مورد انتظارترین فیلم های بلاک باستر سال 2018 - قسمت اول

مورد انتظارترین فیلم های بلاک باستر سال 2018 - قسمت اول

از گردهمایی تمام ابرقهرمانان مارول برای ایستادگی در مقابل تایتان بنفش تا بازگشت شاگرد راکی بالبوآ. از فیلم جدید پیتر جکسون تا ماجراجویی‌های جدید خانواده‌ی شگفت‌انگیز. در این فهرست موردانتظارترین بلاک‌باسترهای ۲۰۱۸ را مرور می‌کنیم.

نوجوانی فقیر برای تصاحبِ ثروتی عظیم در یک بازی واقعیت مجازی تلاش می‌کند. تونی استارک بر اثر مشت سنگین تانوس پخش زمین می‌شود. آقای شگفت‌انگیز باید در تکالیف ریاضی بچه‌هایش به آنها کمک کند. دواین جانسون همراه با یک گوریل عظیم‌جثه باید به مصاف یک گرگ غول‌آسای بال‌دار برود (شوخی نمی‌کنم!). مری پاپینز در حالی که از چتر جادویی‌اش آویزان است، در دوردست پدیدار می‌شود و لبخندهایی با دیدن او بر لب تماشاگرانش می‌نشینند. تام هاردی از وحشت جولان دادن انگلی بیگانه درون بدنش فریاد می‌زند. جیسون استاتهام به نبرد با یک کوسه‌ی ماقبل‌تاریخی می‌رود. اینها فقط بخشی از صحنه‌هایی است که برای تماشای آنها در سال ۲۰۱۸ لحظه‌شماری می‌کنیم. مطلب پیش‌رو، فهرستی از ۴۰‌تا از موردانتظارترین فیلم‌های عموما بلاک‌باستر سال ۲۰۱۸ هستند. از فیلم‌هایی مثل «سیکاریو ۲: روز سولدادو» (Sicario 2 : The Day of the Soldado) که قصد دارد ما را به کویرهای بی‌رحم مرز مکزیک بازگرداند تا دنباله‌ی «هشت یار اوشن» (Ocean’s Eight) که قرار است ما را به دنیای سارقان شیک‌پوش و حرفه‌ای ببرد. موردانتظارترین فیلم‌های شما کدامیک هستند؟

Ready Player One

بازیکن شماره یک آماده

آخرین‌باری که استیون اسپیلبرگ همزمان روی دو پروژه‌ای که زمین تا آسمان با هم فرق می‌کردند کار می‌کرد زمانی بود که بلافاصله بعد از درام هولوکاست‌محورش «فهرست شیندلر»، سینماروها را در مقابل شگفتی‌های دایناسورها در «پارک ژوراسیک» قرار داد. حالا او درست بلافاصله بعد از «پُست» (The Post) که به جر و بحث یک سری آدم کت و شلواری سر چندتا کاغذ می‌پردازد، سراغ یک بلاک‌باستر تابستانی دیگر رفته است. «بازیکن شماره یک آماده» که براساس کتابی از ارنست کلاین ساخته شده یکی از فیلم‌هایی بود که هیچکس فکرش را نمی‌کرد روزی شاهد یک اقتباس سینمایی از روی آن باشیم. این کتاب اگرچه برنده‌‌ی جایزه‌های گوناگونی بوده و توسط منتقدان به عنوان یک سفر نوستالژیک تمام‌عیار مورد تحسین قرار گرفته، ولی با اینکه برادران وارنر در سال ۲۰۱۰، حتی قبل از انتشار کتاب، حق آن را خریداری کرده بود، با این حال تاکنون شرایط ساخت این فیلم پیشرفت قابل‌توجه‌ای نکرده بود. شاید یکی از دلایلش به خاطر این بود که هنوز هالیوود به حدی که امروز شاهدش هستیم، درگیر فرهنگ عامه‌ی دهه‌ی هشتاد نشده بود. اما موفقیت غول‌آسای سریالی مثل «چیزهای عجیب‌تر» (Stranger Things) که اصلا ماهیتش از صفر براساس آن دوران بنا شده، فروش بلا‌ک‌باسترگونه‌ی «آن» (It)، تبدیل شدن سریال «مردم علیه اُ.جی.سیمپسون» (People v. O.J. Simpson) به یکی از پرگفتگوترین سریال‌های ۲۰۱۶ که این پرونده‌ی جنایی دهه‌ی هشتادی را دوباره باز می‌کرد، لقب گرفتن سریال‌هایی مثل «آمریکایی‌ها» (The Americans)‌ و «هالت اند کچ فایر» (Halt and Catch Fire) به عنوان دوتا از بهترین‌های تلویزیون که اولی در جنگ سرد و دومی در فضای انقلاب کامپیوتر جریان دارند، مورد تحسین قرار گرفتن اپیزود «سن جونیپرو» از «آینه‌ی سیاه» (Black Mirror) که از تم دهه‌ی هشتاد بهره می‌برد و ریبوت شدن خیلی از فیلم و سریال‌های دهه‌ی هشتادی مثل «اسلحه مرگبار» (Leathal Weapon) و «استار ترک» (Star Trek) و موفقیت دنباله‌هایی مثل «مد مکس: جاده‌ی خشم» (Mad Max: Fury Road) و «بلید رانر ۲۰۴۹» (Blade Runner 2049)، باعث شدند تا سال‌های اخیر را به دوران طلایی بازگشت پرقدرت فرهنگ عامه‌ی گره‌خورده با دهه‌ی هشتاد به مرکز توجه تبدیل کند. بنابراین چه زمانی بهتر از حالا برای ساخت و اکران هرچه سریع‌تر «بازیکن شماره یک آماده» که از آن به عنوان یکی از خدایانِ حوزه‌ی سرگرمی‌های دهه‌ی هشتادی یاد می‌کنند.

بالاخره داریم درباره‌ی کتابی حرف می‌زنیم که مخصوص کسانی نوشته شده که فرهنگ عامه را بلیعده‌اند. این کتاب نه فقط دارای چندتا ایستر اگ از سرگرمی‌های دهه‌ی هشتاد است و نه فقط از حال و هوای آن دوران بهره می‌برد، بلکه فرهنگ عامه‌ی دهه‌ی هشتاد در لحظه لحظه‌اش جاری است. داستان در آینده‌‌‌ای جریان دارد که سیاره‌ی زمین با وجود پیشرفت‌های تکنولوژیکش در وضعیت خوبی در زمینه‌ی منابع انرژی به سر نمی‌برد. جنگ و بیماری و انفجارهای اتمی به یک روتین عادی تبدیل شده است. خوشبختانه یک طراح بازی میلیاردر، بازی‌ای واقعیت مجازی به اسم «اویسیس» ساخته که از یک بازی معمولی آغاز به کار کرده و حالا حکم بزرگ‌ترین منبع سرگرمی آدم‌های این دنیا را ایفا می‌کند. مخصوصا برای آدم‌هایی که به فرار از واقعیت‌های افسرده‌کننده‌ی دنیای واقعی، خیلی بیشتر از هرکس دیگری نیاز دارند. نکته‌ی جذاب اویسیس این است که این بازی در واقع حکم پلتفرم مرجعی را دارد که می‌توان همه‌ی سرگرمی‌های قدیمی و جدید را روی آن تجربه کرد. حکم مخلوطی را دارد که همه‌ی سرگرمی‌های دوران‌های مختلف در آن ترکیب شده است. بنابراین گذاشتنِ کلاه واقعیت مجازی روی سر و وارد شدن به آن مساوی است با روبه‌رو شدن با سیلی از نمادهای دنیای سرگرمی. از کریتوس از «خدای جنگ» (God of War) و نیتین دریک از «آنچارتد» گرفته تا کینگ کونگ و جوکر و فردی کروگر و مگاگودزیلا و سونیک و «ماتریکس» و «غول آهنی» و موتور قرمز «آکیرا» و «غارتگر» و «بازگشت به آینده» و «جنگ ستارگان» و وای که نفسم گرفت! اویسیس اما چیزی بیشتر از یک بازی چندنفره‌ی آنلاین کلان است. اویسیس حکم یک دنیای جایگزین مجازی را برای تمام آدم‌های این دنیا دارد که بازی‌کنندگان در آن به مدرسه و دانشگاه می‌روند، در چت روم‌های سه‌بعدی دور هم جمع می‌شوند و برای سفر به سیاره‌های دورافتاده به امتیاز تجربه نیاز دارند.

داستان از جایی آغاز می‌شود که صاحب اویسیس می‌میرد. او وصیت می‌کند هرکس بتواند ایستر اگی را که در بازی‌اش مخفی کرده پیدا کند، تمام دارایی‌ها و ارث و میراثش را به دست می‌آورد. جنگ چندین ساله‌ی کاربران اویسیس برای پیدا کردن آن آغاز می‌شود. نتیجه فیلمی است که استیون اسپیلبرگ آن را بعد از «آرواره‌ها» (Jaws) و «نجات سرباز رایان» (Saving Private Ryan)، سخت‌ترین فیلمی که ساخته لقب داده است. چون علاوه‌بر اینکه پروسه‌ی به دست آوردن حق و حقوق استفاده از تمام این کاراکترها و نمادها و آی‌پی‌ها و برندها برای استفاده در فیلم دشوار بوده است، بلکه خود اسپیلبرگ می‌گوید حجم تصویرسازی‌های کامپیوتری در این فیلم به حدی زیاد است و رسیدن به انسجام بین تصاویر دیجیتالی و واقعی به حدی سخت بوده که او در حین ساخت این فیلم، هر شب فقط قادر به خوابیدن برای سه چهار ساعت می‌شده. چون بی‌وقفه در حال فکر کردن به راهی برای پشت سر گذاشتن چالش‌های روز بعد بوده است. به قول اسپیلبرگ، ساخت این فیلم از الگوی از پیش انجام شده و امتحان پس داده‌ای بهره نمی‌برده، بلکه او از طریق یک عالمه امتحان و خطا، در حین ساختن آن، ساختش را یاد گرفته است. یکی دیگر از چالش‌هایی که فیلم با آن روبه‌رو شده این بود که آیا «بازیکن شماره یک آماده» (Ready Player One) به یک سینمای خوب تبدیل می‌شود یا تمام جذابیت و دلیل وجود داشتنش به گرد هم آوردن یک سری کاراکترها و نمادهای پرطرفدار خلاصه می‌شود؟ آیا فیلم داستان و مضمون قابل‌توجه‌ای برای ارائه دارد یا فکر می‌کند ایده‌ی مسابقه دادن با ماشینِ زمانِ «بازگشت به آینده» در حالی که تیرکس و کینگ کونگ در حال نابود کردن شهر هستند کفایت می‌کند؟ خبر خوب این است که اکثر منتقدان باور دارند که نباید نگران این موضوع باشیم. چرا که «بازیکن شماره یک آماده» به همان اندازه که با ارجاعاتش به فرهنگ عامه خوش می‌گذارند و اکشن‌های منحصربه‌فرد تحویل‌مان می‌دهد، به همان اندازه هم داستان تاثیرگذاری برای روایت دارد.

