برنده شدن یک جایزهی بزرگ کتاب برای عموم خریداران کتاب، نشانهای واضح از ارزشمندی این کتاب است. پولیتزر یکی از معروفترین جوایز ادبی نزد ناشران و نویسندگان و معتبرترین جایزهی روزنامهنگاری در آمریکا است که برنده شدن این جایزه برای ادبیات داستانی معادل برنده شدن جایزهی اسکار برای بهترین بازیگر و بهترین فیلمنامه است.
جایزهی پولیتزر جایزهای برای دستاوردهای مجله، روزنامهنگاری، ادبیات و موسیقی در ایالاتمتحده است که آوریل هر سال برندگان آن اعلام میشود. این جایزه سال ۱۹۱۷ بر اساس وصیتنامهی جوزف پولیتزر که ثروت خود را بهعنوان ناشر روزنامه به دست آورده بود، تاسیس شد و توسط دانشگاه کلمبیا اداره میشود. پولیتزر در بخشهای متفاوتی به نویسندگان، خبرنگاران، عکاسان و… اهدا میشود و در بین ایرانیان جهانگیر رزمی در بخش عکاسی به این جایزه دست پیدا کرده است.
از جوزف پولیتزر این نقل به جا مانده است: «من عمیقا به پیشرفت و اعتلای روزنامهنگاری علاقهمند هستم، زیرا زندگی خود را در آن حرفه گذراندهام و آن را بهعنوان یک حرفهی اصیل و دارای اهمیت بینظیر برای تاثیرگذاری بر ذهن و اخلاق میدانم. من مایلم در جذب جوانان باشخصیت و توانمند به این حرفه کمک کنم و همچنین به کسانی که قبلا در این حرفه مشغول به کار بودند کمک کنم تا بالاترین آموزش اخلاقی و فکری را کسب کنند.»
در ادامهی این مطلب ۶ کتاب معروف آمریکایی که جایزهی پولیتزر را دریافت کردهاند و به فارسی نیز ترجمه شدهاند را به اختصار معرفی کردهایم.
۱. بر باد رفته
کتاب «بر باد رفته» با عنوان انگلیسی «Gone with the Wind» اثر نویسنده و روزنامهنگار معروف آمریکایى، مارگارت میچل است که اولین بار سال ۱۹۳۶ منتشر شد. میچل در این اثر ماهیت انعطافپذیری انسان را بهدقت تجزیهوتحلیل میکند و امیدواری را ابزاری حیاتی برای عبور از بدترین زمانها میداند.
این حماسهی تاریخی و عاشقانهی باشکوه که در پسزمینهی دراماتیک جنگ داخلی آمریکا میگذرد، داستانی فراموشنشدنی از عشق، از دست دادن، گرسنگی، تجاوز جنسی، قتل، دلشکستگی و بردگی مردمی است که برای همیشه تغییر کردهاند. جنگ بر هر شخصیت داستان عمیقا تاثیر گذاشته و هدفی را در پشت مهمترین اقدامات آنها نشان میدهد. مهمتر از همه، داستان دربارهی اسکارلت اوهارا زیبا و بیرحم و سرباز خوششانس، رت باتلر است.
میچل به طرز چشمگیری جنایات جنگ را که هرلحظه تهدیدآمیزتر و بدتر میشود با فریادهای اسکارلت اوهارا کنار هم قرار داده است. این زن زیبا، جذاب و جوان بیشرمانه از نداشتن لباسهای شیک ابراز تاسف میکند، درحالیکه تنها چند مایل آنطرفتر مردان در بیمارستانهای تنگ و بدون استفاده از مسکن در حال خونریزی و مرگ هستند.
تلاش اسکارلت برای نزدیک ماندن به مردی که دوستش دارد و جنگ شدید اطرافش، زندگی او را به مسیرهای غیرمنتظرهای سوق میدهد که از یک دختر لوس و سطحی به زنی سرسخت تبدیل میشود که باید از هر وسیلهای که در اختیار دارد برای رهایی از فقر استفاده کند.
