«چهار شگفتانگیز» خیلی زود به یکی از بدترین ساختههای ابرقهرمانی تاریخ تبدیل شد. در این شماره از «گیشه»، میدونی نگاهی به مشکلات این فیلم انداخته است.
از یک فیلم ابرقهرمانی معمولی چه میخواهیم؟ چندتا کاراکتر درست و حسابی و یکعالمه اکشنهای تند و آتشین. خب، «چهار شگفتانگیز» در فراهم کردن سطحیترین لازمههای این ژانر آنقدر پرت است که حتی کیلومترها به معرفی دوتا شخصیت قابلباور و ارائهی مقداری اکشنهای خوشساخت هم نزدیک نمیشود. بهطوری که کیفیت فیلمهای قبلی با تمام واکنشهای بدی که دریافت کردند، در تمام زمینهها خیلی بهتر از نسخهی جدید است. اول اینکه اصلا شخصیت نداریم و فقط شاهد چهارتا آدم هستیم که هرکدام نمایندهی یک نوع طرز رفتار هستند. مثلا یکی از روزگار خسته و عصبانی است و دیگری پُرانرژی و شوخطبع. حالا آنها برای یک و نیم ساعت جلوی تماشاگر روی کیبورد میکوبند، به مانیتورهایشان خیره میشوند و دربارهی اهمیت باهمبودن حرف میزنند. جنبهی دردناک ماجرا این است که تمام این کالکشن توسط بازیگران بااستعدادی زنده شدهاند که تصور میکردند، شانس در خانهشان را زده و حالا میتوانند لقمهی بزرگی از سر سفرهی سینمای ابرقهرمانی بردارند و البته بهتر است چهرهشان وقتی متوجه شدند چیزی ته دیگ باقی نمانده را تصور نکنید. از همین رو، شاید طول فیلم در مقایسه با مثلا کارهای مارول خیلی کوتاهتر باشد، اما باور کنید همین یک ساعت و نیم به اندازهی یک ماه انفرادی در سلولهای تاریک شائوشنگ طول میکشد! بزرگترین دلیل چنین حسی به کاری که سازندگان با روایت ریشهی این کاراکترها کردهاند، برمیگردد. همهی ما، حتی آنهایی که کمیکبوکها را دنبال نمیکنند هم میدانیم این چهار-پنج نفر چگونه این قدرتها را بدست میآورند؛ یک جور انرژی فرازمینی یا چیزی شبیه به این آنها را به این حال و روز در میآورد. حالا مهم نیست آیا آنها به فضا سفر میکنند یا وارد بُعد موازی دیگری میشود. پس یک عقل سالم میگوید به جای تمرکز روی چرتوپرتهای مربوط به ریشههای کاراکترها، خط اصلی داستان را پرداخت کنید. بله، قبول دارم. کاری که کریس نولان با بروس وین کرد را فراموش نکردهام، یا در همین فیلم قبلی آقای کارگردان، اکثر زمان فیلم صرف روایت ریشهی کاراکترها و پروسهی شخصیتپردازیشان میشود. همین تمرکز روی شخصیت است که آن فیلمها را اینقدر تکاندهنده و بهیادماندنی کرده است. من هم دوست داشتم قهرمانان «چهار شگفتانگیز» تبدیل به کاراکترهایی مملوس و عمیق میشدند.
اما مشکل این است که حدود ۷۰ دقیقهای که صرف بازگویی داستان ریشهی این کاراکترها میشود، هیچ چیز جدیدی به همان اندک چیزهایی که میدانستیم اضافه نمیکند، هیچ پر و بالی به این تیپهای بختبرگشته نمیدهد، هیچ روحی به درونشان نمیدمد و حتی این داستان تکراری را با خلاقیت و کیفیت بهتری نسبت به فیلمهای قبلی روایت نمیکند. بالاخره یک سکانس اکشن هم در چند دقیقهی آخر از راه میرسد تا این شخصیتهای جذاب و دوستداشتنی را به جان هم بیاندازد! فیلم که تمام میشود احساس میکنید مقدمهی طولانی، خستهکننده و یوتیوبگونهای از فیلمهای آینده مجموعهی جدید دیدهاید. اینکه چرا اینقدر زمان روی معرفی (واقعا نمیدانم به جای «معرفی» از چه کلمهای استفاده کنم که به صاحت مقدس «معرفی» بر نخورد!) این کاراکترهای نچسب صرف شده و چرا مدیران استودیو فکر کردند ما بعد از این افتضاح، علاقهای به دیدن ماجراهای «اصلی» این گروه نشان میدهیم، از آن معماهای هستی است که هیچکس جوابش را نمیداند!