Avengers: Infinity War

اونجرز: جنگ اینفینیتی

وقتی تانوس در کامیک‌بوک «دستکش اینفینیتی» در حالی که دستکش اینفینیتی را در دست داشت و سنگ‌های اینفینیتی روی آن می‌درخشیدند، انگشتانش را به هم کوبید و با این کار دنیای مارول را زیر و رو کرد، هیچکس فکرش را نمی‌کرد که یک روزی شاهد حضور تایتان دیوانه در سینما باشیم و به احتمالِ وقوع این صحنه‌ی ماندگار در سینما فکر کنیم، اما حالا حدود ۱۰ سال بعد از اینکه دنیای سینمایی مارول با «مرد آهنی» کلید خورد، به نقطه‌ای رسیده‌ایم که تاریخ سینما به خود ندیده است. وقتی برخی از درجه‌یک‌ترین قهرمانان مارول در «اونجرز» گرد هم آمدند و پشت به پشت هم برای مبارزه با لوکی صف کشیدند، تاریخ بلاک‌باسترسازی و تجارت هالیوود به دو دوران قبل و بعد از خود تقسیم شد. اتفاقی که مارول از آن زمان تاکنون با کراس‌اورهای دیگرش مثل «اونجرز: دوران اولتران» و «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» موفق به تکرارش نشده است. بنابراین برای اینکه مارول بتواند موفقیت منحصربه‌فرد «اونجرز» را تکرار کند چالش بزرگی روبه‌رو خودش می‌دید. اگر «اونجرز» حکم جمع‌بندی شروع را داشت، «جنگ اینفینیتی» حکم قسمتِ اول جمع‌بندی پایان این دنیا را برعهده دارد. اگر «اونجرز» میزبان تعداد اندکی قهرمان بود که البته در آن زمان برای خودش خارق‌العاده بود، «جنگ اینفینیتی» میزبان قهرمانان پرتعدادی است که برای شمردن تمام آنها به مشکل برمی‌خوریم. اگر «اونجرز» حکم نبرد بر سر نیویورک را داشت، «جنگ اینفینیتی» حکم نبرد بر سر زمین و حتی تمام کیهانِ مارول را برعهده دارد. «جنگ اینفینیتی» قصد دارد دست به حرکتی بزند که فقط مدیوم کامیک‌ تاکنون قادر به انجام آن بوده است. اینکه اقتباس سینمایی و تلویزیونی کاراکترها و کامیک‌های ناشناخته و عجیب و غریب را ببینیم یک چیز است، اما اینکه سینما رسما برای اقتباس یکی از عناصری که مختص به مدیوم کامیک است خیز بردارد نشان از یک پیشرفت باورنکردنی در زمینه‌ی اقتباس‌های کامیک‌بوکی دارد.

«جنگ اینفینیتی» اما در موقعیت دوگانه‌ای قرار دارد. یعنی به همان اندازه که احتمال موفقیت کهکشانی‌اش وجود دارد، احتمال شکستِ اسفناکش نیز می‌رود. اول از همه مارول با «اونجرز» و «دوران اولتران» نشان داده که همیشه در ساخت فیلم‌های اونجرزی توی خال نمی‌زند. «اونجرز» در حالی یکی از بهترین فیلم‌های آنهاست که «دوران اولتران» یکی از بدترین‌هایشان است. «اونجرز» در حالی از تمام چاله چوله‌های فیلم‌های کراس‌اور جاخالی داده است که «دوران اولتران» در دام اکثرشان افتاده است. جاس ویدن در حالی از مدیریت پروژه‌ی حساسی مثل «اونجرز» سربلند برآمده بود که همین آقا تمام مهارت‌هایش را برای «دوران اولتران» به فراموشی سپرده بود. تعداد زیاد کاراکترها و شلوغی و هرج و مرج داستانی در حالی در «اونجرز» کنترل شده بود که در «دوران اولتران» شاهد شلختی بزرگی در این زمینه بودیم. همچنین برادران روسو به عنوان کارگردانان «جنگ اینفینیتی» سابقه‌ی تلخ و شیرینی دارند. آنها هدایتِ «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» را برعهده داشته‌اند که نه تنها یکی از بهترین‌های مارول، که یکی از بهترین‌ فیلم‌های ابرقهرمانی سینما هم است. اما همین دو با «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» به نظر من که ممکن است با خیلی‌ها مغایرت داشته باشد، یکی از مشکل‌دارترین فیلم‌های مارول از لحاظ لحن و طراحی صحنه‌های اکشن را در کارنامه دارند. بنابراین این سوال که آیا «جنگ اینفینیتی» به کدام سمت متمایل می‌شود بزرگ‌ترین نگرانی‌مان درباره‌ی کیفیت نهایی این فیلم است. «جنگ اینفینیتی» به همان اندازه که می‌تواند معنای تازه‌ای به «حماسه» در سینما ببخشد، به همان اندازه هم می‌تواند به خاطر تعداد بالای کاراکترهایش به ملغمه‌ی پریشان و بی‌در و پیکری تبدیل شود. این وضعیت دوگانه درباره‌ی عملکرد تجاری فیلم هم وجود دارد. چیزی که بعد از موفقیت غیرمنتظره‌ی «بلک پنتر» قوت گرفت. اگر فیلم بیش از ۶۰۰ میلیون دلار در خانه و یک میلیارد و ۴۰۰ میلیون دلار در دنیا بفروشد، کارش را بی‌حرف و حدیث انجام داده است. اما همزمان این احتمال وجود دارد که این فیلم نتواند درآمد ۶۷۵ میلیون دلاری «بلک پنتر» در خانه را تکرار کند که اگرچه اصلا به معنی شکست آن نیست، اما به این معنی است که «بلک پنتر» در نگاه تماشاگران حکم رویداد سینمایی مستقل منحصربه‌فردی را داشت که «جنگ اینفینیتی» نیست. اما همزمان این احتمال هم وجود دارد که تبلیغات «جنگ اینفینیتی» به عنوان فینالی در حد و اندازه‌ی «هری پاتر و یادگاران مرگبار قسمت دوم» یعنی طرفداران پر و پا قرص مجموعه و کسانی که دنیای سینمایی مارول را از فاصله‌ی دور دنبال می‌کنند سر از سینما در بیاورند. خلاصه به هر سو نگاه کنیم، با فیلم کنجکاوی‌برانگیزی طرفیم که باید ثانیه به ثانیه دنبالش کنیم.

Deadpool 2

ددپول ۲

اگرچه با توجه به سابقه‌ی بد دیدار قبلی‌مان با ددپول در دنیای افراد ایکس استودیوی فاکس، از نتیجه‌ی قسمت اول فیلم مستقل او می‌‌ترسیدیم، اما آن فیلم نه تنها به هوای تازه‌ای در حوزه‌ی فیلم‌های کامیک‌بوکی تبدیل شد، بلکه موفقیت تجاری و هنری‌اش باعث شد که کمپانی فاکس به‌طور کلی استراتژی‌اش را عوض کرده و مسیر تازه‌ای را با فیلم‌های ابرقهرمانی غیرمعمولش در نظر بگیرد. بنابراین اگرچه «ددپول» که با بودجه‌ی ۵۴ میلیون دلار تهیه شده بود حکم یک شروع خیلی جمع و جور و بااحتیاط را داشت، «ددپول ۲» همان‌طور که از یک دنباله‌ی هالیوودی انتظار می‌رود، همه‌چیز را ضربدر ۴ کرده است. حالا علاوه‌بر کاراکترهای قدیمی دوتا از پرطرفدارترین کاراکترهای کامیک‌های «ددپول» یعنی «کیبل» (جاش برولین) و «دومینو» (زَزی بیتز) هم به این فیلم اضافه شده‌اند. به‌طوری که راب لیفلد، خالق ددپول و کیبل در مصاحبه‌ای «ددپول ۲» را با «بیگانه‌ها» مقایسه کرده و آن را فیلمی دانسته که مثل کاری که جیمز کامرون با دنباله‌ی فیلم ریدلی اسکات انجام داد، شامل مقدار زیادی اکشن است. از آنجایی که دیوید لیچ به عنوان یکی از کارگردانان «جان ویک» و «بلوند اتمی»، هدایت «ددپول ۲» را برعهده دارد و با توجه به چیزی که از تریلرهای فیلم مشخص است، به نظر می‌رسد این قسمت بیشتر از قبل نشان‌دهنده‌ی مهارت‌های ددپول در استفاده از تفنگ‌ها و شمشیر‌هایش باشد. البته که دنباله‌روی «ددپول ۲» از فرمول دنباله‌سازی هالیوود نگران‌کننده هم می‌تواند باشد. بالاخره دنباله‌سازی هالیوودی یعنی اضافه کردن به ابعاد همه‌چیز و کاهش هوش و ذکاوتِ فیلمنامه و چیزی که قسمت اول را به اثر تاثیرگذاری تبدیل کرده بود. قسمت اول «ددپول» دقیقا به خاطر اینکه خلافِ فیلم‌های مرسوم «افراد-ایکس» قرار می‌گرفت مورد استقبال قرار گرفت. چون باز دوباره شاهد نبرد دیگری برای نجات دنیا نبودیم. باز دوباره داستان در چند قاره اتفاق نمی‌افتاد و باز دوباره شاهد اکشن‌هایی که به فروریزی ساختمان‌ها و انفجارهای کامپیوتری غول‌آسا منجر می‌شد نبودیم. سکانس افتتاحیه‌ی فیلم که حول و حوش آن تصادف اتوموبیل روی پُل جریان داشت دلیل موفقیت فیلم اول را در خود خلاصه کرده است. تمرکز روی شلیک رگباری جوک و وراجی‌های بامزه ددپول به جای تمرکز روی چیزی که در مغایرت با هویت این کاراکتر قرار می‌گیرد.

پس بزرگ‌تر شدن همه‌چیز در «ددپول ۲» نباید به معنی فراموش کردن دلیل اصلی موفقیت فیلم اول باشد. اینجا همان جایی است که مقایسه‌ی «بیگانه‌ها» دوباره به کار می‌آید. جیمز کامرون با اینکه ابعاد فیلمش را در تمام زمینه‌ها بزرگ‌تر از فیلم اول کرده بود، ولی همزمان فیلمی تحویل‌مان داد که طرفداران را تا به امروز در موقعیت سختی گذاشته است: اینکه فیلم اول بهتر است یا دوم؟ آیا امکان دارد بعد از تماشای «ددپول ۲» چنین سوالِ مشابه‌ای در رابطه با این مجموعه هم ایجاد شود؟ یکی از انتقادهایی که به قسمت اول می‌شد این بود که «ددپول» با وجود تمام حرف‌هایش در رابطه با شکستن قواعد داستانگویی فیلم‌های ابرقهرمانی، کماکان از داستان کلیشه‌ای انتقام‌جویی و نجات معشوقه از دست بدمن قصه پیروی می‌کرد. خبر خوب این است که به نظر می‌رسد «ددپول ۲» قصد دارد تا این روند را تغییر دهد. بالاخره فیلم پیرامون محافظت ددپول از پسربچه‌ای می‌چرخد که کیبل به عنوان سایبورگی که از آینده آمده قصد کشتن او را دارد. به عبارت دیگر این‌طور به نظر می‌رسد که سازندگان «ددپول» را با «لوپر» مخلوط کرده‌اند که در این‌صورت اگر فیلم فقط نیمی از پیچیدگی «لوپر» را هم به ارث برده باشد، بارش را بسته است. اگر درباره‌ی کیبل و دومینو هم نگران هستید، در همین حد بدانید که فیلم مورد جلسات فیلمبرداری دوباره قرار گرفت. دلیلش چه بود؟ ظاهرا کسانی که نسخه‌ی اولیه‌ی فیلم را دیده بودند آن‌قدر از این دو کاراکتر خوششان آمده که تنها گله‌شان این بوده که «کیبل و دومینویش را بیشتر کنید»! خلاصه به نظر نمی‌رسد فیلمی که تبلیغاتش با مسخره کردن سیبیل هنری کویل در «جاستیس لیگ» شروع شده است سرانجام بدی داشته باشد!

Solo: A Star Wars Story

سولو: داستانی از جنگ ستارگان

«سولو»، فیلم پیش‌درآمدی که به گذشته‌ی هان سولو، یکی از پرطرفدارترین کاراکترهای کهکشانِ «جنگ ستارگان» می‌پردازد ماموریتِ سختی در پیش‌رو دارد. چرا که فیلم راه پیچیده‌ای را تا این لحظه پشت سر گذاشته است. اگرچه معرفی پیش‌درآمدهای «جنگ ستارگان» با دست و جیغ و هورا روبه‌رو شد، ولی «روگ وان» کافی بود تا طرفداران به این نتیجه برسند که هدف لوکاس‌فیلم بیشتر از روایت داستان‌های جدید، کشیدن شیرِ نوستالژی باقی‌مانده در مجموعه و سوءاستفاده از نام‌های معروف فیلم‌های قدیمی برای کشیدن دوباره‌ی طرفداران به سینما به جای گسترش مرزهای مجموعه است. اگرچه انتخاب فیل لرد و کریستوفر میلر، کارگردانان انیمیشن «فیلم لگو» (Lego Movie) و «شماره‌ی ۲۲ خیابان جامپ» (22 Jump Street) برای هدایت «سولو»، خبر از لوکاس‌فیلمی می‌داد که می‌خواست لحنِ متفاوتی را به این مجموعه بیاورد، ولی اخراج شدن آنها در حالی که پروژه به هفته‌های پایانی فیلمبرداری‌اش رسیده بود و جایگزین کردنشان با گزینه‌ی غیرریسکی‌تری مثل ران هاوارد باعث شد نگرانی‌ها با قدرت بیشتری برگردند. آیا «سولو» می‌خواهد سه‌گانه‌ی نوستالژی‌بازی شرم‌آور لوکاس‌فیلم که با «نیرو برمی‌خیزد» و «روگ وان» شروع شده بود را ادامه بدهد؟ مخصوصا با توجه به اینکه ران هاوارد به جای ادامه دادن کار لرد و میلر، حدود ۹۰ درصد از فیلم را از دوباره فیلمبرداری کرده است. بماند که «سولو» به کاراکتری می‌پردازد که بزرگ‌ترین عنصر کارکرد و موفقیتش هریسون فورد است و حالا که جای او با بازیگر دیگری تغییر کرده، این فیلم جای خالی بزرگی برای پُر کردن دارد.