کتاب بر باد رفته که مملو از دیالوگهای شجاعانه و زیبا است، برندهی جوایز زیادی ازجمله جایزهی پولیتزر شد و به یکی از بهترین رمانهای قرن تبدیل گشت. این کتاب یکی از محبوبترین کتابهایی است که تاکنون نوشته شده است؛ تاکنون بیش از ۲۸ میلیون نسخه از کتاب در بیش از ۳۷ کشور فروخته شده است. امروزه پس از گذشت بیش از ۸۰ سال از انتشار اولیه آن، همچنان محترمترین حماسهی آمریکایی و محبوبترین اثر یک نویسندهی آمریکایی به شمار میرود.
در قسمتی از کتاب بر باد رفته میخوانیم:
«اسبهایی که به دوقلوها تعلق داشتند کنار راه بسته شده بودند، حیوانهای درشتی به رنگ موی صاحبان خود، قرمز؛ دوروبر اسبان سگهای شکاری با بیقراری میلولیدند و با صاحبان خود استوارت و برنت، همهجا میرفتند. کمی دورتر هم سگ بزرگی با خالهای سیاه و پوزهبند، چون اشرافزادگان دراز کشیده بود و منتظر پسرها بود که برای شام به خانه بروند. بین سگها، اسبها و این دوقلوها یک دوستی عمیق، ورای رابطه معمولی برقرار بود. آنها همگی سالم و تندرست بودند. حیوانات لاقید، آزاد، نرم، صاف، زیبا، خوشاندام و سرخوش، پسرها چون اسبهایشان بیپروا و باجرئت میراندند، بیپروا و خطرناک. البته با دوستان و کسانی که رگ خوابشان را به دست میآوردند، مهربان بودند و گرمی و علاقه نشان میدادند.»
۲. حرامیان
کتاب «حرامیان» با عنوان اصلی «The Reivers» آخرین رماننویسندهی تاثیرگذار آمریکایی ویلیام فاکنر است که سال ۱۹۶۲ منتشر شد. این رمان پرفروش سال ۱۹۶۳ جایزهی پولیتزر را برای ادبیات داستانی دریافت کرد. فاکنر قبلا این جایزه را برای یکی دیگر از کتابهایش دریافت کرده بود و جایزهی کتاب «حرامیان» او را به یکی از سه نویسندهای تبدیل میکرد که بیش از یکبار این جایزه را دریافت کردند. کتاب حرامیان سال ۱۹۶۹ در فیلمی به کارگردانی مارک رایدل و با بازی استیو مک کوئین در نقش بون هوگانبک اقتباس شد.
کتاب حرامیان یکی از شاهکارهای کمیک فاکنر است که چهار روز از زندگی لوسیوس پریست یازدهساله را فهرست میکند که خوانندگان در طول سفرش جنبههای مثبت و منفی زندهبودن را تجربه میکنند. به دلیل شرح وقایعنامه و رندی لوسیوس اسپانیایی، این کتاب در دسته کتابهای پیکارسک قرار میگیرد. داستان این رمان در دههی اول قرن بیستم و در مکانی تخیلی به نام یوکناپاتاوفا میگذرد و لوسیوس نوجوان، ثروتمند و تاثیرپذیر به خاطر کاری که میخواهد انجام دهد دچار عذاب وجدان شدید میشود.
او توسط یکی از دوستان خانوادگیشان به نام «بون هاگنبک» که نسبتا پرشور و دردسرساز است، متقاعد میشود تا ماشین پدربزرگش را بدزدد و به ممفیس سفر کنند تا زن فاحشهای را ببیند که همیشه مشتری اوست. او امیدوار است که نظر خانم کوری را جلب و متقاعدش میکند که با او ازدواج کند. در طول سفر، لوسیوس نژادپرستی، تبعیض جنسی، حسادت، فساد و خیانت را به چشم میبیند و یاد می گیرد؛ با اینحال، با راهنمایی دوستش اخلاق، عزتنفس، حیثیت و شرافت را نیز میآموزد.