راستش در اوایل وقتی برای مدتی به نظر میرسد فیلم قرار است سبک ابرقهرمانی را با داستانهای علمی/معمایی دربارهی کشف دروازههای تلهپورتکننده و گشتوگذار در سیارهای ناشناخته ترکیب کند، کمی امیدوار شدم. اما خیلی زود متوجه شدم به جای امیدوار شدن، باید همان لحظه فاتحهی ادامهی فیلم را جلوتر از موعد میخواندم. چرا؟ شاید این داستان به عنوان یک فیلم غیرابرقهرمانی یا در قسمتهای بعدی مجموعه که قهرمانان جایگاهشان را بدست آوردهاند، جواب بدهد. اما ما داریم در چارچوب ژانر ابرقهرمانی و لازمههای آن کار میکنیم. در این فیلمها ما بیشتر از هرچیزی منتظر قدرتمند شدن پروتاگونیست، نحوهی تلاش او برای کنترل آنها، بدست آوردن هویت تازهای برای خودش و بالاخره تشکیل تیم هستیم. اما در «چهار شگفتانگیز» این پروسهی حیاتی که هرچه زودتر باید کلکش کنده شود، در پردهی دوم فیلم از راه میرسد. چرا که پردهی اول صرف مرحلهی مثلا پرداخت کاراکترها و صحبت دربارهی این معمای علمی شده است. دیگر خودتان عمق فاجعه را تصور کنید: در پردهی اول نه خبری از قهرمانان است و نه فیلم تلاشی در مهمسازی آنها میکند. در پردهی دوم باید طی مونتاژهایی سریع از پروسهی «قهرمان شدن» عبور کنیم و در یک ربع آخر هم همکاری گروه را در میدان مبارزه میبینیم که خب، دیگر خیلی دیر شده و ملت باید به اندازهی من بیکار باشد که زودتر از اینها بیخیال فیلم نشده باشند.
فیلم برای لحظهای به خودش زحمت نمیدهد تا فشار روانی و تاثیری که این تواناییها بر ذهن این آدمها آورده را بررسی کند. مثلا هیچ تلاشی در رابطه با بـن گریم صورت نمیگیرد. او فقط یک جوان آرام از خانوادهای نهچندان خوب است که در حد یک تکه چوب، خشک است. وقتی هم که ظاهرش تغییر میکند و مجبور است تا در جنگ و کشتار سربازان شرکت کند، فیلم حتی یک دقیقه صرف صحبت دربارهی این موضوع نمیکند که یکدفعه تبدیل شدن به یک موجود سنگی چه حس و حالی دارد. بن خیلی راحت با مسئله کنار آمده و کاملا خودش را به کوچهی علیچپ زده است. وضعیت بقیهی کاراکترهای خوب هم بهتر از این نیست. انگیزه و هدف دکتر دووم به عنوان آنتاگونیست هم از شدت مضحک بودن، خندهدار است. مثل اینکه نویسندگان با خودشان گفتند: همه میدانند کسی که اسم فامیلش «دووم» است، حتما ریگی در کفشاش است و دیر یا زود به نمایش فیزیکی اسمش تبدیل میشود، پس چرا خودمان را الکی خسته کنیم! با این تفاسیر اگر تصادفا فیلم را تا آخر نگاه کرده باشید، حتما میدانید که وضعیت بهتر که نمیشود هیچ، بدتر هم میشود. تنها اکشن مهم نهایی فیلم، هم از نظر طراحی چیپ، غیرهیجانانگیز و بیخلاقیت است و هم از نظر اجرا به خاطر برخی از بدترین جلوههای ویژهای که دیدهام، زشت و مصنوعی هستند.
اگرچه اصولا بد یا خوب بودن یک فیلم را به پای کارگردانش مینویسند، اما در موارد بخصوصی مثل این، باید دخالت مدیران استودیو را دلیل اصلی ساخت چنین فیلمهای اسفناکی دانست. همین که استودیو بدون حضور کارگردان برخی صحنهها را در هفتههای منتهی به اکران دوباره فیلمبرداری کرده و به قول صحبتهای خودِ جانش ترنک، دست و بالش در اجرای ایدههایش بسته بوده، نشان میدهد که شاید بزرگترین و تنهاترین اشتباه او، قبول این پروژه بوده است. اما از سویی دیگر، «چهار شگفتانگیز» را باید در کلاسهای تحلیل فیلم به عنوان مثال واضحی از اشتباهات و تصمیمهای بد مورد بررسی قرار داد و به عنوان درسی گرانبها از عاقبت حریصبازی تعریف کرد. چون ایدهی ساخت فیلم رسما از روی یک درک اشتباه جرقه خورده و نتیجهاش به معنای نهایی ضربالمثل «آشپز که دوتا شد، آش یا شور میشه یا بینمک» ختم شده است. فیلم که تمام میشود، احساس میکنید همهچیز خیلی عجلهای اتفاق افتاده و شاید افزایش طول فیلم اوضاع را بهتر میکرد. اما اینطور نیست. مشکل فیلم صحنههای کم تعدادش نیست. بلکه بیخاصیتبودنِ آنها است. هیچکس برای رضای خدا کار نمیکند. اما هستند کسانی مثل مارول که حداقل در قبال پولی که دریافت میکنند، خودشان را موظف به ساخت چیزی درخور طرفدارانشان میکنند. «چهار شگفتانگیز» اما فقط و فقط با هدف پولسازی با کمترین بودجه و زحمت ساخته شده است. اگر مارول اسم و رسمی برای خودش به هم زده، به این دلیل است قواعد و جزییات کار را میشناسد. به جای آبمیوهی واقعی، رنگ خوراکی قاطی محصولش نمیکند. بلکه پول و وقت و تخصص خرج میکند. به خاطر همین است که حتی بدترین ساختههایشان نیز کار میکنند و میتوان بدون اینکه خسته شوید تا پایان تماشایشان کنید. «چهار شگفتانگیز» اما شبیه نمونهی اولیهی محصولی میماند که سالها با تکمیل شدن «احتمالی»اش فاصله دارد و باید یک راست سر از قبرستان آهنپارهها در بیاورد. تهیه شده در میدونی