مجموعه Cowboy Bebop «بی باپ گاوچران» که از انیمهای به همین نام اقتباس شده، سریالی ۱۰ قسمتی است که در حال حاضر از نتفلیکس در حال پخش است. جان چو، مصطفی شاکر و دانیلا پیندا از بازیگران اصلی این سریال هستند.
مجموعه Cowboy Bebop یک مجموعه تلویزیونیِ علمی تخیلی، محصول آمریکاست. Cowboy Bebop یک لایو اکشن است که براساس مجموعه انیمه ژاپنی به همین نام در سال ۱۹۹۸ و فیلم انیمیشن ژاپنی به همین نام در سال ۲۰۰۱ ساخته شده است. الکس گارسیا لوپز و میشل کاتلمن در مقام کارگردانان سریال و کریستوفر یوست نویسنده اصلی مجموعه است. از مهمترین بازیگران این سریال هم میتوان به جان چو، مصطفی شاکر، دانیلا پیندا، النا ساتین و الکس هاسل اشاره کرد. این مجموعه ۱۰ قسمتی در ۱۹ نوامبر ۲۰۲۱ در نتفلیکس منتشر شد و بهدلیل مسائل مختلفی همچون فیلمنامه، جلوههای ویژه، تدوین و صحنههای اکشن مورد توجه یا انتقاد مخاطبان قرار گرفت، در این بین گروه بازیگران سریال از همان ابتدا توسط مخاطبان و منتقدان مورد تمجید قرار گرفت.
از آنجایی که شخصیتهای سریال از انیمهی ژاپنی اقتباس شدهاند، تلاش گروه سازنده این بوده تا آنها را هرچه بیشتر به ویژگیهای مذکور شخصیتهای انیمه نزدیک کند. بر این اساس نقطه قوت سریال در همین دو قسمت را میتوان بازیهای پرانرژی و سرحالِ شخصیتها دانست. جان چو در نقش اسپایک اشپیگل با نام مستعار بیباک، یک شکارچی جایزهبگیر و متولد مریخ است که سابقه فعالیتهای گروهی خشونت آمیز و تواناییهای گسترده مشت زنی و تیراندازی دارد. برای این نقش، چو موهایش را بلند کرد تا ظاهر اسپایک را از انیمه تقلید کند. چو در ایفای نقش اسپایک موفق است و این فقط به خاطر مدل مو و لباساش نیست. او توانسته نگرش و حرکات شخصیت اصلی را به خوبی به تصویر بکشد. فیلمنامه نیز برای ایفای این نقش به کمک او میآید. به این شکل که پیشینه او را به شکلی مشخص و ثابت ارائه میکند و در بخشهای مختلف داستان آن را نشان میدهد. درواقع نویسندگان با درنظرگرفتن نوعی کمبود و فقدان در وجود او سعی دارند علت اعمال او را به شکلی روانشناسانه واکاوی کنند.
مصطفی شاکر در نقش جت بلک، شریک اسپایک، کارآگاه سابق ISSP و کاپیتان Bebop است. شاکر در ایفای نقش جت، دقیقا مانند انیمه باقی میماند. او ممکن است چهره مشابهی نداشته باشد، اما صدا شباهتهایی به شخصیت اصلی دارد. رابطه اسپایک و جت بهعنوان موتور پیشبرنده درام، بهعنوان بزرگترین امتیاز سریال، چیزی است که روابط آنها را در نوع خود جذاب میکند.
دانیلا پیندا در نقش فی ولنتاین، یک شکارچی جایزهبگیر و کلاهبردار قمارباز است که پس از معلق ماندن به مدت ۵۴ سال پس از یک تصادف فضایی در انیمیشن، دوباره زنده شده است. در دو قسمت ابتدایی او شخصی شوخطبع و مادی معرفی میشود و تا اینجای کار تمرکز چندانی روی شخصیت او از جانب نویسندگان نیست.
النا ساتین در نقش جولیا، زنی زیرک، باهوش و زیبا گذشتهی پیچیدهای با اسپایک و ویچز دارد و مورد علاقه هر دو شخصیت است. الکس هاسل در نقش ویچز، دشمن اسپایک، یک گانگستر تشنه قدرت از سندیکای اژدهای سرخ است که نزدیکترین دوست اسپایک قبل از درگیری و رقابت بین آنها محسوب میشد.