درنهایت وقتی لوسیوس پس از گذراندن یک سری از ماجراها و بازگشتش به خانه، از پدربزرگش میپرسد که چگونه میتواند حماقت و گناه خود را فراموش کند، پدربزرگش به او میگوید که نمیتواند، زیرا هیچچیز در زندگی هرگز فراموش نمیشود. وقتی لوسیوس مصر شد تا رمز فراموشی آن چه گذشت را پیدا کند، پدربزرگش به او میگوید که در نهایت باید با تمام ماجراها زندگی کند.
این حقیقت در دید پسرک تلخ و گزنده جلوه میکند و شروع به گریه میکند، اما پیرمرد در جواب بیطاقتی لوسیوس چنین پاسخ میدهد که یک انسان میتواند از پس هر چیزی بربیاید، چرا که همیشه باید مسئولیت اعمال خود و سنگینی عواقب آن را بپذیرد. او در پایان به لوسیوس میگوید که «برو صورتت را بشور؛ یک مرد ممکن است گریه کند، اما بعد از گریه صورتش را میشوید.»
بهراستی بلوغ چیست؟ لوسیوس حقیقت سرد و سختی را در مورد این سوال میآموزد؛ بلوغ پذیرش واقعیت مبانی دائما در حال تغییر نسبیت اخلاقی است. بااینحال، او تا آنجا که میتواند به حفظ دو حقیقت اخلاقی جهانی میچسبد که اولی اهمیت دروغ نگفتن است؛ دروغ نگویید مگر اینکه گزینهی ممکن دیگری وجود نداشته باشد و دومی اهمیت عهد و قرار است؛ قولهایی را که نمیتوانید به آنها عمل کنید، ندهید.
در قسمتی از کتاب حرامیان میخوانیم:
«آن روز هم داشتیم همین کارها را میکردیم که بون شلنگانداز از در وارد شد. بله همانطور که گفتم، شلنگانداز. پلهای که از راهرو به دفتر راه مییافت چندان بلند نبود، حتی برای پسر بچهای یازدهساله هم بلند نبود (گو اینکه جان پاول سر مهتر بهسان تامس که از همه رانندههای دیگر جوانتر بود گفته بود از جایی یک کندهچوب پیدا کند، امانت بگیرد، بردارد – یا چه میدانم کش برود – تا من پا روی پله بگذارم و قدمهایم را کوتاه بردارم)، بون این بار هم میتوانست مثل همیشه همانطور که قدمهای دو ذرعی برمیداشت پایش را روی کندهچوب بگذارد، منتها این بار این کار را نکرد، بلکه شلنگانداز جست زد توی اتاق. حتی وقتی حال بون سرجا بود قیافهاش خیلی آرام و خوددار نبود.»
۳. دلبند
کتاب «دلبند» با عنوان انگلیسی «Beloved» اثر نویسنده، فمینیست و استاد دانشگاه آمریکایی و برندهی جایزهی ادبی نوبل، تونی موریسون است که اولین بار سال ۱۹۸۷ منتشر شد. موریسون نیز مانند تولستوی، رمانش را بهعنوان یک سند اجتماعی پذیرفت و آشکارا از آن برای بیان عقاید خود استفاده کرد. این کتاب پرفروش که سال ۱۹۸۸ برندهی جایزهی پولیتزر شد، پرترهای جذاب و مبتکرانه از زنی است که توسط گذشته تسخیر شده است. این رمان بر اساس داستان واقعی یک بردهی سیاهپوست به نام مارگارت گارنر است که سال ۱۸۵۶ به همراه همسرش رابرت و فرزندانشان از مزرعهای در کنتاکی فرار کردند.
