معرفی فیلم Dope

گیشه: معرفی فیلم Dope

«مواد» داستان همراهی سه دوست ساده‌ و غیرمعمولی در دل یکی از خطرناک‌ترین محله‌های کالیفرنیا است. میدونی در این شماره از «گیشه»، نگاهی به این فیلم انداخته است.

نظر منتقدان خارجی

میک لاسال از سن فرانسیکو کرانیکل که فیلم را خیلی دوست داشته، می‌نویسد:«این فیلم درباره‌ی نوجوانِ درس‌خوانی است که در لس آنجلس زندگی می‌کند و یک چیزی درباره‌ی فیلم یا شاید همه‌چیزش، واقعی احساس می‌شود.» مایکل فیلیپس در نقدش می‌آورد: «حال و هوای مواد خیلی جالب و خنده‌دار است، اما نکته‌ی بارزش این است که به ندرت به‌طرز احمقانه‌ای خنده‌دار می‌شود.» امتیاز متاکریتیک فیلم تا این لحظه، ۷۲ است.

یادداشت میدونی

«مواد» همانند فیلم هم‌سبکش «من و ارل و دختر درحال مرگ» از مستقل‌های به نمایش‌ درآمده در جشنواره‌ی ساندنس امسال بود که مورد توجه‌ منتقدان قرار گرفت. اما آیا در زمانی که فیلم‌هایی با محوریت دوران بلوغ و تلاش نوجوانان برای پیدا کردن هویت‌شان و آشنایی با دنیای بیرون، زیاد شده، «مواد» چیز متفاوتی برای عرضه دارد و می‌تواند همچون «من و ارل و دختر در حال مرگ» شانه‌به‌شانه‌ی هایپی که احاطه‌اش کرده بود، بیاستد و چیز جدیدی برای نمایش و گفتن از درون این سبکِ دست‌مالی‌شده عرضه کند؟ خب، راستش در مقایسه با رقبای این فیلم در میان ساخته‌های امسال، «مواد» مطمئنا تاحدودی بهتر از اقتباس ناقص «شهرهای کاغذی» است، اما مطمئنا نه در حد «ارل» متمرکز و احساسات‌برانگیز می‌شود و نه مثل «ماشین پلیس» تنش‌زا و هیجان‌انگیز. اما در عوض، «مواد» چیزی دارد که بقیه‌ی اینها ندارند. فیلم علاوه‌بر قرار دادن قهرمانانِ نازک‌نارنجی‌اش در موقعیت‌های خطرناک که به تصمیم‌گیری‌ها و درک بهتر اطراف‌شان ختم می‌شود(چیزی که درباره‌ی اغلب این جور فیلم‌ها صدق می‌کند)، روی موضوعاتی مثل موقعیت سیاه‌پوستان امریکایی، طرز فکر جوانان‌شان و بحران هویتی قهرمان فیلم نیز دست می‌گذارد و از این طریق تبدیل به وسیله‌ای برای کندو کاو در شرایط ذهنی آنها می‌شود.

این درحالی است که فیلم هم یک کمدی نوجوانانه و هم یک داستان گنگستری است و این وسط، قصد دارد با قرار دادن کاراکترهای دنیا ندیده و بی‌تجربه‌اش در شرایطِ خطرناک، موقعیت‌های جذاب هم خلق کند و از دل تمام اینها تنش و خنده و یک رومانس کوچولوی بامزه هم بیرون بکشد، اما مسئله این است که محصول نهایی به جز چندتا صحنه‌ و دیالوگ درگیرکننده که هر از گاهی از راه می‌رسند، فاقد جدیت عاطفی لازم است و اگرچه به عنوان یک کمدی تبلیغ شده، اما فیلم در این زمینه هم در تمام زمانش به آن شکلی که در ابتدا به نظر می‌رسد قوی باقی نمی‌ماند و از همین رو، اگرچه همه‌چیز برای یک فیلم جمع‌و‌جور این سبکی عالی به نظر می‌رسد، اما «مواد» موفق نمی‌شود تبدیل به ستاره‌ی درخشان و متفاوتی در میان هم تیر و طایفه‌اش شود. متاسفانه، با اینکه فیلم دارای عناصر پتانسیل‌داری است، اما خب، داستان از جایی به بعد از این عناصر که مربوط به گردهمایی سه دوست اصلی ماجرا است، فاصله می‌گیرد و به جاده خاکی‌هایی می‌زند که اگرچه پیچ‌ و تاب‌های زیادی می‌خورد، اما فاقد لذتی هستند که از دیدن گفتگوهای این بچه‌ها دریافت می‌کنیم.