در سال ۲۱۷۱، اسپایک اسپیگل و جت بلک، شکارچیانِ جایزه، تلاش چند تبهکار برای سرقت از کازینو را خنثی میکنند که این کار آنها منجر به درگیری مسلحانه و آسیب رسیدن به کازینو میشود. ISSP هزینه تعمیرات کازینو را از حقوق این دو نفر کم میکند. جت که از این کارِ ناموفق پول کمی بهدست میآورد به سراغ یک شکار دیگر میرود؛ یعنی آسیموف و همسرش کاترینا. با چنین تصمیمی از جانب جت و اسپایک، حوادث داستان یکی پس از دیگری بر سر قهرمانان فرود آمده و آنها را با چالش مواجه میکند.
سریال Cowboy Bebop در اجرا از نماهای خیرهکنندهای بهره میبرد که اطلاعات را مانند یک هنرمند گرافیست تمام عیار منتقل میکنند. اما این رویکرد برای فصلهای طولانیتر یک سریال تلویزیونی لایو اکشن ممکن است به تکرار بیفتد و خستهکننده شود. یکی دیگر از اشکالات اساسی در همین دو قسمت ابتدایی نیز دوربین متحرک و کلوزآپهای مکرر غیرضروری است. به نظر میرسد سازندگان Cowboy Bebop بهجای ساختن جهان فیلمیک، قصد دارند توجه مخاطب را به آنچه که از نظر بصری، زیبا جلوه کند، سوق دهند.
سازندگان سریال برای نزدیکتر شدن فضای سریالشان به انیمه اصلی، آهنگساز اصلی انیمه، یوکو کانو را به خدمت گرفتهاند. کانو در ساخت موسیقی سری جدید، موسیقیهای انیمه اصلی را به کار گرفته و چند آهنگ جدید نیز اضافه کرده است. ازاینرو، زمانیکه برخی از صداهای خاص مربوطبه آهنگهای جاز را میشنویم ذهنمان متوجه انیمه میشود و فضای آن را به خاطر میآورد.
فیلمنامه نیز در قیاس با اجرا از برتری خاصی برخوردار نیست و بیشترِ فضا در یک تبادل کمیک دوستانه بین اسپایک و جت اتفاق میافتد. زمانی هم که به شخصیت ویچز بها داده میشود و او فرصت بیشتری برای حضور نسبت به قهرمانان پیدا میکند، فیلمنامه تقریبا هیچ چیز قابل توجهی برای ارائه ندارد. نه به شناخت بهتری درباره ویچز دست مییابیم و نه انگیزهها و اهدافش را درک میکنیم. شیوه داستانگویی سریال که بهصورت اجزای از هم گسسته و در اندازههای کوچک رخ میدهد، هرگز به یکپارچگی نمیرسند و یک حس غیرسمپاتیک در کل آن وجود دارد، بهویژه در نماهایی که مستقیماً از نسخه اصلی کپی شدهاند. انیمه Cowboy Bebop در تدوین از یک ریتم جازگونه بهره میبرد که سریال در همین دو قسمت ابتدایی در اقتباس از آن کاملا ناموفق است. این نسخه لایو اکشن در یک تلاش ناموفق برای وفادار ماندن به منبع، هرگونه حس خلاقیت ابتکاری را از دست میدهد.
القای فضای درونی سفینهی بیباپ با همان فضای جادویی، همیشه چالش برانگیز بوده است - منظور هنگام ساختن آثار تصویری جدید از روی منبع اقتباس - اما نسخه نتفلیکس آنقدر از ایجاد آن حال و هوا یا هر حس پایداری از مکان فاصله دارد که باورپذیری فضای درونی سفینه را دشوار میکند.
فیلمها یا سریالهایی مثل Cowboy Bebop بهدلیل روابط بینامتنی، رابطهی پیچیدهای با نسخههای قبلی ساخته شده خواهند داشت و این رابطه، قدرتمندیِ انیمیشن نتفلیکس را میرساند. حال اگر سریال مورد بحث را با آثار موفق قدیمیتر مقایسه کنیم به وضوح درمییابیم که این نمایش هیچ تلاشی برای ارجاع به اتفاقات خوب گذشته از خود نشان نمیدهد. در این دو قسمت که این طور بوده است.
بهطور کلی چیزی که در دو قسمت ابتدایی سریال دیده میشود تلاش برای بازسازی جزء به جزء ماجراهای انیمه است. اشکالات سریال فقط محدود به دیالوگها یا تناقضات لحن بازیگرها نیست بلکه مشکل اصلی را باید در حسزدایی از اثرِ منبع عنوان کرد. صحنههای Cowboy Bebop به رغم پرهیاهو بودن و انرژی بالایشان، قادر نیستند در همجواری با یکدیگر احساسات مختلفی که انیمه ایجاد میکرد را ایجاد کنند. بنابراین درحالیکه سریال موفق میشود (عمدتا) ظاهر کابوی اصلی بیباپ را بازسازی کند، خالی از هرگونه احساسی است که باید باشد.