رمان فراموشنشدنی دلبند با ترکیب قدرت رویایی افسانه با حقیقت غیرقابلانکار به یکی از آثار بزرگ و ماندگار ادبیات آمریکا تبدیل شد. این کتاب اسرارآمیز و فراطبیعی، داستانی عاشقانه از ترس، بخشش، از دست دادن و سردرگمی بوده که بسیار شاعرانه، غنایی، پر از استعاره و تصاویر قدرتمند است.
داستان زیبا و دلهرهآور این کتاب حولوحوش زمان رهایی از بردهداری اتفاق میافتد. داستانها و صداهای زیادی در این رمان وجود دارد، اما داستان اصلی زندگی یک فراری به نام «ست» را روایت میکند که خانهی خود را در جنوب ترک کرده است اما هنوز در گذشته زندگی میکند؛ ست، در اواخر سیسالگی با دختر ۱۸ سالهاش «دنور» و مادر شوهرش، «بیبی ساگز» در خانهای زندگی میکند که همسایهها از آن دوری میکنند.
روح نوزاد ست در این خانه سرگردان است، نوزادی که بدون نام از دنیا رفت و تنها یک کلمه روی قبرش نقش بسته بود: دلبند. با ادامهی داستان متوجه میشویم که نوزاد چگونه مرده است و این موضوع داستان را غمانگیزتر میکند.
درواقع کتاب دلبند آسیبهای فیزیکی، عاطفی و روحی ناشی از بردهداری را بررسی میکند. خطرناکترین اثر بردهداری، تاثیر منفی آن بر حس بردههای سابق است و رمان حاوی نمونههای متعددی از خود بیگانگی است؛ درواقع خود بیگانگی حالتی است که فرد به دلیل قرارگیری در طبقهای با عنوان کارگر با دیگران و کل جامعه احساس بیگانگی کند. این کتاب نشان میدهد که افراد تا چه حد به حمایت جوامع خود برای بقا نیاز دارند.
در قسمتی از کتاب دلبند میخوانیم:
«البته که پدرتو میشناسه. بهت که گفتم از خانه امن اومده.» دنور روی پله آخر نشست. جای مناسبتری پیدا نکرد که برود. آنها یک گروه دو نفره شده بودند، چنان میگفتند «پدرت» و «خانه امن» که بهوضوح گویای این بود که هر دو به آنها مربوط بود و نه به دنور گویای اینکه جای خالی پدر خودش هم به او مربوط نبود. زمانی این جای خالی به مادربزرگ بیبی مربوط بود. جای خالی پسری که برایش بسیار سوگوار بود چون او کسی بود که بیبی را خریده بود و ازآنجا نجات داده بود. بعد جای خالی یک شوهر بود برای مادرش و حالا جای خالی یک دوست برای این مرد غریبه گندمگون، فقط کسانی که او را میشناختند (او را خوب میشناختند) میتوانستند جای خالی او را داشته باشند.»
۴. جاده
کتاب «جاده» با عنوان انگلیسی «The Road» اثر رماننویس و نمایشنامهنویس آمریکایی، کورمک مک مکارتی است که اولین بار سال ۲۰۰۶ منتشر شد. این رمان سال ۲۰۰۷ جایزهی پولیتزر را برای ادبیات داستانی و جایزهی یادبود جیمز تیت بلک برای داستان سال ۲۰۰۶ دریافت کرد. این کتاب سال ۲۰۰۹ به فیلمی به همین نام با بازی ویگو مورتنسن و کودی اسمیت-مکفی و به کارگردانی جان هیلکوت اقتباس شد.
کتاب جاده داستان پدری را روایت میکند که بهشدت میخواهد از فرزند نوجوان خود در برابر دنیای خشن محافظت کند. چگونه میتوان کودک را طوری تربیت کرد که به امید ایمان داشته باشد و معصومیت جوانیاش را حفظ کند درحالیکه دنیای اطراف آن پر از خطرات بالقوه است؟ چگونه مطمئن میشوید که فرزندتان را سیر و سالم نگه میدارید درحالیکه حتی نمیدانید، شب کجا خواهید خوابید؟ اینها معضلاتی هستند که امروزه بسیاری از والدین با آن روبرو هستند و مک کارتی با قرار دادن شخصیتهای اصلی در پسزمینهای واقعا بد، این دوراهیها را با وضوحی دلخراش نشان میدهد.
