فیلم توسط استودیو استخدام شده باشد، در حال انجام کاری است که حکم تنفس اکسیژن را برای او دارد. مثل ساختن فیلم مستقلی است که از دلش برمیآید. به قول گاداگنینو، او بعد از تماشای فیلم اصلی چنان حس قدرتمندی را لمس کرده که هدفش از ساخت این فیلم، بررسی و زیر و رو کردن آن حس بوده است. فعلا تصویر و تریلر یا اطلاعات بیشتری از فیلم منتشر نشده است. اما میدانیم که در کنار جانسون، کلویی گریس مورتز، میا گاث، تیلدا سوئینتن و جسیکا هارپر به عنوان بازیگر نقش اصلی فیلم اول در آن حضور خواهند داشت. همچنین تیلدا سوئینتن در مصاحبهای گفته است که گرچه داستان از روی فیلم اصلی الهامبرداری شده، اما وارد مسیرهای مختلفی میشود. روی هم رفته «ساسپیریا» این پتانسیل را دارد که نه یکی، بلکه به بهترین فیلم ترسناک امسال تبدیل شود.
Alpha
آلفا
امسال اکشنهای زیادی داریم. از نوع ابرقهرمانی حماسیاش گرفته تا نوع رزمیاش. از نوع ورزشیاش گرفته تا نوع جاسوسیاش. «آلفا» قصد دارد تا کلکسیون اکشنهای امسال را با ارائهی اکشنی ماقبلتاریخی تکمیل کند. آخرین فیلم مهمی که حول و حوشِ نبرد یک نفر برای بقا در شرایط طاقتفرسای طبیعی جریان داشت «ازگوربرخاسته»ی آلخاندرو گونزالس ایناریتو بود که شامل تیکه و پاره شدن دیکاپریو توسط یک خرس میشد. «آلفا» قرار نیست تبدیل به اکشن فلسفی و تاملبرانگیزی مثل «ازگوربرخاسته» شود، اما طبق تریلری که از آن منتشر شده قرار است شامل مقدار زیادی انسانهای اولیهای باشد که در شبهای سرد دور آتش حلقه میزنند، توسط شیرهای عظیمجثه بلعیده میشوند، توسط بوفالوهای خشمگینی که برای شکارشان رفتهاند شاخ میخورند، از بالای درهها سقوط میکنند و با چنگ و دندان برای زنده ماندن در دل سرد طبیعت که مغز استخوان را منجمد میکند تلاش میکنند. مخصوصا با توجه به اینکه «آلفا» در عصر یخبندان جریان دارد. قصه پیرامون پسرجوانی میچرخد که از قبیلهی سرگردانِ پدرش جدا میافتد و در این بین با گرگ وحشیای آشنا میشود و با تیمار کردن او، اعتمادش را به دست آورده و با او دوست میشود. از اینجا به بعد با داستان دوران بلوغی طرفیم که شخصیت اصلیاش برخلاف اکثر فیلمهای دوران بلوغِ رایج، به جای پیدا کردن عشق در دبیرستان، باید نیزهاش را تیز کرده و همراه با گرگش به مصاف با پلنگهای ماقبلتاریخی برود و شبها دستش را برای گرفتن کهکشان در آسمان دراز کند. تنها نکتهی نگرانکنندهی فیلم این است که اگرچه با اکشنی سروکار داریم که مرگ و نبرد برای بقا از سر و رویش میبارد، ولی درجهی سنیاش زیر ۱۳ سال است که باعث میشود انتظار داشته باشیم که شاهد تکرار «جنگ جهانی زد» (World of Z) باشیم؛ فیلمهایی که در صحنههای اکشنشان سعی میکنند تا از نمایش زخمهای فجیح و خونریزیها دوری کنند. در نهایت کارگردانی فیلم برعهدهی آلبرت هیوز است که «کتاب ایلای» (The Book of Eli) را در کارنامه دارد.