«سولو» مخصوصا بعد از «آخرین جدای» که حکم وارد کردن «جنگ ستارگان» به مرحله‌ای جدید را داشت نمی‌تواند با تکیه به نوستالژی تماشاگرانش را گول بزند. همه‌ی اینها «سولو» را به فیلمی تبدیل کرده که وضعیت باکس آفیسش از قبل تضمین شده نیست. البته که هیچکس انتظار شکستِ «سولو» را ندارد، اما تحلیلگران فکر می‌کنند «سولو» در کنار قسمت اول «جنگ ستارگان»، تنها فیلم‌های این مجموعه هستند که تبدیل شدن آن از همین حالا به یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌های سال تضمین شده نیست. این موضوع لزوما به معنی مشکل یا انتقاد نیست. بلکه فقط به این معناست که از سال ۱۹۷۷ تاکنون با فیلم لایو اکشنی از «جنگ ستارگان» روبه‌رو شده‌ایم که انتظار می‌رود نتواند صدر جدول باکس آفیس آمریکای شمالی یا دنیا را در پایان سال به چنگ بیاورد. هرچند مشکل بیشتر از اینکه عدم انتظار برای «سولو» باشد، وجود رقبای قدرتمند زیادی مثل «بلک پنتر»، «جنگ اینفینیتی»، «شگفت‌انگیزان ۲»، «دنیای ژوراسیک: پادشاهی سقوط کرده»، «ددپول ۲»، «جانوارن شگفت‌انگیز و جرایم گریندل‌والد» و غیره است. از سوی دیگر اما «سولو» این پتانسیل را دارد تا به فیلم متفاوتی نسبت به دیگر فیلم‌های مجموعه تبدیل شود. برای شروع با فیلمی طرفیم که به نظر می‌رسد هیچ ربطی به «فورس» و دار و دسته‌ی جدای‌ها ندارد. آدم‌ها و موجودات بی‌شماری در کهکشان «جنگ ستارگان» وجود دارند که قصه‌شان هیچ‌وقت به فورس و متعلقاتش برخورد نکرده است و خوب است که حالا با فیلمی مواجه‌ایم که می‌خواهد به جنبه‌ی دیگری از این مجموعه بپردازد.

The Incredibles 2

شگفت‌انگیزان ۲

تقریبا برای هیچکدام از فیلم‌های این فهرست به اندازه‌ی دنباله‌ی انیمیشن ابرقهرمانی کلاسیک پیکسار صبر پیشه نکرده‌ایم. اگر یک فیلم در این فهرست باشد که حتی بیشتر از «جنگ اینفینیتی» برایش لحظه‌شماری می‌کنیم «شگفت‌انگیزان ۲» است. اگر یک فیلم در این فهرست باشد که ماموریت سنگین و انتظارات کوهستان‌واری برای برآورده کردن دارد «شگفت‌انگیزان ۲» است. بیش از یک دهه از زمانی که پیکسار ما را با خانواده‌ی عجیب آقای شگفت‌انگیز آشنا کرد می‌گذرد. ساخته‌ی بِرد برد بلافاصله به یکی از اولین فیلم‌های بی‌نقص ابرقهرمانی دورانی که هنوز تا این اندازه شاهد گسترش این سینما نبودیم تبدیل شد. فیلمی که هنوزه که هنوزه روی دستش نیامده و از آن در کنار «شوالیه‌ی تاریکی» و «مرد عنکبوتی ۲» به عنوان بهترین فیلم‌های این حوزه یاد می‌کنند. فیلمی که به آن لقب بهترین اقتباس کامیک‌های «فنتستیک فور» هم داده‌اند. یکی از دلایلش به خاطر این بود که «شگفت‌انگیزان» مثل هر فیلم ابرقهرمانی موفق دیگری قبل از اینکه یک فیلم ابرقهرمانی باشد، یک فیلم غیرابرقهرمانی با عناصر فیلم‌های ابرقهرمانی است. «شگفت‌انگیزان» قبل از اینکه درباره‌ی خانواده‌ای با قدرت‌های فرابشری در نبرد با نیروی شر باشد، فیلمی درباره‌ی خانواده‌‌ی آشفته‌ای است که هنوز به انسجامی که از یک خانواده انتظار داریم نرسیده‌اند. بنابراین نبرد آنها با سیندروم به فرصتی تبدیل می‌شود تا این خانواده با کنار هم قرار دادن قدرت‌هایشان به قدرت واحدی به اسم «خانواده» تبدیل شوند. تمام اینها به‌علاوه‌ی سکانس‌های اکشن خارق‌العاده‌ای که از تمام پتانسیل‌های مدیوم انیمیشن طوری استفاده کرده که تکرار آنها به همان اندازه عالی در قابل لایو اکشن غیرممکن است، به فیلمی منجر شده که پیکسار را در بی‌نقص‌ترین و سرگرم‌کننده‌ترین حالتش به تصویر می‌کشد.

خوشبختانه از تریلرهای فیلم به نظر می‌رسد که سازندگان این نکته‌ی اساسی در ساخت قسمت دوم را فراموش نکرده‌اند. پس «شگفت‌انگیزان ۲» هم قبل از اینکه درباره‌ی اکشن‌های خیره‌کننده باشد، درباره‌ی جنبه‌ی دیگری از زندگی زناشویی و خانوادگی است. از قرار معلوم فیلم جدید درست بعد از پایان فیلم قبلی، با بیرون آمدن «تونل‌زن» از زیرزمین آغاز می‌شود تا بالاخره شاهد به پایان رسیدن مبارزه‌ای که بیش از یک دهه نیمه‌کاره رها شده بود باشیم. اما به نظر می‌رسد زندگی آقای شگفت‌انگیز به عنوان قهرمان اصلی خانواده‌اش زیاد طول نمی‌کشد. تریلرهای فیلم سرمایه‌دار بانفوذی (با صداپیشگی باب اُدنکرک) را معرفی می‌کنند که احتمال می‌رود حکم آنتاگونیست فیلم را داشته باشد. این سرمایه‌دار قصد دارد تا ابرقهرمانان را دوباره به مرکز توجه‌ی جامعه برگرداند و می‌خواهد که اِلستاگرل نمایندگی اصلی این حرکت را برعهده بگیرد. هلن با اشتیاق این پیشنهاد را قبول می‌کند و باب را تنها می‌گذارد تا به بچه‌ها برسد. اگرچه باب در ابتدا با مهربانی سعی می‌کند تا از طریق ماندن خانه و اجازه دادن به همسرش برای دنبال کردن علاقه‌اش از او حمایت کند، ولی بلافاصله کارهای خانه و سروکله زدن با بچه‌ها به نقطه‌ای می‌رسد که حتی قدرت آقای شگفت‌انگیز هم برای مدیریتشان کافی نیست. از کمک کردن دَش در تکالیف ریاضی‌اش تا تحت کنترل گرفتن قدرت‌های غیرقابل‌کنترل جک‌-جک. از شستشو و اتو کردن لباس‌ها تا قصه‌ خواندن برای نوزاد شیطانی که می‌خواهد تا کلمه‌ی آخر قصه را بشوند و قصد خوابیدن ندارد. آیا آقای شگفت‌انگیز راضی می‌شود تا به حمایت کردن از همسرش در حالی که او از ماموریت‌های هیجان‌انگیزش لذت می‌برد ادامه بدهد یا فکر می‌کند عوض کردنِ پوشک بچه و دیکته گفتن به بچه‌ها، استعدادهایش را هدر می‌دهند؟ از همین حالا می‌توان تصور کرد که این قصه چه حرف‌های جالبی درباره‌ی موضوع نقش جنسیت در خانواده و جامعه برای گفتن دارد.

Mission: Impossible – Fallout

ماموریت غیرممکن: فال‌آوت

امسال میزبان بازگشت مامور ایتن هانت به سینما است. «ماموریت غیرممکن» را به عنوان مجموعه‌ی اکشنی می‌شناسیم که همیشه انتظارمان را به عنوان کلکسیونی از بدلکاری‌های تام کروز برآورده کرده است. با اینکه معمولا فرانچایزها با بالا رفتن تعداد قسمت‌هایشان هویت خود را از دست می‌دهند و مثل چیزی که در رابطه با «سریع و خشن» شاهدش هستیم به موجود دیگری تغییر شکل می‌دهند یا کیفیتشان را فیلم به فیلم از دست می‌دهند و چیزی که منحصربه‌فردشان می‌کرد را فراموش می‌کنند، ولی «ماموریت غیرممکن» یکی از آن مجموعه‌های دنباله‌داری است که همیشه پای چیزی که بوده ایستاده است و همیشه فیلم‌هایی ارائه کرده که در حد و اندازه‌ی یکدیگر ظاهر شده‌اند. و به نظر می‌رسد که ششمین «ماموریت غیرممکن» هم هدفی غیر از این ندارد. ولی مهم‌ترین چیزی که «فال‌آوت» را نسبت به قسمت‌های قبلی متفاوت می‌کند شکستن یکی از سنت‌های مجموعه است. سری «ماموریت غیرممکن» همیشه به خاطر استخدام کارگردانان مختلف برای هر قسمت که باعث می‌شد هرکدام ویژگی‌های کارگردانی خاص خودشان را به هر فیلم بیاورند شناخته می‌شد. اما قسمت ششم، اولین فیلم سری است که کریستوفر مک‌کوئری به عنوان کارگردان فیلم قبلی یعنی «ملت سرکش» (Rogue Nation)، دوباره برای نشستن روی صندلی کارگردانی بازمی‌گردد.

«فال‌آوت» از کلیشه‌ای‌ترین خط داستانی ممکن فیلم های جاسوسی پیروی می‌کند. بعد از اینکه ایتن هانت و تیمش (الک بالدوین، سایمون پک و وینگ ریمز) به همراه چهره‌های آشنایی از دوستانشان (ربکا فرگوسن، میشل موناهان) در حین انجام یک ماموریت شکست می‌خورند، توسط خودی‌ها گناهکار شناخته شده و تحت تعقیب قرار می‌گیرند. آنها باید جلوی یک فاجعه‌ی جهانی را بگیرند و بی‌گناهی‌شان را اثبات کنند. البته این خط داستانی کم‌مایه نباید تعجب‌برانگیز باشد. ناسلامتی این مجموعه همیشه نان ست‌پیس‌ها و بدلکاری‌هایش می‌خورده و داستان چیزی بیشتر از ریسمانی که آنها را به یکدیگر متصل می‌کنند را نداشته است. به خاطر همین است که طبق معمول مهم‌ترین بحث‌های پیرامون فیلم نه به اتفاقات داستانی‌اش، بلکه به این اختصاص دارد که این‌دفعه تام کروز دست به چه دیوانه‌بازی‌های هیجان‌انگیزی زده است. و با توجه به اینکه کروز در این قسمت از هلی‌کوپترهای در حال پرواز آویزان می‌شود و از ساختمان‌های بلند به پایین می‌پرد، نباید انتظار کمبودی در این زمینه را داشته باشیم. بعد از فرانچایزهای مشابه‌ای مثل جیمز باند و جیسون بورن که با فیلم‌های اخیرشان چه از لحاظ تجاری و چه از لحاظ هنری ناامیدکننده ظاهر شدند، همیشه این احتمال وجود دارد که «فال‌آوت» به اولین شکست تامل‌برانگیز این مجموعه تبدیل شود. ولی با نگاهی به «ملت سرکش» که علاوه‌بر نقدهای خیلی مثبت، به ۶۸۲ میلیون و ۷۰۰ هزار دلار فروش جهانی دست پیدا کرد، باید گفت «ماموریت غیرممکن» در وضعیت محکمی به سر می‌برد. از آنجایی که یکی از دلایل عمر طولانی و سالم این مجموعه کارگردانان متفاوتش بوده است، باید دید آیا مک‌کوئری می‌تواند این‌بار هم همه‌چیز را در حد و اندازه‌ی یک کارگردانِ جدید، تازه و سرحال نگه دارد یا نه.