این کتاب یک رمان دلخراش و پسا آخرالزمانی است که جزئیات سفر طاقتفرسا یک پدر و پسر خردسالش را طی یک دوره چندماهه در سراسر منظرهای که توسط یک فاجعهی مهیب و نامشخص که تمدن صنعتی و تقریبا تمام زندگی را نابود کرده است، شرح میدهد؛ پدر و پسر با پای پیاده به سواحل جنوبی سفر میکنند و به دنبال آبوهوای گرمتری هستند تا بتوانند روزهای خود را در آن سپری کنند.
باوجود گذشت سالها از آن واقعه، پسر هرگز خورشید، ماه، ستارگان یا گیاهان و حیوانات زنده را ندیده است. حوادث اتفاق افتاده جهان را به آتش سوختهای تبدیل کرده است که آخرین بقایای بشر و تعداد بسیار کمی از سگها در آن زندگی میکنند. آسمان همیشه توسط گرد و غبار و ذرات سمی پوشیده شده و دستههایی از آدمخوارها در جادهها پرسه میزنند و در خانههایی ساکن شدهاند که در جنگلها دستنخورده باقیمانده است.
در کتاب جاده نه به مرد و نه پسر نامی داده نشده و این ناشناس بودن به خواننده این حس را میدهد که این حوادث ممکن است در هرجایی و برای هرکسی رخ دهد. آنها بر سر کوهها مبارزه میکنند، جادههای خطرناک و جنگلهایی که به خاکستر تبدیلشدهاند را طی میکنند، سرمای مرگبار و بارانهای یخزده را تحمل میکنند و با عبور از شهرهای اجساد سوخته برای رسیدن به آذوقه و درنهایت برای زندگی در مکانی بهتر میجنگند.
در قسمتی از کتاب جاده میخوانیم:
«در آنسوی رودخانه، جاده از میان زمین خشک و سوختهای میگذشت. تنهی نیمسوز و بیشاخهی درختان، در هر سو از زمین سر برآورده بود. خاکستر روی جاده میجنبید و کابلهای عقیم برق آویزان از تیرکهای سیاه، آرام و ضعیف در باد مینالیدند. خانهای سوخته در محوطهای بازی دورتر گسترهای از مراتع خشک و خاکستری کپهای خاک سرخفام در محوطهی سوتوکور جادهسازی؛ و آنطرفتر تابلوهای تبلیغاتی مثلها. همهچیز مثل گذشته بود، فقط محو و ساییده. بالای تپهای بادخیز ایستادند تا نفسی تازه کنند. به پسرک نگاه کرد. پسر گفت: حالم خوبه. مرد دستش را روی شانه او گذاشت و با سر، دشت باز روبهرو را نشان داد. دوربین را از چرخ بیرون آورد و دشت پاییندست را پایید.»
۵. خوشههای خشم
کتاب «خوشههای خشم» با عنوان انگلیسی «The Grapes of Wrath» اثر یکی از مطرحترین و پرطرفدارترین نویسندگان قرن بیستم، جان اشتاین بک است که اولین بار سال ۱۹۳۹ منتشر شد. این اثر پرفروشترین رمان سال ۱۹۳۹ شد و سال ۱۹۴۰ جایزهی پولیتزر و درنهایت سال ۱۹۶۲ جایزهی نوبل را برای جان اشتاین بک به ارمغان آورد.