مالکوم (شمیک مور) پسری است که همراه با مادرش در محله‌ی بدنامی در کالیفرنیا زندگی می‌کند که به «پایین‌شهر» معروف است و پاتوق کار و زندگی هرچه دزد و قاچاقچی و زورگیر و موادفروش است. اما مالکوم و دوستان صمیمی‌اش، دیگی و جیب، خصوصیات کاملا متضادی با محیط زندگی‌شان دارند. آنها به معنای واقعی کلمه جزو «خرخون»‌های مدرسه به حساب می‌آیند؛ از آنهایی که به خودشان آموزش می‌دهند و اگر معلم مشق شبی در نظر نگیرد، خودشان دست به کار می‌شود. این مسئله شاید در میان سفیدپوست‌ها چندان عجیب نباشد، اما در جامعه‌ی سیاه‌ها باعث سرشکستگی است و عار محسوب می‌شود. از همین رو، مالکوم و رفقایش به دلیل نچرخیدن با باندهای خلافکار، هرروز در مدرسه به خاطر انجام «کارهای سفیدپوستانه» مثل گرفتن نمره‌های خوب و تلاش برای رفتن به دانشگاه، مورد تمسخر قرار می‌گیرند و طردشده به حساب می‌آیند.

فیلم هم یک کمدی نوجوانانه و هم یک داستان گنگستری است و این وسط، قصد دارد با قرار دادن کاراکترهای دنیا ندیده و بی‌تجربه‌اش در شرایطِ خطرناک، موقعیت‌های جذاب هم خلق کند

راستی، مالکوم و دوستانش عاشق درجه‌یک فرهنگ هیپ هاپ دهه‌ی نود هم هستند و این موضوع از طرز لباس پوشیدن و مُدل‌ مو و موسیقی‌هایی که گوش می‌کنند، مشخص است. اما طبق معمول این داستان‌ها باید اتفاقی بیافتد که باعث شود این بچه‌ها مجبور به کشف زاویه‌ی دیگری از شخصیت‌شان شود. این اتفاق وقتی می‌افتد که مالکوم و دوستانش به جشن تولد رییس یکی از باندهای خلافکاری محله می‌روند و از آنجا ماجرا طوری پیش می‌رود که او با یک کوله‌پشتی پُر از بسته‌های مواد مخدر به‌علاوه‌ی یک سلاح بیرون می‌آید و حالا باید گلیم خودش را در بین قاچاقچی‌های مسلحی که برای رسیدن به این کوله‌پشتی، ترسی از تیراندازی در مکان‌های عمومی ندارند، بیرون بکشد. این وسط، مالکوم باید مواظب باشد تا عاشق دختر موردعلاقه‌ی رییس یکی از این باندهای خلافکاری هم نشود، اما مگر می‌شود!

همان‌طور که مشخص است، فیلم می‌خواهد همه‌چیز باشد. از یک کمدی نوجوانانه گرفته تا درگیری تعلیق‌زای چندتا بچه با خلافکارهای بی‌کله و یک داستان عاشقانه‌ی جمع‌و‌جور و نهایتا صحبت درباره‌ی موضوعات اصلی‌‌اش مثل «توجه به شخصیتِ یک فرد، نه رنگ پوستش». از طرفی، چنین شلوغ‌کاری‌ای می‌تواند به نفع فیلم تمام شود. چون مثلا اگر کمدی فیلم قوی نباشد، بخش دیگری می‌‌تواند جور آن را بکشد. اما این ناخنک زدن به همه‌چیز یک خطر بزرگ هم دارد و این است که ممکن است هیچ‌یک از عناصر فیلم به بلوغ، پرداخت و یگانگی کافی نرسند و در یکدیگر چفت نشود و همین باعث شود تا کل ساختمان فیلم به‌طرز اجتناب‌ناپذیری سقوط کند.