Sicario 2 : The Day of the Soldado

سیکاریو ۲: روز سولدادو

معمولا فیلم‌های عامه‌پسند تابستانی آنهایی هستند که روح تماشاگرانشان را خدشه‌دار نمی‌کنند و حتی در خشن‌ترین لحظاتشان هم نمی‌گذارند تا تماشاگرانشان ناراحت شوند. فیلم‌های نازک‌نارنجی‌ای که حواسشان است تا از این طریق اکثر مردم را به سینماها بکشانند. بنابراین دیدن فیلمی مثل «سیکاریو ۲» در بین موردانتظارترین فیلم‌های ۲۰۱۸ خیلی خوشحال‌کننده است. قسمت اول پیرامون یک مامور اف.‌بی.‌آی (امیلی بلانت) می‌چرخید که برای ماموریتی در خاک مکزیک به یک گروه ضربت مرموز می‌پیوندد. فیلمی که گرچه به عنوان یک اکشنِ سرگرم‌کننده‌ی معمولی آغاز شد، اما خیلی زود به یکی از تهوع‌آورترین فیلم‌هایی که این اواخر دیده‌ایم تغییر شکل داد. تیلور شریدان به عنوان نویسنده‌ی این فیلم قرار است دنباله‌ی همان فیلمی را بسازد که او را به عنوان یکی از بااستعدادترین نویسنده‌های جدید هالیوود معرفی کرد. او در این مدت دو فیلم «حتی اگر سنگ از آسمان ببارد» (Hell or High Water) و «ویند ریور» (Wind River) را نوشته و دومی را کارگردانی کرده است. فیلم‌هایی که اگرچه در مقایسه با دیگر آثار هم‌سبکشان به اندازه‌ی کافی ترسناک و تاریک بودند، اما نه به اندازه‌ی «سیکاریو».

اما ظاهرا شریدان قصد دارد تا این موضوع را با دنباله‌ی این فیلم تغییر بدهد و در این زمینه روی دست خودش بلند شود. چرا که خود شریدان تعریف می‌کند که اولین واکنش تهیه‌کنندگان بعد از خواندن فیلمنامه این بوده که قسمت اول در مقایسه با این یکی مثل کمدی می‌ماند! یکی از اولین تغییراتی که «روز سولدادو» نسبت به قسمت اول کرده این است که از افق بزرگ‌تری بهره می‌برد. برخلاف فیلم اول که حول و حوش یک ماموریت تقریبا فوق‌سری می‌چرخید، این یکی حکم یک جنگ تمام‌عیار را دارد. اگر خون و خونریزی‌های قسمت اول در پشت‌صحنه اتفاق می‌افتد،‌ این یکی حال و هوای روانی غیرقابل‌کنترلی را دارد که هر جا می‌رسد دعوا راه می‌اندازد. اگر کاراکتر امیلی بلانت باعث می‌شود که جاش برولین و بنیسیو دل‌تورو کمی خودشان را در انجام ماموریت‌هایشان کنترل کنند، حالا عدم حضور او یعنی دستشان باز است تا خشاب یک کلتشان را روی یک نفر در خیابان خالی کنند. اما جاش برولین به عنوان یکی از بازیگران اصلی فیلم گفته است که بزرگ‌تر شدن فیلم به این معنا نیست که این فیلم صمیمیت و احساسات سنگین قسمت اول را از دست داده است. همچنین با اینکه نگرانی‌هایی در رابطه عدم کارگردانی این فیلم توسط دنی ویلنوو و عدم حضور راجر دیکنز به عنوان فیلمبردار از قسمت اول احساس می‌شد، اما تاکنون تریلرهایی که از فیلم دیده‌ایم همه حاوی همان حس و حال غم‌انگیز و آخرالزمان‌گونه‌ای است که از فیلم اول به یاد می‌آوریم. همچنین برای کسانی که هنوز اکشن‌های تنش‌زای فیلم اول را فراموش نکرده‌اند، تریلرهای «روز سولدادو» خبر از سکانس‌های درگیری بیشتر و پرهیاهوتری می‌دهند. تیلور شریدان تاکنون در جریان همین عمر کوتاه نویسندگی‌اش نمره‌ی ۲۰ را گرفته است، اما حالا او یک چالش دیگر روبه‌روی خودش می‌بیند: ارائه‌ی دنباله‌ای که به جای سوءاستفاده از نام شناخته‌شده‌ی «سیکاریو»، ادامه‌ی قابل‌توجه‌ای بر فیلم پرطرفدار قبلی باشد.

The Predator

غارتگر

«بدن عضلانی برهنه‌ی گل‌آلودِ آرنولد و چشمانِ حرارت‌سنجِ موجودی فرازمینی که او را تشخیص نمی‌دهند». این یکی از به‌یادماندنی‌ترین صحنه‌های سینمای اکشن است. جایی که «غارتگر» را رسما به فیلم موردعلاقه‌ی خیلی از ما تبدیل کرد. ساخته‌ی جان مک‌تیرنان یکی از دهه‌ی هشتادی‌ترین فیلم‌های سینماست. فیلم‌هایی با ایده‌های تازه و هیجان‌انگیز که این روزها به ندرت با آنها روبه‌رو می‌شویم و اگر هم شویم، از قبل همه‌چیزشان برایمان لو می‌رود. برداشتن ایده‌ی گرفتار شدن کوماندوهایی سرسخت در جنگل‌های خطرناک و درگیر شدن آنها با یک جنگجوی پیشرفته‌ی بیگانه از آن غافلگیری‌هایی بود که مزه‌ی شیرینش هیچ‌وقت از دهان کسانی که فیلم را بدون اطلاعات قبلی تماشا کرده بودند از بین نخواهد رفت. مخلوق جیم و جان توماس در کنار زنومورف یکی از پرطرفدارترین و منحصربه‌فردترین هیولاهای شرور سینماست که هیچ‌وقت نمی‌توان دوری از او را تحمل کرد. هرچند بعد از اینکه فیلم اول چهار برابر بودجه‌اش فروخت، شاهد دو دنباله و دو کراس‌آور بین او و زنومورف بودیم که هیچکدامشان در بهترین حالت نتوانستند جادوی سحرآمیز قسمت اول را تکرار کنند و در بدترین حالت آبروی این هیولای باابهت را بردند. اپیدمی ریبوت آی‌پی‌های قدیمی در هالیوود اما به این معناست که «غارتگر» هم به زودی به جمعشان اضافه می‌شود. اگرچه معمولا این‌جور مواقع باید به احتمالات بدی فکر کنیم و همین‌طور هم است، ولی از سوی دیگر یک قوت قلب خیلی بزرگ هم داریم و او کسی نیست جز شین بلک. بلک که در فیلم اول «غارتگر» به عنوان یکی از شخصیت‌های فرعی جلوی دوربین حاضر شده بود حالا وظیفه‌ی کارگردانی فیلم جدید و نویسندگی آن در کنار فِرد دِکر را برعهده دارد.

و راستش را بخواهید شاید هیچکسی بهتر از بلک برای انجام این پروژه وجود نداشته باشد. بلک بارها و بارها با فیلم‌هایی مثل «اسلحه‌ی مرگبار»، «بوس بوس، بنگ بنگ»، «مرد آهنی ۳» و «آدم‌های خوب» ثابت کرده که نه تنها استاد اجرای حال و هوای فیلم‌های دهه‌ی هشتادی است، بلکه تبحر قابل‌توجه‌ای در کوریوگرافی سکانس‌های اکشنِ خشن و هیجان‌انگیز دارد و البته در نوشتنِ کاراکترهای بذله‌گو و شیمی بینشان نیز هیچ کم و کسری ندارد. تمام اینها دقیقا همان چیزهایی هستند که «غارتگر» به آنها نیاز دارد. این در حالی است که فضای داستانی این ریبوت هم به قسمت اول بازگشته است. دوباره دنبال‌کننده‌ی گروهی سرباز در جنگل‌های حومه‌ی یک شهر کوچک برای سر در آوردن از فضاپیمای بیگانه‌ی سقوط کرده‌ای هستیم که در این بین آنها با آقای غارتگر آشنا می‌شوند و باید تمام مهارت‌های نظامی‌شان را برای زنده ماندن در مقابل جنگجویی تکنولوژیک به کار بگیرند. فعلا تنها چیزی که از فیلم می‌دانیم این است که گروه بازیگرانش شامل بویلد هالبروک، اُلیویا مان، کیگان مایکل کِی، ادوارد جیمز، تِرور رودز، جیکوب ترمبلی، توماس جین، آلفی آلن و استرلینگ کی. براون می‌شود. داستان فیلم به وقایع بین «غارتگر ۲» و «غارتگران» می‌پردازد، اما روی پای خودش می‌ایستد و صد البته که درجه‌بندی سنی فیلم R خواهد بود. خبر بد (یا شاید خوب) این است که آرنولد شوراتزنگر در این فیلم حضور نخواهد داشت. اگرچه نسخه‌ی اولیه‌ی فیلمنامه با در نظر گرفتنِ او به نگارش در آمده بوده است، ولی شوارتزنگر آن را به خاطر اینکه نقشش به اندازه‌ی کافی مهم نبوده و حضور پررنگی نداشته است رد کرده است. شاید عدم حضور یکی از نمادهای این مجموعه در فیلم جدید ناراحت‌کننده باشد و شاید این احتمال وجود داشت که بازگشت کاراکتر آرنولد به خوبی بازگشت کاراکتر هریسون فورد در «بلید رانر ۲۰۴۹» مدیریت شود، اما از آنجایی که نوستالژی‌بازی یکی از آفت‌های گریبانگیر خیلی از ریبوت‌های هالیوود بوده است، همین که شین بلک و تیمش فرصت پیدا کنند تا داستان کاملا جدیدی را بدون درگیر شدن با گذشته روایت کنند شاید به نتیجه‌ی بهتری دست پیدا کنند. باید دید آیا «غارتگر» به عنوان یک اکشنِ کلاسیک می‌تواند در بین بلاک‌باسترهای ابرقهرمانی امسال به تجربه‌ی متفاوتی تبدیل شود یا نه.

The Meg

مگ

چی می‌شد اگر «آرواره‌ها» و «پارک ژوراسیک» را در یک دیگ ریخته و حسابی هم می‌زدیم؟ احتمالا نتیجه چیزی شبیه به «مگ» از آب در می‌آمد. فیلمی که قصد دارد جیسون استاتهام را به نبرد با یک کوسه‌ی غول‌پیکر بیاندازد. اما نه یک کوسه‌ی غول‌پیکر معمولی. بلکه یک کوسه‌ی غول‌پیکر ماقبل‌تاریخی که می‌تواند یک کشتی باری را از وسط گاز بزند! حدود ۴۰ سال پیش استیون اسپیلبرگ با «آرواره‌ها» یکی از ترس‌هایی که در وجودمان داشتیم اما هیچ‌وقت از وجودش آگاه نبودیم را آشکار کرد: ترس از پیدا کردن‌ خودمان در میان دندان‌های مثلثی‌شکل و زل زدن در چشمانِ سرد و خالی از احساسِ کوسه‌ها. به این ترتیب یک ژانر شکل گرفت و در این مدت فیلم‌های گوناگونی از این ژانر را دیده‌ایم. «مگ» اما اعتقاد دارد که تاکنون کوسه‌ای به این بزرگی را ندیده‌ایم. پس تماشای آن واجب است. از آنجایی که فیلم‌های کوسه‌ای شبکه‌ی سای‌فای مثل «شبح کوسه» (Ghost Shark)، «شارکوپوس» (Sharktopus) و مجموعه‌ی «شارکنیدو» (Sharknado) از طرفداران بسیار زیادی برخوردار هستند، به نظر می‌رسد بالاخره هالیوود می‌خواهد این علاقه را با چند برابر کردن اندازه‌ی این کوسه‌ها در یک فیلم سینمایی به پول تبدیل کند. آخرین بلاک‌باسترِ کوسه‌ای هالیوود مربوط به «دریای آبی عمیق» (Deep Blue Sea)، محصول سال ۱۹۹۹ می‌شود. آن فیلم آخرین‌باری بود که هالیوود با بودجه‌ای بزرگ روی یک فیلم کوسه‌ای سرمایه‌گذاری کرد.