Inuyashiki
اینیویاشیکی
اگرچه اسم اقتباسهای لایو اکشن انیمهها و مانگاها بد رفته است و درست هم بد در رفته است، ولی تریلرهای تبلیغاتی این فیلمها آنقدر جنونآمیز و جذاب هستند که آدم را مجبور میکنند تا گذشته را فراموش کرده و جایی برای آنها در فهرستهای موردانتظارترینها کنار بگذارد. چنین چیزی دقیقا دربارهی «اینیویاشیکی» صدق میکند. این فیلم که براساس مانگایی علمی-تخیلی نوشتهی هیرویا اوکو و انیمهای ۱۱ اپیزودی ساخته میشود یکی از همان فیلمهایی است که گویی سازندگانش صبحشان را با یک لیوان شیر و یک بسته قرص روانگردان شروع میکنند! داستان به مرد مسنی به اسم اینیویاشیکی ایچیرو میپردازد که دنیا بهش پشت کرده است. او اگرچه فقط ۵۸ سال سن دارد، اما سروظاهر پیرش باعث شده تا بقیه به او به عنوان پیرمردِ احمقی نگاه کنند و بیوقفه توسط خانوادهی خودش مورد بیاعتنایی و بیاحترامی قرار بگیرد. آن هم با وجود تمام کارهایی که این مرد برای تامین زندگی آنها انجام داده است. بدتر از همه این است که دکتر اینیویاشیکی بهش خبر میدهد که او به سرطان مبتلا شده و زمان اندکی برای او در این دنیا باقی مانده است. اما درست در زمانی که به نظر میرسد زندگی نکبتبار اینویاشیکی بدتر از چیزی که هست نمیشود، نور کورکنندهای از آسمان شلیک میشود و درست به همان جایی که او ایستاده است برخورد میکند. پیرمرد قصه بعد از بیدار شدن متوجه میشود گرچه زخمی نشده، اما احساس متفاوتی نسبت به گذشته دارد. معلوم میشود این تفاوت دقیقا همان تغییری است که او در این لحظه به آن نیاز دارد. از قرار معلوم آن نور کورکننده بدن انسانی او را با یک بدن مکانیکی تغییر داده است. حالا اینیویاشیکی میتواند با یک اشاره بازویش را به یک اسلحهی بزرگ تغییر دهد یا با استفاده از موشکهایی که از پشتش بیرون میآیند در میان آسمانخراشها پرواز کند. اینیویاشیکی اما تنها کسی نبوده که به این قدرتها دست پیدا میکند. مرد جوانی که در شعاع شلیک نور کورکننده حضور داشته هم در قالب یک سایبورگ بیدار میشود، ولی برخلاف پیرمرد تصمیم میگیرد تا از قابلیتهایش برای کشت و کشتار مردم و شرارات استفاده کند. نتیجه فیلمی است که حداقل تریلرش به حدی عجیب و جنونآمیز است که نمیتوان برایش لحظهشماری نکرد. کاش خود فیلم هم نصف این تریلر خوب باشد.
Dr. Seuss' The Grinch
گرینچ
استودیوی ایلومینیشن یکی از آن استودیوهایی است که یک شبه ره صد ساله را پشت سر گذاشت. اگرچه اکثر فیلمهای این استودیو فراموششدنی هستند و با واکنشهای منفی منتقدان روبهرو میشوند، ولی ایلومینیشن به فرمول موفقی در جذب مردم به سینماها دست پیدا کرده است. بهطوری که بعد از تبدیل شدن «زندگی مخفی حیوانات خانگی» (The Secret Life of Pets) به سودآورترین فیلم سال ۲۰۱۶، «من نفرتانگیز ۳» (Despicable Me 3) هم در جایگاه سوم سودآورترین فیلمهای ۲۰۱۷ قرار گرفت. جدیدترین فیلم آنها «گرینچ»، اقتباسی از روی داستان کلاسیک دکتر سوس به اسم «چگونه گرینچ کریسمس را دزدید» است. این داستان قبلا یکبار در قالب یک برنامهی نیمساعتهی انیمیشنی تلویزیونی در سال ۱۹۶۶ مورد اقتباس قرار گرفته بود و دوباره در سال ۲۰۰۰ ران هاوارد فیلم لایو اکشنی با حضور جیم کری در نقش اصلیاش ساخت. حالا نوبت ایلومینیشن است که دستی به سر و روی این داستان بکشد و احتمالا یکی از پرفروشترین فیلمهای ۲۰۱۸ را عرضه کند. گرینچ (با صداپیشگی بندیکت کامبربچ) نام موجود پشمالوی سبزرنگی است که همیشه عصبانی، ناراحت، بدخلق و تنهاست و البته چشم دیدن دلخوشی دیگران را ندارد. بنابراین وقتی سروکلهی کریسمس پیدا میشود، گرینچ با آدمهایی روبهرو میشود که خیلی خوشحالتر از حد معمول هستند. از تزیین کردن خانههایشان گرفته تا چراغانی کردن خیابانها. بنابراین او تصمیم میگیرد تا با دزدیدن تمام تزییات کریسمسی، سال نوی مزخرفی را برای مردم رقم بزند. خط داستانی دوم فیلم به دختربچهای به اسم سیندی لو میپردازد که همراه با دوستانش سعی میکنند نقشهای برای به تله انداختن بابانوئل و سپاسگذاری از او به خاطر گسترش جشن کریسمس بکشند.
حالا نوبت شما است که بگویید؟ شما بیشتر از همه منتظر کدامیک از فیلمهای بالا هستید؟