اشتاین بک در کتاب خوشههای خشم به طرز ماهرانهای مبارزه برای حفظ کرامت و خانواده در مواجهه با فاجعه، ناملایمات و تأثیرات تجاری گسترده و غیرشخصی را به تصویر کشیده است. او حماسهی خود را بر اساس بازدید از کمپهای مهاجران و با دیدن شرایط وحشتناک زندگی خانوادههای مهاجر از نزدیک تنظیم کرد. رمان او که با سبک محاورهای نوشته شده، با استقبال گستردهی خوانندگان طبقهی کارگر مواجه شد، هرچند که به همان اندازه توسط مقامات تجاری و دولتی که با لحن سوسیالیستی آن تحقیر شدند و آن را «تبلیغات کمونیستی» محکوم کردند، موردانتقاد قرار گرفت.
کتاب خوشههای خشم یکی از تاثیرگذارترین رمانهای قرن بیستم است. اگرچه داستانی از زمان و مکان خاصی را روایت میکند، اما این قدرت را دارد که از آن محدودیتها فراتر رود، زیرا مهاجرت مردم ناامید داستانی است که اغلب در تاریخ بشر تکرار میشود.
زمینهی تاریخی که کتاب خوشههای خشم بر اساس آن تنظیمشده است به اشتاین بک این فرصت را داد تا تعدادی از مسائل را بررسی کند که بیکاری یکی از برجستهترین آنهاست. علیرغم اینکه این اثر بیش از هفتاد سال پیش نوشته شده است، چنین موضوعی به همان اندازه که در آن زمان باارزش بود، اکنون نیز با شرایط متفاوتتر مرتبط است.
خانوادهای از کشاورزان مستاجر اوکلاهاما در آمریکای دوران رکود در دهه ۱۹۳۰، قادر به گذران زندگی از طریق زمین نیستند. آنها در جستجوی غذا و کار به سمت غرب میروند و به کارگران مهاجر دیگری میپیوندند که در شرایط ناامیدکنندهای در کالیفرنیا زندگی میکنند. این خانواده پس از ورود به کالیفرنیا متوجه میشوند که سختیهایشان هنوز به پایان نرسیده است. آنها در یک اردوگاه مهاجران توقف میکنند و با مردی به نام فلوید نولز صحبت میکنند که به آنها اطلاع میدهد که شغلی در کار نیست، دستمزدها بسیار کم است و خانوادهها به معنای واقعی کلمه از گرسنگی در کمپهای موقت مهاجران میمیرند.
اشتاین بک از تصاویر مذهبی مسیحی استفاده میکند تا استدلالهای خود را مبنی بر اینکه استفاده از زمینهای زراعی بهعنوان منبع سود برای تجارت بهجای غذا برای مردم باعث رنج گسترده میشود و اینکه اتحاد سیاسی و معنوی برای غلبه بر نیروها ضروری است.
در قسمتی از کتاب خوشههای خشم میخوانیم:
«در جادههایی که گروههای کشاورزان درشان حرکت میکردند، چرخ ارابهها بر روی زمین ساییده میشد و سم اسبان بر کف جاده میکوفت، لایهی خشکشدهی قشر بالایی خاک درهمشکسته و ابری از غبار به هوا برمیخاست. هر چیزی که بر روی زمین حرکت میکرد، گردوغبار جاده را به هوا میافشاند. مردان پیاده ابری رفیق به ارتفاع کمرشان، ارابهها تا بالای نردههای حفاظ و اتومبیلها ابری متراکم از غبار در پشت سرشان. پس از عبور رهگذران، بازهم گردوغبار بر روی زمین آرام میگرفت، با رسیدن به نیمههای ماه ژوئن، ابرهای غولآسا از مسیر خلیج و پسازآن، از ایالت تگزاس به سمت اوکلاهاما به حرکت درآمدند.»