از آن زمان تاکنون فیلم‌های کوسه‌ای جای خودشان را به نوع دیگری از بلاک‌باسترها داده‌اند. اما ظاهرا محبوبیت این قبیل‌ فیلم‌ها در تلویزیون و موفقیت فیلم «آب‌های کم‌عمق» (The Shallows) با بازی بلیک لایولی برای کلمبیا پیکچرز، برادران وارنر را متقاعد کرده تا برای برداشتن لقمه‌ی بزرگ‌تری در این حوزه دست به کار شود. این فیلم که با ۱۵۰ میلیون دلار بودجه تهیه می‌شود براساس سری رُمان‌هایی نوشته‌ی استیو آلتن ساخته می‌شود. داستان به کاپیتانِ نیروی دریایی با بازی استاتهام می‌پردازد که برای نجات گروهی دانشمند از یک ایستگاهی تحقیقاتی واقع در اعماق دریا فرستاده می‌شود. کارگردانی این فیلم برعهده‌ی جان ترتلتاب است که ساخت «گنجینه‌ی ملی» (National Treasure) را در کارنامه دارد. بودجه‌ی هنگفت فیلم هم به این معناست که احتمالا فیلم چیزی در زمینه‌ی تخریب‌ها و قتل‌عام‌های بزرگ کم نخواهد گذاشت. این وسط اگرچه «مگ» به عنوان ترکیبی از «آرواره‌ها» و «پارک ژوراسیک» معرفی شده است، ولی با توجه به خلاصه‌قصه‌ی دیوانه‌وار فیلم نباید انتظار تریلرهای تعلیق‌آفرینی مثل آن دو را از «مگ» داشته باشید. در عوض «مگ» قرار است سراغ اجرای حال و هوای عجیب و خنده‌دار بی‌مووی‌ها برود که هیچ ایرادی ندارد. اتفاقا دقیقا به خاطر همین است که «مگ» به یکی از موردانتظارترین فیلم‌های سال تبدیل شده است. فقط سوال این است که آیا «مگ» می‌تواند آن‌قدر در ماموریتش موفق ظاهر شود و به حدی در باکس آفیس مورد استقبال قرار بگیرد که بودجه‌ی بالایش را برای برادران وارنر توجیه کند یا نه.

Aquaman

آکوآمن

خیلی خب، از کجا شروع کنیم؟ کمتر کسی را می‌توان پیدا کرد که از سقوط آزاد دنیای سینمایی دی‌سی به اعماق ناشناخته‌ی فضاحت و معنا کردن «فاجعه» پشت «فاجعه» خبر نداشته باشد. دنیای سینمایی دی‌سی هیولای منحصربه‌فرد خودش است. مجموعه‌هایی با فیلم‌های خوب و بد داشته‌ایم. مجموعه‌هایی که خوب شروع کرده باشند و به مرور سقوط کرده باشند نیز داشته‌ایم. اما شاید دنیای سینمایی دی‌سی تنها فرانچایز گران‌قیمتی باشد که ما را آرزو به دل دیدن یک فیلم بی‌حرف و حدیث گذاشته است. شاید موفقیت‌های نسبی «جوخه‌ی انتحار» و «بتمن علیه سوپرمن» به این معنی بود که کاراکترهای پرطرفدار حتی در فیلم‌های بد مساوی است با هجوم مردم به سینماها، ولی «جاستیس لیگ» ثابت کرد که استودیوها فقط تا یک جایی اجازه‌ی خرابکاری دارند. طرفداران فقط تا یک جایی گول می‌خورند. بالاخره روزی از راه می‌رسد که حتی گردهمایی سنگین‌وزن‌هایی مثل بتمن و سوپرمن و آکوآمن و فلش و واندر وومن و سایبورگ به کم‌درآمد‌ترین فیلم دی‌سی تبدیل می‌شود. حالا درست در حالی که اکثر منتقدان و کارشناسان بهترین راه نجات این مجموعه را ریبوتِ هرچه سریع‌تر آن می‌دانند، «آکوآمن» به کارگردانی جیمز وان از راه می‌رسد. اگرچه وان کارگردانِ مطمئنی است، اما سابقه‌ی دنیای سینمایی دی‌سی ثابت کرده که مشکل آنها بیشتر از اینکه کارگردان باشد، دخالت بیش از اندازه‌ی استودیو در کار آنهاست. چیزی که با «بتمن علیه سوپرمن» شروع شده بود و با «جاستیس لیگ» به نهایت خودش رسید. با این حال از آنجایی که «واندر وومن» به عنوان یک فیلم مستقل تاحدودی بهتر از دیگر فیلم‌های مجموعه ظاهر شد، این امیدواری وجود دارد که «آکوآمن» هم یکی از فیلم‌های قابل‌توجه‌ای مجموعه از آب در بیاید.

اما یکی از دلایلی که طرفداران را نگران «آکوآمن» کرده این است که هنوز هیچ‌گونه تیزر و تریلری از آن منتشر نشده است. واکنش اولیه‌ی طرفداران این است که حتما دی‌سی باز دوباره در حال جمع و جور کردن گندی است که به بار آورده است. جیمز وان اما در جواب اعلام کرد که دلیل منتشر نشدن تریلرهای فیلم به خاطر این است که جلوه‌های ویژه‌ی فیلم آن‌قدر پیچیده است که کار روی آنها به‌طرز حلزون‌واری آرام و طاقت‌فرساست و قصد ندارد برای سرعت بخشیدن به کار از کیفیت آن بکاهد. از آنجایی که شخصا به جیمز وان اعتماد دارم، می‌توانم قبول کنم که او تمام مهارت و تمرکزش را روی ارائه‌ی فیلمی خوب گذاشته است. انتشار یک تریلر عالی اما دیر به جای یک تریلر ضعیف اما زود خیلی بهتر می‌تواند به کمپین تبلیغاتی‌اش کمک کند. با این حال هم‌اکنون در وضعیتی هستیم که تهیه‌کنندگان برادران وارنر مسئولیت سختی برای تبلیغاتِ «آکوآمن» بعد از «جاستیس لیگ» برعهده دارند. «جاستیس لیگ» قرار بود همان نقشی را برای آرتور کاری ایفا کند که «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» برای امثال مرد عنکبوتی و بلک پنتر ایفا کرد: این کاراکتر را برای فیلم مستقل خودش آماده کند. تا طرفداران را برای تماشای ماجراجویی تک و تنهایی این کاراکتر در فیلم خودش تشنه کند. ولی «جاستیس لیگ» بیشتر از اینکه به افزایش هیجان مردم برای آکوآمن کمک کرده باشد، به آن ضربه زد. اکثر نقدهای «جاستیس لیگ» یا از نحوه‌ی شخصیت‌پردازی آکوآمن ابراز نارضایتی کرده بودند یا اصلا به او اشاره نکرده بودند. این در حالی است که «آکوآمن» مثل «واندر وومن» به عنوان اولین فیلم ابرقهرمانی جدی سینما با محوریت یک شخصیت زن هم نیست که بتواند حداقل به این دلیل صفر تا صد را یک شبه پشت سر بگذارد. فعلا تنها چیزی که به نفع «آکوآمن» وجود دارد جیمز وان است و بس. خالق مجموعه «اره» (Saw)، «موذی» (Insidious) و «احضار» (The Conjuring) و کارگردان «خشن ۷» (Furious 7)، یکی از کسانی است که در حوزه‌ی فیلم‌های هالیوودی یک قهرمان محسوب می‌شود. فقط مسئله این است که متاسفانه این‌بار مدعی خسته و نه چندان مطمئنی برای فرستادن به وسط رینگ در اختیار دارد. در نتیجه وان و برادران وارنر واقعا باید به‌طرز «راکی بالبوآ»‌واری از جان و دل مایه بگذارند تا «آکوآمن» را به فیلم قابل‌توجه‌ای تبدیل کنند. رستگاری دنیای سینمایی دی‌سی پیشکش!

Skyscraper

آسمان‌خراش

حضور کشتی کج‌کارها در سینما تاریخچه‌ی نصفه و نیمه‌ای دارد. بعضی‌وقت‌ها آنها برای بازی کردن در نقش کشتی کج‌کار استخدام می‌شوند؛ مثل هالک هوگان در نقش تاندرلیپس در «راکی ۳» و رندی سوِج در نقش بون‌ساو مک‌گرا در «مرد عنکبوتی». اینها آن دسته از کشتی کج‌کارهایی هستند که بعد از یکی-دو بار حضور در جلوی دوربین فراموش می‌شوند. اما گروه دیگری هم هستند که چنان حضور پررنگ و به‌یادماندنی‌‌ای داشته‌اند که به سختی می‌توان فرد دیگری را به جایشان تصور کرد؛ مثل آندره دِ جاینت در نقش فِزیک در «عروس شاهزاده» (The Princess Bride) و صدر البته حضور دیو باتیستا در نقش درکس در «نگهبانان کهکشان» که آن‌قدر مورد استقبال قرار گرفت که برای دیدن او در قسمت دوم لحظه‌شماری می‌کردیم. اما یک کشتی کج‌کار هم هست که پایش را فراتر از یکی-دو نقش به‌یادماندنی گذاشته است: دواین جانسون. او هنوز به عنوان «راک» کشتی می‌گرفت که برای اولین‌بار در اپیزودی از سیت‌کام That '70s Show جلوی دوربین رفت. جانسون در نهایت تصمیم گرفت تا تمرکز اصلی‌اش را روی بازی بگذارد. تصمیمی که منجر شد تا او با حضور در مجموعه‌هایی مثل «سریع و خشن» به یکی از پولسازترین ستاره‌های این روزها تبدیل شود.

کار جانسون در سینما به حدی گرفت که حالا استودیوها با اسم او جرات پیدا می‌کنند تا فرانچایزهای جدیدی مثل «رمپیج» (Rampage) و «بلک آدام» (Black Adam) را راه بیاندازند. اگر به قدرت نام جانسون شک دارید لازم نیست راه دوری بروید. موفقیت غیرمنتظره‌ی «جومانجی: به جنگل خوش آمدید» و تبدیل شدن آن به پرفروش‌ترین فیلم سونی در آمریکای شمالی خبر از نفوذ رو به افزایش جانسون در قلب سینماروها می‌دهد. یکی از جدیدترین فیلم‌های یکی از پرکارترین بازیگران هالیوود «آسمان‌خراش» است. جانسون در این فیلم نقش ویل فورد، یک مامور سابق اف‌بی‌آی در واحد گروگانگیری و کهنه‌سرباز آمریکا را بازی می‌کند که حالا در زمینه‌ی تامین امنیتِ آسمان‌خراش‌ها فعالیت می‌کند. فورد در جریان یکی از ماموریت‌هایش در چین به سر می‌برد که یکی از بلندترین و امن‌ترین برج‌های دنیا طعمه‌ی حریق می‌شود. قضیه وقتی بدتر می‌شود که فورد متوجه می‌شود برای او به عنوان کسی که مسبب آتش‌سوزی شده پاپوش دوخته‌اند. حالا فورد به عنوان یک فراری باید اول از همه مسببان اصلی آتش‌سوزی را گیر بیاندازد و در این بین خانواده‌اش که بالاتر از خط آتش در ساختمان گرفتار شده‌اند را نیز نجات بدهد. «آسمان‌خراش» حکم همان نوع فیلمی را برای جانسون دارد که «مگ» برای جیسون استاتهام دارد. همان‌طور که «مگ» ایده‌ی «آرواره‌ها» را برداشته است و آن را ضربدر ۱۰ کرده است، «آسمان‌خراش» هم ایده‌ی اولیه‌ی «جان سخت» را برداشته است و با اضافه کردن دواین جانسون به آن، قصد ارائه‌ی نسخه‌ی بی‌مووی‌واری از فیلم اصلی را دارد. کافی است نگاهی به پوستر فیلم که جانسون را با آن هیکل در حال انجام یک پرش غیرممکن نشان می‌دهید بیاندازید تا متوجه شوید با یکی از فیلم‌های تیر و طایفه‌ی «سریع و خشن» طرفیم که شکستن قوانین فیزیک به عجیب‌ترین شکل‌های ممکن، بزرگ‌ترین جذابیتش خواهد بود.