خب، متاسفانه چنین اتفاقی برای «مواد» افتاده است. مشکل فیلم این است که فقط نشان می‌دهد چه چیزهایی می‌تواند باشد و هرگز تا انتهای آنها نمی‌رود. مثلا فیلم دو-سه‌تا صحنه‌ی تارانتینویی دارد که کاراکترها سر چیزهای بی‌خود جر و بحث می‌کنند که خیلی خوب هستند. به طوری که در پایان دوست داشتید فیلم بیشتر دور و اطراف چنین لحظاتی می‌چرخید. یا باید به داستان عاشقانه‌ی غیرتاثیرگذار فیلم اشاره کرد که همان اتفاقی که در «شهرهای کاغذی» دیدیم، برایش افتاده است؛ از آنجایی که در بخش‌های زیادی از فیلم دختر و پسر داستان از هم جدا هستند، رابطه‌ی قابل‌باور و معنی‌داری بین آنها شکل نمی‌گیرد. و اگرچه دوستانِ نزدیک مالکوم و دوست هکرش در یکی دو صحنه مثل ماجرای قانون گفتن کلمه‌ی «کاکاسیاه» از لحاظ خلق موقعیت‌های خنده‌دار پتانسیل‌دار هستند، اما تلاش کارگردان به اختصاص داستان بر روی مالکوم باعث می‌شود تا فیلم در زمینه‌ی کاراکترهای فرعی راضی‌کننده نباشد.

مشکل فیلم این است که فقط نشان می‌دهد چه چیزهایی می‌تواند باشد و هرگز تا انتهای آنها نمی‌رود

در چنین شرایطی، یکی-دوتا شخصیت دوست‌داشتنی می‌تواند فیلم را نجات دهد. مالکوم و دوستانش اگرچه از نظر مشکلات عجیب و غریبی که دارند، کلیشه‌ای هستند، اما به حدی قابل‌تماشا هستند که فیلم کسل‌کننده نشود. این وسط، نباید انرژی و حرارت فیلم را هم نادیده گرفت که برخلاف اکثر فیلم‌های این سبک، پُر از موسیقی‌های تند رپ، نریشن، تدوین‌ سریع و رنگ‌آمیزی گرم و رنگارنگ است که فیلم را متفاوت، زنده و هیجان‌انگیز نگه می‌دارد. این درحالی است که فیلم سرشار از پیچ‌و‌تاب‌های کافی برای درگیر نگه داشتن بیننده نیز است. اما حرف اصلی «مواد» این است که یک فرد نباید فقط براساس یک چیز تعریف شود. اینکه مالکوم می‌تواند سیاه‌پوستی با علاقه‌های بچه‌های سفیدپوست باشد و در آن واحد ظاهر و لباس‌هایش او را به هنرمندان سیاه‌پوست وصل کند. چون او در پایین‌شهر و منطقه‌ای خلافکارخیز به دنیا آمده، به این معنی نیست که نمی‌تواند رویاها و آرزوهایش را دنبال کند و حتما باید از شکم مادرش به فکر یک تفنگ و تمرین قاچاق مواد باشد. مالکوم برای اینکه چنین چیزی را ثابت کند، مجبور می‌شود با مواد مخدری که در کوله‌پشتی دارد وارد مسیرهای تنگ و باریکی شود که سبب اضافه شدن خصوصیات تاریک‌تری به شخصیتش می‌شود. فیلم در ارائه‌ی این تم موفق است. فقط کاش خبری از سکانس غیرلازمی که مالکوم در پایان فیلم رو به دوربین حرف دلش را می‌زند، نبود و کارگردان به برداشت بیننده بسنده می‌کرد. روی هم رفته، فیلم از این نظر قابل‌اعتنا است و مطمئنا رابطه‌ی نزدیک‌تری با مخاطبانِ اصلی‌اش برقرار می‌کند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
7 + 13 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.