۶. پسران نیکل
کتاب «پسران نیکل» با عنوان انگلیسی «The Nickel Boys» اثر رماننویسی آمریکایی، کلسن وایتهد است که اولین بار سال ۲۰۱۹ منتشر شد. این کتاب از سوی نشریه تایم به عنوان بهترین رمان دهه و سال ۲۰۲۰ برندهی جایزهی پولیتزر برای ادبیات داستانی شد. این کتاب داستانی قدرتمند از استقامت، عزت و رستگاری انسان است و به بررسی سوالات عمیق در مورد عدالت اجتماعی، نژادپرستی، نابرابری و دوستی میپردازد.
کتاب پسران نیکل روایتی ویرانگر و تاثیرگذار با الهام از داستان واقعی یک مدرسه است که به مدت ۱۱۱ سال فعالیت و زندگی هزاران کودک را متحول کرد؛ نزدیک به ۱۰۰ پسر بین ۶ تا ۱۸ سال از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۷۳ در مدرسهی پسران آرتور جی دوزیر در ایالت فلوریدا جان باختند. بسیاری از آنها در گورهای بینشان دفن شدند و قبرهایشان سال ۲۰۱۱ پس از بسته شدن مدرسه پیدا شد. بقایای اجساد آنها شواهدی از ضرب و شتم و سوراخ گلوله را نشان میداد. پسرانی که زنده از مدرسه خارج شده بودند، داستانهای شکنجه و تجاوز را تعریف کردند.
مدرسهی پسرانهی دوزیر در کتاب پسران نیکل به آکادمی نیکل تغییر نام داده است. داستان کتاب بهطور خاص حول محور دو دانشجوی سیاهپوست به نامهای «الوود کورتیس» که کشیش و رهبر جنبش حقوق مدنی، مارتین لوتر کینگ جونیور را میپرستد و «جک ترنر» مرموز و بدبین متمرکز است.
الوود که برای دانشگاه آماده میشود، بهاشتباه دستگیر و به مدرسه نیکل فرستاده میشود. مدرسهای که در آن پسران مورد آزار قرار میگیرند، تقریبا بهعنوان برده کار میکنند و از تحصیل محروم میشوند. او در ابتدا فکر میکند شاید خیلی بد هم نباشد، چرا که بهرحال به مدرسه فرستاده شده است و نه یک زندان. بااینحال، او بهزودی متوجه میشود که این مکان، محل وحشیگری و خشونت و ظلم است. برخی در این مدرسه ناگهان ناپدید شده و دیگر هرگز نامی از آنها شنیده نمیشود.
ترنر، بااینکه از الوود باهوشتر و بدبینتر است، اما با او دوست میشود و تمام تلاش خود را برای محافظت از الوود به کار میگیرد و به او در مورد اتفاقات مدرسه هشدار میدهد.
اگرچه وایتهد داستانی در مورد ظلمها و بیعدالتیهای فاحشی که به پسران، بهویژه پسران سیاهپوست در آکادمی نیکل متحمل شدهاند خلق کرده است، اما داستان او کاملا گیرا، خندهدار، تکاندهنده و کاملا درخشان است. درنهایت رمان با یک پیچش داستانی شگفتانگیز، به پایان میرسد و خواننده را مبهوت میکند.
در قسمتی از کتاب پسران نیکل میخوانیم:
«جودی از پیدا کردن یک استخوان در دل خاک، بسیار هیجانزده بود. پروفسور کارمین به او گفته بود که آن یکتکه استخوان توخالی است که احتمالا متعلق به یک راکون یا حیوان کوچک اندام دیگری میباشد. آن گورستان مخفی میتوانست ارزشهای او را نمایان کند. جودی آن قبرستان را در پی یافتن نشانهای از یک سلول، پیدا کرده بود. بعدازآن، استادش در پی یافتن یک سری از شواهد از او حمایت کرده بود، آن شواهد عبارت بودند از شکافهایی که روی زمین دیده میشد و همچنین استخوانهای شکسته و یافتن جای خنجر بر پشت قفسهی سینه اجساد. اگر بقایای استخوانهای آن گورستان مشکوک به نظر میرسید، اکنون این سوال پیش میآمد که چه بر سر آنها آمده است؟»