Venom

ونوم

بعد از همکاری سونی با مارول برای ساخت «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» که به شروع قوی و مطمئنی برای یکی از مهم‌ترین آی‌پی‌هایش منجر شد، سونی قصد دارد تا دنیای سینمایی مرد عنکبوتی که از قبل از «مرد عنکبوتی شگفت‌انگیز» برایش برنامه‌ریزی کرده بود را وارد مرحله‌ی اجرا کند. آنها برای قدم بعدی‌شان کاراکتر ونوم، یکی از مشهورترین آنتاگونیست‌های اسپایدرمن را انتخاب کرده‌اند؛ کاراکتری که با وجود حضور نصفه و نیمه‌اش در «مرد عنکبوتی ۳» سم ریمی، هنوز حق مطلب آن‌طور که باید و شاید برای او ادا نشده است. سونی نام بزرگی مثل تام هاردی را برای بازی در نقش اِدی بروک انتخاب کرده است. فعلا چیز زیادی از داستان فیلم نمی‌دانیم. اگرچه در کامیک‌بوک‌ها کاراکترهای زیادی در تماس با سیمبیوت قرار گرفته‌اند، اما انتخاب ادی بروک به این معناست که احتمالا فیلم به پس‌زمینه‌ی اورجینال این کاراکتر خواهد پرداخت؛ ژورنالیستی که هویت فردی متهم به قتل‌های سریالی را فاش می‌کند. تا اینکه مرد عنکبوتی قاتل سریالی واقعی را دستگیر کرده و این‌طوری معلوم می‌شود که بروک اشتباهی به فرد دیگری اتهام زده بوده. بروک که بعد از این ماجرا بی‌آبرو می‌شود و به خودکشی فکر می‌کند با انگلِ بیگانه‌ای به اسم سیمبیوت که مرد عنکبوتی آن را به تازگی رها کرده بود برخورد می‌کند. این دو بعد از ترکیب با یکدیگر تبدیل به ونوم می‌شوند. یکی از مهم‌ترین چیزهایی که طرفداران را برای «ونوم» هیجان‌زده کرده این است که این فیلم یکی از اندک فیلم‌های کامیک‌بوکی سینماست که به جای یک قهرمان، به یک ضدقهرمان می‌پردازد و با توجه به اینکه ام. نایت شیامالان با «گسست» (Split)، یکی از بهترین فیلم‌های ابرقهرمانی چند سال اخیر درباره‌ی تولد یک شخصیت منفی را ساخته بود، گمان می‌رود که «ونوم» هم حال و هوای مشابه‌ای با آن فیلم داشته باشد.

خبر نه چندان خوب این است که هرچه طرفداران برای این فیلم هیجان‌زده بودند با انتشار اولین تیزر فیلم همچون سطل آب سردی بود که آتش تازه گُر گرفته‌ی هیجاناتشان را با یک صدای «جیز» بلند خاموش کرد. اولین تیزر تبلیغاتی «ونوم» علاوه‌بر کلیشه‌ای بودن، فاقد حضور خود شخص ونوم می‌شد. همین کافی بود تا سونی سر این موضوع مورد غضب مردم قرار بگیرد. کار به جایی کشید که کوین اسمیت، نویسنده‌ی کامیک‌بوک در واکنش به این تیزر گفت که باید اسم فیلم را از «ونوم» به «فیلمِ تام هاردی» تغییر دهند! دلیلش به خاطر این بود که تاریخ اکران «ونوم» در اکتبر ۲۰۱۸ حدود هشت ماه بعد از اولین تیزرش است. وقتی استودیویی تبلیغات فیلمش را این‌قدر زود آغاز می‌کند طبیعتا سعی می‌کند تا محتواهای اصلی‌اش را برای تریلرهای بعدی نگه دارد. اما «ونوم» یک فیلم معمولی نیست که بتوان محتوای اصلی‌اش که شخص ونوم باشد را از تریلر اول حذف کرد و انتظار داشت که طرفداران به خاطر تریلر اول بودن با آن کنار بیایند. هدفِ سونی از انتشار این تیزر اما حرکتی فرصت‌طلبانه برای پخش همزمان آن در کنار اکرانِ «بلک پنتر» (Black Panther)‌ در سینماها بوده است. همچنین از آنجایی که فیلمبرداری این پروژه در هنگام انتشار تیزر به تازگی به اتمام رسیده بود، به نظر می‌رسد که هنوز کار جلوه‌های ویژوال مربوط به ونوم برای قرار گرفتن در تیزر به اتمام نرسیده بوده. اگرچه دقیقا معلوم نیست هاردی چگونه به ونوم جان می‌بخشد، اما می‌دانیم که بخشی از کار شامل موشن کپچر می‌شود و از قضا اندی سرکیس هم حکم مربی هاردی برای اجرای هرچه بهتر صحنه‌های موشن کپچرش را دارد. این به این معنی است که کاراکتر ونوم یا به‌طور کاملا موشن کپچر خواهد بود یا حداقل برای متحرک‌سازی سر و صورتش از این تکنیک استفاده خواهد شد. خلاصه اگرچه این ماجرا به کاهش علاقه‌مان برای تماشای این فیلم منجر نشد، ولی اشتباه آماتورگونه‌ای از سوی سونی بود که به‌طرز بی‌موردی فیلمشان را در موقعیت متزلزلی قرار دارد؛ خوشبختانه آنها وقت زیادی برای جبران کردنش دارند.

Jurassic World: Fallen Kingdom

دنیای ژوراسیک: پادشاهی سقوط کرده

«دنیای ژوراسیک» یکی از فیلم‌هایی بود که بزرگ‌ترین گازِ ممکن را از سنت جدید ریبوت‌سازی هالیوود زد و با رقم رکوردشکنانه‌ای که به دست آورد، شروع فک‌اندازی را در باکس آفیس تجربه کرد. «پادشاهی سقوط کرده» چهار سال بعد از پایان‌بندی قسمت اول آغاز می‌شود. مدتی بعد از تخریب شدنِ پارک و محل اقامتگاه لوکس «دنیای ژوراسیک» توسط دایناسورهای فراری، جزیره‌ی آیلا نوبلار به دنیای پسا-آخرالزمانی خالی از سکنه‌ای تبدیل شده است که دایناسورها در جنگل‌ها و بیشه‌زارها و علف‌زارهایش برای خودشان ول می‌چرخند و شکار می‌کنند. اما وقتی کوه آتش‌فشانِ جزیره فعال می‌شود، اوون (کریس پرت) و کلر (برایس دالاس هاوارد) تصمیم می‌گیرند تا برای نجات دایناسورها از این اتفاق که می‌تواند به انقراضشان منجر شود به جزیره برگردند. اوون در جستجوی پیدا کردن رپتور دست‌آموزش «بلو» است و کلر هم آن‌قدر برای این موجودات احترام قائل است که نجات آنها به مهم‌ترین ماموریتش تبدیل شده است. قدم گذاشتن آنها در جزیره همانا و فرود آمدنِ بارانی از سنگ‌های داغ از دل کوه آتش‌فشانی و به راه افتادن رودخانه‌های مواد مذاب روی زمین نیز همانا. این وسط آنها از توطئه‌ای سر در می‌آورند که می‌تواند تمام سیاره‌ی زمین را به دوران ماقبل‌تاریخ برگرداند. کالین ترورو بعد از کارگردانی قسمت اول، این‌بار فقط تهیه‌کنندگی «پادشاهی سقوط کرده» را برعهده دارد و در عوض جی. اِی. بایونای اسپانیایی که او را با فیلم‌هایی مثل «یتیم‌خانه» (The Orphanage) و «هیولایی صدا می‌زند» (A Monster Calls) می‌شناسیم روی صندلی کارگردانی نشسته است. این در حالی است که جف گلدبلوم در نقش ایان ماکلوم به عنوان یکی از پرطرفدارترین کاراکترهای «پارک ژوراسیک»، با این فیلم به این مجموعه بازمی‌گردد. یکی از بزرگ‌ترین گله‌هایی که به «دنیای ژوراسیک» می‌شد این بود که خیلی از ریشه‌های مجموعه به عنوان فیلمی که به ژانر وحشت تنه می‌زند فاصله گرفته است. فیلم دلهره‌آورِ استیون اسپیلبرگ که در قسمت‌های بعدی هویتش را از دست داده بود، با «دنیای ژوراسیک» بیش از پیش به یک بلاک‌باستر پرسروصدای خنده‌دار و بی‌خطر تغییر شکل داده بود و به نظر می‌رسد این موضوع با «پادشاهی سقوط کرده» نیز ادامه پیدا خواهد کرد.

اگرچه جی. ای. بایونا کارگردان کاربلدی در ژانر وحشت و فانتزی است و همین ما را برای کیفیت نهایی «پادشاهی سقوط کرده» امیدوارتر می‌کند، ولی ترکیب دایناسورهای فراری با مواد مذاب یکی از کلیشه‌ای‌ترین کلیشه‌های فیلم‌های فاجعه‌ای است و تریلرهای فیلم هم خبر از جشنواره‌ی CGI‌‌های خسته‌کننده‌ای می‌دهند که نشانه‌ای از هیجان و جادوی نابی که از فیلم‌های قبلی این کارگردان به خاطر داریم در آن به چشم نمی‌خورد. همین باعث شده تا نگران باشیم که به احتمال زیاد «پادشاهی سقوط کرده» بیشتر از فیلم بایونا، فیلمِ سران استودیو است. بیشتر از اینکه بایونا چشم‌انداز خاص خودش را به این مجموعه آورده باشد، شاهد تکرار همان فرمول تکراری و جواب پس داده‌ی فیلم قبلی هستیم. فیلمسازان ماهر متعددی توسط دخالت استودیو در کارشان فیلم‌های بدی تحویل داده‌اند که معروف‌ترینشان دیوید فینچر و «بیگانه ۳» است. و به نظر می‌رسد که «پادشاهی سقوط کرده» هم می‌خواهد به این دسته از فیلم‌ها بپیوندد. یکی از بزرگ‌ترین دلایلی که فروش قسمت اول را به یک میلیارد و ۶۷۰ میلیون دلار رساند همان چیزی بود که باعث شد «جنگ ستارگان: نیرو برمی‌خیزد» بیش از ۶۰۰ میلیون بیشتر از «آخرین جدای» بفروشد. فاصله‌ی ۱۴ ساله‌ی «پارک ژوراسیک» و «دنیای ژوراسیک» یعنی خیلی‌ها برای بازگشت به پارکِ دایناسورها کنجکاو بودند. اما این‌بار «پادشاهی سقوط کرده» از خصوصیت منحصربه‌فرد قسمت اول‌بودن بهره نمی‌برد. ماجرای کنجکاوی‌برانگیزِ «پارک باز شده است» جای خودش را به قصه‌ی آشنای «تلاش عده‌ای برای زنده ماندن از دست دایناسورها» داده است.

بنابراین یکی از سوالاتی که در هنگام آغاز تابستان خواهیم داشت این است که آیا «پادشاهی سقوط کرده» حتی با وجود تجربه‌ی ریزش مخاطب، می‌تواند آن‌قدر بفروشد که به یک موفقیت تمام‌عیار تبدیل شود؟ نکته‌ای که نباید فراموش کنیم این است که اگرچه «دنیای ژوراسیک» در تضاد با ماهیت فیلم اورجینال اسپیلبرگ قرار می‌گرفت و با اینکه کل اینترنت هنوز که هنوزه کفش‌های پاشنه‌بلند برایس دالاس هاوارد را فراموش نکرده است، اما عموم مردم آن را به عنوان یک بلاک‌باستر عامه‌پسندِ رنگارنگ دوست داشتند. حتما یک دلیلی دارد که «دنیای ژوراسیک» به یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ تبدیل شد در حالی که «روز استقلال: بازخیز» با کله سقوط کرد. هر دو ریبوتِ فیلم‌های پرطرفداری هستند، اما اگر اولی حداقل سرگرمی خوش رنگ و لعابی تحویل مخاطبان داد، دومی یک فیلم کاملا شلخته‌ی بی‌رنگ و رو بود. در مقایسه «دنیای گم‌شده» (The Lost World) حدود ۳۶ درصد کمتر از «پارک ژوراسیک» در گیشه‌ی خانگی فروخت و حدود ۳۳ درصد کمتر از فیلم اول در گیشه‌ی جهانی به دست آورد. بدون احتساب نرخ تورم، اگر «پادشاهی سقوط کرده» با همین مقدار افت فروش نسبت به قسمت اول مواجه شود، کماکان ۴۱۸ میلیون دلار در خانه و یک میلیارد و ۱۲۵ میلیون دلار در دنیا خواهد فروخت. اگر «شگفت‌انگیزان ۲» و «سولو: داستانی از جنگ ستارگان» با استقبال غیرمنتظره‌ای روبه‌رو نشوند، نبرد نهایی تابستان ۲۰۱۸ بین «اونجرز: جنگ اینفینیتی» و «پادشاهی سقوط کرده» خواهد بود که دیدن دارد.

Ant-Man and Wasp

انت‌من و وسپ

وقتی سران استودیوی فیلمسازی تازه تاسیس‌شده‌ی مارول در سال ۲۰۰۶ دور هم جمع شدند تا نقشه‌ی راه فرانچایز سینمایی‌شان را بکشند، درباره‌ی ساخت فیلم‌هایی برای مرد آهنی، هالک، ثور، کاپیتان آمریکا و انت‌من صحبت کردند. اما آخرین اسم این فهرست حدود چهار سال بعد از فیلم مستقل کاپیتان آمریکا بالاخره فرصت پیدا کرد تا جلوی دوربین قرار بگیرد. «انت‌من» اگرچه با کسب ۵۱۹ میلیون دلار از سرتاسر دنیا، منهای قسمت اول «کاپیتان آمریکا»، «ثور» و «هالک باورنکردنی» کم‌درآمد‌ترین فیلم مارول از آب در آمد، اما غیر از این هم از یکی از ناشناخته‌ترین ابرقهرمانان مارول خارج از دنیای کامیک‌بوک‌ها انتظار نمی‌رفت. مهم این بود که کم‌درآمد‌ترین‌بودن اصلا به معنی شکست تجاری نبود. بزرگ‌ترین کمبود «انت‌من» این بود که چه می‌شد اگر این فیلم توسط کارگردان اصلی‌اش یعنی ادگار رایت ساخته می‌شد؟ امکان نداشت بارها در طول تماشای فیلم بارها این سوال را از خودمان نپرسیم. مسئله‌ی بعدی این بود که «انت‌من» با اینکه از قهرمان بامزه و پتانسیل‌داری در مقایسه با دیگر کاراکترهای مارول بهره می‌برد، اما موفق نشد آن‌طور که انتظار می‌رفت از آن برای تبدیل شدن به یک غافلگیری تمام‌عیار در حد و اندازه‌ی «نگهبانان کهکشان» استفاده کند. تلاش برای روایتِ داستان ریشه‌ای اسکات لنگ و چگونگی تبدیل شدن او به انت‌من باعث شده بود تا فیلم محتوای جذاب و تازه‌اش را از طریق ساختار داستانگویی خسته‌کننده‌ای ارائه کند. پیتون رید برای کارگردان «انت‌من و وسپ» برگشته است. نکته این است که او این‌بار برخلاف ماجراهایی که سر جدایی ادگار رایت از پروژه پیش آمد، فرصت بیشتری برای مرحله‌ی پیش از تولید داشته است و وقت بیشتری برای ساختن فیلمی که واقعا قصد ساختش را دارد داشته است. داستان این قسمت بعد از وقایع «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» و پیش از «اونجرز: جنگ اینفینیتی» جریان دارد. جایی که اسکات لنگ (پاول راد) و دیگر اعضای تیم کاپیتان آمریکا توسط استیو راجرز از زندان «رفت» (The Raft) فرار می‌کنند. اسکات در شروع این فیلم یک فراری محسوب می‌شود. در همین حین هنک پیم (مایکل داگلاس) و هوپ ون داین (اونجلین لیلی) رد اسکات را می‌زنند و از او می‌خواهند تا در ماموریتی جدید به آنها کمک کند. ماموریتی که او برای انجام آن حتما باید راه و روش کار کردن در کنار هوپ که حالا رسما به وسپ تغییر کرده است را یاد بگیرد. دومین پیرنگ فیلم به راز و رمز پیرامون وسپ اصلی یا جنت ون داین، مادر هوپ می‌پردازد. همان‌طور که در قسمت اول «انت‌من» متوجه شدیم، هنک و جنت نقش جاسوس‌های سازمان شلید را برعهده داشته‌اند. اما جنت در جریان یکی از ماموریت‌هایشان برای خنثی کردن یک بمب اتمی سیستم امنیتی لباسش را دستکاری می‌کند و کارش به سرگردان شدن در منطقه‌ی کوآنتومی یا مایکروورس کشیده می‌شود. از آنجایی که میشل فایفر برای ایفای نقش جنت انتخاب شده است، به نظر می‌رسد «انت‌من و وسپ» به عملیات نجات او از منطقه‌ی کوآنتومی نیز خواهد پرداخت.

در سالی که مارول «بلک پنتر» و «جنگ اینفینیتی» را عرضه می‌کند، «انت‌من و وسپ» خیلی بی‌اهمیت به نظر می‌رسد، اما اتفاقا مارول سعی کرده تا آن را به رویدادی غیرقابل از دست دادنی برای طرفداران تبدیل کند. اکران فیلمی با ابعادی کوچک و داستانی مستقل شاید نسبت به جنگ انتقام‌جویان با تانوس بر سر سرنوشت کیهان هیجان‌انگیز به نظر نرسد، اما این‌ دقیقا همان چیزی است که بعد از بزرگ‌ترین حماسه‌ی مارول به آن نیاز داریم. این دقیقا همان کنتراست ایده‌آلی است که می‌تواند به دیده شدن هرچه بیشتر «انت‌من و وسپ» کمک کند. اکران یک فیلم بزرگ دیگر بعد از «جنگ اینفینیتی» یعنی تماشای دو فیلم تکراری پشت سر هم، اما «انت‌من و وسپ» حکم بهترین زنگ تفریحی را خواهد داشت که بعد از نبرد سنگین «اونجرز ۳»‌ به آن نیاز خواهیم داشت. به این ترتیب فیلم خواهان بیشتری هم پیدا خواهد کرد و حکم شروع صفری را دارد که ما را به سوی صعود دیگری برای رسیدن به «اونجرز ۴» آماده می‌کند. همچنین هایپ جمع شده برای «اونجرز ۳» می‌تواند با سرریز کردن روی «انت‌من و وسپ» به نفع این فیلم جمع و جور نیز تمام شود. درست شبیه به اتفاقی که برای «مرد آهنی ۳» بعد از «اونجرز» افتاد. آخرین فیلم مستقل تونی استارک با اینکه به خاطر غافلگیری‌اش در رابطه با آنتاگونیستش خیلی جنجال‌برانگیز شد، اما رفت تا به تنها فیلم مستقل مارول تبدیل شود که از مرز یک میلیارد دلار فروش جهانی عبور کرد. یکی از دلایلش به خاطر این بود که مردم می‌خواستند با تماشای آن از عواقب «اونجرز» با خبر شوند. ظاهرا انت‌من حضور کوتاه‌تری نسبت به بقیه در «جنگ اینفینیتی» خواهد داشت. بنابراین این فیلم این سوال را مطرح خواهد کرد که چطور کسی که در پایانِ «جنگ داخلی» فراری بود به جمع انتقام‌جویان در نبرد علیه تانوس می‌پیوندد. این‌طوری «انت‌من و وسپ» حکم فلش‌بکی را دارد که در کنار چیزهای دیگر، جواب این سوال را فراهم خواهد کرد. خلاصه اگرچه فعلا روی امواج هایپ «جنگ اینفینیتی» شناور هستیم، اما به محض اکران این فیلم تنها چیزی که برای هیجان‌زده شدن باقی می‌ماند «انت‌من و وسپ» خواهد بود. چیزی که این فیلم را به یکی از موردانتظارترین فیلم‌های ۲۰۱۸ که سر موقع اهمیتِ واقعی‌اش را فاش خواهد کرد تبدیل کرده است.

Bumblebee

بامبلبی

با اینکه پارامونت با «ترنسفورمرها: آخرین شوالیه‌» (Transformers: The Last Knight)‌ قصد به راه انداختن یک دنیای سینمایی را داشت، اما اکران این فیلم با بدترین افتتاحیه‌ی این مجموعه و نهایتا شکست تجاری‌اش با کسب ۶۰۵ میلیون دلار که آن را به کم‌درآمدترین فیلم مجموعه بدل می‌کند آینده‌ی این روبات‌/ماشین‌های پرسروصدا را در هاله‌ای از ابهام قرار داد. این اتفاق نشان داد آن‌طور که به نظر می‌رسید مردم قرار نیست تا ابد هر چیزی که مایکل بی بالا می‌آورد را قورت بدهند. بالاخره روزی فرا می‌رسد که این مجموعه به یک تحول اساسی نیاز دارد. خوشبختانه به نظر می‌رسد اسپین‌آف «بامبلبی» (Bumblebee) که حکم داستان مستقلی به دور از نبرد آپتیموس پرایم و مگاترون را دارد قرار است به همان نفس تازه‌ای تبدیل شود که این مجموعه در این لحظه بیشتر از هرچیزی به آن نیاز دارد. طبق گفته‌ی سازندگان، «بامبلبی» به طرفداران نشان خواهد دارد که زندگی این اوتوبات محبوب به دور از مربی‌ و راهنمایش آپتیموس پرایم چگونه خواهد بود.

برای شروع مایکل بی جای خودش را به تراویس نایت، کارگردان انیمیشن «کوبو و دوتار» (Kubo and the Two Strings) و رییس استودیوی لایکا داده است. این در حالی است که هیلی استینفلد نقش اصلی فیلم را برعهده دارد و خدا را صد هزار مرتبه شکر که این‌بار مجبور نیستیم قیافه‌ی تکراری مارک والبرگ را تحمل کنیم. یکی از انتقاداتِ رایج به فیلم‌‌های «ترنسفورمر»، خالی بودنشان از احساس است. بنابراین خیلی امیدوارکننده است که تهیه‌کننده‌ی فیلم، «بامبلبی» را با «غول آهنی» (Iron Giant) مقایسه کرده است. هر دو فیلم در دهه‌ی ۸۰ جریان دارند و به دوستی نوجوانی مشکل‌دار با روباتی غول‌پیکر می‌پردازند که با هم دوست می‌شوند و از این طریق حفره‌های احساسی درونی‌شان را پُر می‌کنند. مهم‌تر از همه این است که هر دو فیلم با وجود قلب و پیام‌های بزرگی که دارند، خیلی جمع و جور و بی‌مدعا به نظر می‌رسند و خوشبختانه «بامبلبی» قرار نیست مثل فیلم‌های اخیر مجموعه شامل مقدار زیادی نبردهای گوش‌خراش در دل شهرهای بزرگ دنیا باشد. همچنین تراویس نایت به عنوان کارگردان هم قبلا با انیمیشن‌هایی که در ساخت آنها نقش داشته نشان داده که نه تنها راه و روش طراحی سکانس‌های اکشن را بلد است، که استفاده‌ی اصولی از جلوه‌های ویژه که در فیلم‌های اخیر «ترنسفورمرها» به یک معضل تبدیل شده بود را هم می‌داند؛ دو نکته‌ی بسیار مهمی که جای خالی آنها در فیلم‌های مایکل بی بدجوری توی ذوق می‌زنند. تصمیم پارامونت برای فاصله گرفتن از مجموعه‌ی اصلی همان کاری بود که در چند سال اخیر نتایج خیلی خوبی برای فاکس قرن بیستم داشته است. درست در زمانی که فیلم‌های «مردان-ایکس» با بی‌توجه‌‌ای مردم مواجه شدند، آنها از «ددپول» و «لوگان» رونمایی کردند که هر دو خیلی بیشتر از فیلم‌های چندکاراکتری‌شان مورد استقبال قرار گرفتند. امیدواریم که «بامبلبی» هم چنین نتیجه‌ای را برای پارامونت در پی داشته باشد و آنها را مجبور کند تا مسیرهای متفاوت دیگری را برای دار و دسته‌ی اتوبات‌ها در نظر بگیرند.

 Rampage

رمپیج

دواین جانسون بعد از گرفتار شدن در یک بازی ویدیویی و قبل از تلاش برای نجات خانواده‌اش از یک آسمان‌خراشِ شعله‌ور، قرار است همراه با یک گوریل عظیم‌جثه به نبرد با یک گرگ و کروکودیل عظیم‌جثه برود! چه بهتر از این؟! آخرین همکاری جانسون و برد پایتون به یک فیلم فاجعه‌ای کله‌خراب منتهی شد: «سن آندریس». آن فیلم که به از وسط قاچ خوردن کالیفرنیا مثل هندوانه بر اثر زلزله‌ای تاریخی می‌پرداخت به راحتی می‌توانست بدل به فیلم بدی شود، اما در کمال شگفتی فیلم کلیشه‌ای اما با اجرایی قابل‌توجه و سرگرم‌کننده از آب در آمد. حالا پایتون و جانسون دوباره کنار هم برگشته‌اند تا یک فیلم فاجعه‌ای دیوانه‌وار دیگر بسازند. «رمپیچ» که براساس یک بازی ویدیویی آرکید دهه‌ی هشتادی ساخته شده حقیقتا آخرین چیزی است که فکر می‌کردیم یک روزی مورد اقتباس سینمایی قرار بگیرد. بالاخره انتظار می‌رود که هالیوود برای اقتباس‌های ویدیو گیمی سراغ بازی‌هایی با داستان‌های غنی‌تر و برندهای شناخته‌شده‌تری برود، ولی وقتی با برندی مثل دواین جانسون سروکار داریم، دیگر چه نیازی به برندهای دیگر است! این در حالی است که وقتی سروکله‌ی جانسون پیدا می‌شود، دیگر نیازی به داستان غنی احساس نمی‌شود. اینجا فقط کافی است تا عضلات او را در حال سروکله زدن با چیزهایی بزرگ‌تر از خودش به تصویر بکشید تا مردم راضی به خانه‌هایشان بروند. تازه حالا این همه فیلم ویدیو گیمی که براساس بازی‌هایی با داستان‌های غنی ساخته شده‌‌اند چه گلی به سر ما زده‌اند که نگران این یکی باشیم؟ اگر از امثال «جومانجی ۲» و «بیبی راننده» (Baby Driver) یاد گرفته باشیم، بهترین فیلم‌های ویدیو گیمی آنهایی هستند که فقط از بازی‌های ویدیویی الهام می‌گیرند و «رمپیج» هم قصد دارد از منبع اقتباسش فقط به عنوان سکوی پرتابی برای انجام کارهای خودش استفاده کند. همچنین «رمپیج» قبل از «آسمان‌خراش» جدیدترین فیلمی است که دواین جانسون می‌تواند از طریقشان ثابت کند که موفقیت فیلم‌هایی مثل «سن آندریس» و «جومانجی ۲» اتفاقی نبوده است و اینکه او کماکان یکی از اندک ستاره‌های واقعی باقی‌مانده در هالیوود است که اسمش مردم را فارق از خود فیلم به سینماها می‌کشاند.

Alita Battle Angel

آلیتا فرشته جنگ

قبل از اینکه «آواتار» اکران شود و رکوردهای باکس آفیس را چپ و راست منهدم کند، جیمز کامرون برنامه‌های تضمین‌نشده‌ای برای ساخت اقتباسی از روی فرانچایز پرطرفدار «آلیتا فرشته جنگ» داشت. مجموعه‌ای که کار خودش را به عنوان مانگایی توسط یوکیتو کیشیرو در سال ۱۹۹۰ شروع کرد و از آن زمان تاکنون انیمه و بازی‌های ویدیویی و پیش‌درآمدی در قالب مانگا برای آن ساخته و نوشته شده است. از آنجایی که کامرون از زمان شکل‌گیری ایده‌ی «آواتار» و تا سال‌های آینده درگیر ساخت دنباله‌هایش خواهد بود، این سوال مطرح می‌شد که بالاخره اقتباس «آلیتا فرشته جنگ» دچار چه سرنوشتی خواهد شد. خوشبختانه مدتی قبل خبر رسید حالا که او فرصت ساخت آن را پیدا نمی‌کند، جلوی ساخت آن توسط دیگران را نخواهد گرفت. بنابراین در حالی که جیمز کامرون به عنوان تهیه‌کننده و یکی از نویسندگان این فیلم باقی مانده، کارگردانی‌اش به رابرت رودریگز سپرده شده است. کسی که با فیلم‌هایی مثل «سین سیتی»، سری «بچه‌های جاسوس» (Spy Kids) و سری «ماچه» (Machete) ثابت کرده که توانایی کار در ژانرهای گوناگون را دارد. همچنین یکی از ویژگی‌های او این است که فارق از بزرگ یا کوچک بودن بودجه، تمام تلاشش را برای ارائه‌ی اغراق‌شده‌ترین جلوه‌های بصری و صحنه‌های اکشن به کار می‌بندد. بنابراین به نظر می‌رسد انتخاب او برای کارگردانی فیلمی که به سایبورگی با چشمان درشتِ انیمه‌ای در یک دنیای سایبرپانک می‌پردازد، انتخاب مناسبی باشد. داستان فیلم چند قرن در دل آینده اتفاق می‌افتد. جایی که دکتری به اسم ایدو (کریستف والتز) بدن بیهوش و رهاشده‌ی آلیتا (رُز سالازار) را در زباله‌دانی بیرون از آیرون سیتی پیدا می‌کند و او را به کلینیک خود منتقل می‌کند. وقتی آلیتا چشم باز می‌کند هیچ خاطره‌ای از اینکه چه کسی است و اینکه کجاست ندارد. همه‌چیز برای آلیتا جدید است. هر تجربه‌ای حکم اولین تجربه‌اش را دارد. همین که آلیتا شروع به یاد گرفتن راه و روش زندگی در خیابان‌های خطرناک آیرون سیتی می‌کند، ایدو سعی می‌کند تا گذشته‌ی مرموز آلیتا را از او مخفی نگه دارد. همزمان هیوگو (کیان جانسون) دوست جدید آلیتا که چم و خم زندگی خیابانی را می‌داند، راهی برای فعال کردن خاطراتش به آلیتا پیشنهاد می‌کند.

در همین حین سروکله‌ی نیروهای مرگباری پیدا می‌شوند که جان آلیتا و دوستانش را تهدید می‌کنند. اینجاست که آلیتا از قابلیت‌های مبارزه‌ای خارق‌العاده‌اش اطلاع پیدا می‌کند و سعی می‌کند از آن برای نجات خانواده و دوستانش استفاده کند. نتیجه قدم گذاشتن آلیتا در دنیای تیره و تاریک و بی‌عدالت و فاسد اطرافش برای کشف هویت واقعی‌اش است. با وجود اینکه دیدن اقتباس لایو اکشنِ گران‌قیمتی از یک مانگای ژاپنی هیجان‌انگیز است، ولی شکست فیلم‌‌هایی مثل «شبح درون پوسته» (Ghost in the Shell) و «شیمیدانِ تمام‌فلزی» (Fullmetal Alchemist) ثابت کرده‌اند که چه شرق و چه غرب سابقه‌ی درخشانی در زمینه‌ی اقتباس‌‌های پرخرج از روی مانگاها و انیمه‌ها ندارند. یکی از دلایل موفقیتِ آی‌پی «آلیتا فرشته جنگ» این است که این مجموعه در کنار جذابیت‌های بصری گره‌خورده با ژانر سایبرپانک و کاراکترِ فرابشری‌اش، به مسائل و مفاهیم پیچیده‌ای در رابطه با معنای انسان‌بودن هم می‌پردازد. اگر فیلم به اندازه‌ای که به جلوه‌های خیره‌کننده‌اش توجه کرده، به انتقال عصاره‌ی مانگای منبع اقتباس هم توجه کرده باشد می‌توان انتظار اثر جذابی را کشید، وگرنه شاهد فیلم ابرقهرمانی تکراری دیگری خواهیم بود که نمی‌تواند خودش را از آثار هم‌رده‌ اما شناخته‌شده‌ترش مثل فیلم‌های مارول جدا کند. البته با توجه به اینکه این تم داستانی همان تمی بود که کامرون در «ترمیناتور: روز داوری» به آن پرداخته بود می‌توان با انتظار خوش‌بینانه‌تری برای «آلیتا فرشته جنگ» لحظه‌شماری کرد.

I Kill Giants

من غول می‌کشم

از سر و روی «من غول می‌کشم» به نظر می‌رسد که قرار است جای خالی «هیولایی صدا می‌کند» (A Monster Calls) امسال را پُر کند. جو کلی، نویسنده‌ی کامیک‌هایی مثل «ددپول» و «دردویل» در سال ۲۰۰۸ با همکاری با جی. ام. کِن نیمورا به عنوان تصویرگر، رُمان گرافیکی «من غول می‌کشم» را منتشر کردند. این فیلم که در زیرژانر دوران بلوغ جای می‌گیرد به دختر نوجوانی به اسم باربارا تورسن (مدیسون وولف) می‌پردازد که از لحاظ روابط اجتماعی در بحران به سر می‌برد. از آنجایی که باربارا طرفدار سرسخت بازی «سیاهچاله‌ها و اژدهایان» است، بنابراین به تدریج برای فرار از رنج و درد زندگی‌اش قدم به دنیای فانتزی پیچیده و هیجان‌انگیزی می‌گذارد که در آن همچون شکارچیانِ ماهر ردِ هیولاهای غول‌آسا را می‌زند و آنها را با چکشِ جادویی‌اش نفله می‌کند. دنیایی که در آن او نه یک فرد جداافتاده‌ی توسری‌خور، بلکه تنها قهرمانِ دنیایی است که فقط و فقط او را برای نابودی غول‌های وحشی‌‌‌ای که تهدیدش می‌کند دارد. این رمان گرافیکی از زمانی که منتشر شده مورد تحسین منتقدان قرار گرفته و جایزه‌ی بین‌المللی «مانگا» و جایزه‌ی «گیمن» را برنده شده است.

یکی از ویژگی‌های رمان گرافیکی که با توجه به تریلرهای فیلم به نظر می‌رسد در فیلم پررنگ‌تر خواهد بود عدم توانایی‌مان در جدا کردن واقعیت از خیال است. از قرار معلوم شغلِ باربارا به عنوان قاتل غول‌هایی که شهرشان را تهدید می‌کنند هرچه برای او کاملا جدی و واقعی است، برای دیگران حکم نشانه‌هایی از فروپاشی روانی را دارد. در تریلرهای فیلم می‌بینیم که باربارا سعی می‌کند تا دیگران را از خطری که تهدیدشان می‌کند متقاعد کند، ولی آنها از زاویه‌ی دید خود بچه‌ای را می‌بینند که ناملایمتی‌های زندگی، او را به مرز جنون و توهم کشانده است. بنابراین احتمالا باید از «من غول می‌کشم» همچون «هیولایی صدا می‌زند» انتظار داستان دردناکی را داشت که به همان اندازه که از اکشن‌های جذاب درگیری دختربچه‌ای با غول‌های بی‌شاخ و دم بهره می‌برد، سفر روانشناسانه‌ای به درون ذهنِ درهم‌شکسته‌ی بچه‌ای است که فقط می‌خواهد خودش باشد، اما دنیا اجازه نمی‌دهد. اگرچه کریس کولومبوس، کارگردان دو فیلم اول «هری پاتر»، تهیه‌کنندگی «من غول می‌کشم» را برعهده دارد، اما خوشبختانه به نظر می‌رسد این فیلم لحن و فضای خشن‌تر (از لحاظ روانی) و تیره و تاریک‌تری نسبت به اولین فیلم‌های کودکانه‌ی «هری پاتری» خواهد داشت. روی هم رفته همه‌چیز خبر از یکی از محجورترین اما مهم‌ترین اقتباس‌های کامیک‌بوکی امسال می‌دهد که اگر همه‌چیز طربق برنامه پیش برود، ساخته شده تا به‌طرز هنرمندانه‌ای زخم‌های به جا مانده از دوران بلوغ‌مان را باز کرده و رویشان نمک بپاشد!

حالا نوبت شماست که بگویید؟ شما بیشتر از همه منتظر کدامیک از فیلم‌های بالا هستید؟

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
9 + 7 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.